انسان را فقط از يك راه مىشود قالبى و همشکل ساخت و آن سلب كلية آزاديهاست. بايد همة آزاديها را از انسان گرفت تا انسان قالبى ساخت، و سلب آزادى از انسان يعنى سلب انسانيت انسان، يعنى گرفتن انسانیت از انسان. اين راه حل مردود است. بزرگترين شركى كه مسلمانها گرفتارش هستند، شرك خودرنگى و خودمحورى است. من محور حق و باطلم. هر كس انديشهاش سر مویى از نظر من منحرف باشد، در راه باطل است. چرا؟ چون محور ترازوى حق و باطل منم. اين نوع شرك، تفرقهآور است. چقدر در اين زمينه در روايات شيعه تأكيد شده که هوشيار باشيد كه بسيارى از اين نمازگزارها مشركند.
بسيارى از اين «لا اله الا الله»گوها مشركند. آنهايى كه از نظر دينى و فهم دين متوسطاند. متوسط يعنى چه؟ اینها در جمع معاندان نيستند و دلشان هم برای اسلام میسوزد، اما گاهی به اشتباه. موضع ما در برابر اينها روشنگرى است و اينكه حتىالامكان آنان را به دامن ديگران نيندازيم. اگر ما و شما اختلاف نظرى داريم، چرا از هم جدا بشويم؟ با وجود اين اختلاف در موضعگيرى، باز هم ما نباید از هم جدا بشويم؛ چون اگر ما بر اساس اين اختلاف از دوستان متديّن و بسیار دوستداشتنىمان جدا مىشويم، پس چرا از آنهايى كه ضعيفالدّيناند جدا نشويم؟
شهید دکتر بهشتی یکی از معماران انقلاب اسلامی ایران و از پیشگامان گروهی از اسلام شناسان و عالمان اسلامی بود که مسئله انسان و آزادی انسان در راه ساختن جامعه و تربیت و اخلاق اسلامی برایش در درجه اول اهمیت قرار داشت. او به روشی بدیع در سیاست گزاری اسلامی می اندیشید که بر اساس آن بتوان بدون تکه تکه شدن گروه های هم هدف اما متفاوت اسلامی و مبارز در راه قرآن و اسلام پیش رفت و فرصت نجات و سعادت و روشنگری را از هیچ دسته و گروه سیاسی و دینی سلب نکرد. تفاوت سلیقه ها موجبی برای جدایی و سپس دشمنی نشود بلکه عاملی برای یاری به یکدیگر و روشنگری برای دیگر برادران مسلمان باشد. راهی که جز با سعه صدر و تحمل و صبوری نمی توان از آن گذشت. راهی که بهشتی می گشود به شرط بلاتردید آزادی مستظهر بود و جز در آزادی انسان نشو و نما نمی یافت. روشن می کرد که انسان قالبی ساختن، سلب انسانیت انسان و سپس جانوری را به جان جامعه انداختن است حتی اگر آن جانور به صدای دین سخن گوید. مشرکی باشد که به فرموده شهید بهشتی «لا اله الا الله» گو هم باشد. او شرک را فقط در بتخانه و صورت تاریخی آن نمی جست بلکه در لابلای رفتارها و خودمحوری های مسلمانان و بیماری خودحق بینی آنان می جست. از این رو در متد بهشتی تا این قبیل امراض تربیتی و اخلاقی با داروی آموزه دقیق و کامل اسلامی معالجه نشود فکر ساختن جامعه ای نمونه و امتی پیشرو و مترقی و مسلمان محال است.
امیدواریم انتشار این سخنرانی که بخشی از مطالب منتشرنشده ایشان با موضوع «انسان» است، در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، به بازخوانی آنچه هدف و آرمان اصیل انقلاب بود و اصلاح خطاها و رفع نقائص یاری رساند و الگوی بازسازی تجربه اصلاح دینی و اسلام اجتماعی را بر اساس روش شهید بهشتی به ما نشان دهد.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ. انسان میتواند طبيعى و مادى فكر كند و بگويد تفاوت در چهره و اندام خودبهخود بايد تفاوت در انديشه و فكر بياورد، چون فكر و انديشه و روح آنقدر با جسم مرتبط است كه اصلاً انديشه برخاسته از جسم و ماده است. در ضمن دربارة اين مبانى عالى مادى مطلب بيراهی نگفته و اگر كسى اينطور فكر نكند و روح انسانى و انديشه را واقعيتى بداند فراتر از ماده، یا صرفاً بازتاب ماده و فعل و انفعالات مادى نداند و بگويد روحها داراى گروهها و سپاهها و شكلها هستند و چنان نيست كه همه يكسان باشند و يكسان بينديشند و برداشتی يكسان داشته باشند، باز هم مطلب بجایی گفته است. ما انسانها متفاوت و گوناگونيم؛ چهره و رفتار و طرز فكر و سليقه و ذوق گوناگون داریم. اساس ما در گوناگوني است نه يكگونگى. حالا اين سؤال پيش مىآيد که از اين انسانهاى بالطبیعه گوناگون چگونه مىتوان امتی واحده به وجود آورد؟ چگونه مىشود يك جمعيت متشكل ایجاد کرد؟ چگونه مىشود انسانهایى ساخت كه «بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ»[1]، در يك صف باشند و در يك جهت تلاش كنند؟ دو راه حل یا به يك معنا سه راه حل در اين زمينه پيشنهاد مىشود. آن سومى بايد به يكى از اين دو برگردد، ولى در جامعة ما مىشود آنها را به عنوان سه راه حل مطرح كرد. يك راه حل اینکه كارى كنيم كه انسانها با همة تفاوتهايشان يكجور بينديشند و يكجور بخواهند. تفاوتها را از بين ببريم. بسيارى از نظامهاى اجتماعى، حتى امروز، در اين صدد هستند و براى از بين بردن تفاوتها مغزها را شستوشو مىدهند. مغز و انديشه و انسان قالبى میسازند. همهچيز را در پرتو يكنواختى مىخواهند. میخواهند امت واحده به وجود آيد. مطالعات علمى روى انسان و الهام دينى اسلام به ما مىگويد چنين چيزى ممكن نيست و اگر ممكن باشد به سود انسان و در جهت تكامل انسان نيست. چون انسان را فقط از يك راه مىشود قالبى و همشکل ساخت و آن سلب كلية آزاديهاست. بايد همة آزاديها را از انسان گرفت تا انسان قالبى ساخت، و سلب آزادى از انسان يعنى سلب انسانيت انسان، يعنى گرفتن انسانیت از انسان. اين راه حل مردود است.
راه حل دوم اينكه بىرنگ باشيم تا بتوانيم با هم باشيم.
چون كه بىرنگى اسير رنگ شد موسىای با موسىای در جنگ شد
صلح كلى باشيم و بىتفاوت باشيم. بىتفاوتها مىتوانند با هم باشند. همه آزاد باشند و آنوقت با هم باشند. اين راه حلى است كه ليبراليسم و مكتب آزادمنشی در قرنهاى هجده و نوزده گفته و نگفته عرضه مىكرد. صاحبان خرقه و خانقاه ــ و نه عرفا ــ گفته و نگفته يا از روی سليقه این راه را عرضه مىكنند که بايد پايبنديهاى مذهبى و مسلكى و هر نوع پايبندى را كنار گذاشت. همۀ انسانها مىتوانند با هم باشند. اگر قيود را كنار بگذاريم، مىتوانيم با هم باشيم. اين راه حل هم غير عملى و مردود است. غير عملى است براى اينكه به مقتضاى آن بايد گرگ و ميش را کنار هم رها كنيم و به هر دو بگوييم آزادمنش و ليبرال باشيد. كارى به كار هم نداشته باشيد. و البته عملاً اينطور مىشود كه بيشتر بايد به برّه گفت كارى به كار گرگ نداشته باش، وگرنه گرگ که مىگويد من كار به كار همهچيز دارم و اگر كسى مزاحم من شد، مزاحم آزادى من شده است. بنا بر اين، منادى و مروج اين نوع آزادی در تاريخ بيشتر گرگها بودهاند. گاهى هم بعضى از انسانهاى خوشباور آمدهاند و براى محكم كردن زمينه و پاية گرگمنشى گرگان فلسفه ساختهاند: فلسفة ليبرال و آزادمنشى. گرگ گوسفند را مىخورد يا گاز مىگيرد، يا اگر خودش را نخورد خوراك و غذايش را مىخورد تا از پژمردگى و بىغذايى و بىتوانى بميرد. به هر حال، عملاً آنكه آزاد است، گرگ است، وگرنه برّه بالاخره آزاد نيست. این راه حل هم صحيح نيست و مردود است. چرا؟ براى اينكه اين راه حل منفى است، در حالى كه زندگى بشر جنبة مثبت و اثباتى دارد. با بىتفاوتى و «هر كسى كار خودش، بار خودش، آتش به انبار خودش» کار پیش نمیرود. درست است که دیگر جنگ و دعوایی در میان نيست، اما فعاليتهاى مشترك دستهجمعى براى پيشبرد آرمانهاى عالى بشرى هم صورت نمىگيرد. بىتفاوتها كه نمىتوانند با هم تشريك مساعى كنند. تشريك مساعى همبستگى مىخواهد، همبستگى معيار مىخواهد. ما با چه معيارى با یکديگر همبسته هستيم؟ لذا این روش هم مردود است، براى اينكه صرفاً آهنگ منفى دارد نه آهنگ اثباتى و ايجابى؛ در حالى كه زندگى بشر با موتور محرّك ايجابى است كه به سمت جلو مىرود. معنايش اين است که با مشتی آدم بىبخار و بىخاصيت كارى صورت نمىگيرد. آیا همة كارهاى دستهجمعى كه در دنيا صورت گرفته، در پرتو بىتفاوتى و بىملاكى و بىمعيارى و تنها براى دور هم بودن صورت گرفته يا در پرتو معيار و ملاك و بر اساس آن معيار و ملاك و هدف و ايده و آرمان تشريك مساعى كردن؟ كداميك؟ پس اين دومى هم مردود است.
و اما راه حل سوم اين است كه اى انسانها! يك سلسله معيار اساسى انتخاب كنيد كه بتواند به زندگى و انديشه و عمل شما جهت بدهد. كسانى را شناسايى كنيد كه با شناخت روشن و صحيح هدف و معيار و خط مشى كلى و اصول اصلى يك هدف و راه را بپذيرند و با هم به گرد اين هدف و خط مشى كلى جمع شوند. و بعد اگر تاكتيك و روش اجرا و عملشان هم با هم يكى بود، همه با يك تاكتيك كار كنند. اگر هم به سبب اختلاف فكر و سليقه و گوناگونى در آفرينش كه طبيعت انسان است در مسائل تاكتيكى با هم اختلافى دارند، بنا بگذارند كه هر چند نفرى كه تاكتيك معيّنى را مىپسندند، در راه خدمت به آن هدف از راه خط مشى كلى و اصولى كه انتخاب كردهاند، با هم تشريك مساعى كنند و مزاحم تلاش گروههاى ديگری كه با تاكتيكهایى ديگر در راه همين هدف و بر اساس همين خط مشى كلى كار مىكنند، نشوند. «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَات».[2] هر كدام در راه و رويهشان مسابقه در راه رسيدن به خير را فراموش نكنند. راه ورود من با راه ورود شما بايد اندك تفاوتى داشته باشد. مبادا اختلاف سليقه در انتخاب تاكتيك منجر به فرقهفرقه شدن و از وحدت صف و تلاش در راه خيرات کاستن شود. با كمال تأسف الآن در زمان ما با همة تكيهاى كه همهمان در گذشته روى همين بحث داشتهايم، احساس مىشود كه كم و بيش دچار چنين حالتى هستيم. خانمها و آقايانى كه هدفشان يكى است و اصول كلى خط مشى را هم پذيرفتهاند، اما در تاكتيكها و راههاى اجرايى با هم اختلاف سليقه دارند. اين گروه مىرود آن گروه را دعوت مىكند كه بيا با ما يك جماعت و يك دستة فعال تشکیل دهیم. آن به اين مىگويد من خط مشى و تاكتيك شما را نمىپسندم و نمىپذيرم. به محض اينكه نپذيرفت، این دشمن آن مىشود و آن دشمن اين. در حالى كه تعليم اسلام اين نيست. اگر خط مشى ما را نمیپذیری، اقلاً خودت گروه و خط مشى و رهبرى داشته باش و بيكار ننشين. تو در راه آن هدف كلى تلاش كن، ما هم تلاش مىكنيم تا بتوانيم یکديگر را روشن كنيم و صفهاى داراى تاكتيك را گستردهتر و طولانىتر و فشردهتر و به هم بستهتر كنيم. اگر گروههاى مختلف، همه در راه يك هدف مشترك با يك خط مشى كلى مشترك باشند، اما هر گروه تاكتيك خودش را ارجح بداند و نبودن وحدت تاكتيكى را بهانه و وسيلة پرخاش کند و به مخالفت برخیزد، کاری از پیش نمیرود. اين دستور قرآن است. جبهه به معنى صحيحش در اصطلاح سياسى امروز همین است. به مردمى كه هدف و خط مشى كلى و تاكتيك اجراييشان يكى است، مىگوييم یک حزب. وقتى چند حزب و چند گروه دارای يك هدف و يك خط مشى كلى شدند اما در تاكتيكها با هم اختلاف داشتند، مىگوييم از مجموع اين گروهها و دستهها و احزاب يك جبهة واحد به وجود آمده است. تشكيل جبهة واحد در هر عصر و زمان امری منطقى است؛ ولى جبههاى با اين مختصات كه عرض كردم، جبهة متشكل از احزاب و گروهها نیست. نباید هر گروهى به لاک خودش بخزد و گروههاى ديگر را اصلاً قبول نداشته باشد. نهتنها آنها را قبول نداشته باشد و بهايى به آنها ندهد، بلکه ردّشان هم بكند. گوش كنيد به نداى قرآن: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ».[3] «اى پيغمبر سراپا به هر چيز ديگر پشت كن و تمام رويت را به سوى دين خدا و آيين حق قرار ده. با همة وجودت به پاخيز و حركت داشته باش و همة وجودت را به دين بسپار و از آنچه غير از آن است رو بگردان. دين فطرى كه خدا فطرت انسانها را براى آن سرشته است. آفرينش خدا دچار انحراف و دگرگونى از مسير حق به مسير باطل نمىگردد. اين است دين قيّم راستين، اما بيشتر مردم نمىدانند». آيۀ بعد به صورت جمع است: «مُنِيبِينَ إِلَيْه».[4] يعنى اين يك فرمان فقط مربوط به پيغمبر نيست. «وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاة»[5]: تو و همه به سوى خدا بازگرديد و خداترس باشيد و نماز بگزاريد. «وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِين. مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُون».[6] شما مثل اين مشركان نباشيد. توحيد بايد براى شما وحدت صف به وجود بياورد. در شرك است كه هر كس چون معبودى و بتى و هوايى و خواستهاى جداگانه دارد، بايد دارای دستههاى گوناگون باشد. ارباب توحيد و صاحبان توحيد بايد صفشان هم واحد باشد. شما از آن مشركان نباشيد كه: «مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم». كسانى كه برداشتها و گرايشهاى دينيشان را گوناگون كردهاند و به دنبال اين گوناگونى و از دست دادن وحدت شعار و وحدت كلمه و وحدت هدف و وحدت راه كلىِ رسيدن به هدف «شِيَعًا» شدهاند. دستههاى از هم گسسته و هر دستهاى هم مغرور و خوشحال كه آنچه ما داريم از همه بهتر است: «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُون». هر وقت جامعة اسلامى به اين صورت درآمد، معنايش اين است كه از توحيد درآمده و به شرك آلوده شده است. شرك فقط بتپرستى نیست. هر كس گمان كند كه شرك قرآن منحصر به پرستيدن بتهاى بتخانه است، يا، از اين بالاتر، هر كس گمان برد كه شرك اصلى و تكيۀ شرك در قرآن مربوط به بتخانه است، اصلاً با منطق توحيدی قرآن آشنا نيست. قرآن را خيلى سطحى مطالعه كرده است. به عكس، شرك در قرآن بيشتر در مورد اطاعت است نه عبادت و سجده كردن. توحيد در قرآن بيشتر توحيد اطاعت است نه توحيد در نيايش. كلمة عبادت در قرآن بيشتر در مورد اطاعت به كار رفته نه در سجدهگذارى. چقدر در اين زمينه در روايات شيعه تأكيد شده که هوشيار باشيد كه بسيارى از اين نمازگزارها مشركند. بسيارى از اين «لا اله الا الله»گوها مشركند. شرك در هوا از آن شركهاي مطرح در قرآن است. در قرآن هواپرستى یعنی خودپرستى. اينكه مىگويد: «وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِين» نمىخواهد بگويد اى مسلمانها مرتجع نشويد و دچار حركت ارتجاعى نگرديد و بتخانه درست نكنيد. بزرگترين شركى كه مسلمانها گرفتارش هستند، شرك خودرنگى و خودمحورى است. من محور حق و باطلم. هر كس انديشهاش سر مویى از نظر من منحرف باشد، در راه باطل است. چرا؟ چون محور ترازوى حق و باطل منم. اين نوع شرك، تفرقهآور است: «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِين. مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُون». در سورۀ انعام باز در اين زمينه آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ».[7] آنها كه زمينۀ مسائل مذهبى را براى تفرقهافكنى مورد بهرهبردارى قرار مىدهند نه براى ايجاد صف واحد. اى پيغمبر تو از اينها نيستى، كارى به كارشان نداشته باش. نه مىتوانى كارى برايشان انجام دهى و نه كارى به كارشان داشته باش. كارشان را به خدا واگذار كن. قرآن از ما مىخواهد که خودمحورى و خودرنگى و «من ميزان حق و باطل هستم» را كنار بگذاريم. انسان موجودی همهجانبه است، پس اسلام هم آيينی همهجانبه است؛ هم جانب مادى و دنيايى دارد و هم جانب روحى و معنوى؛ هم دنيوى است و هم اخروى. بعد قرآن مىفرمايد متأسفانه در طول قرون گذشته همواره گروههایى بودند كه به يكی از اين دو جانب بيشتر مىچسبيدند و از جانب ديگر غفلت مىكردند. طبعاً اسلامشناسى اينان نارسا و كوتاه است. بايد سعى كنيم كوتاهى و نارسايى را برطرف كنيم، اما اين سعى ما براى برطرف كردن نارسايى و كوتاهى آهنگ گروهبندى و صفبندى و مقابل هم ايستادن و تخطئۀ كلى یکدیگر پيدا نكند. نه اينكه خطای آنها را ناديده بگيريم و بپذيريم، و نه اينكه بر آن صحه بگذاريم. برای برطرف كردن نارسايى كوشش كنيم، اما كوششی برادرانه براى تكامل يكديگر نه كوششی خصمانه كه منجر به صفبنديهاى متخاصم و متقابل بشود. اين روح اين مطلب است. دوست داشتم دايرة اين مطلب را بدانيد. من تكهاى از اين مطلب را انتخاب كردهام که بخوانم. میخواهم خانمها و آقايان به اين نكته دقيقاً توجه كنند. اسلام از نظر بعضى از نويسندگان که مىگويند: «آنوقتها دعوا بين فقيه و متكلم و فيلسوف و عارف بود، اما حالا كه جنبۀ ماديگرى يا ماديت بدين شدت غلبه پيدا كرده و زرق و برق دنيا زياد شده است و اصحاب دنيا هم خيلى زياد شدهاند، وضع ديگرى به وجود آمده. اشخاصى هستند نويسندة خوب، هم چيز مىنويسند و هم متديّن و خوب و خدمتگزار هستند؛ چنانكه فقها و متكلمين و فلاسفه هم خدمتگزار بودند. لكن اينها، برعكس فلاسفه و عرفا، تمام معنويات را به ماديات برمىگردانند و مىگويند تمام احكام اسلام براى اين است كه عدالت اجتماعى برقرار شود و طبقات از بين برود و اسلام چيز ديگرى ندارد. توحيد اسلام هم عبارت است از توحيد ملتها در زندگى و عدالت اسلام هم عبارت است از اينكه ملتها به تساوى زندگى مىكنند». لطفاً يك بار ديگر به اين پاراگراف دقت كنيد. حالا ما به اينها چه بگوييم؟ ما به اينها مىگوييم شما اشتباه مىكنيد. اين توحيدى كه شما میگویید، توحيد اسلامى نيست و ناقص است. همه علیالسوی باشند و به هم كارى نداشته باشند يعنى زندگى حيوانى. از اين همه آياتى كه راجع به معاد و توحيد و آن همه براهين كه در اثبات آنها وارد شده، غمض عين مىكنید. اينها كه متديّناند، غمض عين مىكنند و از اين آيات چشم پوشيده به سراغ آيات ديگر مىروند و كسانى كه تديّنشان قوى نيست، اين آيات را تعبير مىكنند. در ايام جوانى دو ـ سه نفر از طلاب آمدند پيش ما، البته قدرى التجاج داشتند و اين حرفها خيلى پيدا نشده بود. آنان در آنوقت به خيال خودشان حرف تازهاى آورده بودند و مىگفتند ما فهميدهايم كه قيامت در همين دنياست و هر چه هست به همين حيات حيوانى ختم مىشود. نه اينكه بگويند قيامت نيست و قيامت را قبول نداريم، بلكه مىگفتند قيامت و جزا هر چه هست همين است. وقتى كه انسان مُرد، همهچيز تمام مىشود. اين طايفهاى هم كه حالا هستند و متديّناند و انسان به آنان علاقه دارد، اشتباهاتى دارند و وقتى كتابهايشان را مطالعه مىكنيم و نوشتههاى آنها را در مجلات و غير مجلات مىخوانيم، مىبينيم مىگويند اسلام آمده انسان بسازد. يعنى عالمى كه طبقه نداشته باشد، به طورى كه در دنيا همة انسانها يكجور زندگى كنند و دولت بِالسَّویّه به آنها جيره بدهد و همه خدمتگزار دولت باشند. يعنى حيوان بسازند. اين آقايان آيات و ضرورياتى را كه در همة اديان هست ناديده مىگيرند، تا آنجا كه دلشان مىخواهد و مىتوانند آيات را به همين مطالب تعبير مىكنند و آياتى را كه نمىتوانند تعبير كنند، اصلاً ذكر نمىكنند. يك وقت هست که ما با انسانهاى مغرض منافق واقعى روبهرو هستيم و مىدانيم اصلاً قرآن را به عنوان وعدة خدا قبول ندارند و فقط مىخواهند به بركت قرآن به درون جامعه رخنه كنند. انشاءالله که ما سادهلوح و خوشباور و حرف گوش كن نيستيم و نخواهيم بود. يك وقت با انسانى روبهرو هستيم که در برخورد با قرآن و حديث برداشتش ناقص است، اما سوء نيّت ندارد. سوء نيت یا عدم سوء نيت را چطور مىشود فهميد؟ با دقت در اعمال هرکس. اگر مجموعة اعمال هر شخص را بررسى كنيم، مىتوانيم بفهميم چهكاره است. اگر با او به سخن بنشینيم، مىتوانيم بفهميم كه از كدامهاست. بىدينى است منافق و ملحد كه براى رد گم كردن به زبانْ سخن از اسلام مىگويد یا متديّنی فقيه است در اشتباه؟ گروه سومی هم داريم: انسانهایی با ايمانِ متوسط و نه اشتباه. خيلى از دوستان اين گروه را هم محلق مىكنند به منافقان. چون در آن دو دستة اول گمان نمىكنم چندان اختلاف نظرى بين بنده و دوستان باشد، اما در اين يكى چرا. آنهايى كه از نظر دينى و فهم دين متوسطاند. متوسط يعنى چه؟ اینها در جمع معاندان نيستند و دلشان هم برای اسلام میسوزد، اما گاهی به اشتباه. موضع ما در برابر اينها روشنگرى است و اينكه حتىالامكان آنان را به دامن ديگران نيندازيم. اگر ما و شما اختلاف نظرى داريم، چرا از هم جدا بشويم؟ با وجود اين اختلاف در موضعگيرى، باز هم ما نباید از هم جدا بشويم؛ چون اگر ما بر اساس اين اختلاف از دوستان متديّن و بسیار دوستداشتنىمان جدا مىشويم، پس چرا از آنهايى كه ضعيفالدّيناند جدا نشويم؟ ما به جای جدا شدن، دوست داشتيم فرصتى باشد که اينها روشن بشوند. اين موضعی كه ما داريم، موضعی است مطالعه و حساب شده و برخاسته از تأمل در موازين اسلامى.
بر این اساس، موضع ما در مواجهه با این سه گروه باید بر اين سه قاعده استوار باشد:
1. اگر كسى را يافتيم که منافق واقعى است، در جبهة دين با او رو در رو هستيم. به هيچ عنوان هم كلاه سرمان نمىرود و فریب هم نمىخوريم و راهش نمىدهيم.
2. اگر متديّنی عميق و جدى است كه با او در تاكتيك اختلاف داريم، نور چشم ماست و انشاءالله مشکلمان را در آينده با او حل مىكنيم.
3. اگر متديّن متوسطى است كه در اشتباه است و گاهى هم كارى شبيه منافقين از او سر مىزند، باز هم او را رها نمیكنيم و رو در رویش نمیايستيم، بلکه سعى میكنيم او را به راه بكشانيم، نه اینکه طردش كنيم و كنارش بگذاریم.
سلام دست گلتون درد نکنه! عالی بود. واقعا خدا پشت و پناهتون باشه.
با سلام.
خیلی ممنونم از زحمتی که میکشید.
من جوان بیست و دو ساله توانستم به لطف این سایت با آراء و دیدگاه های سیاسی _ مذهبی _ اجتماعی شهید دکتر بهشتی آشنا و مانوس بشم.
سپاس فراوان.