آقایان از این نکته که گفتم تعجب نخواهید کرد، چون مکرر دیدهاید چگونه حقایق را تحریف میکنند و به خورد مردم میدهند. در آن روزگار که ارتباطها کمتر بود، وسایل رساندن حقایق به مردم خیلی کمتر بود. کسانی که حکومت را در دست داشتند، تمام ابزارها را در اختیار داشتند. در آن روزگار تحریف حقایق تا این پایه کار بسیار سادهای بود. میگویید نه؟ ببینید معاویه در شام علی(ع) را چگونه معرفی کرده بود. آن وقت دیگر چه جای تعجب که حسین نگران باشد …
مبارزه پیروز حاصل سخنرانی شهید آیتالله دکتر بهشتی در جمع انجمن اسلامی مهندسین است که در روزهای 8 تا 13 محرم 1382.ق در منزل آقای نوید برگزار میشد و علاوه بر ایشان، مرحومان آیتالله سید محمود طالقانی، استاد مرتضی مطهری و دکتر محمدابراهیم آیتی نیز در آن جمع و به مناسبت واقعه عاشورا سخنرانی کرده بودند. این مجموعه در کتابی با عنوان “گفتار عاشورا” توسط شرکت سهامی انتشار به طبع رسید. شهید بهشتی در این سخنرانی به شرح مبارزه و اثرات آن در انسان و نیز شرایط مبارزه پیروز که مبتنی بر شروط: تعیین هدف، روش صحیح و مرد عمل بودن است، پرداخته و هدف قیام امام حسین(ع) را نه صرف بدست گیری حکومت بلکه گشودن راهی برای شناخت حق از باطل دانسته و بر اساس مزاق تشکیلاتی خویش، اهمیت ایجاد شبکه ارتباطی صحیح را هم در کسب توفیق در مبارزه توضیح داده است.
بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی، مقارن با فرا رسیدن ماه محرم 1434 این سخنرانی را به همراه چهار سخنرانی دیگر ایشان که در شبهای تاسوعا و عاشورای سالهای 1344 و 1345 در مسجد مرکز اسلامی هامبورگ ایراد شده بود، در مجموعهای با عنوان مبارزه پیروز (دوره آثار 22) آماده طبع کرد که اکنون توسط نشر روزنه منتشر شده است.
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله کما هو اهله و الصلوه و السلام علی عبده و رسوله محمد المصطفی و علی آله و اصحابه
الذین جاهدوا فی الله حق جهاده و السلام علی الحسین و علی بن الحسین و علی اولاد الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین…
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین علیه السلام و شایعت و بایعت و تابعت علی ذلک، اللهم العنهم جمیعا.
بسم الله الرحمن الرحیم.
یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم.(10) تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون.(11) یغفر لکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار و مساکن طیبه فی جنات عدن ذلک الفوز العظیم.(12) و اخری تحبونها نصر من الله و فتح قریب و بشر المؤمنین.(13) (سوره صف)
از روزی که انسان آفریده شد قلم تقدیر، زندگی این موجود را با مبارزه تؤام کرد. در نهاد و سرشت انسان عوامل متضادی آفریده شده و تمایلات گوناگونی در نهادش قرار داده شده است. خواستهها و امیال او بسیار متنوع و متضادند؛ یک دسته از امیال و خواستههای او متوجه هواها و هوسها از قبیل آنچه امیال صرفاً حیوانی نامیده میشود که هدفش بهرهمندی از خوردنیها، آشامیدنیها، دیدنیها و لذتها است، میباشد و در مقابل این امیال و خواستهها تمایلات نیرومند دیگری به او داده شده که وی را از منطقه خطر دور میکند و به جایی برتر و بالاتر کشانده و به زندگی معنوی، عقلانی، نورانی و انسانی دعوت میکند. تواناییها و نیروها و اراده انسان در میان این دو دسته امیال و خواستههای متضاد و مختلف دائم در حال تشنج و اضطراب است. یک انسان را ملاحظه میکنید، میخواهد کاری را انجام دهد، میبینید بیتأمل و خیلی سریع آنرا انجام میدهد، چون این کار از کارهای عادی اوست و به آن عادت کرده است، اما اگر کاری را که به آن عادت نکرده به او عرضه کنید و بخواهید آنرا انجام بدهد آیا باز میتواند بیدرنگ به آن اقدام کند؟ ابداً. امیال گوناگون در او سر بر میکشد، این کار با بعضی از آن امیال و خواستهها موافق است و با بعضی مخالف. چه کنم؟ این کار را انجام بدهم یا نه؟ خوب است؟ بد است؟ هوس میگوید بکن، عقل میگوید نکن، یا عقل میگوید بکن، هوس میگوید نکن. مدتی جنگ و جدال در اندرون این موجود برپاست تا سرانجام یکی از این دو عامل پیروز شود. هر یک از آن دو عامل پیروز شد، اراده در راه و جهت همان به کار میافتد و نیروها در همان جهت مصرف میشود. جنگ میان هواها و هوسها و میان زندگی معنوی، میان مادیگری و معنویت در درون انسان از همان روز ازل نهاده شده و پایه زندگیاش را بر مبارزه گذاشته. این جنگ درونی که ما دائماً با آن سروکار داریم به کنار. به محیط خارج بیائیم، در راه خواستهها و هدفهای یک انسان مشکلات و موانع بیشماری هست، که چون به برخورد با آنها عادت کردهایم معمولاً وجود آنها را به خوبی حس نمیکنیم. اگر کمی دقیقتر حساب کنید در زندگی روزمره و روزانهی خودتان روزی چند بار باید با این موانع برخورد و مبارزه و جنگ کنید. زندگی انسان در محیط خارجی همهاش مبارزه و جنگ و جدال است. در زندگی اصناف و اقوام و ملل و جوامع و طبقات همه جا ناموس مبارزه و جنگ دیده میشود. این صنف با آن صنف، این قوم با آن قوم، این ملت با آن ملت، این جامعه با آن جامعه، این طبقه با آن طبقه، جنگهای صنفی، ملی، بینالمللی و طبقاتی تاریخ زندگی بشر را تشکیل میدهد. این است که میگوییم مبارزه در زندگی انسان امری اجتنابناپذیر است.
کجا هستند کسانی که خیال میکنند میتوانند بر روی زمین قدم بگذارند، 50، 70، 100 و یا سالهای بیشتری زندگی کنند و بخورند و بخوابند و زندگی را در کمال صلح و صفا و آسایش و خالی از هر نوع مبارزه به سر برند؟ چه رویایی! از این رویا بیدارشان کنید. همان کسی که به نظر شما صبح تا ساعت 9 و 10 در منزل استراحت میکند، بعد اگر دلش خواست به دنبال کاری میرود و اگر نخواست نمیرود و اگر رفت ظهر سر وقت به منزل بر میگردد، بعدازظهر استراحتش به موقع است، در وجود همان شخص یک جنگ درونی برپاست که ما نمیبینیم. خوب در سیمای او دقت کنید. هرگز شادمانی و نشاط یک مرد مبارز مجاهد را در او نمیبینید. مردهای است که راه میرود و غذا میخورد. مرده و بینشاط است. در درون او یک جنگ مدام و پیکار همیشگی که به آن مأنوس شده و عادت کرده برپا است و شاید خود او هم از آن غافل است. خیال میکند از جنگ و مبارزه در امان مانده، ولی همواره با خود در جنگ و جدال است که چرا ساکت و بیحرکت نشستهام؟چرا از دیگران عقب ماندهام؟ چرا هیچ جا از من نام و نشانی نیست؟ این زندگی بیثمر چه سودی برای من دارد؟ چرا در من نشاط و شور و حرارت نیست؟ ساعات تنآسایی را غالباً با این چون و چراها به سر میبرد. بله. زندگی بیمبارزه ممکن نیست. ناموس مبارزه در زندگی فرد و جامعه امری اجتنابناپذیر است. در برابر این قانون این ضرورت و جبر خارجی، جبری که قلم تقدیر بر انسان نوشته، چارهای نیست جز اینکه از انواع مختلف مبارزه، آنی را که بهتر و سودمندتر است را انتخاب کنیم. به پیکار و مبارزه تن در دهیم، اما مبارزهای شریف، مبارزهای پیروز و سودمند و مهیج. مبارزهای زنده، مبارزهای استوار در راه هدفی عالیقدر. همانی که موضوع بحث امشب ما است. «مبارزه پیروز» و به مناسبت وقایع تاریخی این ایام انتخاب شده است.
مبارزهی پیروز شرایطی دارد، سننی دارد، باید آن سنن و شرایط را شناخت و در مبارزات حیاتی از آن پیرُوی کرد.
اول اینکه مبارزه باید هدف داشته باشد. هدفی مشخص و روشن، صریح و قاطع. مبارزهی بیهدف معنی ندارد. هر مبارزهای هدفی دارد، اما گاه اتفاق میافتد که هدفها روشن نیست. مبهم است. چه بسا میبینید فردی عمری را در مبارزه گذرانده اما در پایان عمر چیزی گیر نیامده. چرا؟ چون در تمام مدت مبارزه مارپیچ حرکت کرده، خمیده حرکت کرده، کار کرده، تلاش کرده، اما نه به سمت هدف معین و مشخص، بلکه به یک نقطه مبهم و تاریک رو آورده، به همین جهت نیروهایش هدر رفته و به جایی نرسیده است. در تاریخ مبارزات ملتها، از این نوع مبارزات زیاد میبینیم. شاید هر یک از شما در تاریخ زندگی خودتان و ملت خودتان امثال نمونههایی برای این مبارزات دیده یا در کتابها خوانده باشید. مبارزه باید هدفی روشن و مشخص، ممتاز و قابل شناخت داشته باشد. هدف مبارزه باید عالی و بلند و پرارزش باشد. گاهی میبینید هدف مبارزه معین و روشن است، اما هدفی است که فقط ارزش آنرا دارد که انسان وقت صرف آن کند، اگر پای صرف مال رسید دیگر حاضر نیست. گاهی هدف کمی ارزندهتر است، و اگر پای مال رسید حاضر میشود، اما اگر پای سلامتی و تندرستی رسید دیگر حاضر نیست. باز گاهی حاضر است تندرستی خود را فدا کند، اما اگر پای مرگ و جان رسید دیگر حاضر نیست، پایش میلرزد و سست میشود. اما گاهی هدف مبارزه آنقدر عالی و پرارزش است که حاضر است جان خودش و جان عزیزترین افراد و بستگانش را در طبق اخلاص بگذارد و در راه هدف فدا کند. این است آن هدفی که ارزش دارد همهی انسانها متوجه آن شوند،این هدف عالی رضای خداست. این شرط اول. این نکته را عرض کنم همان وقتی که این موضوع را برای سخن امشب انتخاب و معرفی کردم متوجه بودم که موضوعی بس دامنهدار است و مطلب را باید خیلی خلاصه کنم تا از یک ساعت صحبت نتیجهای گرفته شود، در غیر اینصورت این موضوع آنقدر احتیاج به توسعه و گسترش دارد که حداقل باید چند شب دربارهاش صحبت شود. به همین جهت سعی میکنم اصول را عرض کنم و تفسیر را به ذهن وقاد و روشن شما واگذارم. این، سمت و شرط اول. اما شرط دوم: شرط دوم این است که مبارز باید مرد عمل باشد، مرد کار باشد، استقامت داشته باشد و پای حرفش بایستد.
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون. نحن اولیاؤکم فی الحیوه الدنیا و فی الاخره و لکم فیها ما تشتهی انفسکم و لکم فیها ما تدعون.» (فصلت/30 تا 32)
آنها که میگویند خدای ما و صاحب اختیار ما فقط خداوند است، پیروان مکتب توحیدند. خدای یکتا را میپرستند. اینان پای حرفشان میایستند. به آنچه میگویند عمل میکنند. پس فرشتگان رحمت خدا هنگام مرگ، هنگام بعث پس از مرگ در روز رستاخیز بر آنها فرود میآیند و میگویند این است بهشت جاودانی که به شما نوید داده میشد، ما همکاران و دوستان شما در زندگی دنیا بودیم و یاران و دوستان و انیس شما در زندگی آخرت هستیم. بیایید این بهشت، هر چه میخواهید در بهشت هست و هر چه از دست دادید این در عوض آن. هر چه بخواهید و هر چه بگویید همانست و همه در اختیار شماست.
«یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالا تفعلون. کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالا تفعلون. ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص» (صف/1 تا 4)
ای مسلمانان، ای کسانی که به دنبال پیغمبر به راه افتادید، ای کسانی که 13 سال پیغمبر در مکه فریاد توحید میزد، جز عدهی معدودی دعوت او را نپذیرفتید، ولی وقتی به مدینه آمد و حکومت اسلامی تشکیل شد آن وقت دلهایتان به دنبال این هدف آمد، توجه داشته باشید چرا حرفی میزنید که زمان عمل از عهدهی آن بر نمیآیید.
مفسران نقل میکنند پس از جنگ بدر وقتی عدهای از مسلمانها دیدند شهدای بدر نزد خدا، نزد پیغمبر و نزد مردم مسلمان منزلت و مقام بلندی پیدا کردند و چقدر نعمت دنیا و آخرت نصیب آنها شد و چه عزتی در دنیا و چه صوابی در آخرت بردند، همه نشستند و گفتند: «یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزاً عظیماً.» ای کاش ما هم بودیم و در جنگ بدر شرکت میکردیم و جهاد میکردیم تا به این عزت میرسیدیم. همانکه امروز شیعیان مکرر، شاید بعضیها، همه روز خطاب به شهدای صحنه کربلا میگویند: «یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزاً عظیماً» ای کاش با شما بودیم و این سعادت بزرگ نصیب ما میشد این عده هر جا مینشستند حرفشان همین بود.
اتفاقاً جنگ اُحُد پیش آمد. یک عده از همینها که ورد زبانشان این بود که ای کاش ما هم در جنگ بدر بودیم و شهید میشدیم و به سعادت شهادت میرسیدیم، از همان ابتدا شروع به عقب رفتن کردند. بعد جنگ شروع شد و کار به جایی رسید که جان پیغمبر در خطر افتاد و همینها که آرزوی شهادت میکردند بیاعتنا به خطری که پیغمبر و اسلام و مسلمانان را تهدید میکردند فقط به فکر جان خودشان بودند و دنبال پناهگاهی میگشتند که خود را از مرگ نجات دهند.
آنوقت خدا به آنها میفرماید چه شد آنکه آرزو میکردید باز جنگ بدری تکرار شود و ما هم به سعادت شهادت نائل شویم؟ چرا حرفی میزنید که عمل نمیکنید. خدا سخت خشمناک میشود از مردمی که فقط حرف میزنند و میگویند حاضریم همه گونه فداکاری و جانبازی کنیم اما وقت عمل در پستوها پنهان میشوند. خداوند از این مردم خشمگین میشود، اینها راه ملتها را عوض میکنند. اینها رهبرها را گمراه میکنند. اینها مبارزان حقیقی را اغفال میکنند. اینها مبارزات مؤثر را خنثی و بینتیجه میکنند. خدا مردمی را دوست دارد که در هنگام جنگ همانند دیواری که ملات ساختمان آن از سرب محکم و استوار است، مقابل دشمن میایستند.
شرط سوم که بسیار مهم است و در میان مردم ما خیلی کم دیده میشود روش صحیح مبارزه است. مبارزه یک قسم و دو قسم نیست، بلکه اقسامی دارد. مبارزه فردی، مبارزه دستهجمعی، مبارزه پوشیده و پنهان، مبارزه با سلاح سرد، مبارزه با سلاح گرم، مبارزهی موضعی و دور از میدان و مبارزه در میدان. هر کدام از اینها جایی دارد، وقت و زمانی دارد، روشی دارد و به اصطلاح اروپاییها تاکتیکی دارد. باید مردم مبارز به روش مبارزه آشنا باشند. مخصوصاً باید به تناسب میان مبارزه و هدف فوقالعاده اهمیت دهند. برای ما بسیار جای تأسف است که با چشم خود دیدهایم و میبینیم مردمی از روی خلوص نیت و از روی علاقه و صمیمیت در راه هدفی بذل مال میکنند، بذل وقت میکنند، گاهی بذل جان میکنند، اما بیراهه میروند و در راه نیستند. در خیالشان در راه هدف پول میدهند، در راه هدف وقت صرف میکنند، در راه هدف جان میدهند، اما بیراهه میروند. راه آنها با هدف آنها هیچ تناسب ندارد.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است
باز تکرار میکنم این نکتهی سنخیت و تناسب میان راه و روش و تاکتیک مبارزه با آن هدف فوقالعاده اهمیت دارد. بسیاری از مبارزات به علت آنکه روش صحیح و متناسب با هدف نیست، شکست میخورد. به جای اینکه مبارزه آنها را به هدف نزدیک کند از آن دور میکند. حال با توجه به این سه اصل حضار میتوانند توجه داشته باشند در حادثه کربلا چه رخ داد. معاویه مرده است، یزید پلید متجاهر به فسق به عنوان پادشاه اسلامپناه و جانشین پیغمبر خدا بر مردم مسلمان حکومت میکند، اما علناً شراب میخورد، علناً قمار میکند، علناً بر خلاف اسلام در جامعه غیرطبقاتی اسلام طبقات و تبعیضات طبقاتی یا نژادی یا خانوادگی ایجاد کرده. حاصل حکومت این است.
این آدم شرابخوار و بیعقل و کیاست بر تخت سلطنت مسلمین تکیه زده است. عدهای از مردم فداکار به این حکومت فاسد تن در نمیدهند و درصدد بر میآیند که لااقل با این حکومت همکاری نکنند. اما مگر یزید میگذارد، به تمام عُمال و فرمانداران و استاندارانش دستور داده از همه مردم، مخصوصاً از آنها که سرشناسند و شخصیتی دارند برایش بیعت، یعنی پیمان همکاری بگیرند. در زادگاه اسلام یعنی مدینه چند نفر از افراد سرشناس و معروف حاضر نشدند حکومت یزید را به رسمیت بشناسند و با عُمال او بیعت کنند. یکی از آنها حسین بن علی(ع) است.
در همین اثنا عدهای از مردم در کوفه دور هم جمع شدهاند، کوفه[آن روزگار] را باید به شما معرفی کنم: کوفه شهری است زشت و زیبا. زشت چون در او انبوهی از مردم مذبذب و دودل و مردد زندگی میکنند. زیبا چون در آن ستارگان درخشانی از تربیت یافتگان مکتب علی حضور دارند. ـ هر چند عده آنها بسیار کم است ـ این ستارگان درخشان با خود گفتند آیا باید با یزید بیعت کرد؟ بعد این سؤال را برای عموم مطرح کردند. جوابها منفی از آب درآمد. زیرا یزید به هیچ وجه شایستگی این مقام را ندارد. خوب سراغ چه کسی برویم؟ از اینطرف و آنطرف خبر گرفتند، شنیدند دو نفر، سه نفر، بلکه بیشتر سرشناسان در خاک حجاز به بیعت با یزید تن ندادهاند و در رأس آنها اباعبدالله حسین بن علی(ع) است. شروع کردند به نامه نوشتن و دعوت کردند که آقا به سمت شهر پدرت بیا. اینجا پایتخت پدر تو است. بیا ما میخواهیم در رکاب تو با این حکومت بجنگیم. زمینه برای مبارزه آماده شد، یک نامه آمد، دو نامه آمد، چهار نامه، ده نامه، بیست نامه، صد نامه. نامه به امضای یک نفر، دو نفر، پنج نفر، ده نفر از سرشناسان و از عامه مردم، انبوهی از نامهها پیش حضرت جمع شد. داستان را به طور مفصل شنیدهاید. مسلم از جانب حضرت به سوی کوفه آمد تا وضع را درست ببیند و از جانب امام از مردم پیمان و بیعت بگیرد و نتیجه را برای حضرت بنویسد تا معلوم شود چه باید کرد. قیام و مبارزهی حسین(ع) به این ترتیب شروع میشود.
اما هدف اباعبدالله چیست؟ آیا در دست گرفتن حکومت است؟ آیا اباعبدالله میخواهد بر بلاد مسلمانان به خصوص عراق و کوفه حکومت کند؟ نه هدف او حکومت نیست، هدف اعلاء حکم حق است. باید حق از باطل شناخته شود و حق و باطل را در افقی روشنتر به مردم نشان دهد. خواه به حکومت برسد یا نرسد. اگر توانست حکومت را در دست بگیرد که چه بهتر، قدرت حکومت را در راهی که خدا میپسندد به کار میاندازد؛ اما اگر نتوانست حکومت را به دست آورد باز هم مقصود تأمین شده است. صحنهای در کربلا پیش میآید که تاریخ آنرا برای همیشه با کلمات و سطرهای درخشنده ثبت و ضبط میکند و جهاد مسلمین تا ابد نمونه عالی جنگ میان حق و باطل معرفی میشود. بهبه چه هدفی. عالی و در عین حال روشن و مشخص و قاطع. خوب باید چه کسانی را برای مبارزه انتخاب کند؟ مردمی ثابتقدم. کسانی که میخواهند یک مبارزه اجتماعی را رهبری کنند باید از اباعبدالله درس بگیرند. حسین بن علی(ع) در نظر دارد به مبارزهای دست زند. در این مبارزه دو دسته باید شرکت کنند، یک دسته آنها که در کادر اصلی مبارزهاند، یعنی کسانی که استخوانبندی مبارزه را تشکیل میدهند، سرنخها در دست آنهاست. اینها باید مردمی آزموده، قابل اعتماد، دارای هدف مردمی، دارای نیرو و استقامت و ارادهی قوی، مردمی آشنا به وظیفه، مردمی تشکیلاتی و مطیع و فرمانبردار باشند؛ نمونهی آنها مسلمبن عقیل، نمونهی دیگر قیس بن مُسَهَر نامهرسان آن حضرت به کوفه.
اباعبدالله(ع) این عده را با کمال دقت انتخاب کرد. دسته دیگر هواداران یک نهضتاند که باید در مواقع لازم از نیروی آنها کمک گرفت. در انتخاب این دسته آن اندازه نمیشود دقت کرد. اینها خواه و ناخواه دنبالهرو هستند. از این دنبالهروها عدهای دنبال کاروان حسینی به راه افتادند.
مسلم رفت و وارد کوفه شد. جریاناتی پیش آمد. عدهی زیادی دور مسلم جمع شدند. والی کوفه نعمان بن بشیر از جانب یزید معزول شد و به جای او ابن زیاد والی شد. مردی خونخوار و سفاک و خشن، بیایمان و منحرف و آماده به دستور. حالا یک جریان بیست و چهار ساعته از مردم بیاستقامت. عصر روز هشتم ذیالحجه[1] به مسلم خبر دادند که میزبان تو هانی بن عروه را با مکر و حیله و تزویر به دارالاماره ابن زیاد بردند. ابن زیاد آنجا به او توهین کرده و با چوب دستی به سر و صورتش زده و دستور داده او را زندانی کنند و الان هانی در زندان ابن زیاد است. مسلم به نزدیکانش گفت مردم را خبر کنید. در مسجد کوفه و بازارهای اطراف جمعیت موج میزند تا مسلم برای آنها صحبت کند. دارالاماره مشرف به مسجد است و با اینکه ابن زیاد چند روز کار و فعالیت کرده، بیش از 30 نفر مأمور شرطه و تقریباً بیست نفر از هواداران بنیامیه دور و بر او نیست. ابن زیاد است و تقریباً 50 نفر. اینها آمدند از آن بالا نگاه کنند ببینند در مسجد چه خبر است. مردم به محض اینکه دیدند ابن زیاد و دوستان و هوادارنش دارند نگاه میکنند شروع کردند علیه آنها شعار دادند و سنگ به سویشان پرتاب کردند و بر علیه ابن زیاد و دستگاه یزید بد گفتند. این وضع کوفه و مسلم و ابن زیاد در عصر هشتم ذیالحجه بود. ابن زیاد وضع را مطالعه کرد و با نیرنگهایی که فرصت نیست به تفصیل بگویم عدهای را فرستاد تا یکی و دو تا و سه تا و چهار تا مردم را از داخل مسجد بیرون بردند. مادر آمد، بچهاش را برد. پدر آمد و پسرش را برد. پدرزن آمد دامادش را برد. عمو آمد برادرزادهاش را برد، هر یک به بهانهای. بعضی را با تطمیع و بعضی را با تهدید بردند. نماز مغرب که شد مسلم خواست نماز بخواند فقط سی نفر مانده بودند که با او نماز خواندند. نماز مغرب که تمام شد، مسلم خواست از در مسجد بیرون بیاید نگاه کرد، دید هیچکس نیست راه منزل را هم درست نمیداند، به کوچههای کوفه هم آشنا نیست؛ غریب و یکه و تنها. یک نفر نیست که او را راهنمایی کند. اینها همان مردم مذبذب و بیارزش کوفه بودند. چنین مردمی ارزش آنرا ندارند که بشود با اتکاء بر آنها مبارزه کرد. اینها نمونههای بیاستقامتی هستند. اباعبدالله(ع) طبق نوشته مسلم از مکه حرکت کرد و در راه عدهی زیادی به کاروان حسینی پیوستند. ایشان آمد تا نزدیک خاک عراق. آنجا به حضرت خبر رسید که وضع نه آن است که مسلم برای شما نوشته بود الان وضع دگرگون شده. مسلم کشته شده، هانی کشته شده، عبدالله بن یقطر که نامه حضرت را برای مسلم و مردم کوفه میبرد کشته شد، اما با این اخبار وحشتناک مبارزهی حسینی متوقف نشد، فقط تاکتیک و روش عوض شد، چون وضع عوض شده بود. حضرت دستور داد مردمی که همراه او بودند همه جمع شوند، بعد به میان آنها آمد و نوشتهای را برای آنها خواند و بعد از حمد و ثنای خدا فرمود باخبر باشید اخبار وحشتناکی از کوفه میرسد، مسلم و هانی و عبدالله بن یقطر را کشتهاند. مردم به ما خیانت کردهاند. من باید به این راه بروم تا کشته شوم، هر کس از شما تا این ساعت به امید مال و ثروت و به امید مقام و منصب با من آمده راهش را بگیرد و برود. بیشتر کسانی که در میان راه به این کاروان ملحق شده بودند، رفتند. حسین بن علی ماند و آن عده از خُدامی که از مدینه با حضرت بیرون آمده بودند و چند نفر از یاران وسط راه. چون صحنهی مبارزه عوض شد دیگر نباید افراد متزلزل و مردد در اردوی حسینی باقی بماند. چون روش مبارزه عوض شد باید مردان آبدیده، مردان باصفا که از چاه طبیعت به در آمدهاند، پیرامون او بمانند:
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
باید مردمی پاک و منزه و توانا و نیرومند در این راه بیایند که به هدف مبارزهی کربلا ایمان قاطع داشته و آمادهی فداکاری و جانبازی باشند.
یکی از مسائلی که در مبارزات خیلی اهمیت دارد شبکه ارتباطی صحیح و قابل اعتماد است که از افراد ورزیده و با ایمان و با هدف متشکل باشد. قیس بن مُسَهَر نمونهای از اعضای یک شبکهی ارتباطی ارزنده است. باید پیام حسین بن علی را به مردم برساند، او نامه را گرفت و به سمت کوفه آمد، در نزدیک قادسیه حصین بن نُمیر از مأموران ابن زیاد او را دستگیر کرد و پیش ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد به او گفت اگر میخواهی جانت در امان باشد برو بالای منبر و به حسین بن علی دشنام بده. قیس رفت بالا و رو به مردم ایستاد و گفت: سپاس خدای را، ای مردم، حسین بن علی بهترین خلق خدا، فرزند فاطمه دختر رسولخدا(ص) است که مرا فرستاده تا پیام او را به شما برسانم، در راه راست به پا خیزید، قیام کنید، او را یاری کنید. بعد بر روان پاک علی و به روان پاک حسین بن علی درود فرستاد و مأموریتش را انجام داد. عبیدالله گفت پایین بیاوریدش. آوردندش پایین و بردند و از بام قصر به پایین انداختند و کشته شد. حسین بن علی با چنین عدهای به طرف کوفه حرکت میکند. در راه به حُر برخورد کرد، و راهش را تغییر دارد و به سمتی رفت که نه به جانب کوفه باشد، نه به جانب مدینه تا ببیند تکلیف چه میشود. ملاحظه میکنید. در جریانهایی که از اول خارج شدن امام از مدینه به مکه و از مکه به کربلا رخ داده هدف روشن و مشخص است. دفاع از دین و حق و حقیقت و ناموس خدا و رضای خدا است. راه و روش هم مشخص است. حسین بن علی میداند باید به راهی بیاید که دیگر برگشت ندارد، اگر هم چند بار در اثنای راه و حتی روز عاشورا به مردم و مأموران ابن زیاد پیشنهاد کرد که اگر مردم کوفه مایل نیستند، من به شهر آنها بیایم بگذارید برگردم نیات دیگری در کار بوده است و گرنه مکرر امام در اثناء راه گفته بود این راهی که ما میرویم برگشتن ندارد. امام از منزل قصر بنیمقاتل بیرون آمده و دارد راه را ادامه میدهد و هنوز جواب نامهی حُر به ابن زیاد نرسیده و تکلیف روشن نشده، عقبه بن سمعان میگوید من نزدیک بودم دیدم امام همانطور که روی مرکبش سوار بود به خواب سبکی رفت، چشمش گرم شد، بعد ناگهان بیدار شد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین. یک بار، دو بار، سه بار آنرا فرمود. علیاکبر فرزند و جگرگوشهاش آمد و عرض کرد: آقا جان چه شده؟ استرجاع میکنید؟ انا لله … میفرمایید؟ فرمود علی جان در خواب سواری دیدم که گفت اینها دارند به طرف مرگ میروند و مرگ به سوی اینها میآید. خوب است علیاکبر چه گفته باشد؟ ایشان گفتند آقا مگر ما بر حق نیستیم. امام فرمود: بله. عرض کرد پس دیگر چه باک از مرگ. ما تا آخرین لحظهای که زنده هستیم از راه حق منحرف نشویم همین بس و از مرگ استقبال میکنیم. اینگونه افراد باید در کنار حسین بن علی باشند. حضرت مکرر قبل از رسیدن به خاک نینوا و کربلا گفته بود ما به استقبال مرگ میرویم، اما لازم بود بفهماند که او برای حکومت به کوفه نیامده که پس فردا مردم تفسیر نکنند و بگویند مردم کوفه او را دعوت میکردند به کوفه بیاید بعد دید حکومت به دستش نمیآید، به غیرتش برخورد و مرگ را بر زندگی ترجیح داد، زیرا نمیتوانست تلخی محرومیت از حکومت را تحمل کند. به همین جهت مکرر گفت اگر نمیخواهید برمیگردم. خیال نکنید که من حالا به غیرتم برخورده است و چون از حکومت محروم شدهام دیگر تاب آنرا ندارم که زندگی کنم و آمدهام به دست خودم خودکشی کنم. مکرر گفت تا کسی آیه ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه را دربارهاش نخواند. باید تاریخ این جمله مکرر را ثبت و ضبط کند تا واقعه کربلا درست تفسیر شود. در ریزترین و سادهترین جریانهایی که در تمام این مدت تا روز عاشورا پیش آمده این نکته را به خوبی میبینید که امام خواسته است در واقعهی کربلا با همهی دستکاریهایی که شد، با همه تحریفهایی که وقایعنگارهای سپاه دشمن در آن کردند آنچه از این واقعه و تاریخ آن برای مردم آینده میماند درسی آموزنده باشد. در روز عاشورا بعد از آنکه حضرت جبههبندی میکند و مشخص میشود که باید جنگ کرد دستور میدهد خیمهها را بیاورند، یکجا جمع کنند. در خندقی که پشت خیمهها کنده بودند هیزم کافی ریختند. فرمود آنها را آتش بزنید تا دشمن از پشت حمله نکند. بعد سپاه هفتاد و چند نفری خودش را منظم کرد، بر طبق نظام لشکری آن روز میمنه و میسره و قلب و پرچمدار و علمدار معین کرد. در همین موقع که حضرت مشغول تنظیم سپاه خودش است یک عده از سپاه دشمن و سواران گفتند بیاییم از پشت به اردوی حسین حمله کنیم. یکی از آنها یا سرکردهی آنها شمر بود. آمدند حمله کنند دیدند عجب خندقی است، گویی جنگ بزرگی در پیش است که برای آن خندق و آتش تهیه دیدهاند. از این نظم دقیق در کار حسین بن علی ناراحت شدند و شمر فریاد زد: ای حسین. آتشی را که در روز قیامت در انتظارت است را به دست خودت در دنیا درست کردی؟ این جمله مثل تیری زهرآگین در قلب دوستان و هواداران حسین فرو رفت و نیش میزد. مسلم بن عوسجه عرض کرد آقاجان اجازه بدهید من این مرد خبیث را از اینجا با تیر بزنم تا کشته شود.
دقت کنید، امام فرمود: نه من حاضر نیستم ما جنگ را شروع کنیم تا دنیا بداند من در راه همان پیغمبری قدم میگذارم که در تمام جنگهای اسلام، جنگش صورت دفاع از حوزه اسلام داشت تا کسی جرأت نکند بگوید پیغمبر و خاندانش با زور شمشیر میخواستند حرف خودشان را پیش ببرند. باید دنیا بداند من جنگ را آغاز نکردم. فرمود نه تو تیر نیانداز، بگذار آنها شروع کنند. سپاه را تنظیم کرد، بعد فرمود بگذارید من پیش از هر کاری با این مردم صحبت کنم. فرمود مرکبش را آوردند، سوار شد، با هیمنه و شکوه آمد جلوی لشکر دشمن ایستاد و با صدای بلند مردم را دعوت به سکوت و شنیدن کرد. همه ساکت شدند و گوش کردند. حضرت سخن گفت. در میان سخنان حضرت دو سه جمله خیلی جالب است. یکی اینکه اول فرمود: آی مردم اگر مرا نمیشناسید بروید از کسانی که میان شما هستند و خاندان پیغمبر را میشناسند بپرسید تا مرا به شما معرفی کنند. آیا میدانید من فرزند پیغمبر خدایم؟ برای چه حسین بن علی خودش را روز عاشورا در میدان کربلا معرفی میکند؟ برای اینکه فردا این مردم خائنِ منافقِ دورو ننشینند و بگویند عجب ابنزیاد ما را اغفال کرد، ما را گول زد، ما خیال کردیم مرد دیگری است که آمده. اگر میدانستیم این همان حسین بن علی است که ما او را دعوت کردهایم هیچ وقت به جنگ او نمیرفتیم، بلکه به او کمک هم میکردیم.
البته آقایان از این نکته که گفتم تعجب نخواهید کرد، چون مکرر دیدهاید چگونه حقایق را تحریف میکنند و به خورد مردم میدهند. در آن روزگار که ارتباطها کمتر بود، وسایل رساندن حقایق به مردم خیلی کمتر بود. کسانی که حکومت را در دست داشتند، تمام ابزارها را در اختیار داشتند. در آن روزگار تحریف حقایق تا این پایه کار بسیار سادهای بود. میگویید نه؟ ببینید معاویه در شام علی(ع) را چگونه معرفی کرده بود؛ آن وقت دیگر چه جای تعجب که حسین نگران باشد مبادا فردا این مردم بگویند اگر حسین خودش را به ما معرفی کرده بود، اگر میدانستیم این مسافر حسین بن علی دعوت شده است از او دفاع میکردیم، خودش را معرفی کرد. بعد فرمود آی مردم که آمدهاید اینجا مگر شما از من دعوت نکردهاید؟ آن دعوتتان چه بود، این آمدنتان چیست؟ آیا در فاصله آن دعوت شما و این آمدن از من خطا و گناهی سر زده است که خون من و کشتن من را مُباح و روا کند؟ آیا من کسی از شما را کشتهام؟ آیا من به مال و منالی از شما تجاوز کردهام؟ آیا حلالی را حرام کردهام؟ آیا حرامی را حلال کردهام؟ به چه بهانه شما خون من را مُباح میدانید و حاضر به جنگ با من شدهاید؟ این مطلب را فرمود تا دیگر کسی کار مردم بیثُبات کوفه را توجیه نکند و بگوید هر کسی بر خلاف حکومت وقت قیام کند خارجی و خونش مباح است.
در داستان اباعبدالله خود این مردم امام را دعوت کرده بودند. حضرت خواست بفهماند شما از من دعوتی کردید، دعوت شما را پذیرفتم. گفتید دین خدا دارد پایمال میشود، برای دفاع از دین خدا به این سرزمین آمدم. به چه بهانهای میگویید، با چه رویی در میان مردم و تاریخ سر بلند میکنید و میگویید ما حسین را دعوت کردیم و بعد هم دور هم جمع شدیم و او را در کربلا شهید کردیم؟ اینها برخی از نکتههای بسیار جالب و آموزنده در واقعه کربلا است. پس از ختم عرایض من قرار است کاری را که من باید انجام بدهم و در چنین شبی بر مرگ حسین نوحهسرایی کنم تا همه سوگواری کنیم را یکی از آقایان انجام بدهند.
اینک ماحصل عرایض من اینکه مسلمانها، دوستان حسین، هواداران حسین، شیفتگان حسین، پیروان مکتب توحید و یکتاپرستی باید بدانند مبارزه در زندگی امری است اجتنابناپذیر، باید از کسالت و کاهلی و از گوشهنشینی بیرون بیایند. بدانند تا بشری در دنیا زندگی میکند باید همواره مبارزه ادامه داشته باشد. شیرینترین مبارزات مبارزه در دفاع از حق و علیه باطل است. مبارزه برای زنده نگهداشتن فکر حق، مبارزه برای اجرای قانون حق. بدانند مبارزه سنتی دارد و اگر بخواهند در مبارزات خودشان پیروز باشند، باید هدف داشته باشند، هدفی صریح و روشن و شناخته شده و قابل عرضه بر مردم، هدفی قابل اعتماد، هدفی قابل پذیرش. باید استقامت داشته باشند، نیرومند باشند، اراده قوی داشته باشند، فداکار باشند، جانبازی کنند، حاضر باشند مال، جان و هر چه دارند را در راه هدف از دست بدهند و نثار کنند. باید توجه داشته باشند با توجه به اوضاع و احوال زمان و مکان برای مبارزه خودشان راه و روش و تاکتیک مناسبی انتخاب کنند.
آن وقت مطمئن باشید خدا یار آنها و پیروزی در انتظار آنها است.
یا ایها الذین آمنوا ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم.
اگر جان و مال خود را در راه خدا دادید، بدانید اولاً اهل سعادت و ثانیاً اهل بهشتید و ثالثاً و اخری تحبونها نصر من الله و فتح قریب و بشر المؤمنین.
[1]. شیخ مفید در ارشاد میگوید قیام مسلم در کوفه روز سهشنبه هشتم ذیالحجه و شهادتش روز چهارشنبه نهم روز عرفه است. ارشاد. چاپ اصفهان. ص 198.