1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
با حضور محمدرضا بهشتی، فرشاد مؤمنی و میراصغر موسوی

بازخوانی مذاکرات سران چریک‌های فدایی خلق با شهید دکتر بهشتی– جلسه اول

آقای بهشتی می‌گفتند رجوی را هم اصلاح می کنم. من اهل رجزخواندن نیستم ولی یک توده‌هایی را نمازشب خوان کردم که رجوی و امثال او از هیچ نظر به گرد آنها نمی‌رسند. آقای بهشتی هیچ وقت از یک مواجهه و گفت‌وگوی مستقیم ابا نداشت و معتقد بود که بسیاری از فواصلی که ایجاد می‌شود و ممکن است ارتباط بین افراد و مجموعه ها را پیچیده تر کند، به دلیل همین با هم سخن نگفتن و مجال تعاطی بی واسطه افکار را ندادن و به جایش در عالم ذهن از طرف مقابل یک تصویر را ترسیم کردن و براساس آن تصمیم گرفتن و عمل کردن است.

میثم محمدی: این جلسه برای بازخوانی حال و هوا و فضای اجتماعی و سیاسی سال 59 و بازخوانی گفتگویی است که دو تن از سران سازمان چریک‌های فدایی خلق (اکثریت) آقای مصطفی مدنی و آقای فرخ نگهدار با شهید بهشتی انجام دادند و محور این مذاکرات، گفت‌وگو پیرامون آرام کردن غائله کردستان و در حقیقت حل و فصل این موضوع با توجه به شروع جنگ و شرایط آن زمان، وضعیت رییس جمهور و بی ثباتی های مستمری بود که نظام تازه تاسیس را آزار می‌داد. سران چریک‌های فدایی خلق پس از این هم بارها اذعان کردند که اگر می‌خواستند آن زمان با شخصیتی از رهبران نظام تازه تاسیس بناشده بر انقلاب سال 57 وارد گفت‌وگو بشوند و حرف هاو پیام هایشان را به گوش سران حاکمیت برسانند و اساسا با آن‌ها وارد گفت‌وگو بشوند، گوشی شنواتر و دلی بازتر از مرحوم شهید بهشتی پیدا نمی‌کردند. مجموع ویژگی هایی که در ایشان جمع بود، اینها را به این نتیجه می‌رساند که این گفتگو می‌تواند ثمرات خوبی برایشان داشته باشد و راه بهتری را برایشان باز کند.

من سوالاتم را با افراد حاضر در این جلسه که همگی آن شرایط و روزگار را تجربه و لمس کردند و در آن زیسته‌اند به این صورت به بحث می‌گذارم که برای ما نقطه عطف این بحث، نفس برخورد مرحوم شهید بهشتی با سران مخالف دینی و سیاسی نظام جدید است. این افراد هم به لحاظ ایدئولوژیک و دینی و هم به لحاظ سیاسی با نظام جدید زاویه دارند و در مقاطعی با آن مخالفند یا اینکه زاویه‌های جدی دارند که این زوایه‌ها اساسا به بعضی برخورد‌ها و خشونت‌ها در کردستان و نظایر آن کشیده شده. چطور شهید بهشتی به عنوان یکی از رهبران این نظام جدید و در حالی که شخصیت دیگری در تراز او و یا حتی پایین تر از او شخصیت‌های مخالف را به حضور نمی‌پذیرفت و با آنها وارد بحث و گفت‌وگو نمی‌شد و سخن گفتن پیرامون یک غائله سیاسی و ایدئولوژی را نمی‌پذیرفت، این کار را انجام داد و این افراد را به حضور پذیرفت و با آن ها باز و بدون پرده پوشی و سیاست ورزی فریبکارانه وارد صحبت شده و اتفاقا در گفت‌وگو از او چیزهایی خواستند که امتیازات خیلی خیلی مهمی هم هستند اما آقای بهشتی با وجود خصوصی بودن مذاکره، وارد فاز پایین آمدن و کوتاه آمدن و امتیاز دادن خلاف اصول به حریف و از این قبیل نشده. حرف خودش را قاطعانه و محکم اما با دلایل روشن و قابل فهم و همدلی برای طرف مقابل زده و از این طریق آنان را هم مجاب کرده که آقا شما بپذیرید که احیانا اگر این راه اشتباه است، این راه اشتباه را چطور می‌شود جبرانش کرد و نسبت به آن راه برگشتی پیش رو گذاشت، از جمله اینکه به آن‌ها می‌گوید اگر شما در ما چند نفر صداقت می بینید، بیایید به گروه های خودتان و پیروان خودتان اعلام بکنید که ما در کشور اگر با این حزب مواجه هستیم، این حزب صادقانه دارد برخورد می‌کند و حداقل دروغ  نمی‌گوید.  گذشته از این، ایشان در این گفت‌وگو بر کاهش سانترالیزم و مدیریت متمرکز دولتی بر کشور و انتقال تمام امور مربوط به مردم به مردم از طریق احیای شوراها به شدت تاکید دارد و این را به این کسانی که با او گفت‌وگو می‌کنند می‌گوید که ما بارها و بارها تا بحال اعلام کردیم که با دولت گرایی و تمرکزگرایی در امور کشور به شدت مخالفیم. امور مردم باید به دست خودمان انجام بشود، اما به دست خود آن‌ها نه اینکه نمایندگان قلابی یا با فشار از دیگر جا تحمیل بشوند و بعد اینها به نام مردم بخواهند حکم بدهند. من این پرسش اول را مفصل مطرح کردم و باید بیشتر شنونده باشم. آقایان هر کدام مایل هستید بحث را شروع بفرمایید تا ما وارد آن فضا و آن حال و هوا بشویم و تلاش کنیم روش شهید بهشتی را در برخورد با این دوستان توضیح بدهیم.

میراصغر موسوی: آنچه که در مورد همین متن می‌شود توضیح داد اینکه بعد از انشعاب اقلیت از سازمان و موضعی که اکثریت درباره مسایل سیاسی اتخاذ می‌کند، به این نتیجه می‌رسند که دیدار و گفت‌وگویی داشته باشند با سران جمهوری اسلامی. به خصوص در این گفت‌وگو، همان طور که آقای محمدی هم گفتند، هدف اصلی، صلح کردستان است بر اساس بیانیه 6 ماده ای که چریک ها با حزب دموکرات داده بودند. برای این گفت‌وگو دنبال این می‌گشتند که با چه کسی می‌توانند گفتگو بکنند. می‌روند سراغ جناب سرحدی‌زاده که خودشان به عنوان یک انسان تقریبا بی طرف و در عین حال یک عنصر خالص سیاسی از او نام می‌برنند. آقای نگهدار می‌گوید خانه‌اش را پیدا کردم و به آنجا رفتم. نگهدار در این قضیه تاکید می‌کند که وقتی رفتم خانه آقای سرحدی‌زاده، ایشان از من استقبال بسیار گرمی کرد. این استقبال گرم به من قوت قلب داد و من احساس کردم که بتابراین در جمهوری اسلامی کسانی هستند که بخواهند حرف ما را بشنوند. ما با ایشان ماجرا را در میان گذاشتیم که می‌خواهیم با نظام وارد گفت‌وگو بشویم و نظر ما این است که با آقای بنی‌صدر رییس جمهور ملاقات بکنیم. آقای سرحدی‌زاده می‌گویند که اگر می‌خواهید با کسی در نظام صحبت کنیدکه شما را درک کند به نظر من بروید با آقای دکتر بهشتی ملاقات بکنید. نگهدار می‌گوید پس من باید در هیات سیاسی سازمان طرح بکنم. در هیات سیاسی طرح می‌کند و آنجا استقبال می‌شود و این قرار گذاشته می‌شود. شاید زمانی که این قرار گذاشته می‌شود، حساس ترین شرایطی است که جمهوری اسلامی در تاریخ به خود دیده یعنی تمام شرایطی که بعدها پیش رو می‌آید ویژه است. عراق از یک سو حمله کرده و مرزهای غربی و جنوبی را مورد حمله قرار داده، قضیه کردستان و درگیریش همچنان ادامه دارد و به نحوی حاکمیت ما درکردستان تق و لق است. از سوی دیگر رییس جمهوری کشور که مهم ترین مساله است به موضع اپوزیسیون و حتی دشمنی لغزیده و موضع بسیار خصمانه با خود نظام دارد و از سوی دیگر مسائل منافقین در آن دوره دارد حاد می‌شود. منافقین به مرحله‌ای رسیدند که مواضعشان را روشن کردند و حمله‌های اجتماعی و سیاسیشان هم شروع شده است. این به نظر من یک ترسیم از فضا است که شرایط یا بستری که مذاکرات در آن انجام می‌گیرد را نشان می‌دهد و اینکه بستر چقدر حیاتی بوده و شرایط اجتماعی چه مقدار برای رهبران سیاسی دشوار بود. حالا در بحث رهبران، تنها موردی که بر می‌گردد به شهید بهشتی اینکه شهید بهشتی در این میان، از همه سو مورد هجوم و حمله بوده، یعنی هم از سوی رییس جمهور، هم از سوی گروه‌های داخلی و هم از طرف هواداران نظام که ما همه به خوبی می‌دانیم. خیلی عجیب اینکه ایشان وقتی وارد مذاکره با این آقایان می‌شود برخلاف یک سیاستمدار حرفه ای که در چنین شرایطی در پشت درهای بسته تلاش می‌کند تا یارگیری کند، اساسا یارگیری را رد می‌کند و امتیازی که چریک‌ها می‌خواهند به ایشان پیشنهاد بکنند را رد می‌کند و نه امتیاز می‌گیرد و نه امتیاز می‌دهد. هر دو نکته خیلی مهم است. یعنی امتیازی که چریک‌ها در اصل به عنوان صلح کردستان پیش آوردند و می‌خواهند تقدیم کنند نمی‌پذیرد. امتیازاتی که از ایشان می‌طلبند؛ اینکه چریک‌ها بتوانند یک دفتر علنی داشته باشند و افرادی که به عنوان فروش نشریه کار و کارهای دیگر چریک‌ها بازداشت شدند آزاد شوند و روزنامه‌شان هم بتواند مجوز بگیرد که شهید بهشتی همه را به مراحل اداری کار (وزارت ارشاد) حواله می‌کند. در رابطه با دفتر هم می‌گوید شما به هر حال مساله ساختید. مردم با شما مساله دارند یعنی شما به این راحتی نمی‌توانید با مردم ارتباط برقرار بکنید. بارها تاکید می‌کند (همانطور که آقای محمدی گفتند) اگر واقعا می‌خواهید در عرصه سیاسی باشید باید صداقت داشته باشید در عمل و زبان راستگو باشید. از اول تا آخر تاکید می‌کند در عمل صداقت پیشه کنید و در گفتار راستی و اگر چنین بکنید جامعه شما را می‌پذیرد و اگر می‌خواهید بیایید که با ما کار کنید من هم از شما حمایت می‌کنم اما دوباره بر نکته دیگری تاکید می‌کند که ما به حمایت شما نیازی نداریم. اگر بخواهید بیایید از شما حمایت می‌کنیم و عمل شما را هم قدر و اجر می‌نهیم ولی بدانید که نیازی به حرکت و کمک شما نداریم.

محمدرضا بهشتی: من در این رابطه چند نکته به ذهنم رسید: یکی اینکه اقلیت، مشی مسلحانه را اعلام کرد و در پیش گرفت و قصد داشت این را دنبال کند در حالی که به نظر اکثریت می‌رسید که معلوم نیست در شرایط اجتماعی ایران، حرکت مسلحانه به اهدافی که چریک‌های فدایی خلق دنبال می‌کنند، منجر شود. بنابراین یک مشی تقریبا میانه مثلا بین حزب توده و گروه‌های مسلح تندی که فقط راه مبارزه مسلحانه را برای رسیدن به اهدافشان قابل قبول می‌دانستند، اتخاذ کرده بود. این رویکرد به لحاظ انشقاق داخلی بود. نکته دوم اینکه در عین حال حواسمان باشد که در آن شرایط کردستان، با پیچیدگی‌هایی هم روبرویم. از این جهت که پیکار آن موقع عملا شاخه کومله هم بود و واقعا ارتباط تشکیلاتی با کومله داشت. از افرادی که به گروگان گرفته بود و در اختیار داشت آقای دزفولی و چند نفر دیگر بودند که آن موقع در کردستان اسیر بودند. وضعیت اینها نامعلوم بود که می‌خواهند چگونه با اینها رفتار کنند.

اما درباره ماجرای گفت‌وگوی آقای بهشتی، این یک چیزی نیست که در واقع فقط به عنوان تاکتیک موقتی و به تناسبت شرایط روز انتخاب کرده باشد. من  این را از روی قرائنی می‌گویم که مربوط به قبل از انقلاب و مواجهات ایشان با مجموعه‌های دیگر است.آقای بهشتی هیچ وقت از یک مواجهه و گفت‌وگوی مستقیم ابا نداشت و معتقد بود که بسیاری از فواصلی که ایجاد می‌شود و ممکن است ارتباط بین افراد و مجموعه ها را پیچیده تر کند، به دلیل همین با هم سخن نگفتن و مجال تعاطی بی واسطه افکار را ندادن و به جایش در عالم ذهن از طرف مقابل یک تصویر را ترسیم کردن و براساس آن تصمیم گرفتن و عمل کردن است. چون خود ایشان، هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب این را به عین لمس کرده بود. لااقل در مورد خودش این را لمس کرده بود که کسانی هستند که ممکن است او را اصلا نشناسند و با او هیچ تماسی  از لحاظ فکری یا عملی نداشتنه باشند و نحوه برخوردشان صرفا از روی مسموعات و از روی تصویرهایی هست که خودشان می‌سازند. این است که در این جهت ایشان مثبت بود. برایش تازه نبود.کسی نبود که مثلا فی البداهه به خاطر وضعیت و شرایط خاص پذیرفته باشد. کما اینکه من یادم هست در اتریش، در جلسه اینسبورگ که آقای نمازی و دوستانشان تشکیل دادند و در سال قبل از ورود به ایران ، 48 یا 49 ، بچه های قدیمی تر چپ هم بودند و حتی فضای بسیار بدی هم بود. فضای بد به این معنا که اصلا متناسب گفت‌وگو نبود مخصوصا وقتی یک طرف فردی است که تقیدات دینی دارد. یک بار را گرفته بودند. البته آنجا اتاق کوچکی بود اما امکانات محدودی داشت. طرز آمدن و نشستن و نحوه برخوردشان جوری بود که طرف ممکن بود ناراحت شود. با توجه به اینکه ایشان با دو سه تا از دوستان بودند و خیلی شکننده بود. جو دست اکثریت قابل ملاحظه‌ای بود. بعد هم در همان جلسه ایشان بحث اسلام و ماتریالیسم را مطرح می‌کند. جلسه که تمام می‌شود ایشان طبق معمول می‌گوید اگر کسی سوالی دارد بنده اینجا نشسته‌ام. یک نفر بلند شد که تقریبا 20 دقیقه داشت سوال می‌کرد حدود 100 سوال ‌طرح کرد، از اول خلقت عالم، خدا و ماده و ماتریالیسم و دیالکتیک اشکال مطرح کرد تا مسائل جاری روز. فضا خیلی شکننده بود. با این حال سعه صدر آقای دکتر بهشتی خیلی قابل ملاحظه است. بعد آن فرد از جلسه رفت بیرون. ایشان گفت خب معمول بود که سوال‌ها راجع به صحبت  باشد ولی من از بین اینها سه تا را انتخاب کردم، ای کاش این دوستتان که سوال مطرح کردند می‌بودند.

قبل از پیروزی انقلاب هم همین جور بود که در آن فضا ایشان آمادگی مواجهه با دیگران را داشت که اساسا افراد بتوانند با همدیگر بنشینند و حرف بزنند. همین طور که ایشان این نگاه را  با روحانیون کاملا سنتی هم داشت مثلا با آن که آن موقع وضع شناخته شده‌ای داشتند در یک جلسه‌ای شرکت کردند که بسیار جلسه جالی بود و متاسفانه نواری از آن نداریم. همانطور که اجازه ورود خیل معممین را به جلسه نداده بود.

میثم محمدی: دلیلش چه بود؟

محمدرضا بهشتی: چون یک بحث تخصصی و فنی بود و ایشان می‌خواست باز صحبت کند.آقای پیشگاهی فرد در خاطراتش نوشته که من می‌خواستم بروم ولی ایشان اجازه نداد. البته ظاهرا شهید علی اکبر اژه‌ای باید در آن جلسه بوده باشد. می‌خواهم بگویم این رابطه فقط با یک جمع یا یک گرایش خاص نبود، دید عمومی ایشان در رابطه با بچه‌های مجاهدین خلق هم در طول سال‌های اول انقلاب همین طور بود. شاید مثلا دو یا سه دیدار وجود داشت که من دو تا را که در منزلمان بود یادم هست. در یکی هنوز انقلاب پیروز نشده بود و در شرایط حکومت نظامی بود. رجوی با جمعی آمدند صحبت کردند که خودش باز یک خاطره دیگر است و یکی‌اش هم مربوط به بعد از دستگیری سعادتی بودکه به تناسب شرایط، در منزل ما بود. شنیدم در قم هم یکی دو دیدار کوتاهی سرپایی بود که طولانی مدت شده بود.  می‌خواهم عرض کنم که ایشان چنین سابقه‌ای داشت.

میثم محمدی: مثل اینکه بعد از دستگیری سعادتی اعضای مجاهدین مسلح به خانه شما می‌آیند و با مرحوم آقای بهشتی صحبت می‌کنند؟

محمدرضا بهشتی: بله، شبیه به اینکه خانه اشعال شده بود. البته آن دیدار قبل هم همینطور بود . نکته بعدی اینکه این شیوه ایشان شامل همه گروه‌ها بود نه فقط گروه‌های داخل. اگر کسانی از بیرون هم می‌خواستند تماس بگیرند ایشان ابایی از گفت‌وگو کردن نداشت. اینکه اصل گفت‌وگو کردن با فرد دیگر تابو بشود به نظر من حاکی از ترس و ضعف است. و الا یک فرد یا مجموعه اگر واقعا بر اساس آن چه که می‌گوید عمل می‌کند به  فکری رسیده باشد و یک جمع بندی کرده باشد، از طرح و جمع بندی فکرش ابا ندارد و می‌تواند از این مواجهات در جهت تعمیق فکر و موضع و نحوه عمل خود یا حتی تصحیح آن می‌تواند استفاده کند. به نظرم می‌رسد مشکلی سال‌ها گریبان‌گیر جامعه ما شده و آن اینکه نفس  گفت‌وگو کردن به منزله یک نوع تبانی یا کوتاه آمدن افراد و عقب نشینی تلقی شد و به منزله ضعف برای اشخاص شناخته شد و زمینه را برای اینکه افراد متهم شوند و به نحوی پنهان کاری بکنند، فراهم کرد. من این را مشکلی می‌بینم که اگر ما براساس همان شیوه جلو رفته بودیم و حرکت کرده بودیم، ممکن بود بسیاری از پیچیدگی‌ها اصلا به وجود نمی‌آمد.

میثم محمدی: شهید بهشتی اسم این عمل را می‌گذاشت مقدس‌مآبی سیاسی و با قدرت از گفتگوهایش باآمریکایی‌ها دفاع می‌کرد. در حالیکه نیروهای چپ برای کوبیدن او روی آن کار می‌کردند، شهید بهشتی بارها و بارها گفته بود که هیچ وقت از اینکه با آنها مذاکره یا صحبت کنم ابایی نداشتم. ما باید بتوانیم قاطعانه و محکم مواضع سیاسی را بیان کنیم.

محمدرضا بهشتی: می‌خواهم بگویم خود این مساله مهم بود. یکی از نتایج این گفت‌وگو که انجام شد و با فاصله کمی انعکاس پیدا کرد این بود که در فضایی که با سرعت داشت به سمت تقابل‌ها می‌رفت، یک مقداری از آن التهاب و فشار چپ کم کرد. در این میدان مخصوصا بچه‌های مجاهدین خلق بیشترین استفاده را می‌کردند به این معنا که بچه‌های چپ شعارهای رادیکال تر می‌دادند. اینها هم که از آن طرف می‌خواستند موقعیت اجتماعی گسترده‌ و فضا و امکانات تجمع که تا آن موقع در اختیار داشتند از دست ندهند. بتابراین از این شعارهای تند استفاده می‌کردند و در عین حال مسئولیتش را به عهده نمی‌گرفتند و وضع بینابینی داشتند. یک چیز غریبی بود. اما یکی از نتایجش این شد. حدس می‌زنم که این گفتگو، قطعا در داخل نیروهای چپ به طور کلی، در میان بچه‌های فدایی با مجاهدین و خود چریک‌های فدایی خلق در داخل خودشان با مباحثات و اختلاف نظرها و درگیری‌ها روبرو بوده که خود این جالب است. اگر می‌شد شما روزنامه‌ها و مجلات آن زمان و ارگان‌های داخلی چپ‌ها را داشته باشید چه بسا می‌توانستید دنبال کنید که چه قبل از دیدار و چه بعد از این دیدار چه چیزی حاصل شد. این یکی از نتایج این دیدار بود که غیر از تلطیف فضای عمومی که از جانب گروه‌ها به سمت حاد شدن می‌رفت، در واقع حداقل افقی نشان داده شد که تنها راه مواجهه با حاکمیت مبارزه مسلحانه نیست. بچه‌های چپ تند بعد با همین مشکل پیدا کردند. از این جهت من احتمال می‌دهم بچه‌های اکثریت از جمله  آقای فرخ نگهدار بعد از این تحت فشار قرار گرفته‌اند که شما نحوه برخورد به اصطلاح خیلی صاف و قاطعانه غیرسازشکارانه را مخدوش کردید.

از جمله نتایج بعدی این بود که تعدادی از بچه‌هایی که در کردستان اسیر بودند به دنبال این صحبت با فاصله کمی آزاد شدند. یادم هست یکی از اینها  نقل می‌کرد که احساس کردیم تغییراتی ایجاد شده. و بعد از مدتی که دست اینها بودیم به شکل غیرقابل باوری گفتند بروید و ما حدس زدیم که باید تغییراتی پیش آمده باشد. آیا اینها در اختیار خود بچه‌های چریک‌های فدایی خلق بود یا نه؟ اینها با کومله ، پیکار یا کسان دیگری که مواضع تند یعنی مبارزه مسلحانه داشتند، حرف زده بودند؟ این را من با دقت نمی‌دانم ولی باز هم از آن نکات جالب است که آیا فراتر از فقط چریک‌های فدایی خلق اکثریت و اقلیت که یک مساله درون سازمانی بود، این گفتگو تا چه میزانی موثر بود. یک نکته را عرض بکنم . ببینید سال 55 یا 56 حرکت‌های منجر به انقلاب به تدریج شروع شد و انعکاسش با تاخیر به زندان می‌رسید. نیروهای چپ ضربه قابل ملاحظه‌ای از این جهت دیده بودند که کادر قبلی مرکزیتشان وجود نداشت و پراکندگی داشتند و در واقع اتوریته تازه داشت برای رجوی در زندان شکل می‌گرفت، مبارزه مسلحانه شکل می‌گرفت. می‌دانید که آقای رجوی اصلا مبارزه مسلحانه نکرده بود. در واقع ایشان دانشجوی سال دوم و سوم حقوق بود و بعد در منزلش یک کلت پیدا کردند یعنی تا آنجا که یادم هست، ایشان در هیچ عملیاتی شرکت نکرده بود. در این زمان، در غیاب رهبران خودشان، به تدریج از رتبه سه به دو و بعد به یک رسیده بود و با چند نفر از دوستانش دور هم بودند. سال 57 در زندان به این جمع بندی رسیده بودند که رهبری و اداره این حرکتی که شروع شده با آنان خواهد بود. چون حرکت عمومی به این شکل، قابل تحلیل هم نبود مگر اینکه دوباره براساس همان الگویی که می‌گوید ابزار تولید در دست جماعتی متمرکز بوده و ایشان سرمایه داری بودند و تضادهای داخل سرمایه داری آن هم از نوع سرمایه داری روستایی ایران که معلوم نبود اساسا چه جوری فرمول‌هایی (ماتریالیسم تاریخی) بر آن قابل اطلاق است، تحلیل کنند. می‌گفتند به هر حال یک اتفاقی افتاده ولی این مجموعه مذهبی – بعضی‌شان را از قبل می‌شناختند – که توانایی سازمان دهی و اداره کشور ندارند. این را برای خودشان مسلم دیده بودند که ما بیرون می‌رویم و تنها مجموعه‌ای هستیم که می‌توانیم تشکیلات کنیم. به خصوص بچه‌های مجاهدین صبغه مذهبی داشتند و فکر می‌کردند که زمینه اجتماعی شان خیلی بیشتر است. وقتی بیرون آمدند با یک واقعه غیره منتظره روبرو شدند که این جور نیست که خلاء کامل وجود داشته باشد. تلقی آنها این بود که یک حرکت اجتماعی کور مثل 15 خرداد دوباره پیدا شده. اینها فقط روی وجه مسلحانه تاکید می‌کردند.

مجاهدین گفته بودند بیرون تشکلی وجود ندارد ولی دیدند که این تشکل دارد شکل می‌گیرد سازمان دهی پیدا می‌کند، قانون اساسی نوشته می‌شود. نهادها شکل می‌گیرند. از آن طرف حزبی یک هفته بعد از انقلاب تاسیس شده و گسترش عجیب و غریبی پیدا کرده که در عین حال که نتایج منفی زیادی برای خود حزب داشت و مجال این که بتواند شکل دهی درستی بکند و همه افرادش را براساس معیارهایی که خودش انتخاب کرده بپذیرد، نداشت در عین حال یک فایده هم داشت و آن این بود که بلافاصله بعد از انقلاب چیزی درست کرد که مثل گیره جامعه را به هم متصل کرد و بعد توانست آرای عمومی را متشکل بکند و به شکل یک عامل موثر در تصمیم گیری سیاسی در بیاورد. الان یکی از مشکلاتی که وجود دارد اینکه آرای عمومی چه جوری باید بتواند در جاهایی که نقش عملی تصمیم‌گیری آنجاست، بروز یا حضور پیدا کند. مخصوصا با این پراکندگی که از قدیم در ایران داشتیم و هیچ وقت تشکلی ایجاد نشده بود، ذهن‌ها شکل منظمی پیدا نکرده بود، یک جاهایی چنین نقشی را به عهده گرفت. این بود که یکی از وجوهی که می‌بینیم چریک‌ها با شهید بهشتی به عنوان حزب جمهوری اسلامی صحبت می‌کنند برای این است که شاید برای اینها اینکه دولت موقت یا چیزهای دیگر شکل بگیرد باز ممکن بود قابل پیش بینی باشد اما شکل گیری حزب جمهوری اسلامی خیلی عجیب بود. اصلا پدیده ای بود که در داخل محاسبات و ذهنیت گروه‌ها نمی‌انجامید و شاید یکی از دلایلی که حملات هم به سمت حزب سریع شروع شد همین بود که حتی‌المقدور محدودتر بشود و اعتماد عمومی نسبت به آن کم شود و  با طراحی فضاسازی این کارآمدی را به تدریج از دست بدهد. بنابراین، این که آنها برای گفتگو تماس گرفتند، به نظرم عاقلانه بوده. به اضافه اینکه دو قسمت کردن، یکی از شیوه‌های قدیم بچه‌های چپ بود. هر وقت در مواردی مشکل پیدا می‌کردند دو قسمت ایجاد می‌شده یک قسمت تندرو، یک قسمت کندرو. نمی‌خواهم بدبینانه برخورد کنم که آنها فقط این فکر را کردند. واقعا شاید نیتشان همان چیزهایی است که در  گفت‌وگو ابراز می‌کنند.

شاید واقعا معتقدند در شرایط کنونی ممکن است کشور از هم بپاشد و نباید جنگ کرد. ممکن است واقعا انگیزه‌های ملی در آن دخالت داشته اما حواسمان باشد که در عین حال دو قسمت شدن یک سنت ناآشنایی برای بچه‌های چپ نبود. جالب که اینها واقعا توانستند در داخل چریک‌های فدایی اکثریت بشوند، یعنی فقط اسمشان نبود. جمع کوچکتری به سراغ حرکت همه یا هیچ یا مبارزه مسلحانه حرکت کرد و جمع بزرگتر تقریبا تا آنجایی که مجال فضای آن موقع بوده، توانست مشی متعادل تری را داخل خودشان ایجاد کند. در جایی هم به نظر می‌رسید که اوضاع و احوال را بینابین رصد می‌کنند. این مجاهدین خلق بودند که بعد وارد فاز تند مسلحانه شدند در حالی که اتفاقا به نظر می‌رسید ممکن است چریک‌های فدایی خلق با تاخیر وارد فاز تند بشوند اما شاید در یک نقطه به ذهن مجاهدین رسید که اگر الان اگر مبارزه تند نکنیم دیگر  بعید است که در آینده زمینه سیاسی – اجتماعی خود را حفظ کنیم یا چنین فرصتی پیدا کنیم. این خودش یک تحلیل جدا می‌خواهد که چرا اینها به چنین چیزی رسیدند که وقتی قضیه مهمی مثل ریاست جمهوری و عزل بنی‌صدر و مسایل دیگر وجود داشت، فرصت مناسب برای همین کار بود. به نظر می‌رسد که اشتباه هم بود، اشتباه به این معنا که به رغم همه ضرباتی که وجود داشت و به اینها وارد می شد اما در عین حال منظور اینها را برآورده نکرد یعنی اشتباه در برآورد محاسبات بود. فکر می‌کردند جامعه کلا  بهم خواهد ریخت بنابراین یک فضایی ایجاد خواهد شد که ما قطعا حاکمیت پیدا می‌کنیم.

این هم مهم است که آیا آقای نگهدار و آقای مدنی اظهار نظراتی راجع به این دیدار داشته اند. این هم می‌تواند مفید باشد از این جهت که اندیشه‌ای که قبل از این دیدار داشتند و فراز و فرود این مساله از زبان و تلقی آن‌ها و نه تبعات بعدی این دیدار، چه بوده است.

میراصغر موسوی: فقط قبل از اینکه دکتر مومنی صحبت بکنند من سه نکته را از شهید بهشتی عرض بکنم. یکی اینکه آقای دکتر فرمودند که شهید بهشتی به  گفت‌وگو گرایش داشت. خب از اول کارنامه زندگی ایشان هم همینطور است. خیلی جالب است که چریک‌های فدایی خلق می‌گویند که بحث هایی که بعدها به عنوان مناظره در تلویزیون گذاشته شد طراحی اصلی‌اش بیشتر برای این بود که شهید بهشتی بتواند مجاهدین را هم به  گفت‌وگو بکشاند که شاید از طریق گفت‌وگو خلع سلاح بشوند که مجاهدین مقاومت می‌کنند و می‌گویند چون نماینده ما امنیت جانی ندارد در گفتگوهای تلویزیونی شرکت نمی‌کنیم.

محمدرضا بهشتی: ایشان خودش به من گفت که اگر من فرصت می‌داشتم می‌توانستم غالب بچه‌های مجاهد را با این حرکت هماهنگ و همراه بکنم. ممکن بود بعضی افراد نپذیرند اما به نظر می‌رسید که غالب اینها افرادی هستند که قابل اصلاحند.

میراصغر موسوی: درباره تاثیر عملی این مذاکرات که آقای دکتر بهشتی فرمودند آزادی گروگان‌های ما از دست گروه‌های معارض کُرد بود، باید عرض کنم تقریبا بعد از این گفتگو، اکثر گروگان‌های ما آزاد شدند جز آنهایی که دست کومله و در زندان دلتو بودند من جمله مرحوم شهید جماران، بنیان گذار پیشمرگان کُرد مسلمان، که در زندان دلتو بود. آنهایی که در زندان دلتو بودند در بمباران شهید شدند ولی بقیه اسرای ما که رابطشان هم آقای سرحدی‌زاده بود عموما آزاد شدند.

یک مساله دیگر اینکه بعد از آن ملاقات، رجوی شدیدا به سازمان چریک‌های فدایی خلق اعتراض می‌کند و می‌گوید شما پایه‌های نظام را محکم می‌کنید. آقای نگهدار می‌گوید خب باید به هر حال به این نظام فرصت داد و باید ببینیم که چه عکس‌العملی  نشان می‌دهد. ولی رجوی می‌گوید اگر فرصت بدهیم دیگر نمی‌توانیم کاری بکنیم. باید آخرین میخ را به تابوت اینها بزنیم. این تعارض و تقابل بین چریک‌ها و سازمان به اصطلاح مجاهدین بود.

فرشاد مومنی: این صحبت ها برای من از یک طرف خیلی جذاب است از طرف دیگر تقریبا همه این مسائل از ذهن ما بیرون رفته و خیلی دور شدیم از این حال و هوا . درباره چیزی که آقای موسوی فرمودند من یادم هست بعد از این که متن این گفت‌وگو در مجله جوانان منتشر شد تا چند هفته حزب توده ، مجاهدین خلق و طیف‌های مختلف حرف می‌زدند و اعلام مواضع می‌کردند.

من یادم هست که آقای بهشتی می‌گفتند من رجوی را هم اصلاح می کنم. من با یک حالت تعجبی به ایشان گفتم آقای بهشتی رجوی هم؟ ایشان دوباره خندیدند و گفتند آره، من رجوی را هم اصلاح می‌کنم. به قاعده چیزهایی که از آدم‌های خیلی نرمال – مثل آقای دکتر شیبانی که خیلی بعید است راجع به یک نفر حرف منفی بزند – درباره ویژگی‌های نامناسب و ناهنجار رجوی شنیدیم که در خاطرات زندانشان راجع به رجوی خیلی منفی صحبت کردند که این آدم زیاد اهل صدق و راستی نیست، من این چیزها تو ذهنم بود. بعد آقای بهشتی به من گفتند فلانی من اهل رجزخواندن نیستم ولی یک توده‌هایی را نمازشب خوان کردم که رجوی و امثال او از هیچ نظر به گرد آنها نمی‌رسند. آقای بهشتی چنین صلاحیت‌ها و توانایی‌هایی داشتند. همچنین ویژگی‌های رفتاری داشتند که از دل آنها این اعتماد به نفس ایجاد شده بود و واقعا هم ما در عمل می‌دیدیم. یعنی واقعا اگر شرایط سالم و نرمالی بود، محال بود یک نفر نیم ساعت با آقای بهشتی بنشیند و شیفته ایشان نشود. من خاطرم هست مرتضی رضایی که یک موقعی فرمانده سپاه شده بود اوایل انقلاب در واحد دانش آموزی حزب با ما همکاری می‌کرد. بعد از مدتی ایشان در ستاد عملیاتی غرب در کرمانشاه مستقر شد. به خاطر همان مسایل کردستان و مشکلاتی که از نظر اجرایی با دستگاه‌های دولتی داشت و به قاعده شناختی که از شهید بهشتی داشت، یک نفر از پیشمرگ‌های کُرد مسلمان را فرستاده بود که مسایلش را با آقای بهشتی در میان بگذارد. ایشان هم رفت و با آقای بهشتی صحبت کرد. وقتی که برگشت به او گفتم ارزیابیت چی بود؟ گفت این اولین بار بود که من آقای بهشتی را دیدم و الان در درون خودم به همه آنهایی که اینقدر به این آدم حسادت می‌کنند حق می‌دهم. به همه آنهایی که مرکز ثقل حملات‌شان را روی این آدم گذاشته‌اند،حق می‌دهم. گفت چیزی که در وجود این آدم دیدم قله‌هایی از صداقت و صراحت و توانایی‌های خارق العاده است و اصلا من را مسحور کرد در نحوه ورود و خروجی که در بحث‌ها داشت. این واقعیتی بود و به گمان من این خیلی نکته جالب و قابل تاملی است که آنهایی که با اصل اسلام و اصل جمهوری اسلامی مخالف بودند، به رفتارهای متحجرها و سرکوبگرها اعتراض می‌کردند اما وقتی که حمله کردند به آقای بهشتی حمله کردند و این دقیقا نشان می‌دهد که نکاتی در این وجود دارد که باید واقعا به آن توجه کرد.

میثم محمدی: بیشتر منتقدین راستگرا و سنتی آقای بهشتی یا برخی از زندانیان روحانی یا اسلام گرایی که پیش از انقلاب زندان بودند این نکته را مطرح می‌کنند که آقای بهشتی خوش بینی خیلی علیحده‌ای به مخالفینی چون مجاهدین و فدائیان و … داشت و این هم ناشی از زندان نرفتن آقای بهشتی بود. چون او در زندان با اینها مواجه نداشت و تکبر و خصلت‌های وحشتناک رهبری طلبی و دیکتاتوری آنها را از نزدیک ندید. به خاطر همین به اینها خوش بینی زیادی داشت و معتقد بود که می‌شد اینها را درست کرد. نظر شما درباره این نقد چیست؟

فرشاد مومنی: من فکر می‌کنم که این خیلی حرف خام و ناپخته‌ای است به خاطر اینکه تقریبا همه کادرهای کلیدی مجاهدین چه قبل از اینکه به زندان بیفتند و چه بعد از آزادی، همیشه ارتباط نزدیک با شهید بهشتی داشتند و خیلی از اینها در خاطره هاشان هم این را گفته اند. بنابراین ایشان خیلی شناخت عمیقی داشت. آقامحمدرضا یادشان هست بعد از سال 54  تا مدتها اصلا بحثی اصلی جلسات چهارشنبه شب‌های آقای بهشتی، نقد بیانیه تغییر مواضع مجاهدین خلق بود. یعنی هم از نظر فکری و هم افراد خاص را دقیق می‌شناختند .

محمدرضا بهشتی: یکی از دوستانی که همان زمان از زندان آزاد شد گفت: رفتم با آقای بهشتی صحبت کردم تا گزارش زندان بدهم. دیدم ایشان خوب مطلع است و چیزهایی را نقل کرد که من خودم در زندان اینها را ندیده بودم. یعنی این دلیل نمی‌شد. اما از وقتی می‌بینند که ایشان در کمک‌های مادی دیگر پاسخگو نیست ، سیبل بچه‌های پیکار قرار می‌گیرد که حتی تا حذف فیزیکی آقای بهشتی، آن هم به وسیله یک ماشین، پیش رفتند که خیلی عجیب بود و نه ایشان باورش می‌شد نه من. این در مجموعه سه جلدی شهید بهشتی که وزارت اطلاعات چاپ کرده موجود است و طرح بهرام آرام بوده است.

میراصغر موسوی: شهید بهشتی از اول با سازمان ارتباط داشته و شهید حنیف نژاد با او ارتباط مستقیم داشته چند بار هم به قم می رود که آخرین دیدارشان هم در دبیرستان دین ودانش انجام می‌گیرد. بعد از این هم شهید بهشتی پیگیر بوده و لطف‌الله میثمی در خاطراتش نقل می‌کند که به من پیغام دادند آقای دکتر بهشتی کارتان دارد. رفتم خانه ایشان، وقتی کارشان تمام شد به من گفت که مدتی است از مهندس غرضی خبری نیست. کجاست؟ یعنی حتی افرادی که مدتی هم پیدایشان نمی‌شد ایشان پیگیری می‌کردند که کجاست.

میثم محمدی: از قضا آنهایی که این نقد را وارد می‌کنند شخصیتی را که مقابل آقای بهشتی از نظر دقت و شناخت مخالفین قرار می دهند مرحوم آقای مطهری است. می‌گویند آقای مطهری نسبت به اینها هیچ وقت وارد گفتگو نشد و اعتماد نکرد در حالی که بر اساس استدلال‌شان که بحث زندان و شناخت است، آقای مطهری هم زندان نرفتند. پس چه بحث دیگری مطرح است؟

فرشاد مومنی: من فکر می‌کنم اساس مساله به روش شناسی و انسان شناسی ایشان بر می‌گردد. آن چیزی که اینها اسمش را خوش بینی می‌گذارند من واقع بینی می‌گذارم. شما نگاه بکنید در قرآن، خداوند از اصلاح فرعون هم مایوس نیست و بنابراین وقتی پیغمبرش را نزد فرعون می‌فرستد می‌فرماید که  با او نرم صحبت کند بلکه اصلاح شود. «لعلهم یتذکر او یخشی». این بر می‌گردد به بینش قرآنی آقای بهشتی. منتها حساب و کتابشان هم خیلی جدی بود یعنی به هیچ وجه کسی از ایشان کوچکترین  بدبینی و بی منطقی ندیده بود. مثلا در حزب، هیچ کس وقتی که امضا می‌خواست سراغ آقای بهشتی نمی‌رفت برای اینکه وقتی آقای بهشتی می‌خواستند یک چیزی را امضا کنند تا زیر و روی آن را متوجه نمی‌شدند و سوال نمی‌کردند، امضا نمی کردند. در حالی که مثلا عجله در کار بود ایشان خیلی دقت می‌کردند. این به نظر من نه خوش بینی بود نه بدبینی، واقع بینی بود. منتهی آن جایی که ایشان احتمال اصلاح می‌دادند کاملا بر مبنای قرآنی عمل می کردند و این رفتار به روش شناسی و اعتماد به نفس ایشان بر می‌گردد. وقتی که ایشان می‌گوید ما باید مسایل اسلامی را طوری فهم کنیم که وقتی با یک انسان منصف غیرمسلمان هم در میان می‌گذاریم او هم بپذیرد، این فرد باید خیلی خودش را مجهز کند تا این مبنای روش شناختی را تامین کند. خیلی باید خودش را ساخته باشد و همه به خوبی می‌دانستند که ایشان این کار را کرده بود. خیلی با مبنا بود. در همان جلسات بحث شناخت که در منزل شما بود – آن موقع من خیلی زبانم خوب بود – ایشان در همان جلسه اول که راجع به مفهوم شناخت صحبت می‌کردند و به اصطلاح منابع شناخت رو فهرست می‌کردند یکی از منابع شناخت را دل گفتند. بعد گفتند که به آلمانی و انگلیسی و فرانسوی چه تلفظ و لغتی دارد. تلفظ انگلیسی هارت را شبیه آلمانی تلفظ کردند. من یاداشت کردم و پیش خودم فکر کردم که توی جلسه خوب نیست بعد از جلسه به ایشان می‌گویم که مثلا شما اشتباه کردید. 10 دقیقه که گذشت و بحث جلو رفت، یک دفعه ایشان متوقف شد – اگر به نوارش مراجعه کنید می‌بینید هست – و گفت ببخشید من به قاعده فنوتیک آلمانی آن را تلفظ کردم. اگر برگردیم به قواعد فنوتیک انگلیسی این همان هارت می‌شود. بنابراین راجع به هر چیزی که ایشان صحبت می‌کرد با مبنا جلو می‌رفت بعد از دل آن روش شناسی این نتیجه می‌شد که ما «know what» و «know how» می‌نامیم. چون به دانش چگونگی هم آشنا و حساس بود یک تسلط فوق العاده‌ای در بحث‌ها به ایشان می‌داد. مثلا فرض کنید ایشان در بحث‌های ربا، جایی می‌گویند که خیلی‌ها به من خرده می‌گیرند که  شما با این شأن علمی و اجتماعی که دارید چرا هر صندوق قرض الحسنه که راه می‌افتد می‌روید تشویق می‌کنید؟ ایشان براساس همان قاعده روش شناسی خودشان می‌گویند که اینها توجه ندارند اگر ما بخواهیم آنچه را که می‌دانیم اجرا کنیم تمرین‌هایی لازم دارد و این صندوق‌های قرض الحسنه یک تمرین کوچک ساده‌ای است برای اینکه ما یاد بگیریم چگونه یک نظام اقتصادی غیرمبتنی بر ربا بسازیم.  به نظر من اساس قضیه آنجاست. در همین بحث فرخ نگهدار و مصطفی مدنی تمام بحث آقای بهشتی این است که می گوید تو هر عقیده و مرامی که می‌خواهی داشته باش ولی صادق باش. یعنی خیلی برایشان اهمیت دارد و خواهد داشت. ما که در حزب بودیم یکبار ندیدیم که کسی بتواند در حضور آقای بهشتی غیبت کس دیگر را بکند. منتها خیلی خوش رفتارانه برخورد می‌کردند و ژست و ادا در کار نبود. مثلا فرض کنید یک نفر می‌آمد علیه یکی دیگر زیرپاکشی کند. ایشان می‌خندیدند و می‌گفتند آقای فلانی شما که در جریان هستی ما هفته‌ای دو تا جلسه مشترک داریم. این حرف‌ها را همان جا در حضور دوستان بزنید که بتوانند سریع به جمع بندی برسند! به نظر من نکته این است که صلاحیت‌ها  به مبنای روش شناسی ایشان برمی‌گردد. شما می‌بینید که خیلی از مسلمان‌ها حرف‌هایی می‌زنند و بعد  خلاف آن عمل می‌کنند و می‌گویند مصلحت اندیشی کردیم و از این قبیل. شما در بحث‌های ربا نگاه بکنید آقای بهشتی به حیله شرعی و برخورد غیرصادقانه بطور وحشتناکی حمله می‌کند. ایشان با نهایت حساسیت‌ها با هر توجیهی برای برخورد غیرصادقانه، چه در عرصه نظر و چه در عرصه عمل، برخورد می‌کردند. یک نکته دیگر هم هست که انشاءالله در یک فرصت دیگری مفصل درباره‌اش صحبت بکنیم. آقای بهشتی بعد از انقلاب خیلی مقید بودند که به اعتبار اینکه الان موضع حکومتی پیدا کردند، اوضاعشان باید متحول بشود. مثلا ایشان فشار آوردند که خانه‌شان را تغییر بدهند. یا وقتی می‌خواستیم برای حزب ساختمان پیدا کنیم چقدر دقت و تاکید داشتند که حتما ساختمان حزب پایین خیابان انقلاب باشد. بر توصیه‌های علی بن ابی طالب که حاکم باید یک استانداردی را از نظر  رفتار وسعت زندگی و از این قبیل رعایت بکند، خیلی تاکید داشتند و واقعا عمل می‌کردند. عکس‌هایی که از ایشان هست را نگاه بکنید. ببنید مثلا استراحتشان در حزب دقیقا متکی بود به امکاناتی که مثلا نگهبان دم در حزب هم از آن استفاده می‌کرد. یک مسئله خیلی جالب دیگر برای من که واقعا ایشان را نسبت به همه ممتاز می‌کند اینکه وقتی روی مبنایی قول همکاری می‌گذاشتند دیگر به آن وفادار بودند. مثلا فرض کنید سر ماجرای تصمیم گیری در حزب هیچ کس نبود که تفاوت فاحش سطح ایشان و بقیه را انکار کند. در شورای مرکزی حزب همه به این تفاوت سطح اذعان داشتند ولی ایشان در مقام عمل به قاعده بازی جمعی مقید بود. خیلی موارد بود که نظر خودشان چیز دیگری بود ولی وقتی که اکثریت اعضای شورای مرکزی یک چیز را می‌پذیرفتند ایشان به عنوان دبیر کل  از آن دفاع می‌کرد و اصلا هم ادا در نمی‌آورد که مثلا خط من سواست و من خودم یک جور دیگر فکر می‌کنم. طوری صحبت می‌کرد که همه فکر می‌کردند ایشان هم همین را باور دارد.

فکر می‌کنم درک این رفتارها در مملکت ما خیلی زمان می‌برد. خیلی زمان می‌برد که ما اصلا آمادگی پیدا کنیم که این چیزها رو بفهمیم تا چه برسد که بخواهیم روزی به اینها عمل هم بکنیم.

میثم محمدی : بحث دکتر مومنی که به اینجا رسید من پرسش‌هایی دارم و در حقیقت سوالات متقدین را خطاب به این بحث مطرح می‌کنم. البته اصل بحث برای جلسه بعد خواهد بود. بعضی از منتقدین آقای بهشتی عقیده دارند که بین رفتارها و سخنان او شکاف وجود دارد. آنان معتقدند که ایشان در نظر بسیار طرفدار آزادی و مبانی دموکراتیک بوده اما در رفتار و کنش سیاسی او این غایب است.

فرشاد مومنی: آقای بهشتی همیشه تا یک دلخوری بین همکارها ایجاد می‌شد زود جلسه می‌گذاشتند تا حساب و کتاب روشن شود. یک روز جلسه گذاشتند بودند تا به شکایات مربوط به شهید حسن اجاره دار رسیدگی شود. خیلی جلسه عجیب و زیبایی بود. همه آنهایی که گله مندی داشتند توضیح دادند و بعد از اینکه حسن اجاره دار پاسخ داد، معلوم شد که صددرصد حق با حسن بوده اما از حیا و مظلومیت دم بر نمی‌آورده و چقدر فشار متحمل شده و تازه حالا هم به اینها بدهکار شده بود. آقای بهشتی که جمع بندی کردند – خیلی متاسفم اینها در نوار بود آقای بهشتی نوار می‌گذاشتند و ضبط می‌شد ولی نفهمیدیم بعد چی شد – ‌گفتند که این جلسه از یک جهاتی برای من خیلی مهم بود و من علاقه شخصی به این جلسه داشتم. بعد همه خندیدند و گفتند برای چی؟ گفت برای اینکه سنخ انتقادهایی که به حسن اجاره دار می‌شود خیلی شبیه به سنخ انتقادهایی است که به من می‌شود. بعد گفتند که در شورای انقلاب یا دستگاه قضایی یا مجلس خبرگان، هر جایی که من بودم، دوستان با اصرار و فشار و علی رغم مقاومت‌های خیلی شدید من و بدون این که به بُعد ظرفیت و توانایی من و به زمانی که در اختیار دارم توجه کنند، خودشان به زور بارهایی بر دوش من می‌ریزند. بعد همان‌هایی که به من فشار می‌آوردند این طرف و آن طرف مصاحبه می‌کنند و می‌گویند ایشان انحصار طلب است و همه چیز را به خودش جذب می‌کند.

مطالب مرتبط:

گفت‌وگوی منتشرنشده شهید دکتر بهشتی با فرخ نگهدار و مصطفی مدنی، از اعضای کادر مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق – قسمت دوم

 


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها