فرشاد مومنی
فکر میکنم در ایران هیچکس اجازه تردید راه دادن به خود ندهد که بیش از هرچیز و هر کس این دستاورد عظیم مدیون شهید بهشتی است و اینکه شهید بهشتی توانستند کار به این بزرگی را در مجلس خبرگان مدیریت كنند به خاطر این است که با این الگوی روششناختی برای فهم اسلام تلاش کرده بودند و به لحاظ نظری ما اگر بخواهیم بابی را که شهید بهشتی گشودهاند صادقانه ادامه بدهیم لازمهاش این است که از آن روششناسی تبعیت بکنیم و به لحاظ اجرایی و عملیاتی هم لازمهاش این است که از نظر اخلاقی خود را متعهد بکنیم که به قانون اساسی و همین طور تلاشهای بعدی که انشاءالله متفکران مسلمان و اسلامشناسان از این به بعد انجام خواهند داد بدانیم که همانطور كه به اسلام میبایست به مثابه یك منظومه نظاموار و همهجانبه نگاه كنیم این عمل سیستمی به قانون اساسی است كه میتواند سرنوشت ساز باشد و اگر از این منظومه با برخورد گزینشی اجزایی را بگیریم و اجزایی را قربانی کنیم هم اسلام را بدنام کردهایم هم قانون اساسی را و هم ناشکری کردهایم نسبت به یک ذخیره دانایی بزرگی که میراث بزرگ شهید بهشتی و اسلام شناسان مسلمانان انقلابی و ارجمند صدر انقلاب بوده است
درباره رابطه دین و توسعه به طور کلی و رابطه اسلام و توسعه به طور خاص از زوایای گوناگونی بحثهایی در بین متفکران و نظریهپردازان برجسته توسعه و فیلسوفان تاریخ و فیلسوفان علم و نیز برخی اسلامشناسان معاصر صورت گرفته که در مورد هرکدام از آنها طبیعتاً میتوان مطالب مفصل و مبسوطی ارائه کرد. اما اگر قرار باشد در حالت اجمال طبقه بندی خیلی فشردهای ارائه شود میتوان به این نکته اشاره کرد که به طور کلی دربین مجموعه داده هایی که از این زاویه در اختیار ما هست کسانی هستند که راجع به امکان پذیری توسعه دینی بحث کرده اندو طبیعتا در بین طیف آنهایی که بحث کردهاند کسانی که موافق امکان پذیری یا مخالف امکان پذیری هستند یا موافق و مخالف مشروط هستند زیاد است اما در بین کسانی که در اصل امکان پذیری توافق دارند به طور کلی میتوان دو گروه را از یکدیگر تفکیک کرد: گروهی که به اعتبار ملاحظات متدولوژیک در این زمینه بحث کردهاند و گروهی که به اعتبار ملاحظات تجربی در این زمینه مباحثی را ارائه کردهاند
ملاحظات متدلوژیک
گروه اول از آنهایی که به اعتبار ملاحظات متدولوژیک این بحث را مطرح میکنند و الگوی توسعه دینی را امکان پذیر میدانند یکی از مهمترین بحث هایشان حول مفهوم تیپ ایدهآل در روش شناسی علوم اجتماعی دور میزند.در روش شناسی علوم اجتماعی مفهومی است به نام نمونه آرمانی (Ideal Type) و گفته میشود که تقریبا کوشش های فکری مهمی که از دل آنها ایده هایی برای توسعه و بنیان هایی برای تبیین روش مند توسعه وجود دارد عمدتا به لحاظ متدولوژیک بیش از آنکه مسائل و مباحثشان جنبه تجربی و اتکا به ما به ازاء خارجی داشته باشد ، به لحاظ متدولوژیک متکی بر نمونه های آرمانی است. برای مثال میگویند در هیچ کجای دنیا نشانهای از آن الگویی که در چهارچوب ایدئولوژی سرمایه داری یا اقتصاد آزاد به عنوان بنیان های متدولوژیک رفتار اقتصادی ارائه شده وجود ندارد.کوششهایی که در ساحت مثلا اقتصاد متعارف صورت میپذیرد در ذات خود یک کوشش مبتنی بر روششناسی نمونه آرمانی است. بنابراین، اگر میشود راجع به نمونه آرمانی توسعه یا عملكرد اقتصادی در چهارچوب الگوی سرمایه داری یا مارکسیسم نگاه کرد طبیعتا در مورد اسلام هم میشود این کار را کرد و البته هر نمونه آرمانی یک سلسله قاعده های رفتاری را ارائه میدهد این قاعده های رفتاری البته مشروط و مقید هستند به یک سلسله فروض و اعتبارات و مجادلهای که درروش شناسی علوم اجتماعی وجود دارد این است که این قید و شرط ها و نسبت آن با واقعیت چقدر بر روی اعتبار علمی آن الگوی نظری روشمندی که مثلا توسعه اسلامی را عرضه میکند یا توسعه مارکسیستی و یا سرمایه داری را میتواند اثر بگذارد که در هر حال چون موضوع مورد مناقشهای هست الان به آن ورود نمی کنم ولی شخصا از زمره آن دسته کسانی هستم که معتقدند با هر چه واقعیتر بودن آن فروض، نظریه ارائه شده اعتبار بیشتری از لحاظ علمی پیدا میکند. پس به لحاظ متدولوژیک در کادر روش شناسی نمونه آرمانی میتوان به ارائه تئوری در باره توسعه مبتنی بر اسلام اقدام کرد و این در ساحت علم پذیرفته است و اعتبار علمی آن هم از طریق آزمونهای تجربی متناسب سنجیده میشود و صرف جهتدار بودن آن به لحاظ ارزشی، خدشهای به آن وارد نمیكند و همانطور که اشاره کردم کسانی که باورهای ایدئولوژیک دیگری هم داشتهاند این کار را انجام دادهاند و به اعتبار اینکه این بنیان ایدئولوژیک وجود داشته کسی اعتبار علمی کوشش های نظری آنان را به چالش نمی کشد. برای اینکه اعتبار نظری تئوری ها مستقل از این مسئله سنجیده میشود و ما الان فاصله خیلی طولانی به لحاظ زمانی با دورهای پیدا كردهایم که گروهی از فیلسوفان و تاریخ شناسان علم فکر میکردند که لازمه ارائه گزارههای علمی ایدئولوژی زدایی از آنها است.
تا آنجا که به حوزه ادبیات توسعه مربوط میشود شاید برای اولین بار گونار میردال اقتصاددان ممتاز و فقید سوئدی که جایزه نوبل هم برده است در 2 یا 3 نمونه از آثار برجستهاش که به یادگار مانده و بعضی از آنها به فارسی هم ترجمه شده خیلی مفصل و مبسوط توضیح داده که چرا دخالت داشتن ارزش های اخلاقی و دینی در کارهای فکری پژوهشگران اجتناب ناپذیر است.از این زاویه در حوزه نظری یک بحث خیلی مهم دیگری را اقتصاددانان نهادگرا به ذخیره دانش اقتصاد توسعه اضافه کردند و آن عبارت از این است که نهادگراها به درستی برروی مسئله نقص اطلاعات و اثرات آن بر روی اجتناب ناپذیری انواع و اقسام عدم اطمینانها در ساحت عملی حیات جمعی ما همراه با كاستیهای جدی در سطح فهم و ادراک بشر دست گذاشته و پیشبردهای علمی خیلی زیبایی را در این زمینه مطرح میکنند و از دل آن اینگونه نتیجه میگیرند که در طول تاریخ برای مواجهه با آن عدم اطمینانها یکی از مهمترین واکنش هایی که مشاهده شده توسل به ایدئولوژی بوده و به همین خاطر اقتصاددانان بزرگ نهادگرا به درستی ادعا میکنند که اگر ما یک نظریه درباره ایدئولوژی نداشته باشیم اساسا قادر به درك عملكرد اقتصادی و تبیین عملکرد بلند مدت کشورها نخواهیم بود که آن هم درواقع بیان دیگری از مفهوم و مسئله توسعه و توسعه نیافتگی است. بنابراین، این هم یک زاویه دیگری است که هم برروی اجتناب ناپذیری مداخله ایدئولوژی در حرکت به سمت توسعه یا تبیین دلایل توسعه نیافتگی تاکید دارد و هم این که با یک مبنای روشمند و قابل اعتنای علمی در هم تنیدگی ایدئولوژی و عملکرد اقتصادی و به طور كلی حیات جمعی بشر با همه ابعادش در مقیاس زمانی بلند مدت را توصیح میدهد.
یک نحوه ورود دیگری هم از این زاویه بعضی از متفکران و فیلسوفان علم انجام دادهاند که در میان ایرانی هایی که این کار را کردهاند شاید برجستهترین آنها در کتاب بسیار ارزشمند تفرج صنع مطرح شده و به یک شکل دیگری امکان پذیری توسعه مبتنی بر ارزش های دینی را بحث میکنند و آن عبارت از این است که گروندگان به هر عقیده و دینی هم به صورت آگاه و هم بصورت ناخوداگاه تحت تاثیر اوامر و نواهی دینی قرار دارند و بنابراین تمدنی که به هر صورتی شکل میدهند به گونهای و البته در سطوحی و نه به صورت مطلق منبعث از نظام باورها و عقایدشان است. در کنار این هایی که به لحاظ نظری این مسئله را امکان پذیر میدانند ما با طیف گستردهای از متفکران و نظریه پردازان دیگری هم روبه رو هستیم که در عین حال که اصل آن مبنای نظری را قبول دارند شواهد تجربی خیلی برجسته و ممتازی را هم مطرح میکنند و براساس آن ادعاهای خیلی بزرگی را مطرح کردهاند، مثلا فرض کنید یکی از احکام بسیار محکمی که این قبیل متفکران مطرح میکنند این است که میگویند هنگامی كه ما با یک رویکرد تاریخی به تجربه های موفق توسعه نگاه میاندازیم ملاحظه میکنیم که هیچ تجربه موفق توسعهای وجود ندارد مگر اینکه این موفقیت را از طریق بازگشت به بنیان های فکری و فلسفی و به طور مشخص ایدئولوژیکی و فلسفه اخلاقی آن ها بتوان توضیح داد. مثلا ماکس وبر یا تاوونی یا سومبارت یا به یک تعبیر حتی امیل دورکهایم و پارسونز و این قبیل افراد در این دسته قرار میگیرند ، آنها بیش تر در حوزه تخصصی که دارند متمرکز میشوند بر روی واقعیت های مشاهده شده در تاریخ و بعضی از اینها مثل وبر یا تاوونی و در یک سطوحی پارسونز یا سومبارت اساسا میآیند و کل مسئله توسعه را در این چهارچوب توضیح میدهند یعنی از دیدگاه آنها اگر ما توسعه را یک فرآیند در نظر بگیریم نقطه عزیمت این فرآیند را آنها یک دگرگونی بنیادی در نظام ارزش ها واعتقادات به حساب میآورند . بعضی از متفکران دیندار نیز به طور مشخص با آمیزهای از بنیان های نظری نهادگرایان و البته بیش تر به لحاظ متدلوژیك این بحث را مطرح میکنند که نظریه های سنتی علم اقتصاد نقطه عزیمتشان را برروی فرض اطلاعات کامل قرار داده بودند در حالی که ما میدانیم این فرض هیچ نسبتی با واقعیت ندارد و ما در نفس الامر در مناسبات فردی و اجتماعی میدانیم که هیچ انسانی با اطلاعات کامل در هیچ دورهای از تاریخ وجود خارجی نداشته،البته آنها بحث های مفصل تر دیگری هم میکنند با این مضمون كه اطلاعات انسانها علاوه بر اینکه ناقص و محدود است تنگناها و محدودیت های دیگری هم دارد که باعث میشود پیچیدگی استفاده از همین اطلاعات ناقص موجود بسیار افزایش پیدا کند و این واقعیتها روی عملکرد اقتصادی هم طبیعتا تاثیرات معنا داری خواهد گذاشت که از ذكر جزئیات آن صرف نظر میکنم و فقط این نکته را مطرح میکنم که از آنجایی که یک اتفاق نظر عمومی در بین متفکران علوم اجتماعی بویژه طی چند دهه اخیر پدید آمده روی مسئله نقص اطلاعات متفکران اجتماعی دین دار روی همین میآیند هم امکانپذیری و هم سودمندی استفاده از مبانی دینی برای پشبرد امر توسعه را استفاده میکنند مضمون بحث هایی که اینها مطرح میکنند این است که اگر از موضع دین دارانه به این ماجرا نگاه کنیم علم مطلق از آن خداوند است و خدا که انسان را خلق کرده با تکیه بر آن علم مطلق امر و نهی های مشخصی را به صورت قاعده های رفتاری برای ما مطرح کرده و اگر ما بتوانیم هوشمندانه و خردورزانه و با رعایت ضوابط روششناختی مطالعات دینی یک ادراک مطابق با واقع از رهنمودهای خداوند که از کانال وحی در اختیار انسان ها قرار گرفته استفاده بکنیم طبیعتا ما میتوانیم آن نقص ذاتی اطلاعات و دیگر كاستیهایی كه ادراك بشر از این ناحیه دارد را با تکیه بر وحی تکمیل کنیم و بنابراین میتوانیم هم الگوی ثمربخشتر و هم بااطمینانتری از توسعه را طراحی کنیم .طبیعتا همه این ادعاها زمانی که در قالب یک تئوری توسعه دینی متجلی میشود با ضوابط و معیارهای دانش تجربی و متدولوژی علوم اجتماعی اعتبار علمیاش مورد ارزیابی قرار میگیرد و بنابراین صرف تاثیر پذیری از آموزه های دینی به خودی خود اعتبار علمی آنها را مخدوش نمی کند اگر نگوییم که به اعتبار تصور بعضی از نحله های فلسفه علم تازه این واقعیت، اعتبار علمی آن تبیینهای نظری را میتواند ارتقاء هم بدهد. اما به گمان من اگر این ایده ها را در كنار نظرات کسانی قرار بدیم که اصل امکان پذیری الگوی توسعه دینی را به همراه یک نکتهای مورد توجه قرار میدهند به نظر میرسد توجه به آن نکته میتواند برای ما هم حاوی درسها و راهگشایی های بسیار بزرگی باشد .اینها بحثشان در نهایت اختصار این است که در درجه اول نقش دین در عملکرد افراد و تمدن ها اجتنابناپذیر و انکارناپذیر است و نکته دیگر اینکه این واقعیت که ما تحت تاثیر دین به سمت توسعه یا انحطاط کشیده میشویم بیش از هرچیز تحت تاثیر نوع استنباطی است که از آموزه های دینی پیدا میکنیم و بنابراین شخصاً جزو کسانی هستم که این ایده را صحیح میدانند و فکر میکنم که اگر به اقتضائات و استلزامات و پیامدهای این مسئله که به گمان من هم ریشه قرآنی دارد و هم تکیهگاههای بزرگی در عرصه نظریه های توسعه دینی دارد توجه داشته باشیم میتواند برای ما راهگشایی های خیلی بزرگی هم داشته باشد.در اینجا بحث بر سر این است که اولا دین فی نفسه در همه شئون زندگی انسانها و از جمله توسعه دخالت دارد اما به همان اندازه که دین میتواند برای تبیین مسئله توسعه ثمر بخشی داشته باشد برای تبیین مسئله انحطاط هم میتواند ثمر بخشی داشته باشد و این برمیگردد به بحث نحوه شكلگیری سازههای ذهنی و نوع استنباطی که افراد از رهنمودهای وحی به طور مشخص دارند.این که ادعا کردم به طور مشخص ایده مزبور مبنای قرآنی هم دارد به این جهت است كه ما در قرآن مکرر مشاهده میکنیم که درباره فلسفه بعثت انبیاء یکی از نکاتی که ذکر میشود این است که از انجایی که برخی گروندگان ادیان پیشین به قاعده کج فهمی ها یا منفعت طلبی های کوتاه نگرانه در آموزه های دینی دست میبرند و آن را تحریف میکنند یکی از فلسفههای ارسال نبی این است که با آن تحریف ها مبارزه کند و در میان اسلام شناسان بزرگ معاصر آیت الله شهید دکتر بهشتی در یکی از آثار بسیار ارزشمندشان که امیدوارم به زودی منتشر بشود و قبل از انقلاب انتشار محدودی داشته و من توفیق داشته ام آن را مطالعه كنم ایشان ادعا میکنند که اساسا از نظر قرآن یکی از مهمترین فلسفه های بعثت انبیاء مبارزه با تحریف هایی است که در دین خدا صورت گرفته است.از این زاویه به غیر از قرآن میتوان این دیدگاه را حتی در نهج البلاغه هم به طور مشخص در خطبه 125 نهج البلاغه ردگیری كرد. در آنجا علی ابن ابیطالب(ع) خیلی صریح راجع به این مسئله صحبت میکنند این که چه فهمی از قرآن و توسط چه کسانی باشد چقدر اهمیت دارد خیلی مفصل و مبسوط بحث کردهاند. این که در بین متفكران بزرگ هم در غرب و هم شرق آنهایی که میخواستند منصفانه راجع به دین صحبت کنند. آنها نیز به این مسئله توجه نشان دادهاند، مسئله بسیار جالب توجه و مهمی در حوزه اندیشه توسعه دینی است كه جای بسط هم دارد اما در اینجا میخواهم با ذکر این نکات دو نتیجه گیری بکنم که برای پیشبرد درست مسئله توسعه اسلامی میتواند مورد استفاده قرار بگیرد، با مراجعه به بحث های دیوید هیوم که یکی از اثرگذارترین متفکران تمدن غرب محسوب میشود در کتاب تاریخ طبیعی دین ملاحظه میشود او نیز صریح میگوید که یک دین به هر اندازه که معقول و منطقی باشد میتواند در اذهان مرم ناآگاه و بی دانش در معرض مسخ و تحریف قرار بگیرد و همین مسخ و تحریف یا کج فهمی منشا زیان های اجتماعی خیلی بزرگ هم میتواند بشود .بنابر این حتی هیوم هم در واقع به یک شکلی رویکردی هم دلانه با آنچه ماکس وبر در تبیین تجربه توسعه غرب مطرح کرده را نشان میدهد که میگوید اگر ما قرائتهای متفاوتی از دین داشته باشیم عملکردهای متفاوتی را نیز شاهد خواهیم بود.حالا که از تمدن غرب مثال زدم از تمدن شرق هم مثالی میزنم که خوشبختانه آن هم کتابش به زبان فارسی منشر شده و در دسترس و قابل مراجعه است یکی از متفکران بزرگ و از جمله معماران تمدن میجی که در واقع نقطه عزیمت جهش توسعهای در کشور ژاپن شده یک متفکر برجسته است به نام فوکوتساوا یوکیشی، یوکیشی در کتاب نظریه تمدن ادیان مختلفی را نام میبرد و بعد میگوید که همه این ادیان دو ویژگی دارند ویزگی اولشان این است که همگی از ظرفیت های کافی برای هماهنگ شدن با اقتضائات عصر جدید برخوردارند و ویژگی دوم همه آنها هم این است که برای این هماهنگی با یک محدودیت اساسی روبرو هستند که به تعبیر او آن محدودیت اساسی سطح خرد و قدرت تعقل و اندیشه مردمانی است که به آن آیین ها و مذاهب اعتقاد دارند. شما میدانید كه كار ماكسیم رودنسون درباره اسلام و سرمایهداری نیز دقیقاً با همین مبنا صورت گرفته است و البته میدانید كه این رویكرد طرفداران مهم دیگری هم دارد. از جمله، یک کار درخشان دیگری که آن نیز به فارسی منتشر شده کتاب بسیار ارزشمند اریک فروم به نام روانکاوی و دین است، فروم در کتاب خود به طور مشخص روی نقش تعیین کننده نوع استنباط دینی در شکل دادن به سرنوشت جوامع بحث های بسیار ارزشمند و قابل تاملی را مطرح میکند و اگر ما این مبنا را بپذیریم که دین به صورت یک سویه روی توسعه تاثیر نمی گذارد بلکه از کانال آن ها که به آن دین باور دارند که اینها هم انسان هستند و مهمترین نقص انسان همان عقلانیت محدود او است اگر به این نکته توجه بکنیم به گمان من اگر کشوری بخواهد به طور مشخص براساس موازین دینی الگوی توسعه برای خود طراحی کند در اینجا مسئله روش شناسی معرفت دینی نیز نقش مرکزی و تعیین کنندهای را خواهد داشت.برآورد شخصی من بعد از نزدیک به 30 سال کار در حوزه مطالعات توسعه و همین طور با بهره گیری از انگیزه ها و علایق مشخص دینی در این زمینه این است که لااقل به اندازه صلاحیت های محدود و اندکی که دارم در بین اسلام شناسان معاصر در ایران شاید برجسته ترین و ممتازترین اسلام شناسی که روش شناسی او میتواند مبنای دست یابی به یک درک نظری و تدابیر عملی راهگشا برای توسعه در ایران بشود آیت الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی است. طبیعتا این بحثی نیست که بشود در این مجال به صورت مبسوط دربارهاش صحبت کرد فقط برای اینکه طرح مسئله شده باشد و بابی باشد برای اینکه ببینیم فهم دینی متفاوت چگونه به عملکرد اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی متفاوت میانجامد نکاتی را از روش شناسی شهید بهشتی مطرح میکنم که در این روش شناسی بدون اینکه ذرهای از خلوص معرفت دینی کاسته بشود چگونه راه باز میکند به سمت بصیرت نظری و عملی کافی برای نیل به توسعه براساس موازین اسلامی یکی از مهمترین مشخصه های روش شناسی آیت الله شهید دکتر بهشتی این است که ایشان با استناد به بعضی از آیات قرآن كریم تصریح میکنند که از دیدگاه قرآن و با تکیه بر منطق قرآن به سهولت میشود دریافت که مخاطب پیام دین اسلام و پیامبر گرامی آن، صرفاً مسلمانان نیستند، ازدیدگاه شهید بهشتی با استناد به قرآن اینطور دریافته میشود که مخاطب پیام اسلام مطلق ناس هستند یعنی همه انسان ها در همه زمانها و همه مکانها.خوب این میتواند به سهولت به عنوان پایهای که برروی آن همه اسلام شناس ها توافق داشته باشند قرار بگیرد برای اینکه ما میتوانیم به قاعده اینکه یکی از معجزات قرآن این است که در معرض تحریف قرار نداشته با هر سطح معرفت دینی مستقیما به قرآن مراجعه کنیم و ببینیم که آری این گونه است و مخاطب پیام اسلام از دیدگاه قرآن همه مردم هستند در همه زمانها و مکانها. شهید بهشتی در فرآیند کسب معرفت علمی میگویند اگر ما این مبنای متدولوژیک را بپزیریم این یک سلسله استلزاماتی به همراه دارد که همه کسانی که علایق و دغدغه های دینی دارند و در حوزه دین پژوهی کار میکنند یا به اعتبار بحث حاضر در تلاش برای ارائه نظریه اسلامی برای توسعه هستند، بایستی به آن پایبند باشند و آن هم این است که یك نقطه عزیمت مهم برای دینپژوهان مسلمان در جهت معرفی منطق های اسلام باید این باشد که این منطق ها به گونهای عرضه بشود که مخاطب های منصف اما غیر مسلمان را بتواند متقاعد بکند.پس قطعاً اگر بخواهیم اینگونه اسلام را معرفی بکنیم یك معنایش این است که باید یک تفسیر عقلانی از اسلام داشته باشیم و این مبنا اساساً نظام آموزش های دینی ما را میتواند به طور بنیادین متحول بکند اگر این مبنا پذیرفته بشود حتی شکل تبلیغات دینی ما هم باید به صورت بنیادین دگرگون بشود و خیلی پیامدهای بزرگ دیگری میتواند داشته باشد و به سهولت میتوانیم بسیاری از کارهای اسلام شناسان را از این زاویه مورد ارزیابی مجدد قرار بدهیم و ببینیم تبیین هایی که آنها در مقام اسلام شناس از آموزه ها و رهنمودهای دین دادهاند چقدر متکی به این اصل موضوعه مهم است. این یک مؤلفه ممتاز و تعیین کننده است که اگر پذیرفته بشود در تنظیم روابط بین مسلمانان هم میتواند آثار شگرف و تعیین کنندهای داشته باشد که فرآیند توسعه را تسهیل میکند. نکته دوم در روش شناسی شهید بهشتی این است که ایشان به قاعده فهم و استباطی که از روح قرآن دارند و با تکیه بر آیات متعددی از قرآن از منظر انسان شناختی به یک بنیان متدولوژیک خیلی مهم دیگر باور دارند که به نظر میرسد این 2 بنیان کاملا در همدیگر تنیده شدهاند و بسیار به هم مربوط هستند و حتی برروی اخلاق و سلوک مسلمانان هم تأثیرگذار میتواند باشد. مضمون نکته دوم روش شناختی شهید دکتربهشتی این است که از دیدگاه ایشان قرآن یکی از مهم ترین وظایف انسان مسلمان را برای اینکه وظیفه و مسئولیت خلیفهالهی خود را انجام بدهد عبارت از ضرورت تلاش برای برپایی جامعه آرمانی اسلام در عرصه حیات مادی میداند یعنی از نظر ایشان یکی از وظایف واجب که بر عهده هر مسلمانی قرار دارد این است که به اندازه وسع خود باید تلاش بکند تا نظام باورهای ایمانی اسلامی را تجلی عینی و عملیاتی ببخشد. این مسئله باز به نوبه خود مجموعهای از استلزامات نظری و یک مجموعهای از استلزامات عملی به دنبال دارد که در نهایت اختصار به چند مورد از آنها اشاره میکنم. یکی از این بحث ها یعنی یکی از مسائلی که به تبع آن پدید میآید این است که هر انسان مسلمان هر آنچه که در قلمرو آموزه اسلامی اعتقاد دارد اولا باید به شکل معقول به صورتی که مخاطبهای غیرمسلمان و منصف اگر بشنوند، بپذیرند بتواند از آن دفاع کند و نکته دوم این است که این سطح از دانایی راجع به اسلام از نظر شهید دکتر بهشتی در بهترین حالت شرط لازم برای اینکه ما ادعا بکنیم به حدی از فهم از اسلام رسیدهایم را تامین میکند شرط کفایت آن است که تلاش کنیم و بفهمیم برای عینت بخشیدن به آن فرمان چگونه باید عمل کنیم وجه نظری این مسئله عبارت از این است که همان طور که الان به صراحت در نظریهها و روششناسی توسعه شاهد هستیم که میگویند برای پیش برد امر توسعه دانستن این که «چه» کارهایی باید بکنیم لازم است اما کافی نیست و شرط کفایت این است که بگوییم «چگونه» این کار اجرا بشود، در روششناسی شهید بهشتی نیز دانستن چگونگی (Know-How) اگر نه بیش از دانستن چیستی (Know-What) كه حداقل به اندازه آن اهمیت دارد. این رویكرد نگاهی به آینده را نیز به همراه دارد چرا كه در ادبیات اقتصاد دانایی هم در این ارتباط طبقه بندی جدیدی از دانایی و علم ارائه شده و آن را به دو گروه دانش آشکار و ضمنی تقسیم بندی کردند که در جای خود قابل بحث و گسترش فوق العاده هم است در واقع میخواهم این را عرض کنم که آیتالله شهید دکتر بهشتی شاید جز اسلام شناسانی هستند که بر روی نقش بسیار تعیین کننده «چگونگی» عینیت بخشیدن به آرمانهای اسلامی به همان اندازه شناخت آن آرمانها تأكید دارند و بنابراین، بر روی نقش بسیار تعیینکننده بصیرتهای موسوم به دانش ضمنی در قلمرو معرفت اسلامی تأکید ورزیدند و به نظر میرسد این جنبه اخیر یکی از مهمترین شکافها و حفرههای معرفتی مسلمانان در طول تاریخ بوده است و اگر این مبنای متدولوژیک را بپذیریم به کلی باید نظام آموزشهای خود را مورد بازبینی قرار بدهیم ما نیاز داریم دانش ضمنی خود را تقویت کنیم و برای این که اهمیت این مسئله درك شود کافی است فقط به این نکته اشاره بکنم که بعضی از نظریه پردازان بزرگ اقتصاد دانایی میگویند اگر کل پیکره ی معرفت بشری را به دو قسمت دانش آشکار و ضمنی تقسیم کنیم آنها این پیکره را تشبیه به یک کوه یخ میکنند. بدنه اصلی معرفت توسعهساز دانش ضمنی است که به اصطلاح ناظر بر آن قسمت از كوه یخ است كه زیر آب قرار گرفته است و متاسفانه به واسطه این که جز دوره کوتاهی در صدر اسلام ما تجربه چندانی در حکومت دینی نداشتهایم بصیرت های عالمانه دینی ما در مورد دانش ضمنی بسیار اندک و ناچیز است و اگر مبانی متدولوژیك آیتالله شهید دکتر بهشتی برای فهم اسلام مورد توافق قرار بگیرد راه برای کسب و تکمیل این نوع از دانش هم از منظر اسلامی گشوده میشود به عنوان آخرین نکته اگر ما میبینیم حرکت آزادی بخش تجربه شده در ایران در پرتو انقلاب اسلامی جزو معدود انقلاب های بزرگ اجتماعی است که در کشورهای در حال توسعه صورت گرفته و در آن توانستهایم در عرض کمتر از یک سال که از انقلابمان گذشته است یک قانون اساسی ارائه کنیم که به صورت سیستمی سازو کارهای عملیاتی کردن آرمانها را نشان داده فکر میکنم در ایران هیچکس اجازه تردید راه دادن به خود ندهد که بیش از هرچیز و هر کس این دستاورد عظیم مدیون شهید بهشتی است و اینکه شهید بهشتی توانستند کار به این بزرگی را در مجلس خبرگان مدیریت كنند به خاطر این است که با این الگوی روششناختی برای فهم اسلام تلاش کرده بودند و به لحاظ نظری ما اگر بخواهیم بابی را که شهید بهشتی گشودهاند صادقانه ادامه بدهیم لازمهاش این است که از آن روششناسی تبعیت بکنیم و به لحاظ اجرایی و عملیاتی هم لازمهاش این است که از نظر اخلاقی خود را متعهد بکنیم که به قانون اساسی و همین طور تلاشهای بعدی که انشاءالله متفکران مسلمان و اسلامشناسان از این به بعد انجام خواهند داد بدانیم که همانطور كه به اسلام میبایست به مثابه یك منظومه نظاموار و همهجانبه نگاه كنیم این عمل سیستمی به قانون اساسی است كه میتواند سرنوشت ساز باشد و اگر از این منظومه با برخورد گزینشی اجزایی را بگیریم و اجزایی را قربانی کنیم هم اسلام را بدنام کردهایم هم قانون اساسی را و هم ناشکری کردهایم نسبت به یک ذخیره دانایی بزرگی که میراث بزرگ شهید بهشتی و اسلام شناسان مسلمانان انقلابی و ارجمند صدر انقلاب بوده است.
اینجانب به مناسبتهای دیگری در سالهای دور و نزدیك گذشته این مسئله را در حوزه تخصصی خود مطرح كردهام كه در تبیین مشكلات جدی اقتصادی موجود كشور سؤالی كه میبایست به دقت مطرح كرده و منصفانه و عالمانه به آن پاسخ داد، این است كه آیا طی سه دهه گذشته ما به صورت نظاموار به قانون اساسی پایبندی نشان دادیم و به این خاطر با مشكلات موجود روبرو شدیم یا چون به هر دلیل و با هر توجیه بخشهایی از آن را كنار گذاشتها یم و مصلحتاندیشانه نادیده گرفتیم به مشكل برخوردیم. ادعای اینجانب آن است كه منشأ اصلی مشكلات ما رویه اخیر بوده و فقط با پندگیری از تجربههای گذشته و بازگشت تمام عیار و سیستماتیك به قانون اساسی خواهیم توانست به نمونه آرمانی مورد نظر شهید بهشتی و همه رهپویان انقلاب اسلامی عینیت ببخشیم.