1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است

شهید بهشتی می‌خواستند با یک گفتمان کاملاً به‌روز شده از داخل یک جریان تعقلی، که با حاکم کردن عقلانیت در آموزش اسلامی به‌میزان کاملا دقیق در مقابل ایدوئولوژی و فقه قرار دارد، مدل جدیدی ارائه کنند

خاطرات آقای همایون امیرخلیلی (بخش اول)

۳۰ آذرماه ۱۴۰۱، موزه یادگار بهشتیان

علیرضا بهشتی: بسم الله الرحمن الرحیم. در خدمت جناب آقای همایون امیرخلیلی هستیم. خیلی خوش آمدید. خیلی لطف کردید و زحمت کشیدید که تشریف آوردید. دعوت از شما در راستای مصاحبه‌هایی است که با معاصران و معاشران شهید آیت‌الله دکتر بهشتی انجام می‌شود و طبیعتاً جنابعالی برای ما اولویت خاصی دارید. اولین سؤالی که از همه می‌پرسیم این است که اولین بار مرحوم شهید بهشتی را کی و کجا دیدید و احیاناً اگر خاطرتان هست برداشت‌تان از آن برخورد اول چه بود؟

سیدهمایون امیرخلیلی: بسم الله الرحمن الرحیم. اجازه بدهید در این مکان و بیت شریف که یادگار بخشی از بهترین دوران عمر ماست صحبتم را با این آیه قرآن کریم شروع کنم: «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطان نصیرا». بنده در پاسخ حضرتعالی باید عرض کنم که یکی از خوش‌اقبال‌ترین و پرنعمت‌ترین انسان‌هایی بودم که خداوند در پنجاه سال گذشته آفریده و علتش هم این است که در زیر این آسمان کبود از جهت تربیتی و راهیابی به معارف مسائل دینی و اسلامی در دوره دانشجویی‌ام همزمان با دو حکیم و دانشمند و اسطوره که در انقلاب اسلامی ایران تأثیر به‌سزایی داشتند آشنا شدم: یکی شهید آیت‌الله دکتر بهشتی و یکی شهید آیت‌الله مطهری. حالا شما ببینید که یک نفر باید چه‌قدر خوش‌اقبال باشد که در این خیل کثیری از بزرگان و روحانیون و کسانی که جامعه را آن موقع با همه هستی‌شان مورد هدایت و حمایت قرار می‌دادند، آن هم در سیاه‌چاله‌ای (که من هنوز هم به‌همان قوت می‌گویم سیاه‌چاله) به اسم حکومت پهلوی که به‌سرعت همه میراث فرهنگی، علمی، اعتقادی و دینی ما را به‌نام مدرنیته و به‌نام توسعه ادعایی از ما می‌گرفت، نشست و برخاست داشته باشد. سال ۱۳۵۳ که دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه ملی آن روز و شهید بهشتی امروز بودم، با حلقه‌ای از دوستان مذهبی در دانشگاه آشنا شدم که یکی از بهترین عزیزان آن حلقه، شهید حسن اجاره‌دار بود که با آیت‌الله دکتر بهشتی آشنایی داشت. در دانشگاه رسم بود که در حوزه فعالیت‌های درون دانشگاه، برای اینکه به درون جامعه هم نقبی بزنند، سعی کنند از طریق شخصیت‌های سیاسی و مذهبی، روحانیون مبارز و کسانی که در عرض و طول جامعه تأثیر دارند خودشان را به‌نحوی با جامعه هم مرتبط بکنند. در واقع درست است که نهضت دانشجویی در آن روز در داخل دانشگاه‌ها محاط بود، ولی عناصری داشت نظیر شهید اجاره‌دار و خیلی‌های دیگر که رسالت‌شان را محدود به برگزاری اجتماعات و فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی در داخل دانشگاه‌ها نمی‌کردند. به همین خاطر از طریق  ایشان در معرض این قرار گرفتم که در منزل آقای دکتر بهشتی، همین بیت شریف، در جلساتی که برگزار می‌شد، افتخار را پیدا کنم که شرکت کنم. این طور شد که در همان سال‌های اول دانشجویی‌ام در این بیت شریف در جلسات شب‌های چهارشنبه حضور پیدا می‌کردم. من ۱۳۵۲ دانشجوی دانشکده مهندسی کشاورزی ساری بودم و از ۱۳۵۳ برگشتم به تهران. آن موقع دو تحول اتفاق افتاده بود: یکی اینکه یک جهش ناگهانی در قیمت نفت پیدا شد که که بر اثر آن حکومت شاه ناگهان خزانه ارزی‌اش پر شد و دست پر قدرتی در منطقه پیدا کرد. از جمله یکی از کارهایی که کرد این بود که در نظام آموزش عالی، در جاهایی که به‌شدت گران بود، که یکی از جاهایی که خیلی گران بود دانشگاه ملی بود و شهریه‌های خیلی بالا اخذ می‌کرد، شهریه‌ها را برداشت. ما اولین دوره‌ای بودیم که دانشگاه‌ها شهریه‌ها را برداشتند و سیستم برعکس هم شد، یعنی شروع کردند به دانشجویان کمک‌هزینه دادن و کمک‌های مالی برای ادامه تحصیل می‌دادند. این باعث شد که چون من فرزند یک معلم بودم (فرهنگی بود مرحوم پدرم) و اینکه به‌لحاظ اقتصادی خانواده متوسطی بودیم و برای من امکان نداشت که به دانشگاه ملی با شهریه‌های چهار یا پنج هزار تومان (میزان شهریه بستگی به رشته بود و پزشکی و علوم انسانی فرق می‌کرد) بروم، بتوانم به دانشگاه ملی بروم. از ۱۳۵۳ که آمدم تهران، در اثر آن مراودات، افتخار پیدا کردم به این جلسات راه پیدا کنم. با یکی از دوستانم که در محله سابق زندگی‌مان یعنی حدود خیابان آزادی امروز (آیزنهاور سابق) هم به‌نحوی به محافل فکری آقای مطهری مربوط شدم و این بود که بنده تمام دوران دانشجوی‌ام سایه عمیق هدایتی و تربیتی که از سوی این دو شخصیت بسیار بی‌بدیل انقلاب اسلامی (که من فکر می‌کنم هنوز هم تکرار نشده‌ اثر وجودی این دو بزرگوار، بلکه به‌طور قطع تکرار نشده تا الان) بگذرد. من هنوز معتقدم که ما از چنین نعمت‌هایی هنوز که هنوز است محروم هستیم. بنابراین اولین برخورد و آشنایی من با مرحوم آیت الله شهید بهشتی در همین منزل بود.

بهشتی: هر چه به‌لحاظ زمانی به انقلاب نزدیک شدیم حرکت‌هایی شروع شد و شهید اجاره‌دار و دیگران هم در زمینه سازماندهی و اطلاع‌رسانی فعال بودند. در آن زمینه‌ها هم اگر همکاری داشتید و به‌خصوص در سازماندهی راهپیمایی‌ها (مثل راهپیمایی قیطریه) بفرمایید.

امیرخلیلی: در واقع آن چیزی که می‌توانم بگویم این است که این جویبارهای انقلابی که بر اثر تلاش‌های انقلابیون سراسر کشور در هر جایی روان بود در سال ۱۳۵۶ به هم پیوست و جریانش سرعت گرفت. از ۱۳۵۳، ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ از فعالیت‌ها یا ارتباط‌ها، آن چیزی که یادم می‌آید مراودات وهله‌ای با مرحوم آقای بهشتی بود. در واقع گاهی هم فقط به معضلات فکری محدود می‌شد. آن زمان اوج دوران درخشندگی مبارزات دانشجویی چپ و اوج حمایت‌های کمونیسم شوروی از جنبش چپ در ایران بود. به‌خاطر همین جریان، بخشی از نیروهای مذهبی به‌‌سمت مبارزه مسلحانه هدایت شده بودند. یعنی اگر به‌سرعت مرور کنیم، در کنار ناامیدی که بعد از مبارزات نهضت آزادی و جبهه ملی سوم و دیگر مبارزان در ایران ایجاد شده بود، از سال ۱۳۵۰ به بعد واقعاً به دوران سیاهی از جهت آزادی‌های فکری و فرهنگی پا گذاشته بودیم. هر چند دوره دبیرستان من در جنوب شهر تهران آن دوران گذشت، هر چند ما همزمان یک شتاب پیگیر فزاینده در توسعه اقتصادی در ایران می‌دیدیم، ولی مثل تونلی بود که در یک سر آن اجازه ورود هوای آزاد متناسب آن جریان توسعه با به اصطلاح گفتمان مربوط به توسعه جامعه سیاسی وجود نداشت، ولی از آن طرف به‌هرحال تصمیمی بود که حکومت گرفته بود و به‌خاطر افزایش درآمدهایش و نقشی که آن زمان آمریکا و مجموعه غرب به‌عنوان ژاندارم منطقه و هم‌پیمان اسرائیل در منطقه به شاه داده بودند، موقعیتی برتر داشت و همه اینها باعث شده بود که ما این خفقان را دوچندان حس می‌کردیم. یعنی می‌دیدیم مردم مقهور یک نوع مدرنیته شده‌اند. هر روز کارخانه‌ای محصولی عرضه می‌کرد. البته انصافاً امروز که فکر می‌کنیم می‌بینیم که خیلی‌هایش هم خوب بوده و آن روز با چشم بدی به آن جریان توسعه نگاه می‌کردیم. بعداً که حکومت سرنگون شد و دو-سه دهه گذشت، انصافاً به مبانی توسعه آن یکی- دو دهه، یعنی دهه‌های چهل و پنجاه که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم خیلی از آنها ریشه ملی داشته و آدم‌های معتقد و ملی و با حساب و کتاب و بعضاً مذهبی و متدین در جای‌جای کشور داشتند از آن فضاها استفاده می‌کردند و یک پایه‌ریزی برای کشور می‌کردند. ولی این هیچ ربطی به آن انسداد سیاسی نداشت. ما که از طبقات سه و چهار آمده بودیم دانشگاه، نگاه‌مان به آن توسعه و اینکه در جامعه چه می‌گذرد برعکس بود. البته من فکر می‌کنم شاه اشتباه بسیار مهمی هم که کرد این بود که هیچ موقع نتوانست آن جریان توسعه ملی‌گرا را در گمانه اول برای جامعه مطرح کند. برعکس، یک جریان فرهنگی به‌اصطلاح خودشان مدرن را که از طرف فرح دیبا و اطرافیانش به‌عنوان یک تیم سیاسی- فرهنگی رقیب حتی در دربار پا گرفته بود، مثل برنامه‌های جشن فرهنگ و هنر شیراز، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، و آن کارهایی که دفتر فرهنگی فرح پهلوی به‌طور خاص و ویژه انجام می‌داد و روشنفکران چپ‌گرا با آن هماهنگ بودند، جریانات دینی و مذهبی را دوچندان تحت فشار قرار می‌داد.

در این بحبوحه، به‌خاطر آن انسدادی که جامعه و جنبش دانشجویی و مبارزین بعد از آن سرکوب‌های دهه‌های چهل و پنجاه احساس می‌کرد، جریان‌های مبارزات مسلحانه شکل گرفته بود و در دانشگاه‌ها ریشه دوانده بود و عضوگیری می‌کرد. مراودات به‌شدت تحت مراقبت بود و تحت ثقل سنگینی در دانشگاه‌ها می‌شد با اینها ارتباط برقرار کرد. در همان دوران بود که گاه و بی‌گاه مشکلات فکری عدیده‌ای، حداقل در بین دانشجویان مسلمان، پیدا می‌شد. مارکسیسم یک ایدئولوژی جهانی بود. طرفداران آن در ایران خیلی هم نسبت به مبانی آن ایدئولوژی متعهد نبودند که هراز گاهی برداشت‌های نوین و جدیدی بکنند. البته امروز می‌بینید اندیشه‌های آنها به‌روز می‌شود. در تفکر دینی ما که از جریان سنت و با یک آبشخور میراث فرهنگی هزار و چند صد ساله می‌آمد و هیچ‌وقت تجربه حکومت در بین حکمای ما به‌عنوان یک مسئله اجتماعی مطرح نشده بود، اگر نحله‌های سیاسی و مبارزاتی هم بود، بیشتر جنبه نهضتی و جریانات خاصی بود که در تاریخ می‌دیدیم. به‌نظر می‌رسید تجربه گسترده‌ سیاسی اجتماعی برای شکل‌گیری یک گفتمان وسیع و راه‌اندازی یک جریان سیاسی عظیم وجود نداشت. هم‌زمان، نیروهای مذهبی در مواجهه با آن جریانات مدرن فکری و فرهنگی دچار سؤالات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بزرگی می‌شدند و مجبور بودند به جاهایی رجوع کنند. در آن دوران حداقل برای من به‌عنوان یک دانشجو این گونه سؤالات مطرح بود. در دانشگاه دکه‌هایی داشتیم که اسمش بود کتابخانه‌های دانشجویی. اگر همین امروز هم ما بتوانیم لیست آن کتاب‌ها را پیدا کنیم می‌بینیم در این کتابخانه‌های دانشجویی بیشترین آثاری که می‌شد در آن بگذاری، یعنی حکومت اجازه می‌داد (البته ما آثار زیادی ممکن بود داشته باشیم از متفکرین)، باز هم آثار این بزرگان بود. حتی کتاب‌های مرحوم شریعتی را که یک دوره‌ای به هرحال به‌عنوان یک روشنفکر دینی در حسینیه ارشاد با گفتمان بسیار پراحساس و اجتماعی جریانی را شروع کرده بود بعضاً اجازه نمی‌دادند آنجا گذاشته شود. عرضم این است که در داخل دانشگاه یک نوع آزادی نسبی احساس می‌شد، ولی بسیار محدود بود و نمی‌شد به‌راحتی آن را به بیرون از دانشگاه متصل کنید و نقب بزنید، به‌غیر از این جلسات خاصی که در خانه این بزرگان بود. آنها هم مجبور بودند که دانشجویانی که در معرض حمله مستقیم سیاسی حکومت نبودند زیر بال و پر بگیرند. در خیلی از این موارد چیزی که من یادم هست گاهی ما به ایشان و نظیر ایشان که رجوع می‌کردیم می‌دیدیم که خیلی جلسات محدودی بود راجع به حرکت دانشجویی و راجع به مسائل فکری که آن روز در تارک جامعه خودش را نشان می‌داد و دوستان باید دفاع می‌کردند. از طریق این مجامع محدود دانشجویی باید جوابگوی توده‌های دانشجویی می‌بودند. این مراودات بود و از سال ۱۳۵۶ به بعد اولین بارقه‌های اجتماعی دانشجویی این‌طور شروع شد. چیزی که من یادم هست این است که ما تلاش کردیم سخنرانان مذهبی را دعوت کنیم. دست کمونیست‌ها خیلی باز بود. به‌یاد می‌آورم شاید یک سیاهه ده-دوازده نفری توی لیست آنها از نویسنده، شاعر، جامعه‌شناس، برای دوستان دانشجوی چپ‌گرا وجود داشت. امروز من خیال می‌کنم به هرحال حکومت یا ساواک با تساهل بیشتری به آنها میدان می‌داد. این مورد سؤال ما بود که وقتی‌ که از سمت آنها می‌تواند هر ماه یا دو ماه یک‌بار به‌راحتی یک سخنرانی در آمفی تئاتر دانشگاه برگزار بشود، شاعری بیاید شعر بخواند یا جامعه‌شناسی بیاید مسائل جامعه را با نگاه چپ تحلیل کند، چرا جریانات دانشجویی دیگر نتوانند سخنران بیاورند. فکر کنم همان دوران بود که شروع شد تماس‌هایی برقرار شود و گاه و بی‌گاه با حضور امثال شهید مطهری و آقای بهشتی در محیط‌های دانشجویی رسمی در حد سخنرانی، سؤال و جواب و مسائل روز جلساتی برقرار شود، به‌غیر از البته محافل رسمی که این بزرگان کم و بیش در جاهایی مثل حسینیه ارشاد یا کانون توحید یا اجتماعات فرهنگی اینجوری داشتند. من فکر کنم این فاز که شروع شد، جنبش دانشجویی در این دوران ارتباط خیلی قوی‌تر و سریع‌تری را با آقای بهشتی آغاز کردند. آن حلقه‌های محدود مثلاً جلسه چهارشنبه‌ها حالا دیگر بزرگ‌تر شده بود و حالا دیگر محدود به دانشجویان تهران نبود و آن چیزهایی که ما آن موقع از آن حلقه می‌فهمیدیم، متوجه می‌شدیم که از دانشجویان صنعت نفت آبادان بگیرید تا شمال تا جنبش‌های دانشجویی مثل تبریز و مشهد، حالا دیگر احساس می‌کردند می‌توانند بیایند با مرحوم بهشتی توی همین محافل تماس برقرار کنند، رهنمود بگیرند و یک خط‌مشی را دنبال بکنند که مرحله بعدی حرکت دانشجویی به چه سمتی باید برود. و البته وقتی که به این مرحله رسیدیم من یادم هست که اولین حرکت‌های جنبش دانشجویی در خیابان هم اینجوری شروع شد که همین گروه‌های بیست-سی نفره قرارهای دانشجویی می‌گذاشتند، پلاکاردهایی می‌نوشتند و به تیرک‌هایی را که خیلی بلند نبود و می‌شد با یک یا دو نفر سردست بگیرند، البته با حروفی درشت، راجع به گرانی، خفقان سیاسی، راجع به همین چالش‌هایی که با حکومت بود، راجع به فرمانبری‌اش از آمریکا، راجع به فقر و مانند اینها بر سر دست می‌گرفتند. مخصوصا محلات مذهبی را هدف قرار می‌دادند. من یادم هست در خیابان ایران و سرچشمه، مناطقی که ما به‌لحاظ سنتی به‌خاطر اینکه همین بزرگان آنجا مساجدی برای سخنرانی دینی داشتند، می‌رفتیم. مثلاً من یادم هست آقای مهدوی‌کنی در مسجد جلیلی بودند و ما چند سالی آنجا می‌رفتیم. ایشان یک دوره‌ای ممنوع‌المنبر بودند و اصلا اجازه نداشتند صحبت کنند. ایشان فقط اجازه داشت بعد از نماز ظهر که امام بر حسب یک سنت اسلامی رو به جمعیت می‌کند صحبت کند و چند سؤال از ایشان بکنیم. در مسجد جلیلی اینجوری بود و همین‌طور مساجد مهمی مانند جاوید و قبا که احیاناً بزرگان می‌توانستند بیایند. این ارتباطات این طور پا گرفت و جنبش دانشجویی به این معنا وارد کف خیابان شد. یعنی با ارتباط منظمی که با آن بزرگان بود و آن شبکه‌هایی که به‌تدریج منظم شد. تعداد این فعالیت در هر هفته اگر یکی بود به دوتا و سه‌تا و چهارتا رسید. ناگفته نماند که واقعاً خفقان شدیدی بود. من هر چه امروز سعی می‌کنم برای بچه‌هایم بگویم قیاس وضعیت امروز با آن روزها را اصلاً کنار بگذارید متوجه نمی‌شوند. وقتی که امروز یک رهبر سیاسی یا منتقد حرفی بزند، به‌دلیل فضای ارتباطی موجود ممکن است ظرف دو ساعت در همه جای کشور پخش شود. ولی آن روزها یک هفته طول می‌کشید اگر یک جمله یا یک رهنمود یا چهار خط از آقای بهشتی کسی یادداشت می‌کرد، که این کارها لطایف‌الحیلی داشت، باید نوشته می‌شد، باید یکی تایپ می‌کرد، یک پلی‌کپی می‌کرد، یکی حمل می‌کرد، بعد پخشش داستانی داشت، به‌اضافه اینکه ساواک یک سازمان واقعا مقتدر امنیتی سرکوب‌گر بود. می خواهم بگویم که امروزه حرف راکد نمی‌ماند، راه خودش را می‌گیرد و به مقصد خودش می‌رسد. آن روز نمی‌رسید. بله ما در جریان سال ۱۳۵۶ ما وارد آبشار تندی از حرکت‌ها شدیم، با آن همه مشکلاتی که واقعاً وجود داشت، هر تماسی باید فیزیکی می‌بود و تماس‌های فیزیکی هم خیلی راحت قابل رصد بود. امروز جوان‌ها می‌نشینند یک کتاب اسرار مگو را با همین شبکه‌ها با رمزسازی واقع در این شبکه‌ها می‌فرستند.

بهشتی: یادم هست که در سال ۱۳۵۴ ماجرای تغییر ایدونولوژی سازمان مجاهدین خلق اثر خیلی ناامیدکننده و بدی داشت. حامیانی که دل بسته بودند به این حرکت دچار تشویش شدند، از روحانیون بگیرید، طلاب در حوزه علمیه قم، دانشجویان دانشگاه‌ها، تا فعالان خارج از کشور. یک حادثه خیلی خیلی مهم بود که به‌نظرم سایه‌اش را دهه شصت هم می‌دیدیم و دلیل اینکه مثلاً فرض کنید سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می‌رفتند از امام می‌خواستند که شما یک نفری را معرفی کنید تا ما به‌لحاظ ایدئولوژیکی دچار انحراف نشویم، بر اثر تداوم سایه آن حادثه خیلی تلخ بود. اگر اشتباه نکنم در پی آن حادثه شهید بهشتی بحث شناخت را در جلسات چهارشنبه‌ها در منزل شروع کردند که بنیاد نشر آثار آن را با عنوان «شناخت از دیدگاه قرآن» منتشر کرده است. اگر در آن مورد هم شما حضور ذهن دارید و اینکه چه شد که موضوع بحث جلسات چهارشنبه شب‌ها به این سمت رفت بفرمایید.

امیرخلیلی: آن چیزی که من به‌یاد می‌آورم این است که در داخل دانشگاه خبر انتشار اعلامیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق مثل یک زلزله عظیم فکری بود که به جان نیروهای مذهبی افتاد که این ضرورت را ایجاب می‌کرد که در ادامه سؤال‌ها و مراودات فکری و فرهنگی، در آن اوج اختناق سیاسی، یک بازنگری نسبت به تفکر مذهبی سیاسی و ایدوئولوژیک که دانشجویان آن‌ موقع بیشتر در معرضش بودند بشود. یادم هست که ما از بحث‌های دیگر سیاسی- اجتماعی یک مرحله منتقل شدیم به بحث‌های مبنایی‌تری. از آنجایی که با آثار ایشان و همین‌طور شهید مطهری کم و بیش آشنا هستم، من یادم هست تمام تلاش‌شان این بود که یک مقدار به عقب‌تر بروند و یک پی‌ریزی بکنند برای تفکر سیاسی- مذهبی آن دوران که بر اساس آن، پایه‌ریزی محکمی برای حرکات سیاسی آینده  فراهم کنند. برای این کار لازم شده بود که آقای بهشتی به این سمت بیایند که بحث‌های هستی‌شناسی و بعد در ادامه همین مبانی یواش‌یواش یک مقدار از مبانی حکمت و فلسفه را ترویج بکنند که جهان‌بینی فکری دوستان پایه‌های محکم‌تری پیدا بکند و مبارزه یکسره بر اساس احساسات و شور و شعار انقلابی نباشد. من همین مقدار به‌یاد می‌آورم که این بحث‌ها بسیار مبنایی بود، یعنی اصلاً طرح جدیدی بود در نگاه به معارف دینی. قبلا معارف دینی به‌شکل سنتی در مساجد یا محافل یا کتب دینی یا از طریق تفسیرهای قرآن که آن‌ هم جهت آموزش عمومی داشت به ما می‌رسید، ولی این جزوات شناخت و کاری که طی این جلسات به‌صورت بسیار عمیق لایه‌های فکری جامعه را در توده‌های مذهبی و روشنفکر هدف قرار داده بود تا با یک پایه‌ریزی جدید به عقبه فکری‌شان نگاه بکنند جدید بود. من همان سال‌ها بیاد می‌آورم که گروهی از روحانیون پیشرو مثل آقای بهشتی و آقای مطهری و آقای باهنر و تا حدی آقای مفتح در ساختن جبهه‌های فرهنگی به این مسائل توجه داشتند که ما باید هر چقدر که می‌توانیم بستر‌های فرهنگی جامعه را قوی‌تر کنیم. آنها دنبال این نبودند که مفاهیم اسلامی را به هر قیمتی شده در رقابت با جریان پرخاش‌گری و قهرمانی سوسیالیسم و کمونیسم جهانی، انقلابی کنند.

در زمان ما در دنیا هر چند ماه یک کودتای چپ در یک کشور فقیر آفریقایی یا آمریکای لاتین رخ می‌داد، از کوبا که زیر گوش جهان سرمایه‌داری بود تا جای‌جای آفریقا و خاورمیانه به‌صورت دومینو، حکومت‌های طرفدار غرب سقوط می‌کرد که غالب اینها تفکرش به نوعی به اردوگاه چپ وصل می‌شد. در آفریقا که خیلی، در آمریکای لاتین همین‌طور، و بعضی از کشورهای آسیایی مثل ویتنام و لائوس. این زنگ خطری بود برای تفکر دینی آن کسانی که دنبال تفکر معنوی و دینی بودند و به‌خصوص این زنگ خطر برای پیشروان این فکر بود که ما چطوری باید در مقابل این سونامی مبارزه و انقلاب و تغییر نظام جهانی برخورد کنیم. من فکر کنم که حادثه سال ۱۳۵۴ از این نوع بود. از چند سال قبل از آن به‌خاطر همانند‌سازی اسلام با ادبیات چپ انقلابی این انحراف شروع شده بود. در حالی که نسل اول سازمان مجاهدین از بهترین بچه‌های مذهبی و از بهترین خانواده‌های شریف این جامعه بودند (و هنوز هم بقایای خانوادگی‌شان هست) با یک اعتقاد راسخ به مبنای معنویت، خدا، حرکت پیامبر اسلام، حرکت دینی آغاز کردند، ولی چون هم می‌خواستند جنبش‌شان از سمت اردوگاه چپ حمایت شود و هم جای پای یک جامعه مذهبی را محکم کنند گفتند اسلام بالاخره همان‌طور که عرفان دارد جهاد هم دارد، همان جوری که کلام دارد فلسفه هم دارد، همان‌طور که فلسفه دارد می‌تواند نگاه جامعه‌شناسانه عمیق هم داشته باشد. منتها بنده فکر می‌کنم مشکل این بود که تعداد ایدوئولوگ‌های ما که این احاطه عمومی را به فضای فرهنگ، سیاست بین‌الملل و تاریخ داشته باشند خیلی کم بود. ما از نظر سنتی حوزه‌های علمیه بسیار کهن‌سالی در نجف و قم و سامرا داشتیم، ولی گفتمان سنتی نمی‌توانست با اقشار وسیع جامعه ارتباط به‌روزی برقرار کند. نام این بزرگان را اگر شما و ما فهرست کنیم می‌بینیم که چه فشار سهمگین فرهنگی روی دوش اینها بود. من بحث شناخت شهید بهشتی را در همین راستا می‌بینم. ایشان در همان دوران که شروع کردند می‌خواستند با یک گفتمان کاملاً به‌روز شده از داخل یک جریان تعقلی، که با حاکم کردن عقلانیت در آموزش اسلامی به‌میزان کاملا دقیق در مقابل ایدوئولوژی و فقه قرار دارد، مدل جدیدی ارائه کنند تا این بچه‌ها خودشان را باور کنند و اینکه به‌هیچوجه تلاش نکنند مایه‌های از بیرون به آن تزریق کنند، بلکه روی پای خودشان جریانی را برپا کنند. جزوه شناخت از این بابت بسیار جدید و روشنگر بود.

به‌هر حال تغییر ایدئولوژی سازمان در سال ۱۳۵۴ و آثارش هم به داخل محدود ‌نماند. همان موقع آن زلزله سیاسی تا عمق جریانات دانشجویی خارج از کشور هم رفت. جنابعالی استحضار دارید که تا آمریکا و اروپا هم رفت و ولوله‌ای برپا کرده بود و آثار وخیمی گذاشته بود. کسانی را به تردید واداشت و خیلی‌ها را هم متاسفانه با خودش برد. البته این واقعه باعث شد که به‌سرعت این زمین زلزله‌زده و آسیب‌دیده بازسازی بشود، دوباره بنایی ساخته بشود و دوباره گفتمان‌هایی شکل بگیرد. دیگر کسی نمی‌ترسید وارد یک بحث مبنایی راجع‌به جهان‌بینی، ایدئولوژی،‌ هستی‌شناسی و بعد مباحث وجود‌شناختی بشود. بنابراین، به نظر من آن حادثه یک بلای فکری بود که نازل شد، ولی برکات زیادی دربر داشت. جنبش چپ انگار به تاریخ سپرده شده و یک موضوع تاریخی شده، در حالی که گفتمان دینی، با هر مشکلی که با تراز امروز دارد، هنوز یک گفتمان زنده است و با حاکمیت دارد بحث‌های جدیدی را مطرح می‌کند. این جای خوشبختی دارد و من اثر فعل آن بزرگان را بر اساس جزوه شناخت و آن جلسات هفتگی دانشجویی را منشاء خیر بزرگی می‌دانم. آن قدم‌های بزرگی که مثلاً حکمای ما بیایند و بتوانند جلوی دو-سه هزار نفر بایستند و صحبت کنند دیگر اصلاً از جریانات چپ بر‌نمی‌آمد. اینکه مثل صدر اسلام بیایند در مسجدی سخنرانی کنند و بگویند حرف حاکم این است و حالا شما مردم چه می‌گویید و از هر گوشه‌ای از مجلس دستی بلند بشود و چالشی مطرح شود را این بزرگان باب کردند. اینها بودند که در اجتماعات دو-سه هزار نفره می‌ایستادند جلوی جمعیت و با دلسوزی و با دقت و از سر علاقه می‌خواستند ببینند که در کف جامعه و عمق جامعه چه می‌گذرد. شاید اگر آن دعب ادامه پیدا می‌کرد، اگر ما می‌توانستیم این ارتباط وسیع را با مردم حفظ کنیم، به‌نظرم مصیبت‌های امروز اجتماعی را نداشتیم.

بهشتی: با مسجد قبا هم ارتباط داشتید؟

امیرخلیلی: بله، عرض کردم ما از نسل خوش‌اقبالی بودیم. در سلسله جلیله روحانیت که حالا امروز قصد ندارم راجع‌به آن بخش منفی‌اش چیزی بگویم بودند. همان موقع هم سازمان اوقاف بود و همان موقع هم پهلوی با یک عده از این آقایان که عمامه‌به‌سر بودند در تماس بود. همان موقع برخی آقایان متکفل امور دینی بودند که از زمان رضاخان از علما گرفته شده بود و داخل یک سازمانی رفته بود. با این جریانی که در داخل هرم پهلوی بخواهد حقوق بگیرد و آن مناسبات را رعایت بکند، اگر هزار سال دیگر هم می‌رفتیم هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. جریانی باید این جو را می‌شکست؛ همان جریانی که نسل من و یا افراد خوش‌اقبال دوره من با آن تماس داشتند. نسل من در آن روز واقعاً از حرکت سیاسی انقلابی سال ۱۳۴۲ خبر دقیقی نداشت. مثلا نمی‌دانست چه بلایی سر رهبران جبهه ملی آمده یا بر سر رهبران نهضت آزادی چه آمده است. اصلا خبر نداشت که آقای خمینی در یک تبعید طولانی از ایران اخراج شدند و به ترکیه و بعد عراق رفتند. خاطره مبارزات‌شان در نسل بزرگ‌تر از ما زنده بود، ولی آنها هم‌ دیگر آهن وجودشان سرد شده بود. ایشان آنجا یک مرجع خیلی پیشرو بود، ولی گسسته از ارتباط گسترده با داخل. آن موقع حوزه نجف هم تحت فشار به قول امام رژیم عفلقی رژیم صدام بود. اینکه آن جنبش انقلابی بتواند از نجف بیاید در ایران منتشر بشود واسطه‌هایی لازم داشت و این پل‌های واسط همین تراز از روحانیون پیشرو ما نظیر آیات بهشتی، مطهری، باهنر، مفتح و خیلی‌های دیگری که الان نام‌شان به ذهنم نمی‌آید بودند که این شبکه ارتباطی را ساختند. مهم این است که این شبکه را با فرهنگ‌سازی ساختند.

 


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها