بسم الله الرحمن الرحیم. امروز شانزدهم مهرماه ۱۳۹۷ در خدمت سرکار خانم دکتر محمدزاده و همسر گرامیشان جناب آقای موسوی، و همچنین مهمانان گرامی جناب حجت الاسلام معادیخواه، جناب آقای دکتر قریشی و جناب آقای لبیب هستیم. دعوت کردم به دفتر بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید آیتالله دکتر بهشتی تشریف بیاورند برای ضبط گفتگویی دربارة مرحوم پدرشان، شادروان حاج عبدالحسین محمدزاده، و خدماتشان در مؤسسة «مکتب قرآن» در شهر اهواز که پایگاهی مهم برای اشاعة فرهنگ دینی و تفکر نواندیشی دینی در سالهای قبل از انقلاب بود، در خدمتشان باشیم.
آقای موسوی: بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از این که خانم دکتر صحبت کنند، من اجمالی از فعالیتهای قبل از انقلاب «مکتب قرآن» را خدمت عزیزان شرح میدهم.
فعالیتهای مکتب قرآن در دو زمینه بود؛ هم فعالیتهای داخلی داشت و هم فعالیتهای برون مرزی. در فعالیتهای داخلیاش، محور اصلی فعالیتهای «مکتب قرآن»، همانطور که از اسمش پیدا بود، در زمینة قرآن بود، یعنی آموزش قرآن را انجام میدادند. یک طلبة جوانی را حاج آقا پیدا کرده بود بهنام عباس شریعتی، ایشان را موظف کرده بود که آموزش قرآن را سالها، در کنار برنامههای دیگر «مکتب قرآن»، انجام میداد. برای کمک به ایشان از کسانی که در سایر رشتههای تعلیم قرآن وارد بودند، مثل آقای تقوی، را آورده بود برای تجوید قرآن، و همچنین آقای بیوک میرزایی را هم آورده بودند که محور اصلی فعالیتهایشان آموزش قرآن بود. بعد از آموزش قرآن، بحث سمینارها را داشتند. از جمله سمنیارهایی که آنجا انجام میشد، یکی که از سال ۵۵ شروع شد، سمنیار نماز بود. همچنین دعوت از اندیشمندان مسلمان که در آن موقع اینطور نبود که متمرکز در تهران باشند و از جاهای مختلف آنها را پیدا می کردند، مثل آقای اردوبادی را از تبریز، آقای صامت را از کرمانشاه، آقای مهندس مصحف از اصفهان، آقای دکتر احمد بهشتی از شیراز، آقای محمدجواد حجتیکرمانی از کرمان، و سایر دوستانی که بودند. همانطور که آقای بهشتی فرمودند، آن موقع چون هنوز مرزبندی و قطببندی بین افراد و جناحها مشخص نبود، از همة طرز فکرها افراد می آمدند. حاج آقا ضمن این که آقای صامت و آقای صدربلاغی را می آورد، آقای مهندس بازرگان را هم دعوت میکرد، آقای دکتر پیمان را دعوت میکرد، مرحوم دکتر سامی را هم دعوت می کرد و دیدشان اینطور بود. سطح سمینارها در سطح سمینارهای یک شهر یا حتی یک کشور هم نبود. وقتی مرحوم استاد شهید مطهری تشریف می آوردند آنجا، همة مطالعات و ارتباطات خارجی خودشان را با اندیشمندان دنیا را می آوردند آنجا و مطرح می کردند، یعنی سطح سمینارها خیلی بالا بود. غیر از این بحث سمینارها، سخنرانیهای مناسبتی بود که یا بخاطر اعیاد و مناسبتهای مذهبی و همچنین مناسبتهای مختلف دیگر، مثل آن موقعی که بحث رحلت آیت الله سیدعبدالله بهبهانی پیش آمد که برای ایشان مجلسی گرفتند و در اهواز با محوریت خود حاج عبدالحسین محمدزاده بود. یکی دیگر از کارهایی که ایشان میکرد، کشف استعدادها بود. مثلا طلبهای مثل آقای قرائتی میآمد اهواز، جایی راهش نمیدادند، ولی میآمد و میدید حاج آقا یک جمعی دارد. ایشان را می آورد پیش خودش، باهاش صحبت می کرد و می گفت من مثلا یک تابلو و یک گچ به شما می دهم شما درسهایی از قرآن را راه بیندازید (اسمش را هم خودش تعیین می کرد. حتی درسهایی از قرآن را خود حاج آقا تعیین کرد) که در سطح نوجوانان تدریس بکنید. برای ایشان ۵۰۰ ساعت امکان تدریس درسهایی از قرآن را بهوجود آورد. خانواده اش را از قم آورد و خانهای برایشان اجاره کرد، مبل برایشان تهیه کرد و ماشین خودش را گذاشت زیر پایش. همینطور آقای راستگو را وقتی که آمده بودند برای کودکان و نوجوانان، برنامه برایش گذاشت که این شکلی که الان راه افتاده و در تلویزیون هم نشان میدهند، این شکل را آنجا اولین بار در مکتب قرآن اهواز اجرا کرد. غیر از این هم برنامههایی برای کودکان و نوجوانان داشتند، یعنی برنامههای سمعی و بصری. فیلم نشان میدادند و آموزش میدادند یا آموزشهای مربوط به خداشناسی می دیدند. یا مثلا آقای بیآزار شیرازی کتابهایی را در رابطه با خداشناسی از مناظر طبیعی استفاده میکرد، فیلم و اسلاید درباره آفرینش و دیگر فیلمهای مختلف را میآورد و بعد آقای بیآزار شیرازی خداشناسی را آنجا تدریس میکرد. در زمینه دیگر مثل تئاتر خیلی حساس بود؛ تئاترهای مذهبی که حتی در انتخاب هنرپیشههایش دقت داشت. مثلا یک طلبه جوان آفریقایی سودانی مثل عبدالرحمن راشد را در قم پیدا کرده بود تا نقش بلال را ایفا کند.
خانم محمدزاده: وقتی که مکتب قرآن دیگه فضایش کوچک بود، وقتی می دید تئاتر یا یک فیلم را می خواهد بگذارد، می آمد حسینیه اعظم اهواز و آنجا را انتخاب میکرد که الان هم یکی از مکان هایی هست که چون وسعتش زیاد است، صحبت و اینها بیشتر آنجا است. پدرم می آمد این کار را می کرد که تئاتر را بگذارید، فضایش باز باشد، و انتخاب می کرد کی نقش سلمان باشد و کی نقش عمار باشد. فقط این نکته خیلی مهمه که شما در نظر بگیرید که مرحوم پدرم چه سالهایی این کارها را انجام میداد. سال ۵۰ بود که مکتب قرآن کار رسمیاش را آغاز کرد. کارها بهصورت کلاسیک انجام میگرفت. در آن سالها واقعا دین را نه فقط در منطقه اهواز، بلکه در کل منطقه خوزستان و بخصوص دانشگاه که آن موقع دانشگاه جندی شاهپور بود و الان شده شهید چمران، برای دانشجویان. صحبت پدرتان و بعد صحبتهای خودشان که انجام میشد، تئاتری و فیلمی. من خودم یادم هست که قشر دانشگاهی آنجا فراوان بود، چه در سمینارها و چه جلسات دیگر.
موسوی: جزوهای که میبیند تنها نسخه ای بود که داشتیم. کتاب خیلی بزرگی را خود حاج آقا داشت که پیش پسر بزرگشان هست. من چند نمونه را فقط فهرستوار میخوانم:
- آقای صدربلاغی ۲۱ و ۲۲ دی ماه ۵۲ ، عنوان سخنرانی: عظمت قرآن و شخصیت مولا علی (ع)
- استاد علامه جناب آقای مرتضی مطهری، موضوع سخنرانی: دین و مسئولیت، هفت جلسه و پاسخ به سئوالات مذهبی هفت جلسه. تاریخ ۲۷ اسفند ۵۲ تا ۴ فروردین ۵۳ بهمناسبت رحلت حضرت پیامبر (ص) و شهادت حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام رضا (ع)
- دانشجوی آفریقایی دارالتبلیغ اسلامی قم، جناب آقای عبدالرحمن راشد، موضوع سخنرانی: اسلام و افریقا
- دانشمند محترم جناب آقای دکتر علی گلزاده غفوری، موضوع سخنرانی: اسلام و مکتبهای انسانی. تاریخ ۲۱ تا ۲۳ فروردین ۵۳ بهمناسبت میلاد حضرت رسول (ص) و حضرت امام صادق (ع)
- دانشمند معظم جناب آقای دکتر احمد بهشتی، موضوع سخنرانی: راه و رسم زندگی از دیدگاه علی (ع) ۷ تا ۱۴ تیر ماه ۵۳
- استاد مرتضی مطهری، موضوع سخنرانی: آینده دین و مذهب. تاریخ ۲۴ و ۲۵ مرداد ۵۳ بمناسبت عید بزرگ بعثت
- استاد سید محمد بهشتی، موضوع سخنرانی: پایان شب سیاه. تاریخ ۱۱ و ۱۲ شهریور ۵۳ بمناسبت جشن باشکوه نیمه شعبان
- استاد عالیقدر جناب آقای محمد تقی جعفری، موضوع سخنرانی فلسفه و هدف زندگی. تاریخ ۲۴ تا ۲۶ آذر ۵۳
- دانشمند محترم جناب آقای سید حسن ابطحی، موضوع سخنرانی: پاسخ به مشکلات مذهبی جوانان، تاریخ ۲۷ آذر ماه تا ۱ دی ماه ۵۳
- جناب استاد سید محمد بهشتی، موضوع سخنرانی: رسالت جهانی اسلام. تاریخ ۱ تا ۳ فروردین ۵۴
– ۵ نفر از خانمهای دانشجوی مدرسه دخترانه دارالتبلیغ قم، موضوع سخنرانی: شخصیت پیامبر (ص)
- استاد سید مرتضی شبستری، موضوع سخنرانی: نیاز مردم به رهبری الهی، ۳۱ مرداد تا ۳ شهریور ۵۴
- گوینده محترم، جناب آقای عبدالسید محمودی، سخنرانی معارف اسلامی
- جناب آقای سید علی شفیعی، موضوع سخنرانی: آثار وجودی امام صادق (ع) ۹ آبان ۵۴
- جناب آقای مرادعلی حدادی، موضوع سخنرانی فلسفه حج
محمدزاده: این برنامهها برای یکسال، یعنی آغاز سومین سال «مکتب قرآن» بود که بعد از آن چهارمین و پنجمین و ششمین همینطوری ادامه داشت، ولی تا سال سومش که حاج آقا این را بهصورت یک کتابچهای درآورد که نشان بدهد که من در عرض این سه سال چه افرادی را آوردم. یک نکتهای را من بگویم و آن این که پدرم همه هستیاش را وقف «مکتب قرآن» کرد، یعنی خانواده خودش را هم. شاید باید آدم خانوادهاش را اول بگیرد و بعد بقیه کارهایش را، ولی مرحوم پدرم آنقدر عشق و علاقه به قرآن داشت و می دید که دین مهجور هست و قرآن مهجور هست که خانواده خودش را هم وقف کرده بود، یعنی ما را طوری بار آورده بود که ما خودمان هم خودمان را وقف قرآن کنیم و در همین زمینه کار کنیم. مادرم هم همینطور واقعا در کنارش بود. در فروردین سال ۵۳ که جناب آقای بهشتی با خانواده شان تشریف آوردند منزل ما، آن سال مادر من باردار بود، ولی ما چون همه هستی مان را وقف «مکتب قرآن» کرده بودیم، همان شب مادر من وقتی که غذایش را هم پخته بود و همه دور هم غذا میخوردیم با خانواده محترم شما (بهشتی)، پدر و مادر و خودتان هم حتما بودید، چون در عکسها موجود هست، مادر من آن شب درد زایمانش گرفت ولی نگفت که من الان کیسه آبم پاره شده! هیچی نگفت تا وقتی غذاهایشان خوردند، مادرمان رساندیم بیمارستان. بچه به دنیا آمد و بعد از چند ثانیه از دنیا رفت. صبح روز بعد که من قشنگ یادم هست مرحوم دکتر به پدرم گفت خانم چطورند و بچه چطور است؟ پدرم فقط به ایشان گفت خانم خوبه و رفتیم خرمشهر و سوار آن کشتیها شدیم. میخواهم بگویم که همه چیزش را پدرم وقف کرده بود و نگذاشت آقای بهشتی تا آخرش بفهمد که بچه از دنیا رفتهاست. حتی بعدش هم که مادرم آمد، در این سه روزی که مهمان ما بودند خاله من کارها را انجام میداد. سخنرانان سخنرانی می کردند و پذیرایی با ماها بود. خانه ما یک خانه بسیار بزرگ بود. قبل از پیروزی انقلاب یک خانه چند هزار متری داشتیم. پدرم ثروتمند بود و کار کرده بود و زحمت کشیده بود، فرش فروش بود و زمین داشت. وضعمان خوب بود، ولی لحظهای که پدرمان از دنیا رفت با یک خانه هفتاد متری از دنیا رفت! یعنی باید بدانید چه کردند با مرحوم پدر من. حالا ادامه میدهیم و آن زجرهایی که پدر من بعد از انقلاب تا موقع مرگش کشید را بعدا توضیح میدهم.
موسوی: چون در مقدمه گفتید تا سال ۵۷ من توقف دادم، ولی زبان حال این افراد مثل حاج عبدالحسین محمد زاده این بود که ای کاش انقلاب نمیشد.
محمدزاده: پدرم لحظهای که داشت از دنیا می رفت گفت من بیعاطفهتر از روحانیت ندیدم و در حق من خیلی جفا کردند. من چون یاد پدرم که میافتم خیلی اذیت میشوم، به همسرم گفتم حرفها را شما بزنید و جایی که لازم شد خودم وارد میشوم و صحبت می کنم. ولی زندگی خیلی سختی را ما بعد از انقلاب گذراندیم.
موسوی: حاج آقا کار «مکتب قرآن» را در یک ساختمان سه طبقه که در اهواز بود راه انداخت. در طبقه همکفش کار فرش فروشی داشت و الحمدللله خدا روزی را میرساند و حاج آقا جزو افراد متمکن و از خیرین شهر اهواز بود و شناخته شده بود و الان همه قدیمیهای اهواز حاج آقا محمدزاده را خوب می شناسند. حاج آقا یکی از کارهایی که کرد این بود که هدف اصلیش «مکتب قرآن» بود و هدف اصلیش تجارتش نبود. از سال ۵۵ با این خانواده آشنا شدم و بعد هم با فعالیتهای «مکتب قرآن» آشنا شدم و بعدا که با این خانواده وصلت کردم، بعضی از حرفهای مگویش را حاج آقا به من میزد. چون من تا یک مدتی در نظام فعالیت داشتم اینها را راحت بهمن میگفت و بعضی از نامههایی را که به آقایان می نوشت با خط من نوشته میشد. یکی از کارهایی که حاجآقا کرده بود و آیندهنگری خودش را نشان میداد این بود که مقدار معتنابهی زمین کشاورزی در اهواز گرفته بود که در حدود دویست هکتار زمین بود. شما اگر اهواز رفته باشید از سه راه کیانپارس تا سه راهی اندیمشک، سمت چپش همه املاک حاجی بود. همه اینها را زارعین کار می کردند و از محصولاتش کارهای عام المنفعه خودش را انجام میداد. بعد از انقلاب، یکصدوپنجاه هکتارش را ارتش مصادره کرد و پنجاه هکتار الباقیاش را شهرداری. شهرداری گفت من به شرطی جواز تفکیکی بهتان می دهم که ۶۷ درصدش را به شهرداری بدهید! یعنی الباقی ۳۳ درصد باقی ماند. وقتی هم که به سند رسید حاج آقا سرش را گذاشت زمین و دار دنیا را ترک کرد.