اگر بخواهيم حق مطلب را بگوييم و هيچ حقى را زير پا نگذاريم، بايد بگوييم در آن موقع ملت ما هم با اعتقاد و اعتماد به رهبرى روحانيت مبارز، كه در آن زمان چهرة برجسته پيشگامش مرحوم آيتالله كاشانى بود، وارد معركه شدند و هم با اعتقاد و اعتمادى كه به يك چهرة سياسى پرسابقه، يعنى مرحوم دكتر مصدق، داشتند.
بخشی از سخنرانی شهید دکتر بهشتی درباره عملكرد حزب جمهورى اسلامى[1]
حضور در جمع شما و سخن گفتن از نزديك با شما عزيزان، هميشه از زندهترين كارها و مفيدترين و نزديككنندهترين برنامههايى بوده كه داشتهايم و تراكم مسئوليتها در اين يك سال اول پيروزى انقلاب، توفيق اين حضور را كمتر نصیب من و برخى از دوستان ديگر میکرد. در آستانة دومين سال پس از پيروزى، در برنامهريزىِ كارها، تصميم بر اين شد كه قدرى از وقت را به اين حضور اختصاص دهيم؛ چون تجربة ديرينه نشان داده كه حتى صحبت كردن با مردم از طريق تلويزيون هم جاى اين صحبتها را نمىگيرد. در آنجا سخن يكطرفه است. ديگران ما را مىبينند، ولى ما مردم را نمىبينيم. اين است كه در يك ماه و نيم اخير توفيق داشتهام كه در مجامع مختلف ــ مساجد، دانشگاهها و مراكز ديگری در تهران و خارج از تهران ــ هر چند روز يكبار در جمع دوستان حاضر باشم. موضوع گفتوگو معمولاً به انتخاب و گزينش دوستان تعيين مىشود و در اين ديدار، موضوع را «عملكرد يكسالة حزب جمهورى اسلامى» معين كردهاند.
ديروز در دانشكدة الهيات بحثى داشتم دربارة رسالت دانشجو و دانشگاه. پس از پايان بحث به برخى از سؤالات جواب دادم. يكى از سؤالات اين بود كه با توجه به موقعيت روحانيت در جامعة ما و پيوندى كه ميان مردم و روحانيت ــ روحانيت اصيل و مورد اعتماد ــ وجود دارد، آيا فكر نمىكنيد بهتر است كه شما و امثال شما از همان طريق روحانيت و رابطهاى كه از اين طريق داريد، نقش اجتماعىتان را بدون پرداختن به حزب ايفا كنيد؟ بنابراين، اولين مسألهاى كه بايد براى برادرها و خواهرها روشن شود، اين است كه ما چرا به فكر ايجاد حزب افتاديم. اگر همان مطلبى را كه سؤالكننده به عنوان مبنا و پاية سؤالش مطرح كرده بود، مورد توجه قرار دهيد، جواب اين سؤال بهدست مىآيد. زمانی هست که كسانى به فكر ايجاد و تأسيس حزب مىافتند تا هوادارانی پيدا كنند و جايى در جامعه داشته باشند. بسیاری از احزابى كه در جامعهها ــ از جمله در ايران ــ بهوجود آمده، اين خط را دنبال كردهاند. سؤالِ اين سؤالكننده نشان مىدهد كه مؤسسين حزب جمهورى اسلامى نمىتوانستهاند چنين انگيزهاى داشته باشند؛ چون كسانى كه تأسيس حزب را اعلام كردند، پنج چهرة روحانىاند كه آنقدرها هم در جامعه بىجا و بىپايگاه نبودهاند كه حالا بخواهند از طريق ايجاد حزب، پايگاه پيدا كنند. آنها سالها در روحانيت و در جامعه استخوان خُرد كرده بودند و میدانستند پايگاه و جايگاه يك روحانى فعال مورد علاقه، آنقدر هست كه ديگر نيازى به ايجاد حزب نداشته باشد. اما به یکباره پنج چهرة روحانی متفقاً دست به این کار میزنند. پس ما در پی چه مىگشتيم؟ حتى يادم مىآيد که محقق عالىقدر، متفكر و گوينده و نويسندة پرارج، برادر شهيدمان مرحوم استاد مطهرى رحمةالله عليه، اين مطلب را در همان آغاز به عدهاى از دوستان فرموده بود كه اين برادرهاى ما دست به كارى زدهاند كه اگر نيّتشان خدا نباشد، خسارت كردهاند. همينطور است. انگيزة ما نمىتواند از اين انگيزههاى معمولىِ طبيعى حزب باشد.
علت اينكه ما به تأسيس حزب جمهورى اسلامى اقدام كرديم، اين بود كه تجربة تاريخى در تاريخ ملت ما نشان داده است كه هرگاه ملت قيام كرد و در اين قيامش، همگامى با روحانيت و بهخصوص نقش علماى اسلامىِ متعهد و آگاه بهصورت عامل برجستة پيروزىِ قيام، مورد قبول خودى و بيگانه قرار گرفت و ملت، يا بخش عظيمى از ملت، به اعتبار و اعتماد حضور روحانيتِ متعهدِ مسئولِ مورد قبول خود، صحنة گستردة مبارزه را پر كردند، پس از پيروزى، يك گروه متشكّلِ دویست نفری، سیصد نفری، گاه پنجاه نفری یا پنجهزار نفری، به دليل تشكّلشان آمدند و صاحب همة دستاوردهاى اين مبارزه و نبرد عمومى خلق و ملت شدند و مبارزه را پس از پيروزى به هر سمتى دلشان خواست بردند؛ گاه به سمت شرق و گاه به سمت غرب، و همة فريادهاى نه شرقى نه غربىِ ملت را كه از عمق وجدانش برمىخاسته، خنثى و بىاثر كردند. ما از همان اوايل حضور در مبارزهها، به ضرورت اين تشكّل پى برديم.
خوب يادم مىآيد در سنين نوجوانى، در زمان مبارزة ملى و نهضت ملى مردم ايران در سالهاى 1329 تا 1332، مردم ما به دو نوع رهبرى دينى و سياسى ايمان و اعتقاد داشتند. اگر بخواهيم حق مطلب را بگوييم و هيچ حقى را زير پا نگذاريم، بايد بگوييم در آن موقع ملت ما هم با اعتقاد و اعتماد به رهبرى روحانيت مبارز، كه در آن زمان چهرة برجسته پيشگامش مرحوم آيتالله كاشانى بود، وارد معركه شدند و هم با اعتقاد و اعتمادى كه به يك چهرة سياسى پرسابقه، يعنى مرحوم دكتر مصدق، داشتند. واقعيت اين است كه آن موقع رهبرى ميان اين دو مشترك بود. پس از كودتاى ننگين 28 مرداد سال 1332، در گروههاى مختلف به جمعبندى و تجزيه و تحليل حوادث پرداختيم و اين جمعبندىها در چند مورد به اين نتيجه رسيد كه حتى مرحوم دكتر مصدق از همكارى يك مجموعة متشكّلِ سازمانيافتة خطدارْ محروم بود. يعنى نهتنها مرحوم آيتالله كاشانى و روحانيت و مردمى كه با اعتماد و اعتقاد به روحانيت وارد معركه شده بودند، داراى تشكّل كافىِ مؤثر نبودند، بلکه مرحوم دكتر مصدق هم فاقد چنين ياران و همكاران متشكّلى بود. به همين جهت، پيروزىهاى بهدستآمده از مبارزات دليرانه و فداكارانة مردم، از طرف گروههاى متشكّل ديگرى كه خط داشتند، مورد تهديد قرار گرفت و آن شد كه خواندهايد و شنيدهايد.
ما از همان موقع اين تجربه را اندوختيم كه يك نهضت و انقلاب با حضور همگانى ناس، عامه، عوام، خلق و توده، به سمت درهم شكستن نيروى دشمن جلو مىرود و احياناً وقتى از رهبرىِ واحدِ آگاهِ شجاعِ قاطع برخوردار باشد، به پيروزىهاى ارزندهاى هم دست مىيابد و مىرسد. اما نگهداشتِ اين پيروزى در خط اصيل مبارزه، بهخصوص پس از پيروز شدن و مسئوليتها را برعهده گرفتن، شرطش اين است كه نيرويى سازمانيافته و متشكّل، داراى مواضع مشخص و روشن و خطى آيندهنگر و برنامههايى متناسب با نيازها، مسئوليت را به عهده بگيرد و اين نيروى متشكّل نيرويى باشد متكى به همان مردمى كه مبارزه كردند. بنابراين، داشتن تشكيلاتِ سياسىِ اجتماعىِ داراى فرهنگِ اصيلِ انقلاب و موردِ اعتماد مردم و برخوردار از پايگاه تودهاى و مردمى و ناسى و عمومى و عوامى، شرط موفقيت در تداوم يك مبارزه و انقلاب است.
[1] . 21/1/1359.