1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
بخشی از تفسیر قرآن شهید دکتر بهشتی درباره ولايت، تولّى و تبرّی

مرگ بر اين تقيّه!

تقيّه زنده كننده، تقيّه به عنوان عالى‏ترين فراز سياست يك نهضت هوشيار آگاه، تبديل شد به تقيّه اخته‏كننده، و هر چه مرد در جامعه شيعه بود را اخته كرد و شد تقيّه ميراننده و مرگ‏آور. تقيّه به معناى تلاشى در سايه سياست زيركانه صحيحى كه آنجا كه بايد پنهان‏گرى باشد پنهان‏گرى كند، آنجا كه مى‏شود كار آشكار كرد، كار آشكار كند و جنبش و نهضتى را همواره رو به پيش، زنده نگه دارد، تبديل شد به تقيّه‏اى كه مى‏گفت، حق نشايد گفت جز زير لحاف! اين شد تقيّه شيعه!


آيه‏اى كه امشب مورد بحث و تفسير است، آيه 28 از سوره آل عمران است: «لا يَتَّخِذِ المؤمنونَ الكافرينَ اولياءَ مِنْ دونِ المؤمنينَ و من يفعل ذلك فليسَ من اللَّه فى شى‏ء الا ان تتقوا منهم تقيةً و يُحَذِّركمُ اللّهُ نفسه و الى اللَّه المصيرُ. قل ان تُخفوا ما فى صدوركُم او تبدوهُ يعلمهُ اللّهُ و يعلمُ ما فى السمواتِ و ما فى الارضِ و اللَّهُ على كلِّ شى‏ء قديرٌ. يومَ تَجِدُ كُلُّ نفس ما عَمِلَتْ من خيرٍ مُحضَراً و ما عملت من سوء تَوَدُّ لو انّ بينها و بينه اَمداً بعيداً و يحذّركُمُ اللّهُ نفسَه و اللَّهُ رئوفٌ بالعبادِ. قُلْ اِن كُنتمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فاتّبعونى يُحبِبكُمُ اللّهُ و يَغفرلكُمْ ذُنوبَكُمْ و اللّهُ غَفورٌ رحيمٌ. قُلْ اطيعوا اللّهَ و الرسولَ فان تولّوا فانّ اللّهُ لايحبُّ الكافرينَ»(آل عمران، 28 تا 32) مؤمنان، كافران را به عنوان اولياء و همصفان خود مگيرند. و هر كس اين كار را بكند ديگر نزد خدا جايگاهى ندارد؛ رابطه‏اى با خدا ندارد؛ مگر اينكه از آنها پروايى داشته باشيد و بيمى. و خدا شما را از خود برحذر مى‏دارد و بازگشت و سرانجام به سوى خداست. بگو، اگر آنچه در سينه‏هايتان نهفته، پنهان كنيد يا آشكار كنيد، خدا آن را مى‏داند؛ آنچه را در آسمانها و زمين است مى‏داند، و خدا بر هر چيز تواناست. همان روز كه هر انسانى، هر كس، آنچه كار نيك انجام داده حاضر مى‏يابد؛ و آنچه كار بد انجام داده، مى‏خواهد ميان او و ميان آن كار بد فاصله‏اى طولانى باشد. خدا شما را از خود برحذر مى‏دارد، در حالى كه خدا نسبت به بندگانش دلسوز و مهربان است. بگو، اگر خدا را دوست داريد پيرو من باشيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهان شما را بيامرزد، و خدا آمرزشگر و مهربان است. بگو، فرمان خدا بريد و فرمان پيامبر. اگر رو گرداندند، خدا كافران را دوست ندارد.

نظام بحث تفسيرى ما به صورت پيش‏بينى نشده، در جلساتى كه در اينجا تشكيل مى‏شود، ما را به بحث پرارزش و اساسى و قابل ملاحظه ولايت كشاند. يادم مى‏آيد كه سال گذشته هم در يكى از شبها در اينجا به طور مفصّل پيرامون اين مسأله بحث كرديم. بحث امشب علاوه بر بحث پرارج ولايت، با بحث تقيّه و نقش آن در سياست داخلى و خارجى اسلام هم ارتباط دارد. آيه در هر دو زمينه است. در بحث از تقيّه، به تفصيل در اين جلسات چند جلسه بحث شد. در بحث ولايت هم به تفصيل سخن گفته شد. بنابراين، به مناسبت آيات امشب، فشرده همان بحثها را براى دوستان بازگو مى‏كنم تا براى دوستانى كه در آن جلسات بودند يادآورى باشد و براى دوستانى كه نبودند عرضه اجمالى و فشرده مطلب. آيه اول مى‏گويد: «لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين»؛ مؤمنان، كافران را به جاى مؤمنان و در عوض مؤمنان، به عنوان اولياء و همصفان و همپيمانها و همپالكيهاى زندگى اجتماعى نگيرند. مؤمنان، كافران را به‏جاى مؤمنان به‏عنوان همپيمانان زندگى اجتماعى و كسانى كه با آنها سرنوشت مشترك سياسى و اجتماعى دارند مگيرند و در جهتگيرى سياسى و اجتماعى آنها شريك و سهيم نشوند. و هر كه اين كار را بكند رابطه‏اش با خدا بريده مى‏شود، مگر اينكه از آنها بيمى داشته باشيد و بيمناك باشيد؛ در اين صورت داشتن چنين پيوند سياسى با آنها اشكالى ندارد.

پيوند و همكارى مؤمنان با كافران

موضوع بحث، داشتن پيوند همكارى سياسى و اجتماعى مؤمن و كافر در شرايط عادى و در شرايط غير عادى است. در شرايط عادى، پيوند سياسى مسلمان و غيرمسلمان، به شكلى كه آنها را از نظر سرنوشت سياسى به هم بپيوندد، ممنوع است. از ديد ايدئولوژى اسلام، مسلمان چه تنها باشد و چه گروه، بايد اصالت زندگى سياسى خود را رعايت كند. به اين جمله با تك‏تك كلماتش دقت كنيد. اصالت زندگى سياسى و اجتماعى مسلمان، مسأله‏اى مهم و اساسى براى هر مسلمان و هر گروه مسلمان از ديدگاه اسلام است. زندگى با ديگران، زندگى با كسانى كه تابع و دنبال‏كننده و مؤمن به ايدئولوژى اسلامى نباشند، دو حالت دارد. يك وقت است كه در حد پيوند دادن سرنوشت زندگى اجتماعى مسلمان و غيرمسلمان است؛ در حد انتخاب زندگى مشترك است؛ در حد پيوستن به جمع مشترك، تشكيلات مشترك و رهبرى مشترك است. و يك وقت در اين حد نيست بلكه در حد داشتنِ رابطه خاص ميان يك فرد يا يك گروه مستقل با فرد و گروه مستقل ديگر است. به عبارت ديگر، پيوند زندگى سياسى و اجتماعى يك مسلمان و غير مسلمان، يك گروه مسلمان و يك گروه غيرمسلمان، يك وقت در شمار سياست داخلى است، و يك وقت در حوزه سياست خارجى است. دو كشور را در نظر بگيريم؛ مثلاً كشور رومانى با كشور هلند. اينها دو كشورند. مردم رومانى، احزاب رومانى يا يگانه حزب رومانى، فرد و جمعيت رومانى، اينها با يكديگر يك سلسله روابط و مناسبات اجتماعى دارند كه بر روى هم سياست داخلى رومانى را تشكيل مى‏دهد. مسائل مربوط به روابط مردم رومانى با يكديگر، توده مردم با رهبران مردم رومانى، مردم خارج از حزب با اعضاى حزب و همه آنها با رهبران حزب، كشاورز و كارگر و مهندس و پزشك و معلم و داور رومانى، مدير مؤسسه و كاركنان مؤسسه رومانى، همه اينها در قلمرو سياست داخلى است. اينها تشكيل‏دهنده مسائل كدام بخش از سياست است؟ مسائل سياست داخلى. پيوند يك‏يك مردم رومانى با هم و پيوند گروههاى مردم رومانى با هم، يك نوع ولايت و همبستگى سياسى و در كنار هم قرار گرفتن از نظر زندگى سياسى در قلمرو داخلى است. همين مردم رومانى، يا شخصاً يا از طريق حكومتشان با برخى از افراد هلند يا حكومت هلند يا كشور هلند به‏صورت شخصى يا از طريق حكومت هلند، روابطى دارند. مثلاً، شما در يكى از شهرهاى كوچك رومانى مى‏بينيد كالاى ساخت هلند به فروش مى‏رسد. اين كالا همين‏جورى به آنجا نرفته است. بايد يك نوع مناسبات اجتماعى بين رومانى و هلند و يك سلسله مناسبات اقتصادى بين آن دو وجود داشته باشد تا كالايى از هلند وارد شود و در فلان فروشگاه شهرى در رومانى به فروش برسد. در هلند هم مى‏بينيد فلان كالاى ساخت رومانى به فروش مى‏رسد. بايد يك سلسله مناسبات اجتماعى و سياسى و اقتصادى بين هلند و رومانى وجود داشته باشد تا اين كالا به آنجا برود. كالاى ساخته‏شده رومانى كه به هلند رفته، نشان مى‏دهد كه يك نوع رابطه بين كارگر و كارخانه سازنده اين كالا با مصرف كننده هلندى وجود دارد؛ اما در قلمرو كدام سياست؟ سياست خارجى. اگر هم كالايى از هلند آمده و به دست مصرف‏كننده روستاى رومانى رسيده، اين هم همين‏طورى نيامده است. بايد پول يا كالاى ديگرى از كيسه ملت رومانى بيرون برود و وارد كيسه ملت هلند بشود تا آن كالا را از آنجا بگيرند و به دست مصرف كننده رومانى بدهند. اين هم يك نوع مناسبات سياسى و اجتماعى و اقتصادى است، اما در قلمرو اقتصاد خارجى و سياست خارجى. پس قلمرويى داريم به نام قلمرو سياست داخلى، اقتصاد داخلى، مناسبات داخلى؛ و قلمرويى داريم به نام و به عنوان سياست خارجى و مناسبات خارجى. در قلمرو داخلى، يك فردِ داراىِ مليتِ رومانى، با فرد ديگرِ داراىِ مليت رومانى، همبستگى سياسى و اجتماعى و سرنوشت مشترك در زندگى اجتماعى دارند، آن‏هم به صورت نامحدود. اگر به راستى جامعه رومانى يك جامعه به هم پيوسته باشد، و اگر كسانى كه در داخل مرزهاى رومانى و قلمرو حكومت رومانى زندگى مى‏كنند به راستى يك امت تشكيل بدهند كه داراى يك امامت و يك هدف زندگى است، خود به خود در مسائل ريز و درشت و مهم و عادى زندگى با يكديگر سرنوشت مشترك و پيوند گسست‏ناپذير پيدا مى‏كنند. كمترين ضربه‏اى كه بر يك فرد از افراد امت رومانى وارد بيايد به تمام پيكر آن امت منتقل مى‏شود؛ گويى تمام آن امت اين ضربه را حس مى‏كند. ارتعاشات ناشى از اين ضربه در تمام ذرات تشكيل‏دهنده آن پيكر نمايان مى‏شود. حكومت باخبر مى‏شود و در صدد دفاع برمى‏آيد. عضو عادى جامعه رومانى هم باخبر مى‏شود و عاطفه و احساسات نشان مى‏دهد و آمادگى براى دفاع و همدردى و همكارى نشان مى‏دهد. در قلمرو سياست داخلى، پيوند ميان همه كسانى كه در آن قلمرو قرار دارند پيوندى است اصيل، محكم، فراگيرنده، شامل، و هيچ گوشه‏اى نيست كه از دايره نفوذ اين پيوند خارج بماند. اين مى‏شود ولايت. اين مى‏شود «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض.» ولايت يك مسلمان بر يك مسلمان ديگر. ولايت ميان امت و امام هم همين است. اصلاً اينها از يك باب هستند. يعنى امت و امام چنان متوالى، در كنار هم، به هم پيوسته و چسبيده هستند كه جدايى ميان آنها معنى ندارد. هم امام به امت چسبيده و هم امت به امام چسبيده. هم امام در تمام شؤون زندگى به امت متصل است و هم امت به امام. كمترين ضربه‏اى كه بر امام وارد بشود همه امت احساس درد مى‏كند. ناله بينوايى از امت هم كه در كنج خرابه‏اى بلند بشود، اولين گوشى كه مى‏شنود گوش امام است. اين مى‏شود ولايت ميان امت و امام. در قلمرو داخلى، ميان تمام مردم، كوچك و بزرگ، زن و مرد، ضعيف و قوى، همبستگى كامل با نفوذ عميق و وسيعى وجود دارد. اين مى‏شود ولايت. اين مى‏شود تولّى، كه تلفظ صحيح آن به قاعده عربيت «تولّي» است، اما در زبان فارسى بايد همان «تولّى» گفت، چون فارسى‏زبان به اين تلفظ عادت كرده است. اين مى‏شود تولّى. تولايى كه هم در قلب انعكاس دارد (محبت، مودّت، دوستى صاف و پاك و بى‏غل و غش)، هم در عمل انعكاس دارد (حمايت بى‏دريغ از يكديگر تا مرز ايثار) و عالى‏ترين تجلّى‏اش ايثار است. «و يؤثرونَ على انفسهمْ و لو كانَ بهم خَصاصَه». مقدم داشتن نياز برادر بر نياز خودم. ايثار در برابر رهبر و امام، يا ايثار در برابر برادر مؤمن مسلمان و خواهر مؤمن مسلمان ديگر. اين در قلمرو سياست داخلى. مقتضاى اين همبستگى و لازمه اينكه منِ مسلمان با تمام وجودم به شماى مسلمان بسته باشم، اين است كه ديگر جايى براى بستگى به غير مسلمان در من باقى نمى‏ماند. گوشه خالى براى همبستگى با بيگانه، داشتن يك نوع سَر و سِرّ و رابطه با او، به آن شكلى كه ما با هم داريم، باقى نمى‏ماند. من خود به خود از غيرمسلمان گسسته‏ام؛ يعنى نمى‏توانم با او پيوند مشترك و زندگى مشترك و سرنوشت مشترك و سياست مشترك داشته باشم. اين هم مى‏شود »تبرّى«، يعنى قلبم با بيگانه نيست؛ نه با عضو جامعه بيگانه سَر و سِرّ دارم، نه با او آهنگ پيروى و پيوستگى دارم. مقتضاى  ولايت در جهت داخلى و ولايت در جهت خارجى اين است. اين يك قانون كلى است، ولى در كنارش «مگر»ها مى‏آيند. ببينيم اين «مگر»ها چه چيز است. «مگر» شماره يك: مگر آنكه سياست و مصلحت سياسى همان امت و همان گروه به هم پيوسته مسلمان ايجاب كند كه به صورت وسيله، به صورت ابزار، به صورت نيرويى كه بايد در خدمت هدف من به كار گرفته شود، با فرد، گروه يا امتى از امتهاى غيراسلامى مناسبات حسنه برقرار كنم؛ يا از اين بالاتر، پيمان همكارى در ميدانى مشخص با مسؤوليتى مشخص داشته باشم. چنين پيمان و چنين همكاريى را فقط و فقط رهبرى امت حق دارد ببندد. اعضاى امت حق تشكيل چنين پيمان همكاريى ندارند. اگر يك چنين پيمان همكاريى ميان امت اسلامى، گروه و دسته متشكل مسلمان، با گروه و دسته متشكل غير مسلمان و امت غير مسلمان بسته شود، به چه جهت و هدفى است؟ هدفش رسيدن به اهداف امت اسلام است. جهتش حفظ مصالح همان امت و دسته مسلمان است. قراردادها و پيمانها و همكاريها داراى جهت مشخص، قالب معين، حدود و معيار و ميزان معلوم است. تعيين آن قالب و معيار و ميزان در صلاحيت كيست؟ در صلاحيت رهبرى، در صلاحيت امام، در صلاحيت آن گروهى كه اين گروه، اين دسته، يا اين امت را هدايت مى‏كند. فرد يا جناح حق بستن چنين قراردادى را با بيگانه ندارد. اگر فرد يا جناحى به چنين كارى دست زد از نظر ايدئولوژى اسلامى جرم است.

آيا يك فرد يا يك گروه از مردم رومانى حق دارند قراردادى با مردم هلند يا با دولت هلند يا با امت هلند يا با يك گروه از هلنديها منعقد كنند؟ و آيا اگر آنها چنين قراردادى را منعقد كنند، از نظر قوانين و نظام اجتماعى رومانى جرم نيست؟ هست! آفت و خطر است. چرا؟ براى اينكه فرد يا جناح معمولاً آن احاطه سياسى و اجتماعى را به مسائل ندارد؛ لذا كلاه سرش مى‏رود و به خدمت ديگران در مى‏آيد. اما اگر چنين قرارداد همكاريى را رهبرى اينها با بيگانه ببندد، چنين خطرى در كار نيست. بنابراين، «مگر» اول اينكه: مگر امامت و رهبرى امت، يا دسته يا تشكيلات و گروه، صلاح نهضت و صلاح امتش را در آن بداند كه در چهارچوبى معين با فرد يا گروهى غيرمسلمان قرارداد همكارى داشته باشد؛ زمانش معين، ميدان عملش معين، شكل بهره‏بردارى‏اش معين، همه چيزش معين. اين قرارداد هيچ اشكالى ندارد و در اين زمينه اصلاً سؤال نشود. پيغمبر اكرم، صلوات اللّه و سلامه عليه، در طول نهضت اسلام قراردادهاى متعددى از اين قبيل با گروههاى گوناگون دارد. اين «مگر» اول. اين قلمرو، قلمرو سياست خارجى ‏است. تصميم گيرنده در اين قلمرو نه فرد است نه جناح ، بلكه امامت امت، يا امامت گروه است.

«مگر» دوم اين است كه  فرد يا گروهى خود را در معرض خطرى فورى از جانب يك گروه يا فرد، و به هر حال از جانب يك قدرت بيگانه ببيند و به رهبرى هم دسترسى نداشته باشد تا رهبرى تكليف را روشن كند. به بيان ديگر، فردى، گروهى، جناحى از امت اسلامى، در معرض خطر تهديد كننده فردى، گروهى، دولتى، امتى، قدرتى بيگانه قرار گرفته است. او بايد چه كند؟ اگر خود امام و امامت حضور داشت از او كسب تكليف مى‏شد. اگر نماينده امام و امامت حضور داشته باشد بايد از او كسب تكليف شود. اما در اين مورد، اينها حضور ندارند و نيستند. بايد خود اين فرد يا گروه يا جناح فوراً تصميم بگيرند. اما چه تصميمى بگيرند؟ اين همان «مگر» دوم است.  براى دفع خطر، به صورت ظاهرى مى‏توانند به اين قدرت بيگانه يك دَمِ خوشى نشان بدهند تا بعد وضع مشخص شود كه چه بايد كرد. در راه دفع خطر از فرد، گروه، جناح، يا گاهى كه اصلاً خطر متوجه همه امت است و هنوز رهبرى باخبر نشده، البته رهبرىِ آگاه در اين مواقع حتماً آگاه مى‏شود، ولى حالا فرض كنيد دو ساعت طول مى‏كشد تا او باخبر بشود، در اين دو ساعت، جهت پيش‏گيرى از خطرى كه متوجه فرد يا گروه يا جناح يا همه امت اسلامى است و فرد يا گروه يا امت را تهديد مى‏كند، فرد يا گروه يا جناح مى‏تواند به صورت موقت تصميم بگيرد كه با قدرت بيگانه يك نوع همگامى و همراهى نشان بدهد، يك نوع سازش موقت نشان بدهد تا خطر برطرف شود، يا امامت و رهبرى باخبر شود و تصميم لازم را بگيرد و عمل لازم را انجام دهد. اين هم «مگر» دوم.

«مگر» اول در ميدان عمل امامت و رهبرى بود، كه اصلاً مرز ندارد. امامت و رهبرى با هر شرايطى صلاح بداند و به هر شكلى مناسب بداند، مى‏تواند قراردادهاى همكارى با بيگانه داشته باشد، اما به شرط اينكه ذره‏اى از مصالح اسلام و امت اسلامى به خطر نيافتد. «مگر» دوم اين است كه فرد يا گروه يا جناحى از امت مى‏توانند به صورت موقت، آن‏هم به صورت ظاهر، با قدرت بيگانه‏اى كه خود را در معرض خطر تهديد كننده او مى‏يابند نوعى همكارى و همگامى و احياناً همكارى عملى موقتى داشته باشند و نشان بدهند تا خطر را برطرف كنند. اگر خطر از اين ريشه‏دارتر باشد كه نتوان با اين تاكتيك به مقابله با آن رفت، آن وقت بايد امامت و حكومت و قدرت مركزى خبر بشود و درصدد علاج برآيد.

اين آيه اول همه اين مطالبى را كه من با اين تفصيل گفتم به صورت فرمول بيان مى‏كند. جمله‏هاى اول مربوط است به تولّى و تبرّى ميان امت. «لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين»؛ مؤمنان، كافران را به عنوان اولياء و دارندگان ولايت و تولّى نگيرند. ولايت رابطه‏اى است ميان مؤمن با مؤمن. ميان مؤمن و كافر ولايت نيست؛ برائت است: «برائة من اللّه و رسوله». اين مسأله كه ولايت يكى از اركان ايمان، و بلكه ركن ركين ايمان است، در همين آيه آمده: «و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى‏ء»؛ اگر كسى ولايتش كامل نباشد اصلاً رابطه‏اش با خدا كامل نيست. اما كدام ولايت؟ در عرايضم توضيح دادم كه آن ولايتى كه ركنى از اركان اسلام است چيست: پيوند محكمِ قاطعِ ريشه‏دارِ نافذ ميان مسلمان و مسلمان ، ميان امت و امام، و امام و امت متقابلاً. «مگر» اول را در اين آيه نياورده. «مگر» دوم در اين آيه آمده: «ِالاّ ان تَتَّقوا منهم تُقيه»؛ مگر اينكه شما از كافران بيمى داشته باشيد و خطرى از ناحيه آنها شما را تهديد كند. در اين صورت عيبى ندارد كه با آنها يك سازش مختصر و موقتى بكنيد تا خطر را برطرف كنيد. اما يادتان نرود كه فقط تا حد رفع خطر باشد و بيش از آن نشود. مبادا رابطه ميان فرد مسلمان و غير مسلمان، يا گروه مسلمان و گروه غير مسلمان، طورى شود كه فرد مسلمان يا گروه مسلمان را در معرض خطر هضم‏شدن در سياست و رهبرى و روش و نظام بيگانه قرار دهد! گفتيم اگر در حد دفع خطر موقت باشد اشكال ندارد. لذا قرآن فوراً جلو انسان را مى‏گيرد و مى‏گويد: «و يحذّركُمُ اللّه نفسهُ». گفتيم كه اگر خطرى شما را تهديد كند عيبى ندارد. اما يادتان نرود كه  خدا بالاى سر شماست و مى‏بيند و مى‏داند. «قُل ان تُخفوا ما فى صدوركُمْ او تُبدوهُ يَعلمهُ اللّهُ و يَعلَمُ ما فى السموات و ما فى‏الارض و اللّهُ على كل شى‏ء قدير». ببينيد اين آيات چطور با هم پيوند دارند! تا به حكم ضرورت دست مسلمان را در كارى كه خلاف مى‏نمايد و به ظاهر خلاف است، چند سانتيمتر باز مى‏كند، فوراً براى جلوگيرى از گشادبازى مى‏گويد: «و يحذّركم اللّه نفسه»؛ يادتان نرود كه خدا هست. گشادبازى ممنوع! اين همان گشادبازى است كه جامعه شيعه با مسأله تقيّه كرد. تقيّه زنده كننده، تقيّه به عنوان عالى‏ترين فراز سياست يك نهضت هوشيار آگاه، تبديل شد به تقيّه اخته‏كننده، و هر چه مرد در جامعه شيعه بود را اخته كرد و شد تقيّه ميراننده و مرگ‏آور. تقيّه به معناى تلاشى در سايه سياست زيركانه صحيحى كه آنجا كه بايد پنهان‏گرى باشد پنهان‏گرى كند، آنجا كه مى‏شود كار آشكار كرد، كار آشكار كند و جنبش و نهضتى را همواره رو به پيش، زنده نگه دارد، تبديل شد به تقيّه‏اى كه مى‏گفت، حق نشايد گفت جز زير لحاف! اين شد تقيّه شيعه! تقيّه‏اى كه مى‏توانست در دوران رشد افكار در دنيا، آبروى شيعه باشد، تبديل شد به مايه ننگ. تقيّه‏اى شد كه حتى تحت عنوان تقيّه، امام شيعه را در خانه خليفه غاصب شيعه، به عنوان كسى كه از او توقع و تمناى مالى دارد درمى‏آورد، و مى‏گويد امام عائله‏اش سنگين بود، آمد پيش خليفه وقت و از او تمناى كمك مالى كرد! مى‏گوييم آقا، چرا امام اين كار را كرد؟ مى‏گويد از روى تقيّه. مرگ بر اين تقيّه! ديگر چه ماند!؟ اصلا تقيّه براى چه بود!؟ خوب، امام محافظه كارى كرد كه چه چيز باقى بماند؟ هيچ! لذا بلافاصله براى اينكه گشادبازيهاى كشنده پيش نيايد مى‏گويد: «و يحذّركم اللّه نفسه… و الى اللّه المصير»؛ آخر و عاقبتتان پيش خداست. يادتان نرود! «ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه اللّه و يعلم ما فى السموات و ما فى الارض و اللّه على كل شى‏ء قدير». خدايى است كه براى او غيب و شهادت و نهان و آشكار معنى ندارد. او مى‏داند كه شما ته دلت خودپايى كردى يا هدف‏پايى و امت‏پايى و نهضت‏پايى. اگر روى خوشى با دشمن نشان دادى براى خاطر اين بود كه خودت به نوايى برسى يا براى خاطر اين بود كه كيان امت و نهضت را از خطر دور نگهدارى؛ اين را خدا مى‏داند. سر خدا كلاه نمى‏شود گذاشت. «يومَ تَجدُ كُلُ نَفس ما عَملَتْ مِن خَير محضراً و ما عَمِلَتْ مِن سوء تَوَدُّ لو اَنَّ بَينها و بينهُ اَمداً بعيداً و يَحذِرُّكُمُ اللّهُ نَفسهُ وَ اللّهُ رَئوف بِالعباد». روزى پيش خدا برمى‏گردى و همه چيز برملا مى‏شود. آن روز هر انسانى آنچه كار نيك كرده، رو در رو مى‏بيند؛ هركه هم كار بدى كرده رو در رو مى‏بيند. آن كسى كه كار بد كرده خجالت مى‏كشد و ناراحت مى‏شود؛ مى‏گويد، اى كاش ميان من و اين بازخواست فاصله زمانى فراوانى بوده تا هرگز اينها را نمى‏ديدم.

منبع: ولایت، رهبری، روحانیت. صص 37 تا 50

 


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها