1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
مصاحبه با مرحوم حاج محسن کنگرلو درباره شهید بهشتی - بخش دوم

شهید بهشتی مبارزه مسلحانه را اصلا قبول نداشت / ایشان ذات فکری اش این بود که باید اول توده مردم آگاه بشود

– امروز چهارشنبه سی فروردین ماه نود و شش در خدمت آقای محسن کنگرلو هستیم. جلسه دوم ضبط خاطرات هست.

مرحو حاج محسن کنگرلو: من عملا دستیار و فرمانبر ایشان بودم و از قبل از انقلاب ایشان مسائلی را می گفت و من تحقیق می کردم . می آمدیم در اتاق کوچک خانه‌شان از من نظر خواهی می کردند. و از افرادی را که قبول داشت نظر خواهی می کرد. به طبع با دیگران هم همینطور بوده ولی هیچوقت در جمع این را بگویم که نظر خودش را نمی گفت. یا اینطور نبود که دیگران که اطرافیان ایشان هستند نظر ایشان را بگویند و همه هم به تبع نظر ایشان، همه همان نظر را داشته باشند. که این بر خلاف این روال بود که از اول انقلاب همه مردم نگاه می کردند به نظر امام و همه هم همان را می گفتند. یعنی در روحانیت شیعه غالباً اینجوری هست که برای چی می خواهی فکر کنی و نظر بدی و تحقیق بکنی! یا مجتهدی یا مقلد. اگر مجتهدی خودت به همان نظرت عمل بکن. اگر مقلدی خوب هر چی بهت می گویند همان را گوش کن و عمل کن. این خیلی روش ناعاقلانه است و خلاف عقل است. و جالب هست که ایشان دقیقا نقطه مقابل این موضوعی بود که در جامعه جا افتاده بود و الان هم هست. اول نظر دیگران بود.  نظر دیگران را می گرفت و مثل این بود که ظروف همه رو می گرفت و تمیز می کرد و همه را سر جای خودشان می چیند و بعد شما میدیدی و لذت می بردی.  پس نظر دیگران را می گرفت و می گفت در مجموع نظرات اینگونه است.  خیلی به جمع و نظراتشان احترام می گذاشت. و خیلی هم هوشیار بود و در خیلی جاها یکدفعه نظر خودش را نمی گفت. مگر اینکه یک نفر خیلی باهاش نزدیک بود و دو نفری بودند و می گفت حاج آقا نظر خودتان راجع به این موضوع چی هست. من از ایشان پرسیدم و تا بحال به کسی نگفتم فقط اولین بار بود در جلسه قبل گفتم.ایشان نظر مساعدی نسبت به حکومت ولایت مطلقه فقیه نداشت. ایشان نظر جمع را قبول می کرد. ولایت فرد را قبول نمی کرد و این اعتقادش بود. راجع به این موضوع (قبول کردن نظر جمع) یکبار  از ایشان انتقاد کردم. گفتم حاج آقا چرا شما این آقای عرب را کاندیدا کردید از طرف حزب جمهوری اسلامی؟ ایشان بچه محل ما هستند بچه روستای کویرآباد هست پائین تر از آبباریک. این فرد ششم ابتدایی را هم نداشت. حالا یک وقت کسی مدرک ششم ابتدایی را هم ندارد ولی روحانی هست و درس طلبگی خوانده و مطالعه زیاد داشته. این فرد کارگر چیت سازی ری بود و کارگرها این فرد را قبول داشتند. هیکلی داشت و بچه ورامین بود و مومن هم بود و انقلابی هم بود و قبل از انقلاب در اعتصابات کارگری هم نقش داشت و به طبع کارخانه های پارچه بافی اطراف تهران هم به هم وصل شده بودند و گفته بودند ما این را قبول داریم و در اولین انتخابات که مجلس خبرگان بود. گفتم بجای این یک نفر که دکترای حقوق دارد و شخصیت علمی هست و الان ما نیاز به یک چنین فردی داریم. از آنجاییکه حزب جمهوری اسلامی هر کسی را تایید بکند رای می آورد و مردم هنوز به آنجاها نرسیده بودند و اصلا علم شان به آن حد نرسیده بود. دنباله روی خیلی راحته ولی فکر کردن و با مسئولیت حرف زدن سخته.

ایشان جواب دادند آقا محسن همه مطالبت درست هست اما مردم این شخص را قبول دارند! این زمان می برد تا مردم آگاه شوند. باید ما به مردم آگاهی بدهیم که رشد کنند و اینطوری دنباله روی نکنند و خودشان بررسی کنند و خودشان کسی دیگری را که شما می گویید که دکترای حقوق باشد خوب این خیلی بهتره برای مجلس و مردم. ولی مردم این را می خواهند و ما هم نظر مردم برایمان مهم است. دمکراسی یعنی این که مردم بخواهند. بگذار این دمکراسی از اینجا شکل بگیرد و همینطور رشد بکند و مردم بخواهند. یک کارگر آمده در مجلس خبرگان خوب بگذار مردم بخواهند.

خیلی سئوالات این چنینی مخصوصا راجع به گروهها از ایشان داشتم.

این خاطراتی که من از ایشان دارم و در ذهنم هست و هنوز کسی نیامده که از لحاظ فکری و اخلاقی جایگزین ایشان بشود. بعد از آنکه اولین ملاقات را ما داشتیم به طبع مرتب تماس داشتیم. خیلی مفصل. چندتا از آن گره ها را بازگو می کنم که از طریق ایشان باز شد.

یکی این مسئله که آیا نیروهای انقلابی خودشان از زیر نویس قرآن می توانند استنباط کنند که رأی قرآن چی هست. و آنهاییکه می خواهند پیروی از قرآن می خواهند بکنند و می خواهند پیروی از اسلام بکنند و این هم کتاب اسلام هست، که ایشان مخالف این موضوع بود و من اختلاف داشتم با شهید بروجردی در نهایت موکول شد که جلسه ای بیاییم خدمت ایشان و چه صحبتهایی شد که بعدا می گویم.

یکروز در سال تابستان ۵۸ که من آبادان بودم، شهید بهشتی به من گفت می خواهم یک تحقیقی راجع به حزب الدعوه داشته باشی. و یک شیخی هست من شما را به ایشان معرفی می کنم و برو پیش ایشان. من باهاش صحبت کردم و شما با ایشان دوست شوید و ارتباط دوستانه باهاشون داشته باشید و دیدگاه هایشان را جمع آوری کن و برای من بیاور. آن شیخ مرحوم آصفی بود که جلسه قبل نامش را یادم رفته بود و چند سال قبل در عراق فوت کرد. ایشان به عنوان آقای بروجردی خود را معرفی کرد و من هم نمی شناختمش. در تهران خانه داشت و ساکن بود. بعدا به خودش گفتم چرا آقای بروجردی؟ گفت من اصالتاً بروجردی هستم. یا خودش یا پدرش در نجف و عراق بودند. از آن شیخ های خیلی تاپ و زرنگ بود و تحلیلگر. من با ایشان ارتباط برقرار کردم به عنوان آقای بروجردی (آصفی) و به تبع چند نفر نیرو ایشان معرفی کرد و ما با همین عراقی ها که هنوز هم دوستیم صحبت کردیم و خلاصه یواش یواش بعد ها نیروهایی که از مجاهدین عراق بودند و ما به آنها آموزش می دادیم و بهشان بمب ساختن را یاد می دادیم و  لب رود اروند بعد آنها می بردند و داخل عراق و دفاتر حزب بعث را منفجر می کردند. من تمام مسائل را بصورت یک کتابچه نوشتم و تایپ کردم و الان هم هست که حزب الدعوه کی ها هستند و چه تفکری دارند و نیروهای عراقی دیگر غیر از حزب الدعوه. آقایان مدرسی ها بعنون سازمان منظمه العمل اسلامی فی العراق (سازمان پیکار اسلامی درعراق) سازمان عمل اسلامی.

بنازم به این مخ، حالا چرا؟ آن موقع من رد انگلیس و اینکه از کجا و تاریخ بودند و اینطوری شدند. البته نه اینکه الان و یا آن موقع حزب الدعوه انگلیسی بودند بلکه رد تاریخی آنها که برایشان توضیح دادم و نقش انگلیس را برایشان توضیح دادم و این العمل اسلامی ها را گفتم که اینها آشکارا به انگلیس وصل هستند! همین مُدرسی ها را می گویم. موقعی که مجاهدین عراقی مثل این آقایون بعد از پیروزی آمریکا بر صدام، همه رفتند عراق. مثل سید عزیز حکیم و مدرسی ها و هر چی عراقی اینجا بودند رفتند. آنموقع مرز ایران و عراق دست آمریکاییها یعنی دست سربازان آمریکایی بود. این مدرسی را آنجا جلویش را می گیرند که کجا می خواهی بروی . بعدش منوچهر قربانی فر با من تماس گرفت گفت فلان روز نیروهای آمریکایی جلوی آقای مدرسی را در مرز گرفته بودند که توی کی هستی و …..

قربانی فر به من می گفت چرچیل! منهم به او می گفتم کچل! بهش گفتم کچل برای چی جلوی اینها را گرفتند؟ گفت اون سربازه که نمی دانسته که اینها کی هستند، اینها خیلی باهاشون رفیق هستند. او گفت به خاطر همین آمریکاییها به من گفتند که من رفتم عراق و گفت البته مدرسی منو ندید و نشناخت و کلا مصاحبه های این مدرسی را دیدم. آمریکاییها قربانی فر را برده بودند که این را (مدرسی) یک بررسی بکند که ببیند آیا نقطه نظراتش تغییر کرده یا نه و می گفت اینها حساب و کتاب با انگلیسی ها و اربابانشان دارند و با همین خنده و شوخی که مدلش اینطوری بود که حالیش کرد.

بخاطر همین موضوع ها، همان موقع من این موارد را به حاج آقا] شهید بهشتی[ گفتم که دیدگاه هایشان اینطوری هست.

شیخ محمد منتظری که آن روز که در خاطراتم گفتم که من دفتر حاج آقا بودم و بعد از آن قضایا با هم صحبت کردیم و آشتی و دیده بوسی کردیم و تا عصری با هم بودیم. یکی از سئوالاتم از شهید شیخ محمد منتظری این بود که تو با این مدرسی ها چکار می کنی؟ اینها چنین مدلی هستند و افکاری دارند تو نظرت نسبت به اینها چی هست؟ گفت اینها شریعتمدار عراق هستند!! اینها را ما باید مواظبشان باشیم. باید بگذاریم اینها را یک جایی و دورشان را بگیریم و حفظشان کنیم که کارها را خراب نکنند.

الان هم که تلویزیون را نگاه می کنیم پسر آیت الله شیرازی که دایی این مدرسی ها بود هست و انقلابیون بحرینی هم از این ها هستند و اینها یک مدلی هستند و با غربیها یک سر و سری دارند و با اینها خیلی نزدیک هستند ولی خود علمایی مثل آصفی و اینها دیدگاه های امام خمینی و دیدگاه هایی که آن موقع داشتند و نیروهای طرفدار امام خمینی به آن صورت شش دانگ همه چیز رو قبول می کردند، این را قبول نداشتند. اینها درست می گفتندها!

آن زمان من آنها را قبول نداشتم و فقط خودمان را قبول داشتیم ولی این زمانی که گذشت و آدمی در این زمان خیلی چیزهایی را می فهمد. اولش نمی فهمد ولی بعد متوجه می شود. آن زمان ما خیلی سرعت داشتیم ولی آنها خیلی فکر می کردند در کارشان. همین خط هنوز در عراق حاکم است. با فکر کار می کردند و بحث های زیادی داشتیم و من همه این بحث ها را انتقال می دادم به حاج آقا ( شهید بهشتی) که اینها خیلی مقاومت می کردند و اصلاً موافق نبودند که با ایران یکی بشوند.  می گفتند شیعیان عراق سالیان سال هست که در طول تاریخ مورد هجوم اهل تسنن قرارگرفته اند. و همش شیعیان عراق را می کشند و یک فرهنگی درست شده در بین شیعیان عراقی و بحرینی که هنوز هم هست که این بیچاره ها فقط بخاطر اینکه اینها را می کشند، اینها دائما تولید مثل می کنند با این امید که جمعیتشان زیاد بشود. و اینها معتقد بودند تنها کسی که می تواند این صدام را از بین ببرد آمریکا هست. و اینها به خاطر این، نه اینکه آمریکایی باشند، نه اینها تحت ظلم و ستم صدام می گویند هیچکسی زورش نمی رسد به صدام بدلیل اینکه تا نفت کشورهای عربی هست این ظلم هم هست. در این کشورهای عربی یک چیزی جا افتاده بعنوان فرهنگ دشمنی با فارس و ما هم دشمن عرب هستیم ولی آنها خیلی نسبت به فارس دشمن ترند. عجیب شده و شده اعتقاداتشان! از نظر اعتقادی هنوز که هنوز هست معتقدند و متعصب به دین هستند در عربستان و جاهای دیگر، که شیعه نوکر و برده ما هستند. اینها حدشان همین برده هست و دوست داری آنها را بکش! دوست نداری بکشی برایتون بردگی بکنند! و زنهایشان بدون عقد با تو محرمند و اینها با این تفکر که حکومتهایی که در عراق بوده چند قرن، شیعیان هیچوقت حاکمیت نداشته اند.عراق در دست اقلیت بوده درصورتیکه قبلش هم شیعیان اکثریت داشته اند. در هر صورت اینجاها هست که باید فهمید که روحانیت شیعه هم آدمهای بسیار خائنی درشان بوده و هم افراد بسیار عاقل و خیلی شجاع و پاک و همه ضربه ها را همین بدهای روحانیت زده است چون همینطوری مقلد بودند و دنباله رو. من همه این ها را گزارش دادم به حاج آقا و ایشان هم همه تحلیلهای من را گوش می کرد. یعنی همه را گوش می کرد. من یاد ندارم که تحلیلی بکنم و ایشان بگه نه اینجوری نیست و این خاطرات من هست.

این عراقی ها می گفتند ما مرگ بر آمریکا می گفتیم و ما پول به اینها می دادیم و اینها می رفتند عراق با آقای بوش و یا قبلی او مذاکره می کردند. تا آنجاییکه من یادم هست و کار دست من بود. اینها خیلی دنبال این بودند که آمریکا را بکشانند در منطقه. و آمریکایی ها آمدند در عراق و صدام را از بین بردند و الان حاکم شدند. همان موقع اینها را من به حاج آقا گفتم و نظرم را هم قبول می کرد. همان موقع گفتم اینها می خواهند آمریکا را بیاورند توی منطقه و خیلی ها با این حرف مخالفت می کردند منجمله نیروهای چپ. مثلا این آقای محتشمی سردسته بود و معتقد بود ما بیاییم با صدام یکی بشویم و آمریکا را بزنیم. مجاهدین عراقی که اصل اینها بودند، که الان هم هستند، اینها می گفتند این صدام کسی است که هم شرق و هم غرب ازش حمایت می کنند و این حمایت هم بخاطر پولهای کشورهای عربی هست. اولش هم عراق نمی خواست با ایران وارد جنگ بشود، کشورهای عربی مثل عربستان و کویت و قطر و بحرین و امارات باعث شدند که جنگ بشود و تمام پول رو عراق از آنها می گرفت. البته خود صدام هم زمینه‌اش را داشت. آن زمان من طرحی دادم که حاج آقا دیگه شهید شده بودند و ادامه همان طرح بود و به تبع ما دوستی مان با این آقایان ادامه داشت و نوشتم که در حزب الدعوه کسانی هستند که با انگلیسی ها ارتباط دارند. مدرسی ها که تفکرشان اینطوری هست و اینجوری نیستند که بگویند آقای خمینی مرجع تقلید ماست. البته اینها می گفتند و من هم بر اساس آن تفکر این ها را جمع کردم در اهواز یک شب و همان موقع هایی بود که حاج آقا زنده بودند. بهشان گفتم باید با خون خودتان امضاء کنید. متنی تهیه کردیم که ما هرگز دست از پیروی از امام خمینی بر نخواهیم داشت و گفتم با قلم که آماده کرده بودیم خون خودتان را بریزید توی استکان بعد با این خون امضاء کنید. اولش هم من خودم انجام دادم. خیلی برایشان سخت بود و یک سوزن زدند به دستشان و خلاصه امضا کردند. این قضایای آقای آصفی آقای بروجردی بود.

 – شما به چه عنوان آن موقع از طرف آقای بهشتی آنجا بودید؟

محسن کنگرلو: بعنوان تشکیل سپاه پاسداران نوار مرزی خوزستان حالا این را هم خیلی مفصل هست به شما می گویم. این قضایا و طرحی که دادم دیگه حاج آقا نبود.  به آقای هاشمی گفتم و آقای هاشمی صددرصد قبول کرد و گفت اگر من الان مسئولیت داشتم همین الان بهت ماموریت می دادم که بروی این کار را انجام بدهی. طرح خلاصه اش این بود که به اصطلاح چراغ ریخته رو نظر امام‌زاده کردن. یعنی من می گفتم آمریکاییها بالاخره می آیند. بر عکس نظر سپاه که می گفتند آمریکاییها نمی توانند بیایند و در باتلاق می مانند و روسها اینکار را می کنند و عربها این کار را می کنند. من گفتم اصلا اینجور نیست و اینها تمامشان نوکر آمریکا هست. و کشور عربستان سعودی اصلا وجود خارجی ندارد. اینکه می گویم واقعی هست. یعنی بدون اذن اسرائیل یک استاندار نمی تواند عوض بکند. اینجوری اسرائیل حاکمیت دارد در منطقه! اصلا رفتن عراق در کویت همه اطلاعاتش را من دارم اطلاعات محرمانه. من آن موقع نظرم این بود که آمریکاییها که می آیند اینجا ما برویم با آنها ببندیم که احتیاجی نیست شما بیایید اینجا. همان چیزی که سر قضیه مک فارلین اینها از ما خواسته بودند. بهترین موقع برای ما بود که کافی بود که آنها چندتا گرا به ما می دادند ما عراق را زده بودیم. می زدیم و سرباز ایرانی وارد خاک عراق می شد و صدام را ما محاکمه می کردیم، بالاخره پیروز شدن عوارض هم دارد و عوارض این هست که آمریکاییها اینجا در این قضیه سهم کوچکتری دارند. در کل بهتر از این بود و ما چند پله جلوتر بودیم.

– ببخشید از شهید بهشتی خیلی دور شدیم قرار بود که مسائل کمیته استقبال از امام و شهید بروجردی و آتش زدن سینماها توسط طرفداران آقای شریعتمداری را بازگو کنید.

محسن کنگرلو: در قبل از انقلاب تقریبا نیمه دوم ۵۷ یک افرادی پیدا شدند خیلی خشن تر. یعنی به صورت مردمی نبود. سینماها را آتش می زدند. در صورتیکه علما معتقد بودند از آنجاییکه خود امام خمینی نظرشان مبارزه مسلحانه نبود، آتش زدن اماکن دولتی را خوش نمی دانستند. می گفتند اینها اموال خود مردم است. ولی یک حرکتی بود که جدا از این مردم و خشن بود شکل گرفته بود. فکر می کردیم که اینها می خواهند مسیر را منحرف کنند. حاج آقا (شهید بهشتی) به من گفتند که برو بررسی کن. ما با همان بچه هایی که ترک بودند و طرفدار شریعتمدار هم بودند به صورت مردمی قاطی شدیم و بحث می کردیم به اینجا رسیدیم با اینها که این درواقع خود ساواک بود و با همین نیروهای مردمی که ساواک می تواند به اینها نزدیک بشود همین نیروهای جوان بودند که مقلد شریعتمدار بودند و اعتقاد داشتند که آتش بزنند و خلاصه اش این بوده که نظر آقای شریعتمدار با ساواک بوده و آقای شریعتمدار همیشه با ساواک همکاری می کرد و با شاه ارتباط نزدیک داشت. ضمنا من مذاکره قبل از انقلاب شریعتمدار با شاه را نوارش را پیدا کردم و دادم به حاج آقا( شهید بهشتی). آن نوار خیلی جالب بود که شاه با شریعتمدار صحبت می کند و خودش هم صحبت می کند و خیلی جالب هست  و دادم به شهید بهشتی. و ما این اواخر اهمیت ساواک را کم می دانستیم و می گفتیم زدیم و تمام شده. مثلا موقع ورود حضرت امام که ساواک هم آن موقع منحل بود،که بختیار منحل کرده بود. ساواکی ها مواظب بودند که امام چطوری برگشت ، با چی برگشت و تا بیمارستان ساواک اینها را تعقیب می کرده و تلفنها کنترل بوده و دست بردار نبودند. از این بشر دوپا هر چی بگی بر می آید.

– آقای بهشتی نظرشان در باره فعالیتهای حالا آن چیزی که اولش بنام سازمان فجر اسلام نبود. اصلا نظرشان نسبت به مبارزه مسلحانه چی بود؟

محسن کنگرلو: اصلا و اصلا قبول نداشت. آقای بهشتی ریشه و ذات فکری اش این بود که جامعه ناآگاه سزاوار نیست که ناآگاهی اش ابزاری بشود بر حکومت بر آنها. یا با ناآگاهی با ظلم حتی مبارزه بکنند. ظلمی بالاتر از ناآگاهی توده مردم نیست. باید اول توده مردم آگاه بشود.

– شما می خواستید مبارزه مسلحانه بکنید؟

محسن کنگرلو: نه اتفاقا. من نظر ایشان را داشتم و سر همین حرفها من و شهید بروجردی اختلاف پیدا کردیم. من همین نظر را داشتم و با توجه به اینکه ما جوان بودیم ولی خودم هم همین نظر را داشتم و اگر می خواستیم در جمع این نظر آقای بهشتی را بگویی، نا آگاه بودند. بلافاصله آدم را متهم می کردند به اینکه این توانایی ادامه راه را با ما ندارد. در تمام گروهها این موضوع بود. مثلا آقای بهشتی این نظرش بود خیلی ها بودند که اولا نسبت به ایشان شناخت نداشتند و خودشان آدم احساسی بودند و اهل فکر نبودند و سواد نداشتند و اینها خیلی هاشون آقای بهشتی را مثلا متهم می کردند به رفاه طلبی و اهل مبارزه نبودن و این حرفها. و در صورتیکه اینجوری نبود. ما می پرسیدیم ایشان می گفتند شما که می خواهید پیروی از آقای خمینی را انجام بدهید. مثلا تماسهایی که میگرفت و از منزلشان با خود آقای خمینی تماس داشتند. می گفتند مثلا من دو روز قبل که تماس داشتم با آقای خمینی، ایشان تا امروز نظرش نسبت به مبارزه مسلحانه با حکومت شاهنشاهی نیست. ولی امام نظرش اینست که در حدی که آماده باشند میباشد.

ولی این دوستان یک پله جلوتر می رفتند! آنوقت من دغدغه  داشتم که نکند ما منحرف بشویم و امکان دارد از عقیده اسلامی منحرف بشویم و جذب مجاهدین خلق بشوند. یکی از چیزهایی که بچه های مجاهدین خلق داشتند این بود اهل احساس بودند و ما آن اول نظر بچه های مجاهدین خلق را خوب قبول داشتیم. ولی موقعی که آمدن و اون نظراتی دادند و کسانی که اهل مطالعه بودند بهتر می فهمیدند ولی اینها مطالعه ای نداشتند. مسعود رجوی جوانی بوده که حدود بیست یا بیست و دوسالش بوده رفته بود زندان و آنجا هم کتاب که بهش نمی دادند که بخواند . در همین بحثهای متفرقه جاری در زندان بوده.

آقای رضا کنگرلو : در رابطه با سئوالی که شما فرمودید نظر حاج آقا راجع به مبارزه مسلحانه چی بوده؟ من یاد آوری می کنم خدمت ایشان. چون شهید بروجردی شق مسلحانه سازمان را انجام می دادند به نام توحیدی صف که خان سالار را بمب گذاری کردند و ما نبودیم ولی یادم هست که ایشان هم الان می گویند قضیه گارد جاویدان و سرهنگ مرزبان اگر یادتان باشد که می خواستند بمب بگذارند زیر پای ایشان درصبحگاه گارد جاویدان، که حاج آقا جلویش را گرفتند که ما مخالف هستیم.

– سر بمب گذاری در خان سالار هم اختلاف نظر پیدا کردید، درسته،

محسن کنگرلو: بله بله .اصلاً بچه های توحیدی صف جدا نبودند که ما اسمش را گروه توحیدی صف گذاشتیم. بخاطر اینکه فجر اسلام وسعتش زیاد بود و ممکن بود همه را بگیرند و به ضررمان بود گفتیم اسم گروه نظامی را نام دیگری بگذاریم و محمد بروجردی هم انتخاب شد برای گزینش افراد عملیاتی که آمادگی داشته باشیم و هر موقع امام اجازه دادند و گفتند عمل کنیم. قرار نبود که کسی هم مطلع بشود. ایشان بدون هماهنگی با شورای مرکزی با نیروهای انقلابی تماس گرفته بود و ما هم خبر نداشتیم.

– یک سری روایتهایی هست مثل روایت آقای رحیم صفوی که می گوید ما رفتیم پیش آقای مهندس بازرگان و آقای بهشتی رفتیم. مهندس بازرگان به ما گفتند شما بروید معلمی بکنید  و کار آموزشی که خیلی مفید تر هست بجای مبارزه مسلحانه ولی آقای بهشتی تشویقمان کرد که نه مبارزه خوبه و باید آماده باشید. یعنی یک روایتهایی بدست میدهد و یک جورهای این را به ذهن متبادر می کند که انگار مرحوم شهید بهشتی حداقل مخالفتی نداشته یا حداقل …..

محسن کنگرلو: نه اصلا اینگونه نیست. من برایتان توضیح می دهم. خود ایشانکه اصلا یک تفکر جداگانه ای داشت. ما اما فرمانده مان و اصل نظرمان آقای خمینی بود. ایشان نظرات آقای خمینی را می گرفت و بما می داد. ایشان می گفت نظر آقای خمینی این هست که شما مبارزه مسلحانه نباید بکنید. دیدگاه امام خمینی مبارزه مسلحانه نبود.در حد آمادگی چرا ، بایستی آمادگی داشته باشیم .

نظر شخص آقای دکتر بهشتی که کمتر کسی به این پرداخته است را می گویم. ایشان ارزش مبارزه مسلحانه را پائین تر از مبارزه آگاهی بخشی و مبارزه با جهل و ناآگاهی مردمی می دانست. تا آنجا که من استنباط کردم. این را هم خدمت شما عرض کنم اینها که خاطره است که خوب خاطره هست، اینها که نظر و تحلیل هست که می پرسید نظر من هیچ وقت مطلق نیست. ایشان هیچ وقت نمی گفت نظرم من مطلق هست و مطلقا اینجوری هست. ایشان در شالوده فکری اش این بود که اول مردم باید آگاه بشوند و انبیاء و اولیا برای این آمده اند. خدا اینطوری گفته و عقل اینطوری گفته. و اگر می خواهی مبارزه بکنی باید درحدی که این مردم بیدار بشوند. حالا در راستای بیداری این ملت امکان دارد در این ماجرا جنگی ایجاد شود و این طبیعی است. درست است که بمب گذاشتن و آدم کشتن ممکن است نیروهای جوان را ظاهرا سر زنده کند و در دل دیگران ترس و وحشت  اندازد. و اینکه یک جوان خیلی دوست دارد که دشمن ازش خیلی بترسد ولی همچون که یک دانشمند می گوید، دشمن دانا بلندت می کند، بر زمینت می زند نادان دوست. می خواهد بگوید اطرافیانت که نادان هستند و سواد ندارند و کتاب نخوانده اند قرآن و کتب آسمانی را نمی دانند و دنیا را ورق نزدند. اینها می زنندت زمین. دشمن دانا بدنبال منعفت اش هست، اما دوستان نادان هستند که بر زمینت می زنند .

شالوده تفکر ایشان تا آنجا که ما می فهمیدیم این بود. من خیلی دلم می خواست بمب گذاری بکنیم ولی چون اعتقاد داشتیم و میدانستیم که ایشان از ما بهتر می فهمد. امام خمینی هم بهتر می فهمد و مرجع ما هست. و یک فردی را ما انتخاب کردیم که جلوگیری بکند از انحراف فکری ما. همین باعث شد من با محمد بروجردی و عبدالله جفعرزاده آمدیم همینجا (خانه شهید بهشتی)  سه نفری. توی وانت سه نفری نشستیم آمدیم اینجا. تا قبل از آن من زیاد ارتباط با حاج آقا نداشتم و از آن تاریخ ارتباطمان بیشتر شد. ارتباط داشتیم ولی یک ارتباط ویژه ای برقرار شد در سالهای ۵۶ و ۵۷ از همان قضیه خوان سالار شد.

محمد بروجردی می گفت ما خودمان می توانیم تشخیص بدهیم و احتیاجی نداریم که کسی بما بگوید که اینکار را بکنیم یا نکنیم!

حاج آقا ( شهید بهشتی) با محمد بروجردی صحبت کرد و گفت چطوری خودت استنباط می کنی؟

محمد بروجردی گفت از همین قرآن! کتاب قرآن هم آنجا بود. حاج گفت این قرآن بگویید شما چطوری استنباط می کنید؟

محمد بروجردی گفت این آیه تقاتلو فی سبیل الله به اموالهم و انفسهم و کمی غلط هم می خواند و درست بلد نبود. نه من دیپلم داشتم و نه ایشان. ایشان می خواست آن آیه در بیاورد از قرآن معطل کرد که حاج آقا آدرس داد و گفت فلان جاست…! گفت کو؟ حاج آقا گفتند این آیه است. و او شروع کرد به خواندن. حاج آقا هم غلطش را نگرفت ولی غلط می خواند. گفت اینها زیر آیه نوشته که بکشید و.. حاج آقا با خنده یک توضیح کوتاهی دادند و گفتند آیه های قرآن را شأن نزولش و اتفاقاتی که برای پیامبر در آن زمان می افتاد، آن اتفاقات را باید کاملا اشراف داشته باشی که بدانی که فلان آیه مربوط به کدام موضوع بوده است. بعدا بر اساس علم قرآنی بتوانی تفسیر بکنی، این ترجمه است. خلاصه حاج آقا قشنگ باهاش صحبت کرد و من هم همان حرف را می زدم.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها
  • علی

    دغدغه، به اشتباه دقدقه تایپ شده است، اصلاح کنید لطفا

  • تیم تحریریه

    ممنون. اصلاح شد