فردی به دليل اينكه مىخواهد محبوب زمانهاش باشد، ترمزى نيرومند بر سر راه همة حركتهاى تكاملى و انقلابى زمانهاش است. حركتهاى تكاملى و انقلابى در مراحل نخستين مورد علاقة عموم نيست. تودهها با يك سلسله افكار و عقايد موهوم و خرافى به دنيا آمده و بزرگ شدهاند. آيا چنين رهبرى جرأت مىكند برخلاف عقايد خرافى و موهوم آنها سخنی بگوید؟ آیا هرگز به جنگ بتهاى آنها مىرود؟ نه، براى اينكه به جنگ بت رفتن در آغاز، لااقل در ده سال نخستين، بدنامى و ناراحتى و مورد تنفر قرار گرفتن در پی دارد.
مباحث تفسیری آیتالله شهید دکتر بهشتی با عنوان «در مکتب قرآن» اکنون در حال آماده سازی نهایی و تدوین کل اثر برای انتشار می باشد که انشاءالله در آیندهای نزدیک، در مجموعهای چند مجلدی تقدیم محققان و جویندگان راه روشن اسلام شناسی خواهد شد. با اینهمه آماده شدن نسبی اثر برای انتشار، ما را از آن بازنداشت که بخشهایی از آن اثر تفسیری را که زبان و هدف و جهت بهشتی را به عنوان یکی از بزرگترین اسلام شناسان و متفکران معاصر این سرزمین در دل خود دارد، برای مطالعه مخاطبان گرانقدر سایت نشر آثار آن شهید منتشر نکنیم. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از متن تفسیر قرآن شهید دکتر بهشتی است که ذیل مباحث انسان شناسی ایشان عرضه شده است.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ. آیاتی را که در جلسة گذشته خوانديم و معنى كرديم و تفسيرش را اجمالاً شروع كرديم، چنین بود:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسآءُ وَ الضَّرّآءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُاللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ. يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيم».
سه آية بعد هم بود، اما دوستان در پايان جلسه سؤالاتى طرح كردند. برای همین امروز من سراغ آن سه آيه نمىروم و همان سؤالات دوستان را پاسخ مىدهم. در نظام اجتماعى، عواملى كه نقشی تعيينكننده در زندگى انسان دارند، چه هستند؟ همانطور كه مسبوق هستيد، دربارة معرفى عواملى كه نقشی تعيينكننده در زندگى بشر و بخصوص نظام اجتماعى او دارند، در اين قرن اخير دو نظرية تازه ابراز شد و روي آنها خيلى بحث و گفتوگو به عمل آمد و جزو مسائل اساسى بررسى در دنيا شد. نخست اينكه زيربناى اجتماع، عامل اقتصادى است. اين نظريه از طرف گروههاى مختلف با تأكيد فراوان عرضه شد و سرانجام در اواسط قرن نوزدهم ميلادى به وسيلة ماركس مورد بحث مجدد قرار گرفت و بحثهاى تحليلى جالبی دربارهاش انجام پذیرفت. نظريهاى كه خواستم دربارة آن بحث كنيم، در برنامة بحث جلسهمان نيست، اما خودبهخود در بحثهايى كه براى فهم قرآن مىكنيم، به اينگونه مسائل هم برمىخوريم. روش صحيح براى بحث اساسى دربارة اين مسائل اين است كه اول طى سه ـ چهار جلسه خلاصة مطالب با استناد به نصوص و كتابهاى اصيلى كه خود آنها دارند، بخصوص كتابهايى كه متنشان اصل باشد و نوشتههايى كه خود آنها به زبان انگليسى و آلمانى يا احياناً به فرانسه نوشتهاند، نقل شود و تنها به ترجمهها اكتفا نشود. بعد هم انسان آنچه را به نظرش مىرسد، منصفانه و بدون اينكه جَوّى از هيجان احساس موافق يا مخالف به وجود بياورد، بيان كند. اين مىشود روش صحيح بحث دربارة آن مطلب. منتهى ما وقتى دربارة قرآن بحث مىكنيم، اگر به مسائلى برسيم كه در ذهن مردم جايى دارد، خودبهخود در حدودى كه ارتباط بحث ما با آن مسائل ايجاب مىكند، توضيحى هم در زمينة آنها مىدهيم.
عرض كردم اين آيه و آيات ديگر قرآن بيانكنندة اين مطلب است كه يك سلسله عوامل مستمر در ساختار تاريخ بشريت هست كه اينها در زندگی اقوام گذشته و حال و چهبسا آينده نقشی تعيينكننده دارند. به اين مناسبت بود كه بحث دربارة اين مطلب هم به ميان آمد. منتهى سؤالات دوستان سبب شد كه من در این جلسه اين بحث را قدرى بشكافم كه دست کم آنچه من میخواستم بگويم، براى دوستان كاملاً مفهوم باشد. آنچه را مىخواستم در آن جلسه عرض كنم اين بود كه اگر كسى فكر كند نظام اقتصادى، بخصوص نظام توليد و توزيع و ابزارهاى توليد و تكامل و روابطى كه از اين نظر بين مردمى كه در توليد يا توزيع دستى دارند، یک عامل تعيينكنندة اجتماعى است، توجهاش را به يك مطلب جلب مىكنيم و آن نكته اين است كه جامعۀ انسانى معمولاً از دو گروهِ به هم مرتبط تشكيل مىشود. يكى گروهى كه در ايجاد حركتهاى اجتماعى و سوق دادن مردم به اين طرف و آن طرف نقش مؤثرى دارند. گروهى كه افكار را مىسازند و به افكار جهت مىدهند و نقش رهبرى فكرى و عملى در جهتهاى مختلف دارند. اينها از زمانى كه ما با تاريخ سر و كار داريم تا همين امروز معمولاً عدة معدودى بودهاند. دستة ديگر مردمى هستند كه آنها هم براى خودشان تشخيص و راهيابىهايى و بحث و اجتهادهايى دارند، ولى به هر حال وقتى انسان نگاه مىكند مىبيند اينها بيشتر به وسيلة آن دستة اول به اين طرف و آن طرف كشيده مىشوند. به عبارت ديگر، دستة اول مىآيد دربارة خواستها و آگاهىها و كششهایی كه روى اين دسته مىتواند مؤثر باشد مطالعه مىكند و با استناد و تكيه بر این موارد آنها را به اين سو و آن سو مىكشاند. اين واقعيتى است كه در تاريخ عيان مىبينيم. سخن اين بود كه در آن گروهى كه در دادن جهت فكرى به اجتماع و تودهها نقش تعيينكننده دارد، اگر كسى بخواهد عامل اقتصادی و خواستها و نيازهاى اقتصادى را عامل زيرين تلقى كند، آيا خلاف واقعبينى نيست؟ اين گروهها معمولاً خواستها و نيازهاى ديگرى بر زندگيشان حاكم است. كمتر پیش میآید كه نيازهاى اقتصادى بر اين گروهِ رهبر حكومت كند، چون لااقل تأمين نيازهاى اقتصادى برایشان كار مشكلى نيست. كسانى كه داراى استعدادهاى برجسته هستند، معمولاً مىتوانند از نظر اقتصادى گليمشان را به راحتى از آب بيرون بكشند. يك سلسله عوامل روحى و معنوى عواملی ديگر غير از نيازهاى اقتصادى معمولى ممكن است در مزاج آنها مؤثر باشد. گهگاه ممكن است عامل جنسى هم مؤثر باشد ولى باز نهچندان. عاملى كه در تاريخ بسیار خود را نشان مىدهد كه روى اين افراد اثر دارد، عامل جاهطلبى است. وقتى انسان در زندگي كسانى كه مبدأ حركتهاى تاريخى قرار گرفتهاند مطالعه مىكند، مىبيند بسيارى از اينها جاهطلباند. جاهطلبى هم يك رنگ و دو رنگ و سه رنگ ندارد، دهها رنگ دارد: جاهطلبى خشن، جاهطلبى آرام، حتى جاهطلبى لطيف. كسانى كه از اينكه در جامعه محبوب باشند لذت مىبرند. يعنى این احساس كه مردم آنها را واقعاً دوست دارند، برایشان يك نوع لذت ايجاد مىكند. اين از آن جاهطلبىهاى لطيف و ظريف است. منتها در تاريخ بشريت كه نگاه مىكنيم، به جايى مىرسيم كه مىبينيم نه نيازهاى اقتصادى و نه مسائل جنسى و نه جاهطلبى ــ حتى آن جاهطلبىهاى لطيف ــ نمىتواند محرك بعضى از گردانندگان تاريخ بشريت باشد. كسانى را مىبينيم كه امكانات اقتصادى و بهرهمندى جنسى و آزادى شخصى و حتى خوشنامىشان را فداى هدفشان مىكنند. اينها هم يك قماش از مردماند. يعنى از بدنام شدن در راه هدف هم وحشت ندارند. اين عوامل كه همهاش غير اقتصادى بود، نقش خلاق و مؤثری در جهت دادن به كوشش و جنبش اينگونه مردم زبده و با استعداد بِالعَيان در تاريخ انسانيت و در عصر ما دارد که قابل لمس است. آيا مىشود نقش اين عوامل قابل لمس را چه در تاريخ و چه در محيط خودمان ناديده گرفت؟ ممكن است كسى بگويد شما میخواهيد با توجه به يك عدۀ معدود به حساب جامعة بشری برسيد؟ پاسخ ما اين است كه اين عده از نظر كميّت كماند، ولى نقششان از نظر كيفيت و تأثير در تاريخ بشريت زياد است. پس وقتى انسان مىخواهد چگونگى گردش تاريخ و حوادث تاريخى را بررسى كند، نبايد بگويد عدة اینها معدود است؛ مگر كسانى كه در تاريخ نقش رهبرى داشتهاند، کلاً چند تن هستند؟ حتى اگر پنجاه تن هم باشند، اين پنجاه تن در هدايت حوادث تاريخى و به ثمر رساندن استعدادهاى انفجارآميز تاريخ نقش داشتهاند. در اين صورت، اگر نقش اينها در بزنگاههاى تاريخ بوده است، نمىتوانيم بگوييم چون عدهشان كم است، اهمیتی ندارند. با آنکه عدهشان كم است، نقششان زياد است.
اين مهم نيست كه گذشته چطور بوده است. بحث علمى نمىكنيم؛ اين بحث عملى است و نتيجهاش در اينجا ظاهر مىشود كه ما كه الان مىخواهيم در جامعهمان تعليماتى بدهيم و سازندگىهايى بكنيم و براى آينده برنامهای بریزیم، بايد در مورد عوامل برانگيزندة اين گروه زبده مطالعهای واقعبينانه داشته باشيم و ببينيم اين گروه زبده و داراى نقش تعيينكننده در رهبرى اجتماع چگونه و با چه ملاكها و معيارها و زيربنايى بايد ساخته شود؟ و بعد بحثمان به اينجا رسيد كه اگر اين زبدهها را به تمايلات طبيعى پست يا حيوانى يا شبهحيوانى وابگذاريم و ميدانی بدهيم كه گروهی روشنفكرِ داراى بينش وسيع و دوربُرد در همة ساعات زندگياش فقط به كاميابىهاى خود و همپالگىهايش بينديشد و در پی آنان حركت كند، بدون شك جامعة بشري جهنمى سوزان خواهد شد. تاريخ مىگويد حتى اسكندرها هم ممکن است به بیراهه بروند. اسكندر در تاريخ قهرمانی از همان گروه زبدههاى برجسته است؛ تربيت شده، درسخوانده، برخوردار از فكر پُربار ارسطو، برخوردار از آثار پُرارزش یک دورة درخشندة فکری در تاریخ بشریت یعنی عصر سقراط و افلاطون و ارسطو که بنيانگذاران تمدن و تفكر يونانى بودند. مردمى كه اينقدر فكرشان پربار بود كه آثار فكرىشان قرنها بر همة مكتبها و مسلكهاى بشرى اثر گذاشت. مردمى كه تا پايان قرون وسطی، حدود بيست قرن بر تفکر اروپا حكومت فكرى كردند. مردمى كه آثارشان حتى در قلمرو دین اسلام و بينش اسلامى هم قشرهاى وسيعى از دانشمندان مسلمان را تحت تأثير قرار داد. اسكندر در زمان خودش از ماحصل آرا و افكار اين مردم استفاده كرده بود. جوانى بود بس بااستعداد و متحرك و سازنده و سازماندهنده. لذا اين جوان با يك عده مقدونى توانست در مقدونيه كه مقر حكومت پدرش بود حاكم شود. بعد توانست آتن و ساير نقاط يونان را بگيرد كه تازه از نظر مساحت جاى بسیار كوچكى است. بعد تا اقصا نقاط آسيا و تا آخرين نقطۀ برخوردار از تمدن افريقا پیش رفت؛ يعنى تقريباً حاكم مطلق منطقههاى آشنا با تمدن زمان خویش شد، غير از چين و قسمتى از هندوستان. درست است که اين مرد از آمادگىهاى زمانهاش و امكاناتى كه سير تاريخ در اختيارش نهاده استفاده كرده، اما بالاخره براى به ثمر رساندن اين استعدادها و بهرهبردارى از اين امكانات استعداد سرشارى داشته است و به همین دليل، بخواهيم يا نخواهيم، در تاريخ نقشى دارد. يك تن بیشتر نیست، اما نقش دارد. باز هم تكرار مىكنم مبادا كسى گمان كند من مىگويم قهرمانان تاريخ سازندة تاريخ هستند، هرگز چنین نیست. من عرض مىكنم قهرمانان تاريخ نقش قابل ملاحظهای در تاريخ دارند و هر چند سازندۀ تاريخ نيستند، اما سهم مؤثرى دارند. حالا اگر انگيزة اين اسكندرها از اين همه جوش و خروش صرفاً جاهطلبى باشد، خواه خشن و خواه لطيف، چه میشود؟ اگر جاهطلبى خشن باشد كه محصول حركت و تحرك آنها خاك و خون است؛ سوزاندن و كشتن و نابود كردن. مگر خاك و خون و سوزاندن و كشتن و نابود كردن فقط تا وقتى ادامه دارد كه اينها به قدرت برسند؟ هرگز، تازه وقتى كه به اعلادرجة قدرت رسيدند، موقعى است كه بىرقيب خون مىريزند و مىكشند و نابود مىكنند تا قدرتشان را نگه دارند. براى آنكه فرمانروايىشان را از آسيب رقيبانى كه آنها هم با همين انگيزه به رقابت و همچشمى با آنها برمىخيزند، بتوانند حفظ كنند و بر مسند مقام و قدرت و موقعيت و سلطنت بمانند. اگر انگيزة اينها صرفاً جاهطلبى به صورت خشن باشد، انتظارى از دستگاهشان نیست جز خونريزى و آدمكشى و توطئه و جاسوسى و شكنجه و رنج و فشار بر گناهکار و بىگناه. در چنين حالتى عامل و نظام اقتصادى هم نقش و اثر دارد، اما آن انگيزهاى كه اين انسان پرتوان سازماندهندة هشيار را كه اينقدر قدرت داشته كه توانسته است بر افكار عمومی اثر بگذارد جهت می¬دهد، تنها جاهطلبی است. اکنون اگر همين شخص جزو آنهايى باشد كه نه جاهطلب خشن بلکه جاهطلب لطيف است، دوست دارد محبوب باشد، دوست دارد مردم دوستش داشته باشند، لذت مىبرد كه مردم قلباً به او احترام بگذارند. اين آدم به اندازة اولى خونريز نيست و كمكم در تاريخ به عنوان انوشيروان دادگر شناخته میشود. هرچند او تا اين حد دادگر نبود، ولی لااقل به اين لقب معروف شد. یا حاتم طايى زمان خودش مىشود. اما آيا همين مقدار كافى است؟ نه، چون چنين فردی به دليل اينكه مىخواهد محبوب زمانهاش باشد، ترمزى نيرومند بر سر راه همة حركتهاى تكاملى و انقلابى زمانهاش است. حركتهاى تكاملى و انقلابى در مراحل نخستين مورد علاقة عموم نيست. تودهها با يك سلسله افكار و عقايد موهوم و خرافى به دنيا آمده و بزرگ شدهاند. آيا چنين رهبرى جرأت مىكند برخلاف عقايد خرافى و موهوم آنها سخنی بگوید؟ آیا هرگز به جنگ بتهاى آنها مىرود؟ نه، براى اينكه به جنگ بت رفتن در آغاز، لااقل در ده سال نخستين، بدنامى و ناراحتى و مورد تنفر قرار گرفتن در پی دارد. و لذا مىبينيد بسيارى از اين شخصيتهاى جنتمكان که در دورههاى خودشان دوست داشتهاند همه از آنها به نيكى و احترام و محبت ياد كنند، نهتنها عوامل مؤثر در پيشرفت و تكامل جامعة بشرى نبودهاند، بلكه خود بتهايى بودهاند كه مانع رشد و تكامل جامعه شدهاند. البته آنها كمتر به طور مستقيم ماية خونريزى و شدت عمل و ناراحتىهايى از اين قبيل مىشدند؛ هر چند گاهى در پيرامون آنها نیز به طور غيرمستقيم افرادى سر به نيست و گروههايى نابود مىشدند. يا جسمشان نابود مىشد يا فكرشان، يا جانشان را از دست مىدادند يا در پرتو اين مجسمههاى نورنماى زمانه كه در درونشان ظلمت خودخواهى بود، به خفقان فكرى فرو میرفتند. اینان خودخواهانى هستند كه دوست دارند تا آخرين لحظة حيات مورد علاقة قلبى مردم باشند و مردم قلباً به آنان احترام بگذارند.
اما افرادى هم هستند كه عاشق خير و صلاحاند. ما در زبان دين گاهى از این عشق به خير تعبير مىكنيم. عشق به خدا را به عشق به خير مطلق تعبير مىكنیم، چرا که خدا خير مطلق است. كسانى كه هيچ خواستة ديگری به اندازة عشق به خير و كمال، در رفتار و پندار آنها نمىتواند اثر داشته باشد. اينها هم يك عده از مردم هستند. اينها هستند كه سرچشمة جوشان خير و بركت براى جامعه بشریاند. اينان مردمى هستند كه جان و ثروت و زن و فرزند و خواستههاى گوناگون و هوا و هوس كه هيچ، حتى جاه و موقعيت اجتماعى و خوشنامىشان را هم فدا مىكنند و وفا مىكنند و ملامت مىكشند و خوش باشند كه در طريقت آنها كافرى است رنجیدن. اينها در تاريخ بشر و در جهت دادن به نظامهاى اجتماعى چه نقشى دارند؟ ما دعوت مىكنيم از دوستان اهل مطالعه و انديشه كه به اينگونه نقشها كه هيچكدامش به صورت مستقيم اقتصادى نيست، توجه کنند. این نقشها اگر هم ارتباطى با اقتصاد دارند، در حد ارتباط است نه اينكه واقعاً تحتالشعاع مسألة اقتصاد باشند. اين هم كه مىگوييم مطالعه كنيد، مانند مطالعة شعر و فلسفه و عرفان نيست، بلكه عبارت است از بررسى عميق و همهجانبه در عوامل سازندة نظام بشرى براى یافتن راهی صحيح به سوى آينده. هدف واقعی آن است. ما مىخواهيم بدانیم اگر نشستيم و فكر كرديم و خواستيم عمل كنيم و كار مؤثرى انجام بدهيم و آيندهمان را مدبّرانه بسازيم، آيا به اين عوامل هم بينديشيم؟ آيا نقش آنها را هم به حساب بياوريم؟ در ساختن آن زبدههایى كه كارگردانان جامعه هستند، چه عواملى را به حساب بياوريم؟ ما مىگوييم مكتبهايى كه صرفاً روى عامل اقتصاد و خواستهاى مادى تكيه مىكنند، خودبهخود مردم زبدة كارگردان جامعه را به سوى انحطاط مىبرند. و اگر اين افراد زبده هم فقط به نيازهاى مادى و هوسها و خواستهاى قشر خودشان بينديشند، كار خيلى خراب است. آنوقت كدام روشنفكر عاقل داراى قدرت كارگردانى و سازماندهى هست كه بيايد و زندگى مرفهى را كه چپاولگران اجتماع در اختيارش مىنهند و از او فقط انتظار دارند كه كارى به كارشان نداشته باشد، رها كند و تن به رنجها و شكنجها و فداكارىها و حتى بدنامىها بدهد؟ حالا ممكن است كسانى جاهطلب باشند و تن به رنج و شكنج بدهند برای زندگى راحت و خور و خواب. بلندهمت باشند، از اين بلند همتها كه در اشعار ادبيات فارسى ما هم هست:
گر بزرگى به كام شير در است شو خطر كن ز كام شير بجوى
يا بزرگى و نام و عزت و جاه يا چو مردان مرگ روياروى
یا اين بیت که ديگر به عنوان یک شاهكار ادبى همتساز مطرح است:
همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايى رسيدهاند
همت بلند اين است كه «بزرگى اگر به كام شير در است/ شو خطر كن ز كام شير بجوى». ولى اين باز تا آنجايى است كه قدم نهادن در راه مصلحت عالى جامعة بشرى مستوجب آن نباشد كه همانها كه انسان به خاطر نجاتشان به پا خاسته و تن به رنج و شكنج داده، لعنش كنند. آنجا چطور؟ آيا در آنجا هم آن كسى كه تحت تأثير اين فكر است كه «گر بزرگى به كام شير در است/ شو خطر كن ز كام شير بجوى»، باز هم به ميدان حركت مىآيد؟ گمان نمىكنم! ديگر چرا برای کاری كه رسیدن به بزرگى هم ندارد تلاش کند؟ مگر برسيم به آن بزرگىهاى اصيل يعنى فضيلتها. آنوقت اين كلمة بزرگى برايش خيلى كوچك است. مىگوييم «گر فضيلت به كام شير در است/ شو خطر كن ز كام شير بجوى». بله، اين قشنگ است. اگر ما به اين بحث اشاره كرديم، براى اين بود كه دوستان با جهت صحيح تلاشهاى همة مردان و زنانى آشنا شوند كه دوست دارند يا همة موجوديشان يا لااقل سهمى از هستىشان را در راه هدفهايى كه شايسته است هدف انسان قرار گيرد، سرمايهگذارى كنند. خواستيم توجه دوستان را جلب كنيم به اينكه به كدام جهت بينديشيم. باز یادآوری میکنم که هرگز معنى اين بحث اين نيست كه فقط فضيلت است و عوامل اقتصادى و نيازهاى ديگر نقشی ندارد. جملههای معروف «مَنْ لا مَعاشَ لَه لا مَعادَ لَه» و «شكم گرسنه ايمان ندارد» همچنان به قوّت خود باقى است. براى اينكه تودههاى مردم، بخصوص، به مقدار زيادى تحت تأثير اين خواستهها هستند. يعنى شما براى بيش از 90 درصد از مردم جهان، قبل از اينكه حداقلی از غذا و مسكن و زندگى را تأمين كنيد، اصلاً صحبتى از فضيلت و تقوا نمىتوانيد بكنيد. وقتى صحبت از فضيلت و تقوا كنيد، مىگويند این بابا دلش خوش است و شكمش سير است، آمده براى من از فضيلت و تقوا صحبت مىكند. اين هم يك واقعيت است. در حدودى كه ما مىشناسيم، برای اكثريت مردم اصلاً وقتى مىشود دربارة فضيلت سخنى گفت و آنان را به فضيلت دعوت كرد كه حداقل زندگى برايشان تأمين باشد. اما زبدهها و كارگردانها چنین نيستند. كارگردانهاى درجه يك عموماً كسانى هستند كه مىبينيد نه به علت نداشتن مادی بلكه به علت نداشتن فراغت كافى غذا هم به اندازة يك آدم معمولى نمىتوانند بخورند. يعنى اصلاً توجه به مسائل كارگردانى اشتهاى غذايى آنها را ضعيف مىكند، به طورى كه نياز غذايىشان از يك كارگر معمولى خيلى كمتر است. ما آنها را مىگوييم. مىگوييم آنها چون نقشى پرارزش دارند، تا آنها ساخته نشوند، نهضتهاى عمومى پا نمىگيرد و اداره و رهبرى نمىشود. بنا بر اين، بايد در رشد دادن ارزشهاى برتر در بین آن گروه زبده كوتاهى نكرد و به آنها توجه فراوان كرد و صرفاً تسليم قضا و قدر و عامل اقتصادى نشد. به عبارت ديگر، آنچه ما هنوز با آن نمیتوانیم هماهنگ باشيم و با بررسىهايمان نتوانستهايم آن را بپذيريم، اين است كه به جاى قضا و قدر الهى، قائل به قضا و قدر اقتصادى باشيم. بگوييم سرنوشت بشر را نظامهاى اقتصادى تعيين مىكنند و ما هیچکارهایم. بالاخره موج اين نظامهاى اقتصادى جوامع بشرى را به آن سويى كه بايد ببرد مىبرد. خواه شما تحركى داشته باشید خواه نداشته باشيد. اين همان قضا و قدر است به شكلی ديگر؛ سرنوشتطلبى است به صورتی ديگر. ما نمىخواهيم اين را بپذيريم. اين ماحصل توضيحى بود كه دادم.
در اينجا نكتهاى را اضافه مىكنم به مناسبت اينكه عرض كردم اكثريت مردم كسانى هستند كه تا زندگيشان را تأمين و شكمشان را سير نكنى، اصلاً نمىشود دربارة مسائل دیگر با ایشان حرف زد. توجه دادن آنها به اينكه بهبود وضع اقتصاديشان در فلان نظام است، البته يك عامل مؤثر و لازم است. توجه شما را به اين نکته جلب مىكنم كه اصولاً انسان يك سلسله خواستهاى اوليه دارد كه زندگى را با آن شروع مىكند. كودك زندگى را با چه شروع مىكند؟ نخستين حركت كودك براى جلب چيست؟ جلب شير. اولين خواستى كه پس از نفس كشيدن در او تجلى مىكند، غذا خواستن است. بعد هم يك ميدان آزاد میطلبد براى حركتهاى تفريحى تا بتواند بجنبد و از خود حركت نشان دهد. بعد آرامآرام اسباب بازى و سرگرمى و بعد هم خواستههاى جنسى. بعد كه كمى بزرگتر مىشود، غرور و خودخواهى و جاهطلبىاش بیدار میشود. اما اگر به حدى كه شعورش بیشتر میشود، تربيتى سازنده روى او اثر بگذارد، فضيلتخواه و فضيلتدوست میشود. اين وضع طبيعى بشر است. اگر به اين وضع طبيعى توجه كنيد، میبینید تنها دو یا یک درصد از انسانهايى كه مثلاً به بيست سالگى مىرسند، توجه به آن فضيلتهاى عالىْ حاكم بر زندگى آنهاست، بقيه همه تحتالشعاع اینها هستند. يعنى اگر در زندگى حساب كنيم، فضيلتدوستى تعيينكنندة سویة اصلى چند درصد از مردم است؟ شايد گاهى يك درصد یا يك در هزار هم كمتر. دیگران همه تحت تأثير جاهطلبى و محبوبيتطلبى هستند. حالا اول برويم سراغ آن محبوبيتطلبى كه باز لطيفتر است. گروهی تحت تأثير محبوبيتطلبى حركت مىكنند و زندگيشان جهت پيدا مىكند. اينها عدهاى معدودند. بعد باز مىرسيم به درصد كمى از آنها كه جاهطلبىهاى خشن حاكم بر آنهاست. کسانی که در راه رسيدن به جاه، خواب و آسايش و آرامش و همه چيزشان را از دست مىدهند. ممكن است ده ـ پانزده روز هم گرسنه بخوابند تا به جاه برسند. اما اینها هم درصد معدودى هستند. پس مىبينيد يك یا دو درصد فضيلتدوست هستند، سه یا چهار درصد از خوشنامى خوششان مىآيد، پنج یا شش درصد هم جاهطلباند. اما 70 تا80 درصد تحت تأثير همين خواستهاى عادی و زندگى خوب هستند. این خواستهها او را وامیدارد که پاى پياده به هر جايى بدود تا برسد به يك مهمانى پر زرق و برق. حتی زن و فرزند هم برايش ارزش جنسى يا سرگرمى دارد. اينها دچار دنيا هستند به معناى معروف خودش؛ يعنى همان دنيا با لهو و لعب و تفاخر و «تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَالأوْلاد» حاكم بر زندگى آنهاست. تنها همان دو یا سه درصد گرايش به فضيلت دارند. اين يك حالتى است در ساختمان بشر در حدودى كه اين حساب سرانگشتى پايان بحث من مىتواند برايتان مجسم كند. ما فكر مىكنيم در شناسايى راه آينده صحيح آن باشد كه به تمام جوانب مطلب نگاه كنيم تا راه را به سوى مقصدِ مطمئنتر و درستتر بشناسيم.