قرآن در آيات متعدد تصريح مىكند كه اگر خدا مىخواست اين مشركين مشرك نشوند مىتوانست چنين كند و بعد هم مشركين مشرك نمىشدند. ولى قرار بر اين بود كه اينها بتوانند مشرك بشوند. خوب دقت كنيد؛ نقش خدا به عنوان مبدأ هستى و آفريدگارِ فعّال لِما يُريد؛ نقش پيامبران به عنوان رهبران و راهنمايان امت؛ نقش امام به عنوان زمامدار و مسئول امت و مدير جامعه؛ همه اينها نقشى است كه بايد به آزادى انسان لطمه وارد نياورد. اگر اين نقشها بخواهد به آزادى انسان لطمه وارد بياورد بر خلاف مشيت خدا عمل شده است.
خوب، حالا شما، اى پدر و اى مادر، مىخواهى درباره فرزندت چگونه نقشى داشته باشى؟ و شما اى معلم و شما اى مربى، مىخواهى درباره اين دختركان و پسركان چگونه نقشى داشته باشى؟ آيا شما مىخواهى سلب كننده آزادى و اختيار بچهها باشى، و تازه اسمش را بگذارى دلسوزى و تربيت؟!
جاى خوشبختى است كه با تغيير مختصرى كه در وضع اين نوع فضا داده شده، امشب در اين ديدار با پدران و مادران ارجمندِ فرزندانِ رفاه در شرايط بهترى مىتوانيم گفتگو كنيم. عرايض امشب من در زمينه يك وظيفه خطير و بزرگ ما و شما و معلمان و مربيان عزيز و دلسوز اين مدرسه و مدارس ديگر نسبت به فرزندانى است كه به عنوان امانتى بس بزرگ به دست اين مؤسسات سپرده مىشوند. اين وظيفه عبارت است از »نقش آزادى در پرورش و تربيت كودكان«.
دو ويژگى در انسان هست كه سخت به هم مربوط است؛ يكى قدرت تجزيه و تحليل و جمعبندى. انسان جاندارى است برخوردار از قدرت انديشه. جاندارى است كه مىانديشد. يعنى چه مىانديشد؟ يعنى روى دريافتهاى حسى و درونىاش محاسبه مىكند؛ مطالعه مىكند؛ تجزيه و تحليل مىكند؛ جمعبندى مىكند؛ و در اين بعد توانايى خاصى دارد. چه بسا حيوانهاى ديگر بعد حسىشان از بعد حس انسان بيشتر باشد. سگ صداهايى را مىشنود كه بنده و شما نمىشنويم. گربه بوهايى را استشمام مىكند كه من و شما استشمام نمىكنيم. قدرت ديد چشم برخى از حيوانات حيرتانگيز است. قدرت لامسه آنها همينطور. در مورد احساس، انسان برترى و تفوّقى بر حيوانات و جاندارهاى ديگر ندارد. در خواستها و تمايلات معمولى، مثل ميل به غذا، شهوت غذا، رغبت به غذا، حيواناتى هستند كه از اَكولترينِ انسانها پرخورتر و حريصترند. در ميل جنسى و خواست جنسى حيوانهايى هستند كه از حريصترين انسانها در تمايلات جنسى حريصترند. در قدرت حركت و دويدن حيواناتى هستند كه از دوندهترين و سريعترين و پردوترين انسانها دوندهتر و سريعترند. انسان وقتى خيلى در هنر آكروبات پيش برود تازه مىشود مثل ميمون – تازه، همه كارهاى ميمون را هم نمىتواند بكند. خيلى تيزدو هم كه باشد هرگز به اندازه يك اسب نمىتواند بدود. اگر قهرمان بينالمللى دو صد متر با يك اسب تيزدو معمولى مسابقه بدهد كدام جلو مىزنند؟ اما در بعد انديشيدن و تجزيه و تحليل و جمعبندى كردن بىشك انسان تنها موجودى است كه از اين قدرت برخوردار است. اگر هم جاندارها و حيوانات ديگر از قدرت تجزيه و تحليل، برخوردار باشد اين برخوردارى آنقدر ضعيف است كه در برابر انسان به حساب نمىآيد. پس لااقل مىتوانيم بگوييم اين بعد از انسان، با اين تكاملى كه الان دارد، از ويژگيهاى انسان است. اين يك ويژگى. ولى اگر انسان فقط داراى اين ويژگى بود ممكن بود در برابر برخى از ماشينهاى محاسبه و مغزهاى الكترونيك امروز چيزى كم بياورد. انسان در اين بعد باز يك خصوصيت علاوه دارد و آن ابتكار و خلاقيت و نوآفرينى است. بنابراين، مىگوييم، »انديشه تحليلگرِ جمعبندى كنِ نوآفرين«. اين قيد را اضافه مىكنيم، و اينهمه تازه مىشود يك بعد. ولى اگر تنها ويژگى انسان قدرت انديشه و تجزيه و تحليل و خلاقيت و ابتكار و نوآفرينى بود، فكر نمىكنم مىتوانست خود را به عنوان تافته جدا بافته عالم هستى بشناسد؛ فكر نمىكنم مىتوانست ادعاى خليفة اللّهى كند. آن بعد ديگر و ويژگى دوم، كه به انسان كرامتى خاص خودش و ارزشى فوق العاده داده و براستى او را به عنوان يك موجود برتر در عالم خلقت شناسانده، چيست؟ آن بعد ديگر عبارت است از آزاد بودن و انتخابگر بودن. انسان جانور و جاندارى است انديشمند، تحليلگر، خلاّق، نوانديش، نوآفرين. – اينها همه يك؛ و دو: مختار.
دوستان توجه داريد كه خداى ما، يعنى خداى اديان، نسبت به مبدأ هستى در مكتبهاى مادى و مكتبهاى شبهمادى، در دو جهت و در دو نقطه از يكديگر جدا مىشوند. يكى در نقطه علم بىپايان – ولى اين كافى نيست. مهمتر اينكه خداى اديان خداى مختار است. خدا واقعيتى است مختار. از روىِ اجبارِ عواملِ ديگر دست به هيچ كار نمىزند. »فعّالٌ لِما يُريد«؛ هر چه بخواهد مىكند. مشيّت و خواستش با هيچ محدوديتى روبرو نيست. اما مبدأ هستى ماترياليسم اين طور نيست، بلكه در چهارچوب نظام كنش و واكنش طبيعى مىتواند منشأ اثر باشد. برداشتى هم كه برخى از مكتبهاى فلسفىِ به اصطلاح الهى از خدا دارند چيزى چندان فراتر از خدا و مبدأ هستى ماترياليستها نيست. چون آنها هم خداى مختار را به ما معرفى نمىكنند. مبدأ هستى و آفريدگار جهان و خداى اديان، بزرگترين وجه امتيازش از مبدأ هستى در مكتبهاى ديگر اين است كه مختار است؛ فعّال لِما يُريد است؛ مشيتى نافذ و قاطع دارد فوق هر چيز ديگر؛ »و لايسئل عمّا يفعل و هم يسئلون« است.(2) حالا اين خداى فعّالٌ لِما يُريد، يك موجودى آفريده به نام انسان. به اين انسان اختيار داده. خودش به اين موجود اختيار داده و گفته تو را آفريدم تا در اين پهنه هستى به شكل مختار زندگى كنى. يعنى چه مختار زندگى كنى؟ يعنى تو را آفريدم، به تو نيروها و قدرتها دادم، امكانات فراوان محيطى در اختيارات نهادم، چراغ هدايت )همان انديشه تحليلگر( را در درونت روشن كردم و، از آن فراتر، مشعل هدايتِ وحى و رسولان و پيشوايان و امامان و عالمانى كه علم خود را از آنها گرفتهاند، اينها را هم فرا راهت نهادم. با اين حال، همه اين كارها را كردم كه چه؟ كه حتماً به راست بروى؟ نه! با اين حال به تو گفتم، حالا مىخواهى راست برو، مىخواهى كج برو. با همه اين حرفها، »انّا هديناه السّبيل، امّا شاكراً و امّا كفوراً.«(3)
بحثى كه امشب فشرده مىخواهم خدمتتان عرض كنم زمينه وسيعى دارد. همين بُعدى كه امشب دارم دنبال مىكنم، كه در ارتباط با آيات قرآن كريم است، واقعاً از جالبترين بحثها و زندهترين بحثهاى امروز دنيا در زمينه انسانشناسى است. قرآن در آيات متعدد تصريح مىكند كه اگر خدا مىخواست اين مشركين مشرك نشوند مىتوانست چنين كند و بعد هم مشركين مشرك نمىشدند. ولى قرار بر اين بود كه اينها بتوانند مشرك بشوند. خوب دقت كنيد؛ نقش خدا به عنوان مبدأ هستى و آفريدگارِ فعّال لِما يُريد؛ نقش پيامبران به عنوان رهبران و راهنمايان امت؛ نقش امام به عنوان زمامدار و مسئول امت و مدير جامعه؛ همه اينها نقشى است كه بايد به آزادى انسان لطمه وارد نياورد. اگر اين نقشها بخواهد به آزادى انسان لطمه وارد بياورد بر خلاف مشيت خدا عمل شده است. خوب، حالا شما، اى پدر و اى مادر، مىخواهى درباره فرزندت چگونه نقشى داشته باشى؟ و شما اى معلم و شما اى مربى، مىخواهى درباره اين دختركان و پسركان چگونه نقشى داشته باشى؟ آيا شما مىخواهى سلب كننده آزادى و اختيار بچهها باشى، و تازه اسمش را بگذارى دلسوزى و تربيت؟! »من خيلى پدر خوبى هستم؛ نمىگذارم بچهام چپ و راست برود و خطا بكند«! »خيلى مادر دلسوزى هستم، آنقدر مراقب كوچكترين حركات بچهام هستم كه نمىگذارم اين طرف يا آن طرف برود«! »چه مدرسه خوبى! آن قدر مراقب بچهها هستند كه بچهها امكان تخطّى از اين طرف و آن طرف ندارند«! آفرين بر من و تو مسلمانِ پيرو قرآن كه اينقدر كج فكر مىكنيم! مىگويم قرآن مىگويد اگر خدا مىخواست اينها مشرك نشوند برايش كارى نداشت؛ مشرك نمىشدند. خدا خواسته آنها امكان مشرك شدن داشته باشند. خدا به پيغمبرش مىگويد، »اَفَاَنت تكره النّاس حتى يكونوا مؤمنين؟«؛(4) تو مىخواهى مردم را مجبور كنى مؤمن باشند؟ تو براى اين رسالت نيامدى. حالا تو، پدر و تو مادر، مىخواهى بچهات را مجبور كنى كه مؤمن باشد؟ و تو معلم و مربى مىخواهى اين بچه را مجبور كنى مؤمن و خوشرفتار باشد؟ قيمت اين آدمكهاى مصنوعىِ ظريفِ زيباىِ دلربا از قيمت يك مجسمه قشنگ بيشتر نخواهد بود. بياييد همه با هم تصميم بگيريم بچههايمان آدم باشند. آدم باشند يعنى چه؟ يعنى مختار باشند. آگاه و مختار. نقش ما و شما نسبت به اين بچهها بايد نقش كمك باشد؛ نقش فراهمآورنده زمينههاى بيشتر براى رشد سريعتر و سالمتر و سرراستتر باشد، نه نقش استادكار قالبسازى كه مىخواهد اين استعداد نرم و لطيف كودك را در يك قالب خشن بريزد و از او يك موجود قالبى بسازد.
من نمىدانم در مدارسى كه با صبغه اسلامى كار مىشود عملاً به اين اصل مهم تربيتِ انسانِ آزادمرد – آزادمردان و آزادزنان واقعى – تا چه اندازه توجه مىشود و تا چه اندازه براى اين نقش و اين پرورش امكان عمل فراهم مىشود؛ ولى لااقل مىتوانم عرض كنم كه اگر مىخواهيم در راه اسلام باشيم و با صبغه اسلام بچهها را تربيت كنيم، تعليم اسلام اين است. اقلاً در اين حد كه مىتوانم عرض كنم، آقا، تعليم اسلام اين است. در نظام سياسى و اجتماعى و اقتصادى اسلام مسأله بزرگ و اساسى، مسألهاى كه نقش تعيين كننده و شكلدهنده دارد، اين است كه انسانهاى پوياى آزادى بسازد كه با انتخاب خويشتن به راه حق، به راه خدا، به راه پاكى و فضيلت و تقوا درآيند. بسيارى از تدابير اسلام در نظامهاى سياسى و اجتماعى، در حقيقت در جهت از بين بردن عوامل ضد آزادى است. اگر پيغمبر اكرم به فرمان خدا با مسلمانان و ياران مؤمن جانبازش با مشركان مىجنگد، نه براى آن است كه اينها به زور شمشير مسلمان شوند. اين دروغى است بر اسلام. قرآن به پيغمبر مىگويد، »اَفَاَنتَ تكره الناس حتى يكون مؤمنين؟« مىگويد حتى اكراهشان هم نمىتوانى بكنى چه رسد به اينكه آنها با شمشير مسلمان شوند. پس شمشير اسلام و مسلمين كجا به كار افتاده؟ شمشير اسلام و مسلمين براى از بين بردن عامل انحرافى استضعاف به كار افتاده است. مستضعف در جامعه قدرتهاى خودكامهاى را مىبيند كه مانع آن هستند كه انسانها آگاه شوند و پس از آگاهى راه دلخواه خود را اختيار كنند. شمشير اسلام براى از بين بردن استضعاف است. استضعافى كه تكيهگاهش شمشير است چه راهى براى مقابله با آن وجود دارد. يك راهش شمشير است. اگر اسلام به مسئله انفاق و تأمين حداقل نياز هر انسانى در نظام اسلامى اهميت مىدهد براى اين است كه عامل فقر، انسانهاى آزاد را برده اقتصادى ديگران نكند. پس اسلام مىخواهد كه انسان آزاد باشد. اگر مىگويد نبايد در مجامع عمومى و به صورت علنى فسق و فجور و شهوت و گناه نباشد و در ملأ عام، به نام هنر، يك جفت حيوان حريص بر شهوت با هم همبستر نشوند، براى اين است كه مىخواهد محيط اجتماعى از ايجاد طغيان شهوت جنسى در انسانها پاك باشد؛ تا انسان در اين محيط آزاد باشد. فكر مىكنيد چقدر از راه تحريك جنسى در همين دنياى امروز بر گرده انسانها سوار شدهاند و مىشوند؟ فكر مىكنيد دايرهاش چقدر وسيع است؟ اگر حد مىزند، اگر كيفر مىدهد، اگر جلوگيرى مىكند،… شما در احكام حدود اسلام دقت كنيد. كسى حق تجسّس از اينكه كسى گناه مىكند ندارد؛ هيچ گناهى. اگر كسى بر گناهى آگاه شد… افراد جرأت گفتن بسيارى از گناهها را ندارد. يعنى گناه بايد آنقدر علنى باشد كه دو تا، سه تا، چهار تا، آگاه بشوند. پس آنچه دست اسلام و حكومت اسلام و قانون اسلام با شدت جلو آن را مىگيرد تظاهر به فسق و فجور است. از اين مرحله كه پايين بيايد باز هم جلو آن را مىگيرد، اما با چه؟ با دادن آگاهى؛ با دادن تمرين؛ با دادن تربيت. تربيت و تمرين يعنى چه؟ تربيت و تمرين يعنى قدرت اراده و قدرت انتخاب را در درون خويش بالا بردن. همينطور كه دست من يك توانايى دارد براى برداشتن اين بار، و اين توانايى به تدريج در من رشد كرده… يك كودك شيرخوار نمىتواند اين ليوان آب را از جا بردارد. با رشد من، با رشد اندامهاى من، با رشد توانهاى من است كه من مىتوانم اين ليوان را از اينجا بردارم. قدرت انتخاب نيز همينطور است. خدا ما را انتخابگر آفريد؛ داراى توان انتخاب آفريد؛ ولى به اين صورت كه مىتوانيم اين قدرت را در خودمان بالا ببريم. كوشش اسلام اين است كه انسانِ آزاد تربيت كند؛ آزاد از همه چيز؛ آزاد از بند هوا و هوس؛ آزاد از تسلط خشم؛ آزاد از گرايش به جاهطلبى و قدرت و ثروت؛ آزاد از تسلط ديگران؛ آزادِ آزاد؛ تا راه خويشتن را همواره آزادانه انتخاب كند. شما هر چه حد و تعزير و تمرين و تربيت در روايات و احكام اسلامى مىيابيد همه در اين جهت است؛ كمكى است به تقويت آزادى و قدرت انتخاب در درون و در برون؛ رهيدن هر چه بيشتر از سلطه ضد اختيار و آزادى در درون و در برون. حالا اگر پدرى دلسوز و مادرى دلسوز، بدون توجه به اين نكته، بچه را در خانه؛ معلم و مربى دلسوز در مدرسه؛ يا با تبانى پدر و مادر و معلم در هر دو محيط، با هم همكارى و تعاون كنند، اما نه بر برّ و تقوا، بلكه بر اثم و عدوان، و نگذارند در بچه قدرت آزاد زيستن رشد كند… اگر به بچه غذا ندهيد ستمى به او رفته، اما نه ستمى بزرگ. اما اگر فضاى آزاد زيستن را از او گرفتيد بزرگترين ستم را به او كردهايد، چرا كه انسانيت او را در معرض خطر قرار دادهايد. عرض كردم، بزرگترين ويژگى انسان از ديدگاه اسلام اين است كه جاندارى است آگاه، انديشمند، انتخابگر و مختار. مردم را در جهل و بيخبرى و ناآگاهى نگهداشتن، بچهها را در جهل و بيخبرى و ناآگاهى نگهداشتن، و بچهها و مردم را از آزادى و آزاد زيستن محروم كردن، بزرگترين ظلم و ستم در حق آنهاست. منتها، آقاى عزيز و خانم محترم و معلم عزيز؛ بچه آزاد تربيت كردن درد سر و زحمت دارد و كارى دشوار است. اينكه آدم بچه را طورى بار بياورد كه با يك تشر، با يك »گم شو!«، حساب خودش را بكند، خيلى مشكل نيست؛ ولى اينكه انسان بخواهد بچه را طورى بار بياورد كه »گم شو« در او خيلى اثر نكند اما محاسبة النفس در او اثر بكند و از بچگى شروع به حسابكشى از خويشتن كند، خيلى دشوار است؛ خيلى صرف وقت مىخواهد؛ خيلى مهارت مىخواهد. ممكن است كسانى بگويند،»كو وقت اين حرفها؟ كو حوصله اين حرفها؟« درست مىفرماييد. ولى اگر چنين نكنيم بعد بايد بپرسيم،»كو آن جوانان رشيد آزاد و آزاده كه بتوانند پاسدار حق و حقيقت باشند؟«
مىدانيد كه بسيارى از اوقات كوششهاى بنده و شما، به عنوان پدر و مادر، و كوششهاى معلم و مدير و ناظم در مدرسه، براى برخورد تند و مهاركننده با بچهها از كجا برمىخيزد؟ از ضعف ما. گاهى اوقات، مخصوصا در كلاس يا در خانه، صحنههايى پيش مىآيد كه خُرد كننده و منحرف كننده است. معلم مىآيد سركلاس؛ چون محيط آزاد است بچه از او يك سؤالى مىكند خارج از چارچوبى كه معلم برايش معين كرده. از قضا آقا معلم يا خانم معلم جواب اين سؤال را نمىداند. خوب، اگر خانم معلم يا آقا معلم پيرو اسلام باشد خيلى راحت، با روى گشاده و با زبانِ خوش، مىگويد، »جانم، نمىدانم؛ من هم مثل تو معلوماتم محدود است؛ فقط كمى از تو بيشتر مىدانم؛ چشم! از آنهايى كه مىدانند مىپرسم؛ به كتابها مراجعه مىكنم و در جلسه بعد به شما جواب مىدهم.« يا اگر بچه در خانه از پدر و مادرى سؤالى كند، و پدر و مادر يا اصلاً جواب سؤال را نمىدانند و يا مىدانند ولى نحوه پاسخ دادن را بلد نيستند، به جاى اينكه پرخاش كنند كه »بچه! اين فضوليها به تو مربوط نيست!« به جاى اين پرخاش، با محبت مىگويد، »بچه جان! سؤالى كردى، بسيار خوب، فكر مىكنم و به تو جواب مىدهم.« كدام روش انسانىتر و اسلامىتر است: آن تشر زدن و »برو گم شو!« و »اين فضولى به تو نيامده!« يا روش دوم؟ آن روش اول در حقيقت سرپوشى است كه آنها روى ضعف و جهل خود مىگذارند و از سر خودخواهى و غرور است. به خود مىگويند مگر مىشود معلم غرورش را بشكند؟ مگر مىشود پدر و مادر عظمت و ابهت خودشان را در خانه بشكنند؟ آقا، غرورت را نمىشكنى، اما اين نونهال عزيز را مىشكنى!