سخنرانی شهید بهشتی در تاریخ 4 خرداد 1349
یكى از اين دانشجويان پرسيد كه قرآن درباره تثليث مطلبى مىگويد كه با تاريخ وفق نمىدهد. مسأله علمى بود. در آن جلسه من براى آن دانشجو توضيح دادم كه اين اشتباه از شماست، والاّ آنچه قرآن مىگويد با واقعيتهاى علمى تاريخى منافاتى ندارد. ترجمه آلمانى قرآن را آورديم، آيات را پيدا كرديم و ديدند صحيح است و منافاتى نيست.
شهید آیتالله دکتر بهشتی در سخنرانی که روز 14 خردادماه 1349 ( به فاصله چند روز از بازگشتشان از آلمان) ایراد کردند، کارنامه فعالیتهای خود را در مرکز اسلامی هامبورگ به طور دقیق و شفاف شرح دادند. این سخنرانی در کتاب «بازشناسی یک اندیشه» (بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی 1380) منتشر شده است. اکنون پس از 41 سال از آن روز، این سخنرانی و پرسش و پاسخهای انجام یافته پس از آن در این سایت تقدیم به علاقهمندان آن بزرگوار تقدیم میشود:
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين، والصلوة والسلام على جميع انبيائه و رسله، و هداة خلقه الى سبيله، سيّما عبده و رسوله الى خلقه، سيدنا و نبينا محمد، خاتم النبيين و على الخيرة من آله و صُحُبه، و السلام علينا و على عبادالله الصالحين.
برادران و خواهران عزيز! بسيار خوشبختم كه پس از چند سال دور بودن از محافل گرم شما، اينك بار ديگر خود را در ميان كسانى مىبينم كه بزرگترين رابطه معنوى و انسانى، مرا به آنها پيوسته است. اين جلسه، در حقيقت جلسه ديدار برادرانه ميان من و شماست. بر طبق معمول كه هر وقت مسافرى از جايى مىرسد سخن مجلس اين است كه آنجا چه خبر، چكار مىكردى و چه برنامههايى داشتى؟ مناسبترين بحث بر حسب ديد دوستان اين تشخيص داده شد كه شما را خيلى كوتاه و فشرده، در جريان كار مركز اسلامى هامبورگ بگذارم تا بدين وسيله برادران و خواهران عزيز علاقهمند به اسلام و تلاشهاى اسلامى در جهان، با اين واحد اسلامى كم و بيش نو بنياد در يك كشور و قاره غير اسلامى آشناتر شوند.
در اواخر سال 1343 بود كه از طرف آقايان مراجع و جمعى از دوستان علاقهمند، به من پيشنهاد شد از اينجا به هامبورگ بروم. با توجه به كارهاى سودمند علمى و تحقيقى آموزشى و اجتماعى كه در آن سال بدانها مشغول بودم، براى من اين مطلب روشن بود كه از محيط كار و كوشش اسلامى آماده و پر ثمر دور مىشوم؛ اينكه در محيط تازهاى كه بدان قدم مىگذارم، تا چه اندازه توفيق كار ثمربخش خواهم داشت، طبيعى است كه برايم مهم بود. بر حسب آنچه اسلام عزيز به ما آموخته، بر حسب تربيت اسلامى و بر حسب تجربههاى مكررى كه در دوران تلاشهاى گوناگون خودم داشتم، يك مطلب برايم روشن بود و آن اينكه بر چه اساسى از تهران به هامبورگ مىروم و انگيزه اصلى كسانى كه از من دعوت مىكنند چيست؟ آيا آنها جوياى نام هستند؟ آيا دوست دارند كارى آبرومند در آنجا به نام آنها انجام بگيرد؟ يا آنكه از آن بدتر، آيا قرار است تلاشهاى اسلامى هامبورگ در استخدام اين و آن در آيد؟ يا خلوصى در كار هست؟ خوشبختانه آشنايى من با دعوت كنندگان اصلى، كه سابقهاى بس ممتد داشت، فكر مرا از اين نظر راحت مىكرد. من از آن آقايان در طول سالها كار با معاونت و معاضدت و تأييد و پشتيبانى آنها، هرگز چنين سابقهاى به خاطر نداشتم و امروز كه نزديك به پنج سال و دو ماه از آن تاريخ مىگذرد، بار ديگر با اين تجربه طولانى دريافتم كه در تمام اين مدت، از طرف آقايانى كه اين دعوت را از من كرده بودند، هرگز چنين تمايلى احساس نكردم. من معمولاً در بحثها و بهخصوص در سخنرانىهاى عمومى از هيچ كس نام نمىبرم، ولى لازم مىدانم در اين نخستين برخورد عمومى در بازگشتم به ايران، از كمال، ارزش اسلامى و انسانى اين آقايان با آهنگ سپاس و تشكر و تقدير نام ببرم. چرا؟ چون، دوستان عزيز! مسلم بدانيد كه درست است كه موفقيتهاى اساسى، بهخصوص در اين راهها، در گرو كاردانى، لياقت، سرمايههاى علمى و انسانى است، ولى قبل از هر چيز در گرو اخلاص است. بهخصوص تلاشهاى دينى، اگر از مجراى اخلاص و هدفگيرى صحيح منحرف بشود ممكن است چند صباحى زرق و برقى داشته باشد، اما انجام ندارد. به هر حال، اين نكته برايم روشن بود كه اين آقايان عزيز به راستى مىخواهند در هامبورگ تلاش اسلامى ارزندهاى به وجود آيد؛ در خدمت اسلام و نه در خدمت هيچ فرد يا گروه يا مقام يا هدف ديگر. ولى مطلب به اينجا تمام نمىشد، سؤال ديگرى برايم پيش مىآمد و آن اينكه، خود من با چه انگيزهاى تهران را به سوى هامبورگ ترك مىكنم؟ من از اين مسافرت چه مىخواهم؟ آيا فرصتى را غنيمت مى شمارم تا اروپا را خوب ببينم؟ آيا اين خواست در من وجود دارد كه سالهايى را در اروپا با استفاده از مزاياى سهولت زندگى در آنجا، بگذرانم؟ آيا از ميدان كار و كوشش به ميدان تن آسانى و تن آسايى پناه مىبرم؛ يا به راستى در خود من هم انگيزه خدمت وجود دارد و قبل از هر چيز تحت تأثير اين انگيزه، اين پيشنهاد را مىپذيرم؟ شما خودتان مىدانيد كه آنجا كه پاى سؤال از خويشتن مىرسد پاسخ دادن كار مشكلى است. در اين موارد انسان آن قدر دچار خود فريبى مىشود، آن قدر انسان كار زشت و ناشايست خودش را در پيش چشم وجدانش زيبا و آراسته جلوه مىدهد كه چه بسا انسان به گناهى دست مىآلايد و خيال مىكند ثواب مىكند:
»قل هل نُنبئكُم بالاَخْسَرينَ اعمالاً. الَّذين ضل سَعْيُهُم فى الحَيوةِ الدُّنيا و هم يَحْسَبون اَنّهم يُحسَنون صُنعا.«(5)
بگو به شما خبر دهيم، چه كسانى در ميدان زندگى و در تلاش زندگى از همه بى بهرهتر و زيانبرترند؟ آنها كه در زندگى اين دنيا تلاشها و كوششهاشان از جهت هدفهاى صحيح و عالى انسانى، منحرف است و بيراهه مىروند، اما خودشان خيال مىكنند چه آدمهاى خوبى هستند و چه كارهاى خوبى انجام مىدهند.
باور كنيد دوستان، باور كنيد آقايان و خانمها، پاسخ به اين سؤال براى من بسيار مشكل بود. مدتها سعى كردم خودم را باز پرسى كنم، خودم را آن طور كه هستم دريابم، ببينم راستى تحت تأثير چه عاملى حركت مىكنم. بايد با كمال صراحت بگويم تا آن آخرين لحظه، به آن جواب روشنى كه انتظارش را داشتم نرسيدم. فقط توانستم به طور نسبى خودم را قانع كنم كه اگر قصه اروپا رفتن است، امكانات ديگرى براى گردش راحتتر ممكن است در اختيارت قرار بگيرد و اگر داستان زندگى در اروپا و استفاده از سهولتهاى زندگى در آنجاست، تو اول ببين اين سهولتها و اين زندگى به ذائقه تو و خانواده تو هم مثل ديگران مىتواند شيرين بيايد يا نه؟ با زحمت توانستم از وجدان درونى پاسخ نيمه روشنى بگيرم كه انگيزه اصلى در اين حركت، خدمت به هدفى است كه به خاطر آن هدف، اين آقايان عزيز از تو چنين دعوتى كردهاند. حقيقت اين است من نگران آن بودم كه در اين معامله به آنها كه از من دعوت كرده بودند خيانت كنم و بالاتر از آن، خيانت به دين و مذهب؛ كه گناهى از سوء استفاده از مذهب بالاتر نيست. ابهامهايى كه در سر راه من قرار داشت، تنها با يك فرمول مىتوانست قبل از حركت براى من تا حدودى روشن بشود و آن آيه كريمه قرآن:
»والَّذين جاهدوُا فينا لَنَهدينَّهُم سُبلنا و انّ الله لَمع الْمُحسنين«(6)
آنها كه در راه ما تلاش كنند راههاى خويش را بدانها مىنماييم و خدا همواره همراه و با مردم نيكوكار است.
با همان نسبت كه من مىتوانستم خودم را مصداق اين آيه كريمه قرآن بيابم مىتوانستم به موفقيتهاى اين سفر اميدوار باشم. به هر حال، از آنجا كه بيم و هراس و ترديد در برابر مشكلات احتمالى را بر خلاف سنت مردان كار و عمل و سنت كسانى مىديدم كه از كار و عمل وحشت دارند، تصميم گرفتم و با الهام از اين آيه قرآن »فاذا عَزمْتَ فَتَوَكّلْ عَلَى اللَّهِ«(7) در اوايل فروردين سال 1344 از راه عراق و اردن و سوريه و لبنان به هامبورگ رفتم. با اين قصد كه قبل از هر چيز درباره هامبورگ و رسالتى كه من ممكن است در زمينه اسلام در اروپا بر عهده بگيرم، از نزديك مطالعه كنم و اول ببينم كار اسلامى در اروپا تا چه اندازه ميسّر است؟ در شرايط امروز ما چه لوازمى دارد؟ چه نيروهايى مىخواهد؟ آيا مجموع اين محاسبات اين نتيجه را مىدهد كه من مىتوانم در آنجا منشأ خدمت باشم يا نه؟ به همين دليل، دوستان عزيز، من تا دو سال و نيم در هامبورگ به صورت موقت زندگى كردم؛ يعنى حتى خانه و كاشانهاى مناسب در چند سال اقامت براى خودم تهيه نكردم. اين را هم عرض كنم كه من مخالف اين طرز فكر هستم كه اگر بنده آنجا مىرفتم و مىديدم از من كارى ساخته نيست، آن وقت برگردم بگويم آقا اصلاً تبليغ اسلام در اروپا عملى نيست. ما متأسفانه در زندگى اجتماعىمان با اين صحنهها بسيار رو به رو مىشويم كه كارى از بنده ساخته نيست، من لياقت كافى براى آن كار ندارم، برمىگردم مىگويم آقا اين كار اصلاً محال است، سراغش نرويم؛ يا اينكه نه، در شرايط خاص امسال و سال ديگر اين كار عملى نيست. چه بسا ده سال ديگر اين كار با شرايط بهتر عملى باشد. هرگز مايل نبودم اين داورىهاى مطلق و اين مطلق گراييها كه از بيماريهاى خاص جامعههاى ماست، در داورى، ديد و تشخيص من دخالت بكند. اميدوارم دوستان از اينكه در سخن من امشب »من« زياد به كار مىرود مرا معذور بدارند. هرگز در مجموع سخنرانىهاى گذشتهام اين قدر »من« به كار نبردهام ولى چه كنم، شما مىگوييد تو آنجا چه كار كردى؟ خوب من بايد بگويم »من«، غير از اين چارهاى نيست.
در آغاز ورود به هامبورگ مسأله درجه اول اين بود كه ساختمان مسجد هامبورگ خراب مانده، ساختمانش ناتمام بود و سر و صداى مردم و شهردارى هامبورگ در آمده بود. مسجد در يك نقطه حساس و زيباى مركزى شهر هامبورگ است، جايى است كه توريستها و مسافرانى كه براى ديدن هامبورگ مىآيند از آنجا عبور مىكنند. با ماشين مىآمدند جلوى آنان مىايستادند و مىگفتند: اين مسجد مسلمانهاست، سالهاست ساخت آن را همين طور نيمه كاره رها كردهاند و اين مطلب علاوه بر آنكه مايه سرشكستگى اسلام بود، براى مسلمانان آنجا قابل تحمل نبود. مىگفتند: ما چقدر در محيط خارج سركوفت بش