1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
مصاحبه با مرحوم محمد بسته نگار درباره شهید بهشتی- بخش اول

شهید بهشتی گفتند باید کار تشکیلاتی کنیم و از کارهای روبنایی اجتناب کنیم

سلام و تشکر از شما که از من خواستید خاطراتی از مرحوم  از ما بگیرید. خاطرات من بیشتر جنبه شخصی ندارد. آمیخته با یک سلسله مسائل اجتماعی و سیاسی هست که با توجه به آنها مسئله آقای دکتر بهشتی مشخص می شود.

اولین خاطره با فوت مرحوم آیت الله بروجردی شروع می شود که در دهم فروردین ماه اتفاق افتاد. فوت ایشان یک موجی ایجاد می کند نه تنها در تهران و ایران بلکه در پاکستان، افغانستان، سوریه و عراق و کشورهای اطراف اصلا یک موج فوق العاده ای ایجاد شد. ما در آن روز تشیع جنازه که ساعت هفت یا هفت و ده دقیقه بود، که توسط رادیو اعلام شد، راه افتادیم و حرکت کردیم به سوی قم. وقتی رسیدیم ساعت ده بود که آن صحن بزرگ و کوچک پر از جمعیت بود،  به طوری که اگر جمعیتی می خواست از صحن بزرگ به صحن کوچک برود خیلی با سختی های زیاد مواجه می شد. بعد از همانجا رفتیم در مسجد آیت الله بروجردی که جنازه را آورده بودند آنجا و تا ببرند در فاصله ۵۰ – ۶۰ متری که دفن کنند شاید دو سه ساعت طول کشید. اونجا ما برخورد کردیم با مرحوم علی بابایی. ایشان گفت اگر اولین ختم را جبهه ملی بگیره چه بهتره.  منتهی آن زمان سیاست جبهه ملی دیگر بیش از اندازه دین و سیاست را جدا کرده بودند و گفتند در مسائل دینی ما نبایستی دخالت کنیم. از یک طرف هم به خاطر اینکه مرحوم آیت الله بروجردی بعد از ۲۸ مرداد آن تلگراف معروف را به شاه میزند و آن کلمه خل الله ملک را که می گویند، اینها دیگر  ابا داشتند. بلاخره این طرف و آن طرف، جامعه علمیه ختمی در مسجد ارک می گذارد. جامعه علمیه یا هیات علمیه روحانیونی بودند که طرفدار دکتر مصدق بودند مثل مرحوم آیت الله زنجانی و مرحوم طالقانی و مرحوم آسید علی قمی بودند. بعد مهمترین ختمی که گذاشته می شود در مسجد هدایت با امضای شخص آقای طالقانی و امضای انجمن اسلامی دانشجویان و انجمن اسلامی مهندسین بود. یعنی در حقیقت اولین قدم را این انجمن اسلامی دانشجویان در رابطه با ارتباط حوزه و دانشگاه بر می دارد. بعد در انجمن بحث می شود که ما برای چهلم آیت الله بروجردی دسته جمعی به قم برویم. البته من آن موقع عضو شورا نبودم، چون تازه وارد دانشگاه شده بودم. آن موقع در شورا تصویب شد که در مراسم چلهمی که در مسجد اعظم قم هست دانشجویان به قم بروند. یادم هست که سه چهارتا اتوبوس گرفتیم جلوی دانشگاه و حتی اتوبوسها داخل محوطه دانشگاه شدند. ما دانشجویان سوار شدیم و بعد از دو ساعت و نیم رسیدیم به قم. در قم هم آن خیابانی که مشرف هست به حرم که سرش مسجد امام حسن عسگری هست، آنجا پیاده شدیم. با یک راهپیمایی مختصر ما را وارد یک مدرسه کردند و پذیرایی کردند منتهی ما همه برای خودمان غذا آورده بودیم. بعد ما را بردند هتل و پذیرایی کردند. در همین حین دیدیم که یک سید جوان روشنی آمد شروع کرد به سخنرانی کردن. مفادش الان یادم نیست چه بود ولی در ذهنم مثلا این بود که یک طالقانی جوان دارد صحبت می کند. در ذهنم اینجور نقش بست. که خیلی اثر فوق العاده ای روی خود من گذاشت. بعد متوجه شدم گفتند آقای بهشتی هستند و مدیر مدرسه دین و دانش. آنجا هم مدرسه دین و دانش بود. بعد نماز جماعت را به امامت ایشان خواندیم و این اولین ارتباط بود. بعد دوباره ما رفتیم پذیرایی شدیم و نزدیک ساعت ۵-۴ بود که ما از همان محل بصورت منظم راه افتادیم در صفهای ۴ نفره بطرف مسجد اعظم. مستقیم رفتیم حرم و داخل مسجد شدیم. همین طور شعار دادن «ان الحیات عقیده و جهاد». با الله اکبر و شعارهایی مانند اینها  وارد صحن و مسجد شدیم که همه استقبال کردند.از جمله پسران آیت الله بروجردی. آنجا عرض کنم که اطلاعیه انجمن اسلامی دانشجویان نوشته شده بود که پشت تریبون دقیقا یادم نیست که یا آقای صباغیان خواند آنرا یا آقای دکتر سامی. بعد که سخنرانی تمام شد ما به همان صورت صف حرکت کردیم و آمدیم و نزدیک غروب شده بود شروع کردیم به اذان گفتن و سوار اتوبوس شدیم و آمدیم تهران که بعد گام اول را جهت وحدت حوزه و دانشگاه، از طرف دانشگاه و انجمن اسلامی برداشته شد در حقیقت. و بعد هم جراید زمان خیلی کم نوشتند. در مجله مجموعه حکمت گزارش دادند که اولا دانشگاه مرکز بی دینی هست و سخنرانان که همیشه می رفتند بالای منبر از حوزه و علمای حوزه تعریف می کردند بعد دانشگاه و استادها را همه را می کوبیدند. و یک چیز عادی بود کوبیدن دانشگاه توسط سخنرانان. در تهران آقای انصاری واعظ بود، شیخ مرتضی انصاری که باید یادتون باشد که سالهای قبل از انقلاب فوت کردند. سخنرانی بود که دهه چهل می آمد مسجد ارک و صحبت می کرد و دانشگاه را می کوبید. و حتی این عبدالرضا حجازی که اعدامش کردند او هم می کوبید و آخر سری ها یک خورده تبصره می داد که بعضی از استادهای دانشگاه هستند که متدین هستند و زندان می روند و آنها بالا سر ما هستند. این گام برداشته شد که نه تنها بی دین نیستند بلکه پیشقدم در وحدت هستند. اینجا آقای بهشتی در ذهن ما بود. یک جلساتی تشکیل می شد در کوچه قائم بالای مجلس شورای ملی که انتهای آن کوچه منزل آقای نوید بود و جلسات ماهانه برگزار می شد. سرّ­ تشکیل این جلسات ماهانه هم به این شکل بود که در تابستان سال ۱۳۳۹ جبهه ملی شروع کرد به فعالیت کردن. اول سه شب به صورت یک شب درمیان جلساتی گذاشت منزل حاج نوروز علی لباسچی. پسر لباسچی های معروف که از بازاری های طرفدار دکتر مصدق بودند. یعنی اولین جلسه جبهه ملی در آن منزل برقرار شد. خانه ما هم خیابان شاهپور بود و در بازارچه پاچنار می خورد و من تصادفا از پاچنار رد می شدم که جمعیت را دیدم و سخنرانی های آنجا را. یک شب هم آقای مهندس بازرگان صحبت کرد و یک شب هم آقای حصیبی و یک شب هم آقای حسن نزیه. شب آخر گفتند که جلسات بعدیمان در مسجد هدایت برگزار می شود. ما رفتیم آنجا که آن زمان مسجد کوچکی بود.جلویش هم آرامگاه هدایت ها بود و مخبرالسلطنه که اینجا را ایام محرم و صفر سیاه پوش کردند. آقای طالقانی رفتند منبر در نکوهش دکتر اقبال و حکومت استبدادی و تقریباً فضایی بود که داشت بعد از ۲۸ مرداد باز می شد. از صحبتهای آقا یادم هست که می گفت ما یک حکومتی به مانند حکوت دکتر مصدق می خواهیم در این جامعه. شب دوم هم که یک شب در میان بود برگزار شد و شب سوم هم آمدیم و در مسجد بودیم که آقای طالقانی بلند شدند و گفتند که از طرف ساواک دستور جلوگیری از سخنرانی را دادند که چرا سخنرانی می کنید و جلویش را گرفتند. ما بعد آمدیم در خیابان استانبول قدم می زدیم و بالا و پایین می رفتیم. آقای طالقانی آمد بیرون و جمعیت دورش را گرفت. در همین اثنا یکی یک کاغذی در جیب ما گذاشت. توی کاغذ نوشته شده بود که به مدت ده شب عزاداری در خیابان غفاری پایین خیابان لشکر و منیریه هست و بعد که ما رفتیم دیدیم یک خانه بسیار بزرگ و صندلی چیده بودند که یکی از سخنرانانش آقای مطهری هست و یکی هم آقای طالقانی هست. بعدها فهمیدیم که اونجا منزل آقای اجباباجی هست که مراسم در آن مدت ده شب برگزار شد. آن موقع ها رسم بود که مراسم به مدت ده شب ده شب برگزار می شد. هم آقای مطهری و آقای طالقانی وارد مبحث اجتماع و فلسفه و امت و نظریه افلاطون و سقراط و ارسطو و اینها شدند که واقعا یک مباحث بسیار مفیدی بود. آقای علی بابایی بعداً تلاش کردند نوارهای جلسه را که روی نوارهای ریلی بود پیدا کنند که موفق نشدند. آقای علی بابایی می گفت وقتی گرفتندش اون طرف خانه اش که بنایی داشت زیر آجرها پنهان کرده بود که از بین رفت. من وقتی که در کنکور شرکت کردم در بحث انشاء از همان سخنرانی ها استفاده کردم در ذهنم. شب آخر آقای علی بابایی آمد تشکر کرد و شاید ۷۰۰ یا ۸۰۰ نفر صندلی اونجا جا می شد، برای اولین بار بود که ما سخنرانی دیدیم که میز و صندلی گذاشته بودند. گفت که ما می خواهیم این مجلس را به صورت ماهانه ادامه بدهیم. منتهی به این صورت که سر ساعت معینی شروع بشود و ساعت معینی هم تمام بشود. گذشته از آن ما عنوان سخنرانی ها را مشخص می کنیم و می دهیم به سخنرانهایمان که مطالعه کنند و بیایند مطالعه شان را توی این یک ساعت بگویند. یعنی اولین باری بود که در تاریخ شیعه برای سخنرانهای مذهبی وعاظ برایشان دستورالعمل گذاشتند که اگر می خواهند سخنرانی کنند باید مطالعه کنند و همینطور بدون مطالعه سخنرانی نکنند، کمی قصه بگویند و یه خورده شعر بخوانند و آن چیزی که باید بگویند مطالعه شده باشد و اینها. بعد هم آدرس را دادند و کوچه قائم که بعدها معلوم شد که منزل آقای نوید هست که شریک آقای علی بابایی بود. هنوز هم زنده هستند و عضو هیات مدیره حسینیه ارشاد. اونجا دیگر سخنرانهای متعددی از همان شهریور یا مهر سال ۱۳۳۹ شروع شد تا اردیبهشت و خرداد ۱۳۴۲ ادامه داشت. سخنرانهای آن جلسه آقای مطهری بود و آقای طالقانی بود، آقای بهشتی بود، امام موسی صدر بود، آقای کمره‌ای بود و آقای شبستری بود که مرحوم شد، تبریزی بود و نماینده مجلس دوره مصدق بود و آقایی به نام فروزان یا فرزان بود و چندتای دیگر. وقتی که سخنرانی انجام می شد ظرف مدت یک هفته تا ده روز این نوار سخنرانی پیاده می شد و بصورت جزوه در جلسه بعد توزیع می شد و بصورت کتاب انتشارات صدوق در بازار بین الحرمین اینها را چاپ می کرد. نام آن گفتار ماه بود که سه جلد شد. البته جلد سومش نیمه تمام ماند که در اردیبهشت ۴۲ ساواک جلویش را گرفت. از سخنرانیهای خود آقای دکتر بهشتی چندتا بود و یکی از آنها که خیلی خوب بود سخنرانی آقای غفوری بود که مسئله انفال و بحث اعلامیه حقوق بشر. ما آنجا از نزدیک با سخنرانیها و نظرات آقای بهشتی آشنا شدیم. آن زمان مثل حالا نبود که یکی می رفت سخنرانی می کرد نصفش را مستمع چرت بزنه! با ورع و علاقه و دوران جوانی خیلی علاقمندانه ما اینها را دریافت می کردیم. و همان زمان سالنامه ای در آمد به نام سالنامه مکتب تشیع. قول دادند که سالنامه بصورت سه ماه باشد که چهار شماره بصورت سه ماهه در طی یکسال منتشر شد. آنجا هم من مقاله ای از آقای بهشتی تحت عنوان حکومت در اسلام دیدم. شاید بشود گفت بعد از کتاب تنبیه الامه این اولین مقاله ای بود که من برخورد کردم با مسئله حکومت در اسلام. که آنجا مسئله مطرح شده بود که در اسلام شکل حکومت مطرح نیست بلکه محتوای حکومت مطرح هست. ممکنه شکل حکومت سلطنتی باشد. بعد مثال می زد حکومت ملکه سبا و ملکه یمن که حکومت سلطنتی داشتند. البته ما آن موقع خیلی شدید دیدگاه ضد سلطنتی داشتیم و زیاد از کلمه سلطنتی اش خوشمان نیامد…. ولی بعدا که در مطالعاتمان تجربه پیدا کردیم، سلطنت هم در یک دوره ای جلوه ای داشته و درسته که سلطنت در آن دوره استبدادی بود ولی خوب سلطنتهایی هم بوده اند که از شعرا ، علما و دانشمندان حمایت می کردند و دربارهایشان مرکز رفت و آمد اینها بوده است. آن مجموعه سخنرانی های ایشان در مدرسه دین و دانش و همان زمان یک سمیناری تشکیل شد بعد از فوت آیت آلله بروجردی که مجموع آن سمنیار تحت عنوان مرجعیت و روحانیت چاپ شد. آن هم از کتابهایی بود که عرض کنم می بلعیدیم. حالا یک حاشیه بزنم، ما سال ۳۸ که با مسجد هدایت آشنا شدیم، وارد مسجد که می شدیم یک کفش کن بود و جلوی آن یک میز بود که کتابهای دینی روی آن بود. چندتا از کتابهای آقای مهندس بازرگان بود و کتاب آقای طالقانی بود و کتاب ابوذر غفاری از دکتر شریعتی بود و جزوه کوچکی به نام اقتصاد در اسلام بود و این مجموعه کل کتابهای روشنفکری دینی که همش این قدر بود و بضاعت روشنفکری تشکیل می شد و غیر از این کتابی نداشت. این هست که مهندس بازرگان صحبت و آقای بهشتی صحبت می کردند. این کتاب مرجعیت و روحانیت در آمد و خیلی اثر گذاشت روی ما و بچه های که عضو نهضت و انجمن بودند خیلی تاثیر گذاشت. بعدها که ما در زندان بودیم یکی دوتا از اسلام شناسان می گفتند کتاب مرجعیت و روحانیت بعد ازکتاب تنبه الامه مهمترین کتاب مرجع برای شیعه و روشنفکران دینی هست. هر سال که انجمن اسلامی و اعضایشان که مجموعا در تهران و دانشگاهها و دانشسرای عالی و کرج بودند جمع می شدند و یک هیات اجرایی و هیات مدیره تشکیل می دادند. همان سال ۱۳۴۱ ما عضو شورا شدیم. اعضای شورا همین آقای مهندس یوسف طاهری بود که بعد از انقلاب وزیر راه مهندس بازرگان شد و مرحوم حنیف نژاد بود و یکی دوتا از دوستان دیگر بودند و یکی هم تراب حق شناس بود و خود من بودم و دوسه نفر دیگر. در آن زمان در انجمن اسلامی دانشجویان تا آن زمان برنامه هایشان خیلی محدود بود. هر دو هفته یکبار در یک خانه قدیمی در منیریه که متعلق به اجداد دکتر شیبانی بود که هر دو هفته یکبار اونجا جمعه بعدازظهرها جمع می شدند و سخنرانی هم می شد. بعد هم موکول بود به یک جشن مبعث بود که شب عید مبعث از طرف انجمن مهندسین برگزار می شد و روز مبعث هم از طرف انجمن اسلامی دانشجویان در کوی دانشگاه برگزار می شد که من از سال ۳۸ که دانشجو بودم به آن مراسم می رفتم. معمولا شب مبعث برنامه بود که مهندس بازرگان صحبت می کرد. اغلب جزواتش که اسلام و خدا و اسلام و وحی مباحث روز سخنرانی آن موقع است و همیشه هم یک جمله ای را هو الذی بعث فی الامی یون رسول من انفسهم می گرفت و رویش بحث می کرد. منتهی روز جمعه از طرف انجمن اسلامی دانشگاه در کوی بود که آقای طالقانی صحبت می کرد و یکی هم روز عید فطر بود که می رفتند خارج از شهر در دانشکده کشاورزی کرج و این سالهای آخر در یکی از همین باغ های تجاری که در مسجد هدایت می آمدند. سال ۴۱ تقریبا حوالی عید مبعث بود که کنگره جبهه ملی تشکیل شد. در کنگره هم آقای طالقانی دعوت داشت و هم آقای مهندس بازرگان. صحبت شد که ما برای انجمن چه کسی را دعوت کنیم، همینجور همه مانده بودند که من فی البدایع به ذهنم آمد که آقای بهشتی را دعوت کنیم که با استقبال روبرو شد. هم حنیف نژاد و هم طاهری و همه قبول کردند و بلافاصله تصویب شد که آقای بهشتی صحبت کنند. بلاخره آقای تراب حق شناس مامور شد که برود آقای بهشتی را دعوت کند و اولین باری بود که ایشان برای سخنرانی در دانشگاه می آمد. به این شکل بود که تحت تاثیر سخنرانی های ایشان که خیلی جالب بود قرار گرفتیم. تقریبا ذهن همه آن موقع روی دوتا سه تا سخنران جوان بود. یکی آقای مرتضی جزایری بود که وقتی افتاد زندان اصلا خط و مشی او عوض شد و از آن شیعه های افراطی و ولایتی شد ولی خوب آقای بهشتی روی همان خط مستقیم خودشان بودند. دیگر ما آقای بهشتی را ندیدیم تا ۱۵ خرداد ۴۲ شد و ما افتادیم زندان. ما سری دوم نهضت آزادی بودیم که می خواستیم محاکمه بشویم. تا سری اول را محاکمه کردند یک خورده جو آرام شد و سری دوم را به قید وثیقه آزاد کردند و تقریبا اواخر دی ماه ۱۳۴۲ آزاد شدیم. اونجا ما شنیدیم آقای بهشتی تهران هستند و منزل بعضی از دوستان می روند که این را آقای مصطفی مفیدی که هم پرونده ما بود که برادر زن دکتر شیبانی بودند، گفتند. با ایشان و یک آقایی به نام حسن تهرانی ،که ایشان هم از بازاریهای تهران بود، به اتفاق ایشان رفتیم یک منزلی. همه زیر کرسی نشسته بودند و آقای بهشتی هم آنجا بود و شاید ما آنجا دو سه ساعت با هم صحبت کردیم. که ایشان یک حالت انتقادی از ۱۵ خرداد و این مسائل پیش آمد ایشان گفتند ما از این پس باید کار تشکیلاتی بکنیم و از کارهای روبنایی باید اجتناب کنیم. البته ما آن موقع حرفش را زیاد نفهمیدیم. بعدش ایشان رفت آلمان که بعدا سال ۴۹ برگشتند به ایران.  ما اولین باردر  افطاری مدرسه کمال آقای دکتر سحابی، ایشان را زیارت کردیم و آقای طالقانی هم آنجا بودند. صحبت های معمولی شد و مقداری آقای طالقانی صحبت کردند و ایشان هم صحبت کردند و از آن به بعد ما ایشان را بیشتر می دیدیم. از یک طرف فضا که از سال ۵۰ به بعد حسینه ارشاد بسته شد و مسجد هدایت را هم برایش امام جماعت تعیین کردند. انجمن اسلامی مهندسین را هم که می دانستند وابسته به مهندس بازرگان هست، آنجا را هم تعطلیلش کردند. مانده بود انجمن اسلامی پزشکان و آنجا هر دو هفته یکبار در منزل دوستان دکترها تشکیل می شد. در آنجا هم از سخنرانان مهمش دکتر بهشتی بودند که صحبت می کردند. چون از قبل آشنا بودیم و با آقای طالقانی هم نسبت داشتیم مورد عنایت خاص ایشان قرار می گرفتیم. گذشته از آن در قبل سال ۵۴ یک سلسله سخنرانی هایی را شنبه های هر هفته هیئت های موتلفه آن موقع در خیابان عین الدوله برگزار می کردند و در آنجا از جمله سخنرانها، ایشان بودند. بعد از سخنرانی من با ایشان می آمدم و مرا می رساندند. بعضی موقعها اصرار می کردم دوراهی قلهک پیاده می شدم و بعضی موقعها اصرار می کردند و مرا می آوردند اینجا که منزل قدیمی ما بود و اولین چیزی که می پرسیدند می گفتند حال عزیزان ما چطورند. مجاهدین اولیه را می گفتند و خیلی خوش وبش و اینها و دیگه این مجموعه برخورد ما بود تا انقلاب و در زمان انقلاب هم که مدرسه رفاه هم همدیگر را می دیدیم.  انقلاب شد و روابط کم شد که در فوت آقای طالقانی که در دانشگاه بود که ایشان آمدند طرف ما و خیلی تسلیت دادند و ما دیگر برخورد خاصی تا هنگام شهادتش نداشتیم. و اینها مجموعه مطالبی بود که ما از آقای بهشتی به خاطر داشتم.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها