1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
نشست آنلاین به مناسبت واقعه هفت تیر 1360

اسلام نهادی در اندیشه شهید بهشتی

سخنران: دکتر سیّدعلیرضا حسینی بهشتی

به همت واحد فرهنگی و تبلیغات اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا(دورۀ 54) و مجمع انجمن های اسلامی دانشجویان منطقه آلمان

عرض ادب و سلام دارم خدمت همه دوستان گرامی و دانشجویان عزیز. من خودم را همچنان دانشجو می بینم و می دانم و چون در شرایط شما هم مدتی زندگی کردم این هست که احساس همدلی و نزدیکی با همه دوستان عزیز به خصوص این که دوستان گرامی در مجموعه اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مشغول فعالیت هستند که من از دوران کودکی با این تشکیلات مأنوس بودم تا کنون. آرزوی موفقیت دارم و عرض سپاس دارم از برگزارکنندگان این برنامه. سعی می کنم مطالبم را در همان فرصتی که قرار بوده ارائه بکنم.ابتدا باید چند مقدمه را خدمت دوستان عرض کنم.

یک مقدمه این است که شخصیت های تاریخی چه آن هایی که با ایشان مأنوس بوده ایم و چه کسانی که در گذشته دور زندگی کرده اند به لحاظ روش و منش و آداب و رفتارشان برای ما احترام برانگیز هستند اما آن چه که به کار ما می آید این است که ببینیم که چه درس هایی از زندگی آن ها بگیریم؛ به خصوص کسانی که اندیشه ورز هستند. در اینجا نظر من بیشتر به مصلحان هست یعنی کسانی که دغدغه اصلاح جامعه را داشته اند. (در ضمن من بعضی از آدرس هایی را که می دهم برای این است که دوستان علاقه مند بتوانند به این آثار مراجعه کنند و آن ها را مطالعه نمایند). ما یک بحثی داریم در مورد روشنفکری که بحث گسترده ای هم هست و در مورد این است که روشنفکری چیست. این بحث برای امروز و دیروز هم نیست. من حداقل از دوران نوجوانی یادم است که در مجلات پیش از انقلاب مثل نگین، فردوسی و…این مباحث بود. شما هم حتما اصطلاحاتی که آن زمان درآمده بود شنیده اید مثل: خدمت و خیانت روشنفکران، نقش روشنفکران، برج عاج نشینی روشنفکران و امثال این ها. الان وارد این بحث نمی خواهم بشوم. منظور من منتقدین اجتماعی هستند، social critique. در این رابطه، به دوستان توصیه می کنم اگر فرصت بکنند کتاب Interpretation and Social Criticism[1] اثر مایکل والزر فیلسوف آمریکایی و در دهۀ 1980 منتشر شده و بسیار اثر خوبیست؛ هر سه بخش آن: هم آن بخش مربوط به تفسیر اجتماعی، هم آن بخش مربوط به نقد اجتماعی و هم چون خود او یک روشنفکر یهودیست در بخش دیگر مباحثش را در مورد یکی از پیامبران بنی اسرائیل هم پیاده کرده که بسیار نکات جالبی دارد. به هر صورت، بحث من در مورد مصلحان و منتقدان اجتماعی است.

مقدمه دوم این است که واقعاً اهمیت دارد توجه ما و توجه همه ملل به هویت تاریخی خود. این ضعف بزرگیست که امروزه همه ما شاهدش هستیم. به خصوص نسل های سوم و چهارم پیش از انقلاب نسبت به آن چه که پیش از انقلاب رخ داده آگاهی های بسیار کمی دارند. تقصیری هم ندارند. واقعیت این است که قرائت های رسمی ای که ارائه می شوند نه دقیق هستند و نه جذاب و گاهی حتی نادرست نیز هستند. از آن طرف هم چون این نیاز وجود دارد، این روزها که شبکه های ماهواره ای و شبکه های اجتماعی هم خیلی گسترش پیدا کرده اند مردم سعی می کنند که این نیاز را از طریق این منابع جدید تأمین کنند. اما مشکل اینجاست که این منابعی که در دست مردم در حال گردش است نادقیق اند و به ویژه متمرکز بر تاریخ شفاهی هستند. عیب تاریخ شفاهی این است که اساسا به لحاظ درجۀ اعتبار در پایین ترین درجه اعتبار به لحاظ تاریخی قرار دارد. ولی متأسفانه به دلیل این که اسناد منتشر نمی شود، در اختیار افراد قرار داده نمی شود و تحقیقات درست و دقیق صورت نمی گیرد و بعد در اجتماعی کردن تحقیقات موجود هم کوتاهی صورت می گیرد، الان تاریخ شفاهی در صدر منابع تاریخی مردم ما قرار گرفته است. این بحث مفصلی دارد اما به طور کلی تاریخ شفاهی از نظر روش شناختی ضعف هایی دارد؛ نمیگویم که هیچ فایده ای ندارد و کاملا کنار گذاشته شود اما باید به عنوان یک منبع کمکی در پژوهش های تاریخی مورد استفاده قرار گیرد. البته انتظار نمی رود از همه که تاریخ دان حرفه ای شوند اما در این زمینه بایستی تلاش هایی صورت بگیرد.

مقدمه سوم که ذیل مقدمه اخیر می آید این است که تاریخ فکری اهمیت بسیار زیادی دارد که متأسفانه در منابع ما کار زیادی روی آن انجام نشده است. اشاره خواهم کرد که به چه دلیل تاریخ فکری برای ما منبع بزرگی از درس آموزی خواهد بود چون من اعتقاد دارم برخلاف آن چه که امروزه رایج است-دو سال پیش هم من مقاله ای در همین باب در مجله ایران فردا نوشتم[2]– تاریخ محکمه و دادگاه نیست و ما نمی خواهیم افراد و گروه را یک به یک محاکمه کنیم. چه سودی از این محاکمه ها خواهیم برد؟! تاریخ برای عبرت گیری و برای این است که بتواند چراغ راه آینده باشد و به خصوص تاریخ فکری در این زمینه اهمّیّت بسیار زیادی دارد.

مقدمه چهارمی که می خواستم عرض کنم این است که توجه داشته باشیم به رابطه تنگاتنگ و دوسویه عمل و نظر به خصوص در امر اصلاح و کاری که مصلحانه است و توسط مصلحان انجام می شود. هیچ مصلحی نمی تواند خود را بی نیاز از اندیشه ورزی ببیند، هیچ اندیشه ورزی هم نمی تواند خود را از آنچه در میدان عمل اتفاق می افتد بی نیاز کند و جالب است که میان این دو مقوله رابطه ای دوسویه برقرار است. بنده بعدا در مورد بحران معرفت شناختی به جهت اهمیتی که در فهم مباحثمان دارد به صورت مختصری صحبت خواهم کرد اما فعلا عرضم این است که یک اندیشمند و یک مصلح ابتدا بحران های پیرامون خود را نگاه می کند و بعد در توصیف وضعیت موجود از ابزارهای اندیشه ای بهره می برد. بعد از این که با ابزارهای اندیشه ای وضعیت موجود را توصیف کرد، به توصیف وضعیت مطلوب می پردازد و سپس تلاش می کند تا راهی پیدا کند و ابزارهایی را تعریف نماید برای رسیدن از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب. هیچ مصلحی در طی کردن این مسیر مستثنی نیست، فرقی نمی کند که دین دار باشد یا غیر دین دار یا مارکسیست یا… هر مصلحی را که در نظر بگیرید و به تاریخ تحول اجتماعی نظر بیندازید همیشه همین الگو را مشاهده می کنید.

مقدمه بعدی که می خواهم عرض کنم مسأله نهاد است که مناسبت دارد با موضوع برنامه. نهاد در بیان امروزی و در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی به عنوان سازمان تعریف شده است اما در واقع نهاد سازمان نیست، چون سازمان همان organization است در حالی  که نهاد institution است. نهاد یا institution عبارت است از مجموعه هنجارها، مقررات و قوانینی که به کردارهای اجتماعی شکل می دهند. برای همین هم ما در بحث نهادها صحبت از وزارت آموزش و پرورش یا وزارت علوم نمی کنیم بلکه به نهاد تعلیم و تربیت می پردازیم یا نهاد خانواده، نهاد حکومت، نهاد بازار و تعداد زیاد نهادهای دیگر. بنابراین منظور از نهاد این است و در خاطرمان باشد. لذا وقتی صحبت از تشکل ها هم می شود بایستی ذیل این تفکر نهادی به آن نگاه کرده شود نه این که خود تشکل و سازمان را نهاد بدانیم.

مقدمه دیگری که لازم است عرض بکنم این است که چون سخن گفتن از چیستی «ایدئولوژی» زمان زیادی می طلبد ما می توانیم در ابتدای بحثمان در مورد مفهوم و تعریف ایدئولوژی توافقی بکنیم. امروزه ایدئولوژی به عنوان یک چماق عمل می کند! یعنی ما هر وقت می خواهیم یکدیگر را بکوبیم و از میدان به در کنیم می گوییم که حرف های فلانی ایدئولوژیک است. واقعیت این است که تعاریف متعددی از ایدئولوژی وجود دارد و دوستان می توانند حداقل در ویکی پدیا[3] تعدادی از این تعاریف را مشاهده کنند. آن چیزی که معمولا به آن توجه می شود تعریف مارکسیستی از ایدئولوژیست که در استفاده از آن میان مسلمان و دیندار با غیر مسلمان و سکولار و بقیه نحله ها تفاوتی نیست. ولی واقعیت این است که کسانی که با علوم سیاسی آشنایی دارند اطلاع دارند اطلاع دارند که کورس هایی وجود دارد به نام ایدئولوژی های سیاسی؛ (پس معلوم می شود که برداشت دیگری از ایدئولوژی دارند) به همین دلیل هم وقتی ما می گوییم که در علوم سیاسی درسی داریم مثلا به نام ایدئولوژی سیاسی سوسیالیسم، ایدئولوژی سیاسی لیبرالیسم، ایدئولوژی سیاسی محافظه کاری، جمهوری خواهی و امثال این ها باعث تعجب می شود. این ها همه ایدئولوژی های سیاسی هستند و اصلا فحش نیستند. مگر این که شما آن ها را در یک کانتکست(context) و زمینه خاصی استفاده کنید. واقعیت این است که هیچ عمل مصلحانه ای بدون داشتن یک آرمانی و یک تصور آرمانی از جامعه مطلوبی که قرار است به آن برسیم اساسا شکل نمی گیرد. دوستانی که مایل به مطالعه در این مورد هستند می توانند به دو کتاب لیبرالیسم سیاسی[4] و قانون ملل[5] از جان راولز مراجعه بکنند. جان راولز بزرگترین فیلسوف سیاسی قرن بیستم است که خودم بسیار از او آموخته ام و 30 سال است که روی افکار او کار می کنم و متمرکز هستم. یکی از مباحثی که او دارد دربارۀ آرمانشهرگرایی واقع بینانه است. از قضا شهید بهشتی هم یک بحثی دارد راجع به )در آثار مختلفشان) در تمایز بین واقع بینی و واقع گرایی. واقع گرایی یعنی شما تسلیم وضعیت موجود باشید. پراگماتیسم به یک معنا کارش همین است و به نوعی و به تسامح می توان گفت به وضعیت موجود تن می دهند. با این حال واقعیت این است که ما همیشه در حوزه فلسفه سیاسی یک وضعیت مطلوبی را ترسیم می کنیم و این تنافری با واقع بینی و دیدن حقایق عینی ندارد.

و آخرین مقدمه ای که می خواهم عرض کنم و اهمیت دارد معطوف به نظریه یک فیلسوف سیاسی معاصر است به نام السدیر مک اینتایر(Alasdair MacIntyre) که بنده هم تقریبا یکسالی است که راجع به او کار می کنم. مکین تایر که اصلا انگلیسی-اسکاتلندی است و در آمریکا مشغول به کار علمی بوده، الان در حال گذراندن سنین کهولت است. او بحث جالبی دارد در مورد بحران های روایی و معرفت شناختی. بنده این مقاله را در ایران ترجمه کردم و در یک کتاب[6] ارائه کردم که البته شما دوستان در خارج از کشور می توانید به اصل مطلب رجوع کنید که مهم تر است. من الان خلاصه آن را عرض می کنم و نمی خواهم خیلی وارد مباحث آن بشوم. خلاصه این نظریه این است: ما وقتی که خود را تعریف می کنیم از خودمان و از پیرامون خود روایتی داریم. چی هست که این من- این من که مثلا علیرضا بهشتی در سال 1341 به دنیا آمده، من که در دامان خانواده بزرگ شده، من که بعدا به مدرسه رفته، بعد از آلمان آمده ایران، بعد رفته مدرسه نیکان، بعد مدرسه مدرس، من که بعد رفته دانشگاه روابط بین الملل وزارت خارجه،..این من ها که شما می بینید…تا منی که می میرم- این من چیست که ما همیشه از او به عنوان یک من نام می بریم. بنده خیلی به زبان ساده دارم نظریه را تقریر می کنم چون نمی خواهم وارد مسائل فلسفی آن بشوم…این طور عرض بکنم که چه چیزی هست که این من ها را به هم وصل می کند که ما میگوییم که آها! من دارم راجع به علیرضا بهشتی صحبت می کنم. این همان نخ تسبیحی هست…این همان روایتیست که ما از خود داریم. این روایت ثابت نیست. این روایت با تحولاتی که در جامعه رخ می دهد و با تحولاتی که به تبع آن در من به وجود می آید تغییر پیدا می کند. خب! حالا برای این که پرسش های خودم را در این رابطه بتوانم پاسخ دهم معمولا ما مراجعه می کنیم به یک مکتب فکری و اگر آن مکتب فکری موفق باشد و با استفاده از منابع درونی خودش پاسخ های قانع کننده به ما بدهد ما به آن مکتب فکری وفادار می مانیم. اگر که تحولات و پرسش های جدیدی پیش آمد و باز آن مکتب توانست به آنها هم پاسخ دهد طبیعتاً ما از پیروان آن مکتب باقی خواهیم ماند. اگر نه، طبیعیست که من برای یافتن پاسخ های خودم سراغ مکاتب دیگر می روم؛ سراغ مکتبی میروم که بتواند برای من پاسخ قانع کننده بدهد تا من روایت منسجمی بتوانم ارائه کنم و این روایت منسجم بتواند من را با تاریخ، با پیرامونم، با جامعه، با طبیعت و حالا اگر دین دار باشیم با خدای خالق هستی و مدبّرالامور پیوند دهد و من را به یک آرامش برساند (تا) من جایی خودم را بیابم. به محض آن که جای خودم را بیابم احساس آرامش می کنم چون حالا براساس این روایتی که به من ارائه شده زندگی ام را تفسیر می کنم و این تفسیر در آنچه که انجام می دهم اهمیت دارد. این بحث را من اینجا خاتمه می دهم و شما در گوشه ذهنتان نگهش دارید و من اهمیت آن را ذکر خواهم کرد. این ها مقدماتی بود که من قصد داشتم عرض کنم.

اما… انقلاب اسلامی ایران در تداوم تحولات 150 سالۀ اخیر مردم ما بوده، یعنی حداقل از دوران مشروطه یا درست تر بگوییم در آن زمانی که برخورد و آشنایی گسترده و عمومی تر میان ایرانیان و جهان مدرن در طی جنگ های ایران و روس در دوران فتحعلی شاه قاجار به وجود آمد، از آن زمان این سوال به درجات مختلف برای مردم ما پیش آمده که ما چرا عقب افتادیم و چه کنیم که پیشرفت کنیم. چرا عقب افتادیم یعنی توصیف وضعیت کنونی. در مرحله بعد مساله چه می خواهیم باشیم که معمولا آن چیزی بوده که در دنیا رایج بوده و در آخر هم این که چگونه به آن برسیم. این چه باید کرد را اگر دقت کنید می بینید که مرتب در جزوات، کتاب ها، مقالات در موردش بحث شده-فقط در ادبیات داخل ما و من کار ندارم به غیر ایرانی ها. بنابراین یک مطالبه اصلی داشته جامعه ما و آن پیشرفت است.

حال، برای رسیدن به پیشرفت و یک جامعۀ پیشرفته و زندگی پیشرفته، یک سری مطالبات میانجی مورد استفاده قرار گرفته است. یعنی برای مثال گفته اند که ما می خواهیم به پیشرفت برسیم از طریق استقلال. می دانید که بحث استقلال برای ما اهمّیّت داشته و هنوز هم دارد. درست است که ما هیچ وقت مستعمره نبوده ایم اما همیشه در وضعیت ژئوپولتیکی خاصی قرار داشته ایم که مورد طمع قدرت های بزرگ منطقه ای و فرامنطقه ای بوده ایم. مساله دیگر مطالبه ای بوده در باب آزادی و این که ما آزاد باشیم و مطالبه سوم مربوط به عدالت و عدالت اجتماعی بوده است. من در حال حاضر نمی خواهم وارد این مبحث بشوم اما منظورم از مطرح کردن آن این است که مکاتب مختلف و پیروان تشکل ها و تک چهره ها و اندیشمندان مختلف یا به تعبیر دقیق تر مصلحان از طیف گسترده ای که در ایران وجود داشتند همیشه پاسخ های متفاوتی به این پرسش چه باید کرد و این سه مطالبه میانجی داشته اند.

این که مردم به کدام یک از این ها اقبال کرده اند بستگی به این داشته که بتوانند از کدام نحله و گروه و اندیشمند، پاسخ های قانع کننده ای بگیرند. به صورت خیلی خلاصه: در جریان انقلاب مشروطه وضعیت سابق دیگر برای مردم قابل ادامه نیست و در نتیجه آرمان های خود را در مشروطیّت دنبال می کنند. سپس مشروطیت به نوعی بن بست در اجرا می رسد. در این موقع طبیعیست که مردم می خواهند روی بیاورند به یک گفتمان جدیدی. چه گفتمانی در این جا خود را نشان می دهد؟ ابتدا گفتمان ملی گرایی مبتنی بر ایران باستان است که گفتمان جدید می شود. این گفتمان هم پس از مدتی به بن بست می رسد و گفتمان چپ مارکسیستی در همان دوران رضاشاه شروع به رشد می کند. می دانید که در ابتدا چهره هایی مثل دکتر تقی ارانی مارکسیسم اروپایی را به ایران می آورند. بعد به تدریج مارکسیسم روسی جایگزین آن می شود که منجر به شکل گیری حزب توده و وقایع بعدی می شود که بنده نمی خواهم الان وارد آن بشوم. ما همچنین یک گفتمان دینی سنتی داریم. این گفتمان دینی سنتی وقتی به شکست می خورد و پاسخگوی مسائل نیست بعد شما گفتمان اسلام سیاسی را دارید و در دنباله آن گفتمان نواندیشی دینی مطرح می شود که من می خواهم در مورد این سه گفتمان دینی قدری بیشتر صحبت کنم چون برای فهم وضعیت کنونی ما و جایی که شهید بهشتی در میان این سه گفتمان دارد اهمیت دارند. همچنین شما یک گفتمان ملی گرایی لیبرال هم داشتید که آن هم به جای خودش بوده و این گفتمان ها قابل بررسی هستند. اما در گفتمان های دینی ما سه گفتمان مهم داشته ایم. یگ گفتمان، گفتمان اسلام سنتیست. خیلی سریع اگر بخواهم عرض کنم گفتمان اسلام سنتی این ویژگی ها را دارد: در مواجهه با مدرنیته و فهم آن چندان موفّق نیست اما به هر حال سعی می کند نوعی سازگاری و همزیستی باالاجبار را بپذیرد. اعتقاد دارد که اصطلاحا آنچه خوبان همه دارند را ما یک جا با هم داریم در دین و نیازی نیست به چیز دیگر، کافیست که برویم در بحارالانوار بگردیم و در میان احادیث و آیات و احکام پاسخ مسائلمان را پیدا کنیم؛ اعتقاد به روحانیت سنتی دارد و فکر می کند تشکیلات روحانیت مطلوب است و نیازی به اصلاح هم ندارد ولی اعتقادی به اسلام سیاسی ندارد یعنی معتقد نیست که در زمان غیبت امام معصوم (ع) وظیفه ای دایر بر تشکیل حکومت دارد ولی همین که یک حکومتی باشد که شیعه بتواند در پناه آن رشد بکند برای آن ها کفایت می کند. اکثریت روحانیون از قدیم تا امروز به همین گروه تعلّق دارند. گروه دومی که ما به تدریج شاهد ظهور و بروز آن ها ابتدا در دهه 30 و بعد دهه 40 هستیم قائلان به اسلام سیاسی هستند. این ها به لحاظ فکری همان مبانی گروه سابق را دارند و سنتی فکر می کنند و نیازی به بازبینی و بازخوانی منابع دینی در خودشان احساس نمی کنند. این گروه اعتقاد دارند که بایستی پاسخ پرسش های زمانه را با جستجو در همان منابع دینی که موجود هستند پیدا بکنیم. البته به یک اصلاحاتی قائل هستند. چهره شاخص و تأثیرگذار این جریان که هنوز هم بسیاری از روحانیون امروز ما مستقیم یا غیرمستقیم از شاگردان او هستند مرحوم نواب صفوی است. در این رابطه یک کتابی است که در واقع منشور و مانیفست گروه فداییان اسلام است به نام «راهنمای حقایق»[7] که در سال 1327 چاپ شده است. این کتاب مانیفست پروه فدائیان اسلام است (علت اهمیت این کتاب و جریان حامل آن را عرض خواهم کرد اما ابتدا اجازه دهید تا گروه سوم را هم توضیح دهم و بعد برمی گردم). در گفتمان نواندیشی دینی مسأله بسیار مهم تر و ریشه ای تر است. اولا؛ آن نکته ای که گفتمان نواندیشی دینی را از دو گفتمان اول و دوم متمایز می کند این است که آن دو گفتمان اول اساسا فهم نهادی از آن چه پیرامونشان می گذرد را ندارند. به عنوان مثال عرض می کنم: فرض کنید که گفته می شود ریا چیز بدیست، بسیار خب! بعد وقتی پرسش می شود که با این مساله چه کنیم [گروه اول و دوم] می گویند که خب ما که نمی دانیم بانک و … چه هستند، بیایید صندوق های قرض الحسنه ایجاد کنیم. کار خوبی هم هست. ولی آن ها نمی دانند و چندان برایشان قابل درک نیست که این صندوق های قرض الحسنه با این ویژگی هایی که ما برایشان تعریف کرده ایم چطور می توانند در شبکه پیچیدۀ اقتصاد جهانی و نظام مالی و بانکی دنیا جای خودشان را باز کنند. (البته این سوای بحث جدیدتر بانکداری اسلامی است که شما می دانید در برخی کشورهای اسلامی اتفاق افتاده و این سازوکار جدید خیلی هم خوب پیش رفته و توانسته اند آن را جا بیندازند، حتی در انگلیس من شنیدم که بانکداری اسلامی برای خود جایی باز کرده حداقل برای مسلمانان.) نواندیشی دینی چنین نیست و یک نگاه نهادی دارد و می خواهد ببیند که نهاد اقتصاد چیست، نهاد بازار چیست و آن ها را بازتعریف بکند و پرسش های جدید را در پیشگاه دین قرار میدهد و اگر لازم شد به تسویه نهاد دین بپردازد، همزمان بسیار خرافه ستیز و قرآن محور(جریان بازگشت به قرآن که از اوایل قرن حاضر خورشیدی در میان برخی متفکران اسلامی شکل می گیرد) نیز هست و به اصلاح سازمان روحانیت بسیار فراتر از گفتمان نوع دوم(چون ان ها هم معتقد به اصلاحاتی در روحانیت هستند) باور دارند. برخورد جریان نواندیشی دینی با مدرنیته به این صورت است که معتقدند نه می توان پدیده مدرنیته را کامل جذب کرد و نه امکان وانهادن کامل آن وجود دارد. جهت تبیین این مواجهه می توان به تعبیر دکتر فرهنگ رجایی در کتاب «مشکله هویت ایرانیان»[8] اشاره کرد. براساس صورت بندی دکتر رجایی، ما باید برای زندگی در جهان معاصر بین 4 مؤلفه هویت وجودی خود توازن ایجاد کنیم: ملیت و ایرانی بودن، دیندار بودن و خداجو بودن، سنت و مدرنیته. اگر نتوانیم بین این مؤلفه ها توازن ایجاد کنیم، پیشرفتی نخواهیم داشت.  تعداد افرادی که به این گفتمان سوم تعلق داشتند بسیار کم بودند و از دیالوگ مستمر بین روحانیت نواندیش و روشنفکران دینی بهره میبردند. از جمله آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر شریعتی و حتی استاد مطهری، شهید بهشتی و استاد محمد تقی شریعتی افرادی بودند که در زمینه روشنفکری دینی و به وجود اوردن نهادهای جدیدی در دهه های 40 و 50 شمسی همت گماشتند و شکل گیری انقلاب هم نقش به سزایی ایفا کردند.

براساس آنچه گفته شد، شهید بهشتی در گروه سوم جا میگیرد. ایشان همواره دو دغدغه و زمینه فعالیت داشتند که تا آخر عمر همراه او میمانند، ایشان تشخیص داده بودند که برای اصلاح جامعه باید دو کار صورت پذیرد: اول ما نیاز به بازخوانی و بازاندیشی در اسلام داریم. در این زمینه ایشان بخصوص از سال 1349 و بازگشت به ایران با تاسیس مرکز تحقیقات اسلامی به یک کار جمعی و تحقیقاتی پرداختند.کار مهم دوم کادرسازی ست. یعنی فرض کنید که این اندیشه رشد کرد و بالنده شد – البته این اندیشه دائما در حال رشد و گسترش و بازبینی ست که شهید بهشتی این مساله را به عنوان اجتهاد پویا در ذهن داشتند- حال اگر قرار شد که این اندیشه در جامعه پیاده شود بایستی به نهادها توجه شود و فعالیت اجتماعی حول آن صورت بگیرد که بخشی از این فعالیت، فعالیت سیاسی است. در همین راستا نیز گفتمان نواندیشی دینی به تشکیل حکومت اسلامی اعتقاد هم داشت که حالا تفاوت تلقی آن ها را با سایر جریان ها عرض می کنم. به هر حال برای مرحوم بهشتی این دوکار الویت دارد و بقیه کارها در نظرش فرعیست، اون این کار را بلند مدت می داند و نیاز جامعه و کشور را به این فعالیت بلند مدت می داند که من در همین رابطه دوستان را دعوت می کنم به صفحات اول کتاب حج در قرآن[9] ایشان مراجعه کنند که ایشان می نویسد بزرگترین خدمت به انسان ها اینست که به آنها اندیشیدن را بیاموزیم و آنها را اینگونه تربیت کنیم که برای انجام اعمالشان فکر کنند. این نگاه عقلانی برای شهید بهشتی کانونی ست. در کنار اینها ایشان به تشکل و کار سازمانی اعتقاد داشتند؛ مطالعه ای صورت گرفته در این مورد که نشان می دهد شهید بهشتی برای بیش از 38 یا 39 تشکل و سازمان یا مؤسس بودند یا همراه یا مشاور یا مشوق چون به تشکل و کار سازمانی اعتقاد داشته؛ از تأسیس مدرسه دین و دانش در قم بگیرید تا تشکیل گروه مطالعاتی دربارۀ حکومت اسلامی یا کانون اسلامی دانش آموزان در قم تا اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان که بنده خودم خاطرات بسیاری از جلسات و نشست های آن در قبل از انقلاب دارم و بعد از آن هم وقتی ایشان بر می گردند به ایران باز به این کادرسازی ادامه می دهند. ایشان بسیار آدم منظمی بود و دفترچه ای همراه خود داشتند که در مسافرت ها همراهشان بود که در آن اسامی افراد و ویژگی های آن ها را برای آینده و استفاده از آن ها یادداشت می کردند و بعدها از خیلی از همان افراد در بعد از انقلاب دعوت می شود برای گرفتن مسئولیت در جاهای مختلف و این روند نهایتا می رسد به حزب جمهوری اسلامی که البته بسیاری از آن ها مثل حزب جمهوری و مدرسه حقّانی متاسفانه پروژه های ناتمام هستند و نمی توان فکر کرد که این موارد همان چیزی هستند که شهید بهشتی موفق شد مطابق نظر خودش ایجاد کنند، چرا که ایشان پس از انقلاب 2.5 سال بیشتر در قید حیات نبودند. علت اهتمام ایشان به امر تشکل سازی این بود که ایشان می دانست حرکت های اصلاحی نمی تواند قائل به فرد باشند و بایستی تشکل ها به وجود بیایند و نهادینه بشوند. نهادینه شدن نیاز به فکر دارد و نیاز به سازماندهی. در همین راستا هم برای مثال ایشان در اواسط دهه 30 برای مدتی در یک شرکت بیمه مشغول به کار می شوند تا متوجه شوند که سازو کار بیمه چگونه است و مدتی که در آلمان هستند که فراوان از این نوع فعالیت ها انجام می دهند برای این که متوجه شوند هرکدام از این نهادها چگونه عمل می کنند.

واقعیت تلخی وجود دارد که از اواسط دهه 1360 با شهادت، درگذشت، کنار گذاشته شدن و انزوای خود افراد و گروه هایی که در عرصه نواندیشی دینی فعالیت می کردند که طیف بسیار گسترده ای را هم تشکیل می دادند، به تدریج اسلام سیاسی از سنخ گفتمان نوع دوم[اسلام سیاسی] غلبه پیدا میکند. در انقلاب هر سه گروه مشارکت داشتند هر چند گروه اول یا همان اسلام سنتی خیلی دیر به نهضت پیوستند. برای مثال در خود اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان سه جریان مختلف وجود داشتند: چپ، راست و میانه. تا اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 نیروهای خوب و تحصیل کرده که می توانستند منشا اثر باشند و بسیاری از آن ها کسانی بودند که آقای بهشتی امید داشتند که بتوانند برای آینده کشور مفید واقع شوند همه این افراد به تدریج از هر سه جریان کنار گذاشته شدند. این نکته مهمیست و پس از آن گفتمان اسلام سیاسی جایگزین شد؛ یعنی با کنار رفتن نو اندیشی دینی، به تدریج اسلام سیاسی حاکم شد.

در اینجا برای نشان دادن دیدگاه گفتمان اسلام سیاسی قطعاتی از کتاب راهنمای حقایق را که در مورد دانشگاههاست خیلی سریع می خوانم چون مؤیّد حرفهاییست که تا الان در مورد ایشان و تفاوتشان با گفتمان نواندیشی دینی و نگاه نهادی زدم: “رجال جنایت پیشه بایستی بمیرند و رجال پاک و دارای معارف اسلام و ایران بایستی ریشه های علوم را از طرق ساده ان بخوبی به فرزندان اسلام بیاموزند و ملت مسلمان ایران و فرزندان اسلام و ایران را از گمراهی ها و تزریقات شومی که هزاران جنایت و بی ایمانی به جای علم و دانش ببار می آورند، به یاری خدای عزیز مصون دارند. سینماهای کنونی و جنایت خانه های شهوت آموز بایستی به کلی نابود شوند.” (صفحه 44)

نگاه حال حاضری که امروز در کشور ما غلبه دارد شبیه نگاهی است که در مانیفست فدائیان اسلام می باشد. یعنی اسلامی که دغدغه اصلاح دارد اما درک نهادی ندارد و یک نگاهش به پدیده ها بسیار سطحیست. در حال حاضر می بینیم که بعضی از آقایان تعجب می کنند که چرا عدالت اجتماعی نتوانست در جامعه ما شکل بگیرد؟ آن چیزی که پوزیسیون و اپوزیسیون توافق دارند ناکامی جمهوری اسلامی در اجرایی کردن عدالت اجتماعی است. اما چرا تعجب می کنند؟ به خاطر اینکه با خود می گویند: “ما هر آن چه لازم بود از قبیل اینکه صندوق صدقات در خیابان ها نصب شود و صندوق های قرض الاحسنه در کشور تأسیس شوند گفتیم و انجام دادیم اما چرا عدالت اجتماعی محقق نشد؟” علتش این است که اساسا فهم نهادی ندارند و متوجه نیستند که برای شکل گیری یک کار باید ابزار متناظر با آن را فراهم کنیم. یعنی باید توجه بکنیم که با یک نظام بانکی و اقتصادی که اساسا جهت گیری اش در راستای برقراری عدالت اجتماعی نیست چه طور می شود انتظار داشت که عدالت اجتماعی برقرار بشود. در واقع ابزاری مناسب را انتخاب نکردید که توقع نتیجه مورد نظر را بتوان داشت. شما گفتید بازار آزاد و گفتید دولت دخالت نکند که البته بعدا به یک شکلی دخالت کردید. در زمان دولت آقای مهندس موسوی مقابل ایشان ایستادید که  دولت مهندس موسوی نگاه سوسیالیستی به سیاست های اقتصادی دارد. تا جایی که بحث ولایت مطلقه فقیه پیش آمد که در اصل منظور امام دولت رفاه بود؛ یعنی دولت حق دارد در زمینه های مختلف سیاست گذاری و دخالت بکند. با وجود مشکلات فراوانی که جناح راست به وجود آوردند اما بالاخره آن دولت موفق شد که با سرافرازی دوران جنگ را سپری بکند بدون داشتن بدهی خارجی و با همون میزان ذخایر ارزی که جنگ را شروع کرد با همان میزان به پایان برد و در کل دولت موفقی بود چون دغدغه عدالت داشتند. نقل می شود از مرحوم شهید رجایی (که ایشان هم این دغدغه ها را داشتند) که از آقای بهشتی پرسیده بود که به نظر شما در این نظام پرداختی نسبت کف و سقف پرداخت حقوق در نظام دولت به چه شکلی باید باشد؟ آقای بهشتی جواب می دهند که به نظر من حداکثر یک به سه باشد چون بیشتر از این با روح اسلام سازگار نیست. اینجا معنی برابری کامل نیست اما باید یک نسبتی وجود داشته باشد. الان اطلاع دقیقی ندارم اما شاید نسبت میان سقف و کف درآمد در جامعه یک به سیصد شده باشد ولی به هر حال روشن است که تفاوت های درآمدی خیلی گسترده است و عواقبش را هم داریم می بینیم. خلاصه آن که بی توجهی به مسئله عدالت اجتماعی باعث شده که ما به وضعیت امروز برسیم. ما این موضوع را در ماجرای حزب جمهوری هم می بینیم، در این حزب شهید بهشتی اعتقاد نداشت که حزب به هر ترتیبی که شده است قدرت سیاسی را بدست بگیرد. از نظر شهید بهشتی حزب باید یک تشکلی با یک ایدئولوژی مشخص با یک مواضع مشخص تشکیل بشود که نیروهای مناسب را شناسایی و جذب بکند، پرورش دهد و در نهایت به جامعه عرضه نماید. همان چیزی که امروز ما داریم از نبود آن رنج می بریم که یک ساز و کاری باشد که این کار را انجام بدهد. اما بسیاری از اعضا حزب به این شکل نگاه نمی کردند؛ آن ها معتقد بودند که اگر مخالفین ما متشکل هستند برای مقابه با آن ها ما هم باید سازمان داشته باشیم.

 برای همین بعد از اتفاقات سال 60 و تقابلی که با نیروهای مخالف پیش آمده بود و پس از آن عملا مخالفی در عرصه سیاسی وجود نداشت اساسا ضرورتی برای ادامه حزب جمهوری اسلامی ندیدند و برای همین خیلی راحت پس از مدتی در سال 1364 این حزب تعطیل شد.

خب این نگاه متفاوت بود و من امیدوارم دوستان در اتحادیه، به سابقه تاریخی اتحادیه نگاه نقادانه داشته باشند و ببینند که اتحادیه چه تاریخی داشته است و چه فراز و نشیب هایی طی کرده است. من فکر می کنم که هنوز اتحادیه می تواند در این بحث پرورش نیروهای توانمند موفق عمل بکند. به هر حال اگر قرار باشد اصلاحی در کشور شکل بگیرد بدون نیروی مناسب امکان پذیر نیست.

پرسش و پاسخ

سوال: یکی از بحث هایی که در غرب مطرح هست تحت عنوان بنیاد گرایی است آیا مقصود از اسلام سیاسی همان بنیاد گرایی است که در غرب گفته می شود؟  آیا شهید بهشتی جزو نحله نواندیشان دینی حساب می شود؟ با توجه به کارنامه عملی شهید بهشتی در قوه قضاییه داشتند بسیاری به شهید بهشتی نقد می کنند که برای مثل لایحه قصاص یا نامه 14 اسفند از مصادیق اسلام سیاسی هستند تا نمایانگر دیدگاه نواندیشی دینی.

دکتر علیرضا بهشتی: در نواندیشی دینی مسئله تشکیل حکومت دینی منتفی نیست چون می دانند که یکی از نهاد های جامعه حکومت است. این طور نیست که حکومت هر چیزی بتواند باشد. یعنی نمی توانی یک مسلمان باشی و بر اساس ارزش های اسلامی زندگی کنی و در همان حال در جایی باشی که نظام اجتماعی برخلاف آن حرکت بکند. من نمی توانم در هنگام نماز آیه “ایاک نعبد و ایاک نستعین” را بخوانم اما از آن راهنمایی نگیرم؛ در واقع نمی شود همزمان که به همه بله قربان می گویم این آیه را هم هر روز چند نوبت با خودم تکرار کنم. یا نمی شود به عنوان یک مسلمان بخواهم کسب و کار حلالی داشته باشم در حالی که تمام نظام بانکی بر اساس رباست. از طرفی وقتی جامعه ای بر اساس قرارداد اجتماعی باشد، منشا مشروعیت حکومت مردم می باشند. حالا انقلاب اسلامی شده است و مردم تصمیم گرفته اند که نظام مبتنی بر دستورات اسلامی باشد و بحث این است که قوانین مغایر با دستورات اسلام نباشد.

در اینجا باید با یک فهم اسلام شناسانه در مورد مسئله قصاص به عنوان یکی از دستورات اسلامی ورود شود. به همین خاطر، آقای بهشتی مطرح می کنند که چه باید کرد با این موضوع؟ به عقیده ایشان کاری که ابتدا باید انجام داد این بود که نگاه بکنیم به فتواهای موجود به خصوص فتاوای امام خمینی که بیشتر مردم علاقمند بودند. خب بر همان اساس هم پیش نویسی تهیه شد اما خب کافی نبود برای همین از همه وکلا درخواست شد که بحث و گفتگو بکنند در مورد این پیش نویس. قاعدتا باید از یک جایی شروع می شد و اصلا ادعایی هم نبود که لایحه قصاص یک لایحه کاملی است. در واقع گفته شده بود که این لایحه آزمایشی است تا مشکلات آن به مرور زمان برطرف بشود. اما متاسفانه با لایحه قصاص سیاسی برخورد شد. توجه داشته باشید که همه چیز را باید در ظرف زمان و مکان خودش دید و با این روش آن را در ذهن خود بازسازی بکنیم. در همان زمان کمیسیون های مختلفی جهت بررسی و نظارت بر لایحه تشکیل شده بود اما با این مسئله سیاسی برخورد شد. در مورد نامه 14 اسفند هم شهید بهشتی خطاب به امام گفته بود که این نگاه ما است و اگر شما موافق نیستید ما حاضریم کنار برویم.

در مباحث فلسفه سیاسی ما مفصل می بینیم که درباره عدم امکان  neutralityیا خنثی بودن حکومت تقریبا اجماع کامل وجود دارد حتی بین اندیشمندان لیبرال. در مورد نامطلوب بودن آن البته اجماع نیست، برخی از اندیشمندان لیبرال می گویند که اصلا خنثی بودن حکومت مطلوب هم نیست حتی اگر می توانست باشد. در نتیجه ما حکومت neutral  نداریم. خب، حالا انقلاب شده است و قرار شده است که حکومت اسلامی تشکیل شود. بحث هم این است که قوانین حداقل مغایر اسلام و شرع نباید باشد. البته این بحث طولانی ای است که آن فقه و شرعی که آن زمان بود طبیعتا آن چیزی نیست که شهید بهشتی در نظرش است که در آن قالب سنتی اش، توانمندی کامل اداره کشور را دارد. ما باید بدنبال آن چیزی برویم که آقای بهشتی به آن می گوید اسلام شناسی. این فرق می کند با آنچه که ما به عنوان فقه معمولا مطرح می کنیم. حالا در مورد مساله قصاص ایشان می خواهد تصمیم بگیرد (که اتفاقا سی دی این میز گرد منتشر شده است دو سال پیش در نمایشگاه کتاب). آقای بهشتی در آن میز گرد به دلیل انتقادهایی که وجود دارد می گوید ما باید چه کار می کردیم؟ ابتدا کاری که میبایست انجام شود این است که به فتاوای موجود نگاه شود بخصوص فتاوای امام خمینی موجود بود که بیشتر مردم هم به آن علاقمند بودند. در نهایت بر اساس آن فتواها پیش نویسی تنظیم شد اما گفته شد که این کافی نیست. بیایید همه وکلا، همه فقها، همه حقوقدانان، بیایید در مورد این شروع کنیم به بحث و گفتگو کردن. اما بالاخره نکته این است که باید از یک جایی شروع کنیم و ما[شهید بهشتی] کی گفتیم این لایحه قصاص لایحه کاملی است. باید به صورت آزمایشی شروع می شد که تا همین اواخر هم آزمایشی بود. باید این لایحه آزمایشی انجام می شد و سپس متکامل می گشت. متاسفانه با مساله لایحه قصاص سیاسی برخورد شد. من یک نکته ای هم عرض می کنم بدون آنکه بخواهم متعرض گروه سیاسی خاصی شوم. چون این خیلی مطرح می شود. آن نکته جالب اینجاست که در خرداد سال شصت که این مساله مطرح می شود، نهضت آزادی در حمایت از لایحه قصاص بیانیه می دهد (که شاهد حرف من در روزنامه های آن زمان موجود است). برای این است که می گویم ما باید تاریخ را درست بفهمیم. ما باید خود را در آن شرایط قرار دهیم و ببینیم چه اتفاقی اصلا داشته می افتاده. ما از اینجا نمی توانیم نگاه کنیم. بایستی بازسازی کنیم آن کانتکس تاریخی را که این اتفاق در آن افتاده است. اساسا مخالفت با لایحه قصاص سیاسی بود نه حقوقی. و این بود که آقای بهشتی و امثال وی را ناراحت می کرد و ایشان انتظار داشت که بیایند کمیسیونهایی متشکل از حقوقدانان و فقها تشکیل دهند (رجوع شود به تاریخ شفاهی که در سی دی مذکور آمده است). اینها روی لایحه کار می کردند و سپس چیزی را بطور آزمایشی ارائه دادند. ولی اساسا با این مساله سیاسی برخورد شده است. در مورد آن نامه، عرضم این است که ایشان نمی گوید ما را بپذیرید، ایشان خطاب به امام می گوید: ببینید اگر که شما موافق نیستید ما باشیم ما می رویم سراغ طلبگی خودمان؛ بله دو نوع نگرش است راجع به شیوه اداره کشور. امیدوارم پاسخ شما را توانسته باشم بدهم.

مجری: من فقط می خواستم بحث انتقادی که منتقدین آقای بهشتی مطرح می کنند نسبت به ایشون که ایشون رو بیشتر در واقع جزو آن گروهی می دانند که بیشتر نزدیک به همان فداییان اسلام هستند، یک فکری دارند که صرفا قوانین اسلام به همان شکلی که بوده باید اعمال بشه و یک سازمانهایی به نام اسلام درست شود و این نهادی که فرمودید بیشتر به محتوا کار دارد و مثلا مثالی که می زنند که مثلا لایحه قصاص، انتقاداتی که به طیف مقابلشان می کنند که آنها مسلمان هستند، شاید حسن نیت هم داشته باشند اما خیلی مسلمان نیستند، یک همچنین برداشتی می شود کرد…

دکتر علیرضا بهشتی: ببینید من عرض کردم ما نمی توانیم این وسط راه برویم. یا بایستی بگوییم که دیگرانی که تخصص دارند در این زمینه ما به ایشان اعتماد کنیم، مثل هر علم دیگری، بنابراین می رویم سراغ تاریخ پژوهان و از آنها می خواهیم. یا باید خودمان وارد این کار شویم. از این دو راه که دیگر خارج نیست. اگر کسی می خواهد تاریخ را بخواند، من به دانشجویان خودم هم می گویم، می گویم حداقل روزنامه های آن سالها موجود است. ورقی بزنید. ما نمی توانیم با کلی گوییها و پیش داوریها و تفسیرهای این چنینی جلو برویم. اتفاقا این ایدئولوژی و نگاه ایدئولوژیک است. و این تحلیل ایدئولوژیک است. ما بایستی قبل از آنکه قضاوت کنیم کتابهایی که راجع به آقای بهشتی موجود است خوانده باشیم (حدود بیست و هشت کتاب) و حوادث آن روزگار را بشناسیم، بعد قضاوت کنیم. خوب یا بد آن به بنده ربطی ندارد ولی حداقل این قضاوت و داوری علمی است.

سوال: وضعیت امروز ما در عدم موفقیت در عدالت اجتماعی آیا فقدان نظریه و برنامه است یا فقدان اراده برای اجرای آن؟ علی رغم اینکه قوای سه گانه اختیارات بسیار زیادی دارند اما دولتهای ما چه گفتمانی را پیروی کردند که هنوز به نقطه مطلوب نرسیدیم؟ در مورد دولت آقای موسوی نیز که شما اسم بردید، گفتمان این دولت سوسیالیستی بوده که الان حتی کشورهای سوسیالیستی مثل چین هم از آن دست کشیدند و آخرین باری هم که آقای موسوی به سیاست آمدند با گفتمان لیبرالیسم ورود کردند.

دکتر علیرضا بهشتی: اندیشه آقایان بهشتی و موسوی را ما می توانیم بهتر در آن آخرین اثر جان رالز ببینیم. رالز وقتی در بستر بیماری است کتاب “عدالت به مثابه انصاف، یک بازنگری”[10] را نوشته است که وقتی آن را منتشر می کند دیگر اواخر عمرش است و بقیه یادداشتهایش را همسر و همکاران او جمع آوری و منتشر می کنند. می توانیم بگوییم به تعبیر رالز که اندیشه ای که در این کتاب تبیین شده سوسیال-لیبرالیسم است. در دهه شصت هم همین گونه[نوعی سوسیالیسم-لیبرالیسم] بوده است. اما اینکه ما چرا نتوانستیم به اهداف خود برسیم واقعیت این است که ما یک ریل گذاری در برنامه ریزی های توسعه از پیش از انقلاب داشتیم که خود را در پنج برنامه توسعه آن زمان آشکار می کند. در آن دوره سازمان برنامه و بودجه وقت که این ریل گذاری را انجام داد که البته به دوران بالا رفتن قیمت نفت برخورد کرد و شاه اساسا آن برنامه سازمان برنامه و بودجه را کنار گذاشت و همین بلایی که امروز بر سر ما آمده است سر آنها هم آمد. حالا دیده می شود که برخی شبکه ها القا می کنند آن موقع بهشت بوده است. سوای این مساله اما مشکل ما این بوده که اصلا ما ریل گذاری را عوض نکردیم. یک وقفه ای از دهه شصت اینجا افتاده است که نمیشود به آن گفت یک ریل گذاری جدید ولی نوعی بازنگری های جدی صورت گرفته است و سیاستهایی مقطعی انجام شده است چون جنگ اساسا اجازه اینکه بخواهد کاری انجام شود را نمی داده است ولی از دوران سازندگی ما دوباره داریم روی همان ریل حرکت می کنیم. آن ریل گذاری اساسا به سمت یک جامعه عادلانه نبوده است.

من مقاله ای نوشتم که اگر دوستان علاقمند هستند می توانند آن را در ماهنامه گفتگو سال گذشته مطالعه کنند[11]. در آنجا توضیح داده ام که یکی از اندیشمندان توسعه کسی است به نام آمارتیا سن (که یکی از آثار او را هم سال گذشته ترجمه کردیم به نام “عقلانیت و آزادی”[12]) و رویکرد توانمند سازی و قابلیت افزایی آمارتیا سن را ما در اصل چهل و سوم قانون اساسی و مباحث مقدماتی آن می توانیم ببینیم. آنجا نوشته ام که اساسا مرحوم بهشتی که یکی از طراحان اصلی اصل چهل و سه است به این مساله ایمان داشته است و سالها قبل از انقلاب روی این مباحث کار کرده است. نمی خواهم بگویم به صورت یک نظریه این مساله را تدوین کرده بلکه به صورت مؤلفه هایی که باید در نظر گرفته شوند مورد عنایت ایشان بوده است. ایشان نگاه به انسان به مثابه جانور اقتصادی را نقد می کند. امروزه در بحثهای توسعه دیگر اینها رایج شده است: نقد نگاه به انسان به مثابه جانور اقتصادی. و نزدیک ده سال قبل از آمارتیا سن و قبل از محبوب الحق که پایه گذاران Humen Development هستند ما در قانون اساسی مان داشتیم این را. این به معنی سوسیالیسم نیست. این به معنی سوسیالیسم شکست خورده نیست. به اضافه اینکه امروز نظام سرمایه داری هم دچار بحران است. امروز صحبت در مورد پایان سرمایه داری بسیار بسیار جدی است و دوستانی که می خواهند در این زمینه ها وارد شوند خواهش من این است که ادبیات مربوطه را بخوانند. شما آثار متاخر فوکویاما را بخوانید. آثار افرادی چون عجم اوغلو و رابینسون را بخوانید و افراد دیگر و نهادگرایانی که در این زمینه تحقیقات گسترده ای دارند. تازه واقعیت این است که ما در ایران کاریکاتور نظام کنونی در دنیا را اجرا می کنیم (یعنی حتی از اصلش هم خیلی فاصله داریم). برای مثال بورس ما که هنوز در کنفدراسیون بورسهای جهان پذیرفته نشده است دلیلش این است که شکل و شمایل فعلی بورس ایران بر اساس قواعد بین المللی بورس آزاد نیست؛ یعنی دخالتهای مکرر نهادهای مختلف دولتی و عمومی مانع از این است که این بورس بتواند بر اساس مکانیزم های آزاد خودش رفتار کند. یعنی ما داریم کاریکاتور این نظام نئولیبرالیسم و سرمایه داری را در نظام خود اجرا می کنیم و عواقبش را هم داریم می بینیم که البته امروز که کفگیر به ته دیگ خورده است و بی پولی است می بینیم که دولت بازار آزاد آقای روحانی می آید اعلام می کند که هیچ کس حق ندارد بیشتر از فلان درصد اجاره بگیرد! اینها همان چیزهایی است که آن زمان به عنوان رفتارهای سوسیالیستی و کمونیستی مورد شماتت قرار می گرفت. واقعیت این است که راههای میانه وجود دارد. آقای بهشتی و من و دیگرانی که همفکر او بودند نقدهای بسیار جدی ای دارند نسبت به سرمایه داری دولتی و نسبت به سوسیالیسم. اینها را بارها مطرح کردند، من خواهشم این است که حداقل مناظره های تلویزیونی سال شصت با حزب توده حزب توده، چریکهای فدایی خلق و جنبش جوانان مسلمان مبارز که آخرین بیانات آقای بهشتی قبل از شهادتش است را یا تماشا کنید یا کتابهایش را مطالعه کنید. ایشان راه میانه داشتند، تعبیر همین لیبرال-سوسیالیسم یا سوسیال-لیرالیسم می تواند تعبیر نزدیک کننده ای باشد.

سوال: اگر می خواهیم راه شهید بهشتی را در زمینه اسلام امروز ادامه دهیم آیا نزدیکترین نگاه به نگاه ایشان نگاه نواندیشی دینی است؟

دکتر علیرضا بهشتی: در کلیتش می توانم بگویم بله. ولی بحث زیاد دارد. بخشی از اندیشه های اندیشمندان معطوف است به شرایط خاص زمانی خودشان و بخشی از آن بنیان ها و روشهایی است که در زمانهای دیگر هم قابل استفاده است. عرض بنده این نیست که ما برویم و عین اندیشه های شهید بهشتی را امروز دنبال کنیم اما اندیشه شهید بهشتی کانونی دارد و آن مفهوم ایشان از انسان است و من خیلی خلاصه عرض می کنم که انسان موجودی است که وجه میمزه اش از موجودات دیگر آن است که انتخابگر است و انتخابگری او به هیچ وجه نه توسط خدا نه توسط پیامبر خدا نه توسط مربی و معلم و حکومت و حتی پدر و مادر حق ندارد گرفته شود. خیلی خلاصه دارم عرض می کنم، پیش شرط انتخاب گری آزادی و آگاهیست. بدون آزادی و بدون آگاهی اصلا انتخاب گری امکان پذیر نیست. پیامد انتخاب گری مسئولیت است، یعنی اگر شما انتخاب گرید باید مسئولیت انتخابتان را هم به دوش بگیرید. انسان شناسی در در پنج عرصه ی رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خود، رابطه انسان با دیگران (جامعه)، رابطه انسان با طبیعت (محیط زیست) و رابطه انسان با تاریخ است که بنده عرضم این است که ما همچنان می توانیم از این مبانی انسان شناسی استفاده بکنیم.

سوال: نگاه دکتر بهشتی به مسائل فرهنگی چگونه بود؟ یعنی چطور می شود از فرهنگ برای تعالی یک جامعه استفاده کرد؟ آیا منبع یا کتابی از ایشان در این زمینه در دسترس هست؟

دکتر علیرضا بهشتی: البته من نمی دانم منظور دقیق سوال کننده از فرهنگ چه بوده است، اما یکی از پر فروش ترین کتاب های ما از شهید بهشتی در زمینه فرهنگ کتاب «نقش آزادی در تربیت کودکان» است و فکر می کنم در حال حاضر به چاپ نهم و یا دهم رسیده است و همچنان تقاضا وجود دارد. البته با وجود شرایط کرونا نمی دانم که می شود دوباره این ها را به چاپ رساند یا نه، اما امیدوارم این آثار روزی نهایی بشوند تا ما بتوانیم آنها را به صورت دیجیتال در اختیار همه قرار دهیم. کتاب دیگری هم ما سال گذشته و فقط به صورت کاغذی منتشر کردیم که البته اگر دوستان اتحادیه بخواهند ما می توانیم آن را برایشان بفرستیم، کتابی است که به عنوان مدخل ورود به اندیشه های شهید بهشتی می تواند مطالعه شود و توسط 9 نفر از اندیشمندان حوزه و دانشگاه نوشته شده است. از نویسندگان می توان به آقای مؤمنی، فیرحی و سروش محلاتی اشاره کرد. عنوان این کتاب «زیست و اندیشه ی شهید آیت الله دکتر بهشتی»[13] است. چنانچه دوستان تمایل داشتند این کتاب برای ورود به بحث آشنایی با اندیشه های شهید بهشتی، کتاب خوبی است. تلاش شده است که این کتاب که دارای حدود 260 صفحه است، روان نوشته شده باشد.

سوال: با توجه به اینکه شهید بهشتی را می توان به عنوان یکی از پدران معنوی جریان تشکل اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا نام برد، سوالی که داشتم این است که تشکلی مثل اتحادیه چگونه می تواند هم مواضع انتقادی دانشجویی خود را داشته باشد و هم در فضای خارج از کشور حامی منافع ملی باشد؟ در واقع نسبت اتحادیه با حکومت چگونه نسبتی باید باشد؟

دکتر علیرضا بهشتی: خیلی متشکر و خیلی هم لازم است این سوال! اساساً شهید مرحوم شهید بهشتی با اینکه تشکل اتحادیه حتی به خود ایشان و یا مرکز اسلامی هامبورگ وابسته باشد مخالف بود. اتحادیه باید مستقل باشد. اگر تشکل دانشجویی حکومتی شد، یعنی مرگ او. ما این را در داخل هم تجربه کردیم، بیرون هم همینطور. احزاب هم همینطور هستند. ببینید یک چارچوب هایی را داریم. خب تشکل ها یا موافق براندازی نظام هستند، یا موافق حمایت کامل از نظام هستند، یا اینکه موافق با حمایت مشروط و اصلاح نظام هستند؛ از این سه حالت که خارج نیست. خب آنهایی که برانداز هستند که طبیعتا بحث دیگری است و ما با آنها صحبتی نداریم. اگر گروهی بخواهد اصلاح گر باشد و همین نقش مصلحانه که من عرض کردم را ایفا کند، تمام این گروه ها و تشکل ها درواقع نهاد هایی هستند که باید وضعیت کشور را دیده بانی بکنند و بایستی با زبان صریح و بدون لکنت مسائلشان را مطرح کنند. مرحوم شهید بهشتی حتی با اینکه اتحادیه از لحاظ مالی بخواهد به جایی وابسته باشد، به شدت مخالفت می کرد. ما یک کتابی از ایشان منتشر کردیم به نام «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا»[14] که تمام صحبت ها و نوشته های ایشان در رابطه با اتحادیه در این کتاب موجود می باشد. من خواهش میکنم دوستان به این کتاب مراجعه کنند تا چارچوب فکری ایشان درباره ی اتحادیه را متوجه بشوند. اتحادیه باید مستقل و منتقد بماند. ما به این می گوییم نقدِ مشفقانه. یعنی نقد است و تعارف هم ندارد. شهید بهشتی بدون تعارف لذت می برد وقتی دوستان جوان، چه در خارج از کشور و چه داخل کشور، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، صراحتا و حتی گاهی با زبان نسبتا گزنده از ایشان و یا مراکزی که ایشان در آن کار می کرد، انتقاد می کردند اصلا آقای بهشتی واقعا شاد و چهره ی ایشان بشاش می شد. ایشان می گفت:« تا اینجور نقدها هست، من به آینده امیدوارم». این نقدها تضمین کننده ی سلامت است. من خواهش می کنم دوستان حداقل کتاب نقد اجتماعی والزر (Interpretation and Social Criticism – Michael Walzer)  مطالعه کنند تا ببینند چقدر این مسئله مهم است. بنابراین تشکل اتحادیه بایستی مستقل بماند و خودش عمل بکند. طبیعی است که اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان که نمی خواهد که نسبت به نظام جمهوری اسلامی برانداز باشد. ولی بایستی نقدهایش را با زبان صریح بگوید. در عین حال توجه داشته باشید که تشکل دانشجویی حزب نیست! دلیل آن هم این است که هیچ فردی برای همیشه دانشجو باقی نمی ماند.

سوال: نگاه دکتر بهشتی نسبت به عدالت اجتماعی چه بود؟ و اینکه به نظر شما تفاوت ایدئولوژی به معنای آگاهی کاذب با سیستم فکری چیست؟

دکتر علیرضا بهشتی: در رابطه با آگاهی کاذب، در واقع هم آگاهی کاذب و هم ابزار توجیه قدرت است که البته این تفسیر مارکسیست از ایدئولوژی است که البته شما می توانید رجوع در منابع دیگر هم داشته باشید. ایدئولوژی می تواند مجموعه ای از بایدها و نبایدهایی باشد که شما برای تنظیم امور زندگی شخصی و اجتماعی خود می توانید از آن بهره ببرید. البته این بایدها و نبایدها به لحاظ فلسفی به هست ها و نیست ها وابسته است. بدون اینکه حالا بخواهم دفاع تمام قد بکنم، ولی آن نگاهی که مرحوم دکتر شریعتی درباره ی مسئله جهان بینی و ایدئولوژی داشت، با تعدیل هایی هنوز هم قابل دفاع و استفاده است. این آن چیزی است که راجع به ایدئولوژی می توانم بگویم.

اما راجع به عدالت از نظر شهید بهشتی واقعیت این است که این بحث بسیار طولانی است و روز پنجشنبه که ما برنامه ی زنده ای درباره ی دین و سیاست داشتیم، من نتوانستم در نیم ساعت ابعاد مختلف مسئله را باز کنم و شرح دهم. اما چون چند سالی است که بنده در حال تدریس نظریات عدالت در دانشگاه هستم باید عرض می کنم که اگر بخواهیم حق مطلب ادا بشود ما بایستی سه تا چهار جلسه تا از مبانی فلسفی شروع بکنیم تا برسیم به مباحث اجتماعی. ولی این روشن است که نگاه مرحوم بهشتی طبیعتا با آنچه امروزه به عنوان نگاه بازار آزاد و یا نئولیبرالی می شناسیم مغایرت داشت. از طرف دیگر ایشان مخالف سرمایه داری دولتی هم بود و شما می بینید که ایشان بر توسعه بخش تعاونی (third sector) بسیار مصر هست. در عین حال ایشان می گوید که من تاکید کردم و در اصل 43 هم است که این سه قلمروی (حوزه) اقتصاد دولتی، اقتصاد خصوصی و اقتصاد تعاونی بایستی دوشادوش هم حرکت کنند تا وضعیت به یک تعادلی برسد و در جامعه امنیت اجتماعی فراهم شود. ما دو سال پیش در حوزه نظرات اقتصادی مرحوم بهشتی دو جلد کتاب منتشر کردیم به نام «نظام اقتصادی در اسلام»[15] که اتفاقا یکی از آن ها براساس صحبت هایی است که در همان سال های قبل از آمدن به ایران در وین داشتند. شما می توانید این دو کتاب را مطالعه کنید تا با دیدگاه ایشان در حوزه عدالت اقتصادی آشنا شوید.

مجری: خیلی ممنون آقای دکتر بهشتی. استفاده کردیم. ممنونم که برای بار دوم و علیرغم مشکلاتی که در برنامه ی 12 فروردین ماه بوجود آمد، دعوت ما را پذیرفتید. از حضور شما تشکر می کنم. بار دیگر سالگرد شهادت شهید بهشتی را خدمت همه حضار و مخصوصا حضرتعالی به عنوان بیت محترم ایشان تسلیت عرض می کنم. اگر امری دارید در خدمتتان هستیم.

دکتر علیرضا بهشتی: خواهش می کنم، عرضی نیست. من فقط برای همگی آرزوی موفقیت دارم و دوست دارم که این رابطه ی گفتگویی را هم با بنده و هم با دیگران ادامه دهید و بهرحال اگر احیانا ما بضاعتی در این زمینه داشته باشیم هم خدمت دوستان ارائه بکنیم و هم شما دوستان به عنوان کسانی که در حال تحصیل هستید و جز اقشار فرهیخته این کشور و جامعه هستید نقطه نظراتتان و دیدگاه هایتان را بگویید، به واقع می گویم ما هم بایستی از شما دوستان یاد بگیریم. این است که ما را محروم نگذارید.

مجری: خیلی لطف کردید. از طرف اتحادیه انجممن های اسلامی دانشجویان در اروپا و مجمع انجمن های اسلامی دانشجویان منطقه آلمان از همه دوستانی که در این برنامه شرکت کردند، تشکر می کنم. همه شما را به خدای بزرگ می سپارم. خیلی ممنون آقای دکتر، با اجازه.

دکتر علیرضا بهشتی: خواهش می کنم. در پناه حق باشید.

منابع و پانوشت ها

[1] Walzer, Michael. Interpretation and Social Criticism (The Tanner Lectures on Human Values). Harvard Univ Pr, 1993.

[2] بهشتی، سیدعلیرضا. « تاریخ به مثابه محکمه یا به مثابه عبرت؟» ماهنامه ایران فردا، آبان 1397، شماره 43. ر.ک: http://alirezabeheshti.com/note/%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ad%da%a9%d9%85%d9%87-%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d9%87-%d8%b9%d8%a8%d8%b1%d8%aa%d8%9f/

[3] https://en.wikipedia.org/wiki/Ideology

[4] Rawls, John. Political Liberalism, New York: Columbia University Press. Paperback edition, 1996; Second edition, 2005.

[5] Rawls, John. The Law of Peoples, Cambridge, MA: Harvard University Press.

[6] مک اینتایر، السدیر. بحران معرفت شناختی (روایت دراماتیک و فلسفه علم)، ترجمه سیدعلیرضا بهشتی. تهران: ناهید، 1395.

[7] میرلوحی (نواب صفوی)، سیّد مصطفی. راهنمای حقایق (منشور حکومت اسلامی در سال 1329 به وسیله فدائیان اسلام). تهران: امید فردا، 1398.

[8] رجایی، فرهنگ. مشکله هویت ایرانیان امروز: ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ. تهران: نشر نی، 1392.

[9] حسینی بهشتی، سیّدمحمّد. حج از دیدگاه قرآن. تهران: روزنه، 1391.

[10] Rawls, John. Justice as Fairness: A Restatement. Cambridge, Massachusetts: Belknap Press, 2001.

[11] بهشتی، سیدعلیرضا. «قانون اساسی، عدالت اجتماعی، توسعه انسان و انگاره تعاون». ماهنامه گفتگو، دی 1398، شماره 82. ر.ک: http://alirezabeheshti.com/latest-notes/%d9%82%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%a7%d8%b3%db%8c%d8%8c-%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c%d8%8c-%d8%aa%d9%88%d8%b3%d8%b9%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%b3/

[12] سن، آمارتیا. عقلانیت و آزادی، ترجمه علیرضا بهشتی و وحید محمودی. تهران: نی، 1398.

[13] بهشتی، سیدعلیرضا؛ دلبری، محمد؛ سبحانی، حسن و دیگران. زیست و اندیشه شهید آیت‌الله دکتر سیّد محمد حسینی ‌بهشتی. تهران: روزنه، 1398.

[14] حسینی بهشتی، سیّدمحمّد. اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا. تهران: روزنه، 1393.

[15] حسینی بهشتی، سیّدمحمّد. نظام اقتصادی در اسلام (دو جلد). تهران: روزنه، 1397.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها