پاسخ شهید دکتر بهشتی به ایرادات آیتالله مصباح یزدی بر آثار مرحوم دکتر شریعتی
جناب آقاى مصباح در بحثى كه با ايشان كردم فرمودند من به عنوان اتمام حجت مىگويم. گفتم برادر، اتمام حجت چيست؟! قبل از اتمام حجت، هدايت مطرح است. اگر هدايت آسيب ديد چه اتمام حجتى؟ اگر قرار است در روحانيت كسى به عنوان صاحبنظر در مسائل مربوط به نسلِ جوانِ درس خوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من كه يكى از آنها هستم. من به عنوان كارشناس صاحبنظر اين فن مى گويم اين خطرناك است. مى گويم اين تمام رشته هاى اين سى – چهل سال را پنبه مى كند.
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاى مصباح در جلسه اخير درس «نهايه»ى خودشان مطلبى را با طلابى كه در آن درس شركت داشتهاند مطرح كردهاند و به آنها تكليف كردهاند كه تكليف الهىشان ايجاب مىكند درباره اين مطلب تحقيق كنند و بعد از تحقيق ببينند چه وظيفه دينى بر سر راهشان هست و در انجام آن وظيفه مسامحه نكنند.
برخى از دوستانى كه در آن جلسه، يا خارج از آن جلسه، بودهاند و با اين بحث ارتباط داشتهاند يك راه تحقيق را اين دانستهاند كه همين مطلب را با افراد و صاحبنظران ديگر نيز در ميان بگذارند و نظر آنها را بخواهند. بر همين اساس بود كه با من هم تماس گرفتند.از اين گذشته، طبيعى است كه تكليفى را كه ايشان در آن درس و بحثشان با طلاب مطرح كرده بودند، چيزى نبود كه منحصراً متوجه طلاب آن درس باشد؛ بلكه مىتوانست متوجه هر انسان متعهد مسئولى باشد.
بنابراين، به دوستان قول دادم كه در اولين فرصت ممكن با آنها پيرامون اين مطلب تبادلنظر كنيم. و اولين فرصت ممكن همين ديدار مقرر و مسعودى بود كه در اين ايام با رفقا در اينجا داشتهايم.
مطلب اساسى جناب آقاى مصباح در اين گفتوگو اين است كه در اين ايام خطرى بزرگ اسلام و اصالت نهضتهاى اسلامى را تهديد مىكند، و اين خطر عبارت است از تحريف تعاليم اسلام در شكل نوآورى و نوپردازى به منظور قابل قبول كردن اسلام براى كسانى كه دستخوش افكار مادى شدهاند؛ يا به منظورهاى غرض آلود ديگر.
راجع به اين مطلب اصلى بايد بگويم كه اصل اين خطر و مهم بودن و بزرگ بودن اين خطر مورد تأييد كامل من هم هست؛ با اين تذكر كه اين خطر مربوط به امسال و پارسال و چهار – پنج سال و هفت – هشت سال اخير نيست. اين خطر، لااقل در سالهاى زندگى من، سابقهاى خيلى طولانى داشته است. يعنى در عصر ما، در اين ايامى كه ما پشت سر گذاشتيم، سابقه طولانى داشته است. شاهد آنكه خود من در سخنرانىاى كه پانزده سال قبل در جشن مبعث انجمنهاى اسلامى دانشجويان دانشگاه تهران در اميرآباد ايراد كردم، به طرح همين خطر پرداختم و در آنجا مخصوصاً با صراحت روى دو نوع تحريف و خطر بزرگ تكيه كردم: يكى، خطر ارتجاعيون و ديگرى خطر نوپردازان – با همين تصريح. اين سخنرانى در همان سال در سالنامه »مكتب تشيع« تحت عنوان »مبارزه با تحريف، يكى از هدفهاى بعثت« چاپ شد، كه دوستان مىتوانند سالنامه آن سال را پيدا كنند. الان دقيقاً يادم نيست كه چه سالى بود. اگر در جايى، مثل كتابخانهها، دورههاى سالنامه »مكتب تشيع« وجود داشته باشد، دوستان مىتوانند آن را پيدا كنند و بخوانند.
بنابراين، اصل خطر از ديرباز مورد توجه ما بوده و روى آن تكيه داشتهايم. ولى جناب آقاى مصباح در بحث خودشان، علاوه بر اصل مطلب، اين خطر را اصولاً به اين شكل مطرح كردهاند كه خطر مربوط است به نوشتههاى مرحوم آقاى دكتر على شريعتى؛ و بعد روى سه مطلب اساسى انگشت گذاشتهاند ويادآورى كردهاند كه آنچه دكتر شريعتى درباره اين سه مطلب نوشته، مصداق همين تحريف خطرناك است. ايشان در هر يك از اين سه مورد به عبارتهاى معينى استناد كردهاند و از طلاب و ديگران خواستهاند كه روى اين عبارتها دقت بكنند و ببينند آيا آنها هم از اين عبارتها اين تحريف را مىيابند يا نه. اگر آنها هم مىيابند كه در اين عبارتها حقايق اسلامى تحريف شده، طبعاً بايد وظيفهاى را كه در برابر تحريف دارند انجام دهند؛ و اگر چنين نباشد و برداشت ديگرى داشته باشند، اين برداشت ديگرشان را با اين استاد مطرح كنند تا ايشان روشن شوند كه آيا مسئله آيا اينطور هست يا نه، و ايشان در موضع خودشان تجديدنظر كنند. دوستان اين عبارات را در نوشتهاى كه به خط جناب آقاى مصباح بود آوردند و به من دادند. توضيحاتى هم در اين نوشته كه در شش صفحه بود وجود داشت. علاوه بر اين، نوار ]آقاى مصباح[ را نيز آوردند و من آن را گوش كردم. قرار شد كه در ديدار امروزمان در زمينه اين مطالبِ بخصوص با هم تبادل نظر كنيم.
مطلب اول درباره وحى و عقل است. من دو صفحهاى را از نوشتههاى ايشان كه مربوط به اين مطلب است عيناً مىخوانم.
اسلامشناسى، چاپ مشهد، صفحه 69:
«خاتميت مىخواهد بگويد انسانها تاكنون احتياج داشتهاند براىزندگى خودشان از ماوراء تعقل و تربيت بشريشان هدايت شوند. حالا در اين زمان، در قرن هفتم ميلادى، بعد از آمدن تمدن يونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجيل و تورات تربيت مذهبى انسان تا حدى كه لازم بود انجام پذيرفته است و از اين پس انسان بر اساس اين طرز تربيتش قادر است كه بدون وحى و بدون نبوت جديدى خود روى پاى خودش به زندگى ادامه دهد و آن را كامل كند. بنابراين ديگر نبوت ختم است، خودتان راه بيفتيد.»
صفحه 70، سطر 6:
«پيغمبر اسلام مىگويد كه از حالا به بعد تربيت شدهاى و شعورت تاحدى كه بتواند صلح و سازش و سعادت و تكامل و آسايش برقرار كند، رسيده است. تو مىتوانى و مىفهمى، يعنى انديشهات به مرحلهاى از تكامل رسيده كه احتياج ندارد باز هم وحى دست تو را بگيرد و پا به پا ببرد. از اين پس، عقل جاى وحى را مىگيرد، البته عقلى كه با وحى در طول قرون پيش تربيت يافته و بالغ شده است.»
«نقد و بررسى از اين دو فقره بخوبى روشن است كه نويسنده بشر را به صورت طفلى تصور كرده كه مىخواهد راه بيفتد، ولى قدرت راه رفتن روى پاى خودش را ندارد. تمدن يونان و روم و اسلام هر يك به نوبه خود للهوار دست او را گرفته و پا به پا بردهاند؛ تا قرن هفتم ميلادى، كه بالغ و از اين للهها بىنياز شد و قدرت يافت كه روى پاى خودش راه برود. از اين پس به او گفته شد تو مىتوانى و مىفهمى و ديگر احتياج به وحى ندارى. از اين پس، عقل جاى وحى را مىگيرد.»
اساساً بايد توجه داشت كه اصيلترين جهت نياز به وحى، كه ركن برهان نبوت را تشكيل مىدهد، اين است كه عقل با همه تكاملش كافى نيست كه راه دقيق دنيا و آخرت را نشان بدهد.
اگر تمدن روم و يونان و ساير تمدنها و فرهنگها و ايدئولوژىهاى بشرى مىتوانست اين نياز را برطرف كند، دليلى بر لزوم نبوت وجود نمىداشت. اكنون در قرن بيستم – و نه در قرن هفتم – هنوز هم بشر قادر نيست با عقل تكامل يافته و تربيت شدهاش طرح و برنامهاى براى زندگى خود ترسيم و تعيين نمايد كه سعادت ابدى او را تضمين نمايد. و سرّ خاتميت اسلام، بقاى اين آيين جاويدانى در ميان بشر است؛ كه به كمك آن مىتواند راه صحيح سعادت ابدى را تشخيص دهد، نه كامل شدن عقل و رسيدن انديشه به حدى كه بتواند صلح و سازش برقرار كند. و اگر اين است، كه ديديم بشر بعد از قرن هفتم ميلادى چقدر بهتر از قرنهاى قبل از آن صلح و سازش برقرار كرد!
نويسنده تصور كرده كه دستگاه نبوت دستگاهى است كه بشر در بعضى از دورههاى تكاملىاش در كنار تمدنهاى يونان و روم به آن نياز داشته و اكنون ديگر دورانش سپرى شده و جاى خود را به عقل داده است. و نتيجه طبيعى چنين طرز فكرى اين است كه بشر از اين پس كه دوران جديد تكامل خود – دوران بىنيازى از وحى – را مىگذراند، مىتواند با عقل خود براى زندگىاش برنامهريزى كند و حتى قوانين اسلام را لغو و نسخ نمايد. البته به اين نتيجه تصريح نكرده، ولى حتى در همين كتاب اسلامشناسى شواهدى بر توجه به آن و پذيرفتنش وجود دارد.
از جمله در صفحه 508 درباره تعداد زوجات مىنويسد:
«بىشك وجدان عصر ما از چنين اهانت زشتى نسبت به زن جريحهدار مىگردد؛ اما در گذشته، و بخصوص در جامعههاى ابتدايى، اين اصل به بسيارى از زنان محروم و بىسرپرست {كه خود و احياناً فرزندان يتيمشان براى هميشه از زندگى گرم و امن و سالم خانوادگى محروم مىشدهاند، }امكان آن را مىداده است كه آينده خويش را {كه فقر و پريشانى و فساد تهديدش مىكرد} در پناه مردمى {- كه در آن روزگار تنها پناهگاه زن و كودك بوده است – }نجات دهد.»
و در صفحه 530 مىنويسد:
«و تعدد زوجات را در گذشته، و آن هم در يك جامعه قبايلى و بدوى يا پدرسالارى كه هنوز تا مرحله بورژوازى و مدنيت پيچيده اجتماع شهرى و خانواده تك همسرى فاصله بسيار دارد، اگر با ديد حال، و آن هم بهگونهاى كه گويا در جامعه متمدن اروپاى امروز مىگذرد بررسى كنيم، بىشك آن را مطرود خواهيم دانست.{و شايسته محكوميت و سرزنش. اما، چنين روشى به همان اندازه كه به كار تبليغات و هياهو و هوچيگرى مىآيد، براى علم و تحقيق زيانآور است و چشم محقق را از ديدن دقيق واقعيت نابينا مىسازد}.»
اين بحثى است كه ايشان درباره وحى و عقل آوردهاند و نظر و استنباطشان صريحاً اين است، كه آقاى دكتر شريعتى مىخواسته بگويد با خاتميت و با آمدن قرآن و پيامبر اسلام – صلوات الله و سلامه عليه – بشر ديگر نياز به استفاده از تعاليم وحى و استناد به اين تعاليم ندارد؛ بلكه يكسره وحى را در كنار مىگذارد و با عقل و آنچه انديشه او به عنوان قوانين و آيين زندگى براى او روشن مىكند و مقرر مىدارد زندگى خود را برنامهريزى و اداره مىكند.
من در اين عبارتها دقت كردهام؛ و در اصل مسئله هم به جوانب مختلفى كه به اين بحث مربوط مىشود دقت كردهام، و انصافاً نيافتم كه نويسنده خواسته باشد چنين چيزى را بگويد. توجه كنيد، مردم در زمان پيغمبر اكرم – صلوات الله و سلامه عليه – يا در زمان هر يك از پيامبران – سلام الله عليهم اجمعين – اگر سؤالى يا مشكلى داشتند چه كار مىكردند؟ اگر سؤالى و مشكلى درباره آيين زندگى و درباره برنامه زندگى داشتند، يكسره مستقيماً به پيغمبر مراجعه مىكردند و از او سؤال مىكردند. لذا در قرآن مىبينيد: »يسئلونك عن المحيض«(8)، »يسئلونك عن الاهلة«(9)، »يسئلونك عن الروح«(10)؛ يعنى تا براى آنها سؤالى بالطبيعه پيش مىآمد، يا مخالفان و معاندان سؤالى را سر راه مردم مىگذاشتند، آنها چه كار مىكردند؟ يكراست به در خانه پيغمبر مىرفتند و سؤال مىكردند. آيا در اين مراجعه قدرت انديشه از طرف مردم به كار مىافتاد؟ آيا مردم در يافتن پاسخ اين سؤالات، بر انديشه و تعقل و تدبر و تجزيه و تحليل و نتيجهگيرى از آنها هيچ تكيهاى داشتند؟ يا همينطور كه از قرآن، از تاريخ، و از بررسى تاريخى روابط مردم با انبيا پيداست، مطلب مشكلى كه پيش مىآمد خودشان را راحت مىديدند كه به در خانه پيغمبر بروند؟ خيلى خوب؛ اين روشن است. حالا سؤال: آيا پس از پيغمبر اسلام – صلوات الله و سلامه عليه – از اين نظر چه وضعى پيش مىآيد؟ آيا مردم همچنان تا مطلبى براى ايشان پيش مىآيد يك چنين ملجأيى در اختيار دارند، يا حتى براى استفاده از آوردههاى اين ملجأ هم بايد مقدار زيادى تلاش علمى و فكرى و انديشهاى و اجتهاد داشته باشند؟
از نظر شيعه، در عصر حضور ائمه – سلام الله عليهم اجمعين – باز يك چنين ملجأيى هست و امام نقشى مشابه نقش نبى دارد و در زمان وجود ائمه چنين ملجأيى حضور دارد. اما در عصر غيبت چه؟ – كه اين بحث هم در عصر غيبت مطرح است. آيا در عصر غيبت، كه براى مردم دنيا سؤال و مطلبى پيش مىآيد و حوادث واقعه براى انسان دهها سؤال پيچيده پيش مىآورد و در سر راه انسان معماهاى گيجكننده بهوجود آورده و بهوجود ميآورد، مردم در اين دوره مىتوانند به آن آسانى و سادگى و راحتى به سراغ وحيى بروند كه به تعبير جناب آقاى مصباح، للهوار آنها را در آغوش مىگرفت؟ يا در اين عصر چارهاى جز اين نيست كه با به كار انداختن انديشه و تدبر و قدرت تجزيه و تحليل، اولاً سراغ يافتن اصولى بروند كه در وحى آمده؛ ثانياً سراغ اينكه آيا خصوص اين واقعه هم )نه تنها اصول( در وحى و نصوص دينى مورد بحث قرار گرفته يا نه؛ و ثالثاً، اگر در نصوص دينى، متعرض اين مسئله خاص نشدهاند، آن وقت حكم فروع را از اصولى كه آنها القاء فرمودهاند استنباط كند؟
آيا ترديدى در اين وجود دارد كه بشر پس از ختم نبوت و پس از دورى و دست نيافتن به امامِ حاضرِ جانشين نبى، تنها راهش اين است كه بايد به تقويت انديشهاش و به كاربرد انديشهاش بپردازد و بر آن تكيه كند؟ – بىآنكه ديگر بخواهد متكى به وحى و نبوت جديدى باشد (كلمه »جديد« در همين عبارتى كه از مؤلف نقل كرده وجود دارد)و بىآنكه بتواند مثل گذشته در انتظار اين باشد كه شايد خداوند نبى جديد و وحى تازهاى بفرستد و باز دست او را بگيرد. اين درباره مسئله اول.
بحثى كه الان مىكنم صرفاً روى نكته مذكور(مسئله وحى جديد) تكيه دارد؛ چون، در بحثهاى قبلى اصلاً خواستيم فهم مطلب را براى رفقا باز كنيم و خاتميت را بيان كنيم، لذا طبعاً مسائلى پيش مىآمد كه بايد در مورد يكيك آنها گفته مىشد اين مورد تعرض ما نيست و آن مورد تعرض ما هست، و اصلاً ممكن بود در ادامه گفتوگو با دوستان هم به نتيجه روشنى نرسيم؛ چون بحث خيلى گسترده مىشد. ولى همانطور كه ملاحظه مىكنيد، در اين بحث صرفاً روى اين نكته و روى آنچه در اين زمينه بايد يادآورى كرد، تكيه مىشود.
حال، آيا اين عبارتهاى آقاى دكتر شريعتى ناظر به اين مطلبِ درستِ روشنِ واضحى است كه بنده عرض كردم، يا ناظر به آن برداشتى است كه آقاى مصباح دارند؟ من انصافاً نمىتوانم بگويم اين عبارات ناظر به برداشت ايشان است. و احتمال قوى مىدهم كه اين مطلب در نظر او بوده و خواسته همين را بكند. اگر عبارت مبهم است، اگر عبارت رسا نيست، اگر عبارت اين شائبه را دارد كه آن مطلب انحرافى اول را به شنونده القاء بكند، روش پسنديده منطبق با تربيتى را كه اسلام، پيشوايان اسلام، قرآن، كتاب، سنت و عترت براى ما داشتهاند اين است كه به هر كسى كه با اين كتاب سر و كار دارد يادآورى كنيم و بگوييم اى خواننده، اى شنونده، مبادا از اين عبارت دچار اين انحراف بشوى! اگر اين عبارت در ذهنت اين شائبه را به وجود آورد، بدان كه اين فكر، اين طرز فكر كه ما اصلاً دوران استفاده از وحى را پشت سر گذاشتيم و حالا يكسره از عقل استفاده مىكنيم، ضد اسلام و قرآن است و فكرى تحريفى است. اگر اين مطلب دوم باشد، البته مطلب صحيحى است. همچنين بايد به نويسنده هم يادآورى كنيم كه آقا، وقتى مىخواهى درباره اين مسائل حساس و ظريف چيزى بنويسى، اگر منظورت اين دومى است، كه اين كفر است و انحراف از اسلام است و انحراف از قرآن است؛ و اگر منظورت آن است كه بشر بعد از خاتميت، بعد از عصر ائمه، ديگر نمىتواند مثل بشر گذشته به نبوت مانند يك لله نگاه بكند، البته اين مطلبِ صحيحى است، اما بايد آن را با عبارت روشنى بيان بكنى كه شائبه اين انحراف و ضلال و اضلال در آن نباشد. اين را بايد به نويسنده يادآورى كنيم. و همين طور به عموم. مىپرسند با كتابهايى كه اين نوع عبارتهاى مبهم در آنها هست چه بايد بكنيم؟ بايد به عموم يادآورى كنيم كه اين نوع كتابها )البته همه كتابها اينگونه نيست( كه حاوى اين نوع مطالب مبهماند و در معرض ضلال و اضلالند، كتابهاى عمومى نيستند. اين كتابها را كسانى بخوانند كه قدرت تشخيص اين را داشته باشند كه اين مطلب بايد آن معنى را افاده كند و نه اين معنى را. تنها آن كتابهايى را از اين نويسنده مىتوان بدون دغدغه به عموم معرفى كرد كه اين گونه شائبهها در آن نباشد. من فكر مىكنم فرمولى كه با موازين مورد قبول و مورد علاقه ما سازگار است يك چنين فرمولى است.
اما، موضعگيرى جنجالى و جنجالآفرين و تحريكاتدار، كه با شدت و حدت همراه است، به نظر من با توجه به مجموع جوانب مختلف مربوط به اين بحث و اين شخص و اين عصر، نتيجه عكس دارد. اين نوع موضعگيرىها بسيارى از افراد را به ياد چماقهاى تكفيرى مىاندازد كه در تاريخ درباره عصر تفتيش عقايد كليسا و قرون وسطى خواندهاند.و موجب مىشود كه زمينههاى مثبت و ارزنده هدايت نسل جوان كه امروز در دسترس دوستان علاقهمند قرار گرفته تباه شود و به زمينههاى ضد تبديل شود، و باز بهتدريج – (فكر نكنيد كه اين كار كارى است كه در ظرف يك روز يا دو روز مىشود)- بهتدريج با تبليغات مسموم ديگرى كه نهضتهاى مادى – الحادى و قدرتهاى خودكامه سوء استفاده كننده از همه چيز (از جمله مذهب)دارند، بار ديگر ميان همه مردم جوان درسخوانده مطالعهكن و اهل علم، همان جدايى شوم كه بنده در شهر قم ناظر آن بودم (»ناظر«؛ يعنى ديگر خبر نيست كه كسى بخواهد براى من نقل كند) بهوجود مىآيد.
در سال 1325 كه من به قم آمدم با كمال تأسف به چشم خودم مىديدم در قم كوچك آن روز كه محدوده مركزى شهرىاش از بازار تا فلكه ارم بود و در آن موقع فقط يك دبيرستان در آن وجود داشت (دبيرستان حكيم نظامى)، معلم و محصل مدرسه از يك پيادهرو خيابان مىرود و معمم از يك پيادهرو ديگر، و براستى از هم پرهيز مىكردند.
آيا قرار است بار ديگر به چنين وضع شومى برگرديم؟ آيا نمىخواهيم مطالعه كنيم و ببينيم اين وضع شوم از كجا ناشى شده بود؟ آيا نمىخواهيم تلاشهاىمان را در زمان خودمان هدايت و رهبرى كنيم؟
جناب آقاى مصباح در بحثى كه با ايشان كردم فرمودند من بهعنوان اتمام حجت مىگويم. گفتم برادر، اتمام حجت چيست؟! قبل از اتمام حجت، هدايت مطرح است. اگر هدايت آسيب ديد چه اتمام حجتى؟ من بهعنوان يك فرد كارشناس اين فن مىگويم. اگر قرار است در روحانيت كسى بهعنوان صاحبنظر در مسائل مربوط به نسلِ جوانِ درسخوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من كه يكى از آنها هستم. عمرم را در اين راه گذراندم. من بهعنوان كارشناس صاحبنظر اين فن مىگويم اين خطرناك است. اتمام حجت چيست؟! مىگويم اين تمام رشتههاى اين سى – چهل سال را پنبه مىكند. اتمام حجت يعنى چه؟
چه كسى گفته است اگر ما با بيان روشنگر نقطههاى انحرافى را بيان كنيم كافى نيست؟ طول مىكشد؟ طول بكشد! كار مفيد طولانى بهتر است يا كار پرخطر فورى؟ كدام يك؟ به ايشان گفتم، من از اول كه كتابهاى مرحوم دكتر شريعتى مطرح بوده همين موضع را داشتم كه الان دارم. گفتم دكتر شريعتى از ديد من يك محقق جامعالشرايط و جامعالاطراف در زمينه مسائل اسلامى كه داراى صلاحيتهاى فنى لازم براى اظهارنظر درباره مسائل اسلامى و فهم صحيح كتاب و سنت باشد نيست. او آشنا به معارف زمان و زبان زمان هست، ولى آشنايىاش با معارف اسلام در حد يك جستجوگرى است كه خواسته به اسلام بازگردد – با سرمايهاى غير كافى از نظر معارف تحقيقى اسلامى؛ از نظر صلاحيتهاى لازم براى يك نوآور اسلامى. من اين نظر را در پايان بحث، فرموله بيان خواهم كرد.
من اين را از اول درباره او گفتهام. گفتمبنابراين، در نوشتههاى او و سخنرانىهاى او و افكار او، حتى اشتباه فهمىهاى »كلى« وجود دارد. به خود مرحوم دكتر شريعتى، دو – سه بار مكرر اين را گفتم و يادآورى كردم. در آخرين ديدار دوبهدو كه با ايشان داشتم، در آن رمضان آخرى كه در حسينيه ارشاد سخنرانى مىكرد، – كه متأسفانه در آن اواخر بود – ايشان با صورتى كه من او را جدى يافتم، نه تعارف، گفت فلانى، من براستى در اختيار شما هستم؛ آنطور كه راهنمايى مىكنيد، آنطور كه مفيد مىدانيد، آنطور كه صحيح مىدانيد، روى گفتهها و نوشتهها اظهارنظر بشود و از اين به بعد هم هدايت شود. كه متأسفانه ايشان به فاصله كوتاهى بعد از آن گرفتار شد و نشد كه كارى در اين زمينه صورت بگيرد. بههرحال توجه بفرماييد، اين موضعگيرى، موضعگيرى اينكه طلاب، جوانهاى تحصيل كرده، مردم عادى، نبايد درباره مرحوم دكتر شريعتى و آثار او و كارهاى او غلو كنند، مبالغه كنند، گزافانديشى كنند، اين مسئلهاى است كه بايد گفته شود و بايد روشن شود.
اما، بهنظر من، اين مجوز آن نيست كه بركات صحيح و آثار خوب و نتايج ارزنده و برداشتهاى بسيار جالب و خوشقريحه او را هم كه در نوشتهها و كارهايش دارد، يكسره كنار بگذاريم و بىارزش قلمداد كنيم. من اين را با آن انصاف اسلامى كه خود در تربيت خويشتن از نخستين سالهاى زندگى تا امروز روى آن تكيه داشتهام سازگار نمىبينم.
نوشتههايى را نيز كه در مورد مسئله اول خواندم، با توجه به اين نكاتى كه در زمينه نقش عقل و اجتهاد عرض شد، چنين نيافتم كه مؤلف براستى با اين عبارات مىخواسته بگويد ما بايد يكسره از عقل استفاده كنيم و تعاليمى را كه وحى براى ما آورده كنار بگذاريم.