1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
بخشی از مقاله «حزب جمهوری اسلامی»، منتشرشده در نشریه یاد

حزب جمهوری اسلامی

عبدالمجید معادیخواه

گاهي اوقات كساني به فكر ايجاد حزب‌مي افتند كه دار و دسته‌اي در جامعه پيدا كنند و هواداراني براي خود بيابند. احزابي كه در بسياري از جامعه‌ها از جمله ايران به وجود آمده همين خط را دنبال كرده است. نحوه سؤال نشان‌مي دهد كه مؤسسين حزب جمهوري اسلامي نمي توانستند چنين انگيزه‌اي داشته باشند؛ چون كساني تأسيس حزب جمهوري اسلامي را اعلام كردند كه آن قدرها هم در جامعه بي پايگاه نبودند كه حالا بخواهند از طريق ايجاد حزب پايگاه پيدا كنند.

بایسته‌های پژوهش

در شماره‌های پیش با اشاره‌ای به یکی از کتاب‌هایی که نشر آثار شهید بهشتی فراهم و منتشر کرده است، وعده دادم که: در این شماره، به بررسی‌بخشی از آن بپردازم. اینک این شما و این صفحه‌هایی از کتاب «حزب جمهوری اسلامی»:

در‌بخشی از این کتاب، سخن از کارنامه حزب در نخستین سال تأسیس است. از روزنِ سخن آیت‌الله شهید بهشتی می‌توان با فضای ایران در سال 58 – 59 آشنا شد؛ چنان که به روشنی می‌بینیم: این سخن، پاسخی‌ست به یکی از پرسش‌های محوری در آن روزها؛ چنان که گویی: در حرف و حدیث‌های آن روزگار، تأسیس حزب جمهوری اسلامی با رنگ­وبوی جنگ قدرت، به چشم می­آمده و برای نسل جوان دانشگاهی پرسش‌انگیز بوده است. اینک یکی از بایسته­های پژوهش، پاسخ به پرسش‌هایی در این زمینه است:

* آیا فرایند شکل گیری حزب – به سبب کاستی‌هایی – زمینه‌ساز چنان بدبینی شده است؟

* آیا در آن فرایند، کاستی عمده‌ای نبوده است و این مخالفان حزب بوده‌اندکه فضا را تیره کرده‌اند؟

* یا با نگاهی دیگر می‌توان به آمیزه‌ای از کاستی‌های آن اقدام و توطئه‌ی مخالفان اندیشید؟

* آیا نقش عمده را به خامی نسل جوان در آن روزها باید داد؛ یا در نگاهی دیگر: این رقیب‌های حزب بودند که نهادی نوپا را به در بندانِ گرفتاری‌ها کشیدند؟

امروز که فزون بر 3 دهه از آن تاریخ گذشته است، آیا هنوز زود است كه برای کاری بایسته در آسیب شناسیِ سرگذشت و سرنوشت حزب، انجام شود؟

* چه كسی باید به این نیاز پاسخ گو باشد؟

* چه باید كرد كه گام بر دامِ یك سونگری نگذاریم؟

گفت و گو گریزی و هیاهوزدگی!

در جمع بندی تجربه‌های نیم قرن زندگی پر فراز و فرود، هیچ تردیدی ندارم که: به هر روی گفت‌وگو گریزی و هیاهوزدگی، ویژگیِ زیان باری‌ست که ما همه، از آن رنج می‌بریم!

چندان که این قلم دار می‌داند، تا امروز فرصت‌های زیادی را به این یا آن هیاهو هدیه کرده‌ایم و چندان تجربه‌ای از گفت و گوی سالم و کار‌ساز نداریم!

با این اندیشه فزون بر دو دهه است که زندگی کرده‌ام و بارها در فرصت‌هایی وظیفه‌ام را – که در سیره و فرهنگ نبوی از آن به «نصیحت به رهبران» تعبیر شده است – انجام داده ام؛ هرچند پاسخ دل پذیری دریافت نکرده ام!

کاش از شائبه‌ای بیم نداشتم؛ چنان که قصه‌ای از گستاخیِ این قلم را بر کاغذ می­آوردم و یادآشنایان با رمزهای نهفته در یکی از «حرف اول»های یاد، آشنا می‌شدند!

اینک به همین اشاره بسنده می‌کنم که: در نخستین دور از ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، هم زمان با یکی از دهه‌های فجر، حرف اول یاد را به این انجام وظیفه – با عنوان «یادی از بهار آزادی» – اختصاص دادم؛ هرچند شاید ادبیات دل  پذیری را به خدمت نگرفتم و خشم پر هیزینه‌ای را زمینه‌ساز شدم!

انگیزه‌ای اما جز این نداشتم که سهم خود را در پیش گیری از فاجعه‌ای انجام دهم که به هر روی بر این نظام آوار شد و از این قلم، کاری بر نیامد. حرف حساب‌ام در آن حرف اول خاطره انگیز، جز این نبود که آزادی را نمی­توان از جامعه‌ای دریغ کرد و از پی آمدهای چنین خطایی در امان بود!

امروز طشت رسوایی فساد مالیِ دولتی که خود را «پاک ترین دولت در تاریخ می‌پندارد»! از بام این جهانِ هیاهوزده! فرو افتاده است؛ چنان که در این زمینه گواه اجماع دور از باوری هستیم! هرچند هر گروه با فرافکنی، خود را تبرئه و تزکیه و رقیب‌ها را متهم می‌کند! در این میان شعارهای احمدی نژاد بویژه از موضع دفاع از حقوق مردم، شنیدنی و پرخاش­های او، تماشایی­ست!

حرف دیروز و امروز این قلم دار، جز این نبوده و نیست که: این مردم‌اندکه باید نقش خود را در مبارزه با فساد، عهده دار شوند؛ چنان که انجام این نقش بی هم یاریِ «شهریاران و شهروندان» امکان پذیر نیست!

14 قرن پیش از امروز، امام علی بن ابی طالب در فرمان حکومت مصر به مالک اشتر، کارگزار خود را یادآور شدند که:

پیامبر(ص) همیشه این زنهار را – چون ترجیع بندی درتوصیه‌های خود – یادآور می‌شدند که:

هرگز امتی مقدس نمی‌شود[1] که: حقوق فرودستانِ آن از زورمداران‌اش، بی لکنتِ زبان! گرفته نشود.

* اگر این سخن، تأکیدی بر آزادیِ بیان نیست، چیست؟

* آیا تأکید بر «غیر متعتع»، گویای آن نیست که: در اندیشه و نگاه علوی، شاخصِ سالم بودنِ روابط و مناسبات قدرت، امنیتِ کسانی‌ست که شهروندان فرودست را نمایندگی می‌کنند؟

* چه کسانی، زبان‌ها را دست خوشِ لکنت می‌کنند؟

* در کدام شرایط، زبانِ عدالت خواهان تپق نمی زند؟

این رشته سری دراز دارد! ناگزیر بی درنگی آن را قیچی می‌کنم؛ تا بنگریم: در مراسم نخستین سالگرد تأسیس، شهید بهشتی، چه ویژگی‌هایی را به عنوان شرط کامیابیِ حزب بیان كرده است!؟

روز گذشته در مباحثه‌ای كه پیرامون رسالت دانشجو و دانشگاه در دانشكده الهیات داشتم، سؤالی مطرح شد و آن این كه با توجه به موقعیت روحانیت در جامعه و پیوندی كه میان مردم و روحانیت اصیل و مورد اعتماد وجود دارد، آیا فكر نمی كنید كه شما (دكتر بهشتی) و امثال شما از همان طریق روحانیت، نقش اجتماعی‌تان را ایفا كنید؟ بدون برداختن به حزب.

من قبل از آن كه به این سؤال پاسخ بگویم، باید انگیزه تأسیس و ایجاد حزب را برای خواهران و برادران بیان كنم.

گاهی اوقات كسانی به فكر ایجاد حزب می‌افتند كه دار و دسته‌ای در جامعه پیدا كنند و هوادارانی برای خود بیابند. احزابی كه در بسیاری از جامعه‌ها از جمله ایران به وجود آمده همین خط را دنبال كرده است. نحوه سؤال نشان می‌دهد كه مؤسسین حزب جمهوری اسلامی نمی توانستند چنین انگیزه‌ای داشته باشند؛ چون كسانی تأسیس حزب جمهوری اسلامی را اعلام كردند كه آن قدرها هم در جامعه بی پایگاه نبودند كه حالا بخواهند از طریق ایجاد حزب پایگاه پیدا كنند. پنج چهره روحانی و مؤسس حزب متفقاً و با توجه به ضرورت‌هایی، حزب را تأسیس كردند. انگیزه ما از تشكیل حزب از انگیزه‌های معمولی نیست (ایجاد پایگاه و دار و دسته بازی)، بلكه ما با توجه به یك تجربه تاریخی اقدام به چنین عملی نمودیم. در تاریخ ملت ما، هر بار كه ملت قیام كرد (و در این قیام اخیر به خصوص هم گامی با روحانیت و نقش علمای اسلامی متعهد و آگاه كه به صورت عامل برجسته پیروزی قیام مورد قبول خودی و بیگانه قرار گرفت و ملت یا بخش عظیمی از ملت، به اعتبار و اعتماد حضور روحانیت متعهد و مسئول مورد قبول‌شان در صحنه مبارزه حاضر شدند) پس از پیروزی، یك گروه متشكل 200 یا 5000 نفری به دلیل تشكّل‌شان صاحب همه دستاوردهای قیام و نبرد عمومی خلق شدند. و مبارزه را پس از پیروزی به هر سمتی كه دل‌شان خواست بردند؛ گاهی به سوی شرق و وقتی به سوی غرب و همه فریادهای ملت كه از عمق وجدانش بر می‌خاسته (ایده نه شرقی ــ نه غربی) را خنثی و بی اثر كردند. ما از همان اوایل حضور در مبارزه‌ها به ضرورت این تشكّل پی بردیم. خوب یادم می‌آید كه در سنین نوجوانی در مبارزه ملی و نهضت ملی، در سال‌های 1329 تا 1332 مردم ایران با ایمان و اعتقادی كه به دو نوع رهبری دینی و سیاسی داشتند، وارد معركه شدند.

اگر بخواهیم هیچ حقی را زیر پا نگذاریم، باید بگوییم در آن موقع ملت ما هم به اعتبار اعتقادی كه به رهبری روحانیت مبارز، كه در آن زمان چهره برجسته پیش گامش مرحوم آیت‌الله كاشانی بود، و نیز به اعتبار مصدق داشتند، در مبارزه شركت كردند. در آن زمان رهبری میان آن دو نفر مشترك بود. در همان موقع، پس از كودتای ننگین 28 مرداد سال 1332 در موضوع‌های مختلف به جمع بندی و تجزیه و تحلیل پرداختیم و این جمع بندی‌ها در چند مورد به این نتیجه رسید كه حتی مرحوم دكتر مصدق از همكاری یك مجموعه متشكل كافی مؤثر [برخوردار] نبودند، مرحوم دكتر مصدق هم فاقد یك چنین یاران و همكاران متشكل بود. به همین جهت پیروزی‌های به دست آمده از مبارزات دلیرانه و فداكارانه مردم از طریق گروه‌های متشكل دیگری كه خط داشتند، مورد تهدید قرار گرفت و گم شد.

ما از همان موقع این تجربه را اندوختیم كه یك نهضت و انقلاب، با حضور همگانی ناس، عامه، عوام، خلق، توده، به سمت درهم شكستن نیروی دشمن جلو می‌رود. و احیاناً وقتی از رهبری واحد آگاه شجاع فاتح برخوردار باشد، به پیروزی‌های ارزنده‌ای هم دست می‌یابد. اما نگه داشت این پیروزی در آن خط اصیل مبارزه، به خصوص پس از پیروز شدن [نیازبه نیرویی دارد، منسجم] و متشكل، دارای مواضع مشخص و روشن و خط آینده نگر و برنامه‌هایی متناسب با نیازها، [كه] مسئولیت را برعهده بگیرد. این نیروی متشكل، نیرویی كه متكی به همان مردم باشد (همان‌هایی كه مبارزه كردند). بنابراین، داشتن تشكیلات سیاسی ــ اجتماعی دارای فرهنگ اصیل انقلاب و مورد اعتقاد و اعتماد مردم و برخوردار از پایگاه توده‌ای و مردمی، این شرط موفقیت در تداوم یك مبارزه و انقلاب است.

این تجربه‌ای بود كه در بررسی حوادث به دست آورده بودیم. به همین دلیل ما با یاران و دوستانمان در پی آن بودیم كه به ایجاد نوعی تشكیلات اسلامی سیاسی فعال مردمی دست بزنیم. یكی از اقدامات ارزنده جالب، تشكیلات هیأت مؤتلفه بود كه اتفاقاً یكی از بخش‌های مؤثرش در تهران همین بخش از تهران بود. مبارزاتی كه از همین منطقه تهران برمی خاستند و درست در همان موقع هم بود كه این دوستان در رابطه با امام خواسته بودند كه چند روحانی مورد اعتماد امام مسئولیت‌های فقاهتی این گروه متشكل را به عهده بگیرند. و امام چهار نفر از ما را برای ایفای این نقش تأیید كرده بودند كه در رابطه با این دوستان به فعالیت شكل یافته مبارزاتی‌‌مان ادامه بدهیم. بر اساس اعتقادی كه همه ما به تشكّل داشتیم، تقریباً قسمت معظم تلاش‌هایمان را درداخل این تشكیلات قرار دادیم. البته تشكیلات هیئت­های مؤتلفه آسیب­پذیر شد و به دنباله­اش سازمان‌های دیگر و دیگر و دیگر به وجود آمد؛ سازمان‌هایی كه احیاناً‌ در آن‌ها روحانیت وجود داشت یا نداشت. [2]

فضای گفتمانیِ هر متن!

بر این باورم که امروز، سخن‌هایی از این دست را می‌توان در شمارِ نمونه‌هایی از «متن‌های پرسش‌انگیز» در میان گذاشت: «متن»هایی که برآن سایه‌ای از «گفتمان»‌های از یادرفته، سنگینی می‌کند و برای رمزگشایی از آن، به بازسازی فضای گذشته، نیاز داریم. براین پایه است كه:

بخشی از این سخن، روزهایی را به یاد می‌آورد كه گویی: گفتمان غالب در دانشگاه، معطوف به اتهامی بوده است كه پیش از این یادآور شدم: اتهام بنیان‌گذاران حزب جمهوری اسلامی به جنگ قدرت و انحصار طلبی.

برآن نیستم که یادآشنایان را به چنین پیچ و خم‌هایی بکشانم. در این فرصت، به آوردنِ چند نمونه از پرسش‌ها بسنده می­کنم: پرسش‌هایی که در پی بازخوانیِ این «متن»، ذهن و نگاه نسل کنونی را درگیر می‌کند:

* دانشجویی که نقش آن بزرگان را در تأسیس حزب پرسش‌انگیز می‌دانسته و می‌پرسیده است: «آیا بهتر نبود که شما از طریق روحانیت نقش اجتماعی‌تان را ایفا می‌کردید»؟ آیا در سخن‌اش رنگ و بویی از گرایش به «جدایی دین از سیاست» بوده است؟

* یا چنین گرایشی امروز پدید آمده است و در آن روزگار، سخن از دو روش – با یک گرایش – بوده است؟

* بی آن که این رشته را به درازا بکشانم، به همین اشاره بسنده می‌کنم که: در آن فضا، روحانیت مبارز هم به صورت نهادی مدنی – در کنش‌های اجتماعی و سیاسی – فعال بود؛ چنان که تقابل دیدگاه «شهیدین»[3] به مفهوم اختلاف در ضرورت فعالیت سیاسی نبود!

آن چه بود، جز همان نگاه منفی به حزب نبود: نگاهی معطوف به بدبینی‌بخشی از دین باوران به احزاب سیاسی؛ چنان که در آینده می‌بینیم: امام خمینی (ره) هم چنین گرایشی داشته‌اند!

* پرسش کلیدی دیگر، مربوط به یکی از نخستین صف‌بندی‌ها می‌شود که یادآور تقابل دو گروه است با میراثی از اختلاف دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی. آیا شهید بهشتی برآن بوده است که از این معما با طرح خط سومی گره بگشاید؟

* آیا این نگاه، در تقابل با تندروانی نبوده است – و نیست – که: گرایش به مصدق را گناهی نابخشونی می‌پنداشتند و می­پندارند و بر این طبل می­کوبیدند؟

نکته‌های کلیدی

آن چه با اشاره گذشت،  نمونه‌ای از پرسش‌هایی‌ست که زمینه‌اش جدایی نسل‌ها با دیواره‌های زمان است. شرح دیوارهای کوتاه و بلندی که عصرها را شکل می‌دهد و نسل‌ها را – تا مرز بیگانگی – از هم جدا می‌کند، در این تنگنا نمی‌گنجد. ناگزیر با اشاره یادآور می‌شوم:

* آن چه بیش از هر چیز در چنین دیوار کشی نقش دارد، گفتمان‌هایی‌ست که: شرح ریشه‌ها، زمینه‌ها، فلسفه و مرزبندیِ آن آسان نیست:

* تا فرایند شکل گیریِ هر گفتمان را نشناسیم و از تار و پود هر یک شناختی – خردپذیر – نداشته باشیم، طبقه بندیِ این یا آن گفتمان را نمی توانیم.

* پیرامون هر گفتمان، خرده گفتمان‌هایی هم پدید می‌آید که گاه زمینه‌ساز مغالطه است.

* گفتمان انقلاب اسلامی، نقطه عطفی در تاریخ معاصر این سرزمین است؛ چنان که روزی با زلزله‌اش، دیوارهایی فرو ریخت و زمینه‌ساز دل خوشی‌هایی بود.

* وحدت حوزه ودانشگاه یکی ازنخستین شعارهای ریشه‌دار در ساده‌اندیشی‌ها بود!

* به زودی اما یکه تازیِ یک صنف، گروه‌هایی را دست خوشِ دغدغه‌هایی کرد؛ چنان‌که – درمثل – نهضت آزادی را برانگیخت تا دیواری فروریخته را بازسازی کند.

* اگر بتوان فضای سال 56 را به یاد آورد، روزهایی را – در سایه روشن خبرها و خاطره‌ها – می‌بینیم که: چندی نهضت آزادی از جبهه ملی فاصله می‌گرفت و به روحانیت مبارز نزدیک و نزدیک تر می‌شد.

* هنوز اما از 22 بهمن چندان دور نشده بودیم که: ورق برگشت و با هر گام که دولت موقت از گفتمان انقلاب فاصله می‌گرفت، به جبهه ملی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد!

* در این میان طرفه تر از هر طرفه، نمایش‌های حزب توده بود؛ چون کاسه‌ای داغ‌تر از آش!

* هم زمان معمای گروه رجوی در پیوندی با فدایی خلق – شاخه اقلیت – بر حیرت‌ها می‌افزود!

* امروز کم تر نگاهی به گفتمان انقلاب – با قرائت مجاهدین و در سال‌های غربت نهضتِ امام خمینی – معطوف است.

در سال 57 اما اندک شمار نبودند: دین باورانی با تب و تاب انقلاب که هم چنان دل در گرو عشق مجاهد! داشتند.

* اگر ارتداد این سازمان در سال‌های 53 – 54 نبود، به دشواری می‌توان گفت: مجاهدین خلق، به چه سرنوشتی دچار می‌شدند؟

* سرنوشتی که بر دیگرانی – چونان جناج چپ نهضت آزادی و گروه‌هایی در حوزه و بازار – اثر‌گذار بود!

* می‌بینیم که در این پیچ‌وخم‌ها، چگونه ناگهان سر از بن بستِ «اما و اگر»‌ها در می‌آوریم! در سخن شهید بهشتی – که از این پس چشم نواز است – سخن از چرخشی در دیدگاه و مواضع امام راحل است.

مواضع امام، به روایت این و آن!

طرفه آن که در سال 56 – هم زمان با تکاپویی با هدف تأسیس حزب – دو روایت زبان زدشد:

1-        زمزهه‌هایی به گوش می‌رسید که: نجف،[4] با فعالیت حزبی روحانیت، چندان موافقتی ندارد. زمزمه­هایی در این زمینه، از آیت‌الله شـهید مطـهری شنـیده می­شد.

2-        مخالف و موافق حزب، در کار اعزام پیک و فرستادن پیام به نجف بودند؛ چنان که در پی رفت و آمدهایی از قم و تهران به نجف، روایت نخست خدشه دار شد.

طرفه تر، حرف و حدیث‌هایی در این زمینه بود، در پی هجرت به پاریس؛ چنان که شهیدین هم در شمار کسانی بودند که در نوفل شاتو، گفت و گوهای بی واسطه‌ای با امام راحل (ره) داشتند.

برآیند روایت‌ها و شایعه‌ها، کفه روایت نخست را سنگین تر می‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب، ناگهان: دست غیبی از آستین رهبر انقلاب و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران بیرون آمد؛ چنان که گویی «ید بیضایی» به حمایت از تأسیس حزب درخشید و، مخالفان را غافل گیر و مات کرد:

هر پنج چهره‌ای هم که تأسیس حزب را اعلام کردند، از سر آمدهای روحانیت مبارز بودند؛ چنان که از آن پس مخالفت با آن اقدام، گویی آب در هاون کوبیدن بود!

پچ پچه‌هایی دیگر!

هم زمان اما پچ پچه‌هایی، هیاهوی بازگشتِ امام – از مواضع پیشین – را به چالش می‌کشید! چه، فزون بر شهید مطهری که به تنهایی امتی بود و نادیده گرفتن‌اش خرد پذیر نبود! در بیت امام راحل هم، در بر پاشنه‌ای دیگر می‌چرخید.

به هر روی در چنان فضایی، فرایند شكل‌گیری حزب را – از زبان شهید بهشتی – به شرح زیر می‌شنویم:

تا حدود دو سال، دو سال و نیم قبل كه بار دیگر دوستان با هم فكری این نیت را دنبال كردند و به خصوص حوادث سال 1354 و آن اعلام مواضع خاصی كه پیش آمد،[5] همه ما را نگران تر كرد و برای ما هشیار باش بود كه حركت متشكل باید از یك نوع هدایت و رهبری متعهد واجد شرایط برخوردار باشد. تا این كه مرام نامه و اساس نامه‌ای را كه خدمت دوستان داده شده آماده كردیم. [6]

از روزنِ این سخن می‌توان تماشاگرِ روزهایی بود که: فاجعه ای، شخصیتی چون شهید بهشتی را هم غافل گیر کرده است:

از مخاطب می‌خواهم: از این سخن سرسری نگذرد! چه، این شهید بهشتی‌ست که مواضع فکری و سیاسی‌اش را – در سال‌های 54 تا 57 – تابعی از متغیر آن فاجعه خوانده است:

چه، در سال‌های 50 تا 54، شهید بهشتی هم هم­دل با آیت‌الله طالقانی، به تشکلی دل خوش بوده است که سرگذشت و سرنوشت‌اش در برهوت هیاهو گم شده است! به هر روی از ارتداد مجاهدین – در این متن – چونان هشیار باشی سخن رفته است که به دگر‌اندیشی پرسش انگیزی انجامیده است!

گریزی دیگر به هویت روش شناسی!

در این متن، نمونه‌ای از پیچ و خم‌های «روش شناسی» چشم نواز است، اگر نیک بنگریم: شهید بهشتی، از فاجعه‌ای گفته است که گویی: به دگر‌اندیشی و تجدید نظری در مواضع و دیدگاه‌های او انجامیده است.

امروز روح این سخن را می‌توان چنین به قلم آورد و از زبان شهید بهشتی گفت: اگر مجاهدین دست خوش ارتداد نمی شدند، چنین نبود که: او، ناگزیر از تأسیس حزب شود! به بیانی دیگر: پیش از آن فاجعه، او امیدی داشته است که خلأ تشکیلات، با نهادی چون سازمان مجاهدین خلق، پر شود! این سرنوشت فاجعه بارِ آن سازمان بوده است که: گروهی از روحانیت مبارز – با محوریت بهشتی – را به انجام کارهایی در راه تأسیس حزب، برانگیخته است! از این پس سخن از پرسش کلیدی دیگری ست: موضع گیری منفی امام خمینی، راجع به آلودگی روحانیت به فعالیت‌های حزبی!

ایشان هم موقعی كه ما در تلاش بودیم برای تشكیل شورای انقلاب و دولت موقت انقلاب، به رأی العین دیدند كه چه طور اگر یك انقلاب و مبارزه تشكیلات از خودش نداشته باشد، در روز كار كه می‌رسد، باید آدم از این جا و آن جا قرض كند. و لذا فرمودند بله، خوب است، اقدام بشود یكی ــ دو روز گذشته بود كه ما هنوز اعلام نكرده بودیم و برادر عزیزمان آقای رفسنجانی خدمت امام بودند. پس از بازگشت گفتند: «امام می‌گفتند پس چی شد؟» یعنی این قدر به رأی العین احساس می‌كردند این ضرورت‌ها را كه می‌خواستند این كار هر چه زودتر انجام بگیرد. [7]

از بایسته‌های پژوهش، موضع و دیدگاه امام خمینی راجع به فعالیت حزبی­ست:

طرفه آن که شهید بهشتی، هم‌زمان با اشاره­ای به سرنوشت مجاهدین خلق، نکته‌ای را با اشاره یادآور شده­اند که – اگر سرگذشت و سرنوشت حزب جمهوری اسلامی را به یاد بیاوریم – طنزگونه است. چه، نخست سخن از ارتداد مجاهدین است که گویی راز آن، جدایی آن سازمان از مرجعیت بوده است! بر این پایه جای این پرسش است که: اگر دیدگاه امام راجع به حزب، منفی بوده است، آیا حزب هم از چاله به چاه نیفتاده است؟ در توجیه شهید بهشتی اشاره‌ای به «اما و اگر»هایی­ست که این قلم را به بن بست کشانید!

او به هر روی با صراحت یادآور شده است:

یك جامعه اسلامی نمی تواند بدون یك چنین رهبری و پیوند با یك چنین رهبری، به زندگی اسلامی‌اش ادامه دهد. ما هم در صدد ایجاد تشكیلات سیاسی ــ اجتماعی ــ اسلامی بودیم كه این اصل را به عنوان یكی از اصول اجتماعی زندگی اسلامی خودمان كه باید به آن معتقد باشد، پذیرفته باشد. این یكی از ویژگی‌های این تشكیلات مورد نظر بود. [8]

بر آن نیستم که به نقد این بخش از سخن‌های خاطره‌انگیز او – در آن روز – بپردازم. این واقعیت را اما نمی توان نادیده گرفت که: از نخستین روزهای تأسیس حزب، آن پچ پچه‌های منفی، به رقیب‌های حزب دل گرمی می‌داد و به گونه­ای روز افزون به آن نهاد نوپا آسیب می‌رساند!

هر چند در آن روزها که حزب جمهوری خلق مسلمان به صحنه آمد و پشتوانه‌ای برای اردوگاه مخالف و ضد انقلاب شد، گویی: امام با تقویت حزب، ضربه‌هایی کاری به آن «نهاد ضرار»! می‌زد؛ چنـان که شاید بی تأثیر در موضع او نبـوده است! دل­گرمی دوستان حزب اما دوامی نداشت! می‌گذارم و می‌گذرم، تا ویژگی دیگری را از نگاه بگذرانیم:

دوم، تشكیلاتی باشد متعلق به همه مردم: جوان، پیر، زن، مرد، شهری، روستایی، كارگر، پیشه ور، مهندس، پزشك، معلم، دانش آموز، دانشجو، روحانی، همه. یك تشكیلاتی كه همان همگانی بودن توده به پا خاسته مبارز را نشان بدهد. به همه قشرهای اجتماعی متصل و مرتبط باشد. این هم خصوصیت دومش. [9]

امروز هم که آن حزب به تاریخ پیوسته است، به دشواری می‌توان پاسخ گوی این پرسش بود که: چرا آرمان‌های بنیان‌گذاران حزب، عینیت نیافت؟! چرا حزب نتوانست: توده‌ها را متشكل كند؟

* آیا نداشتنِ تجربه – فراخور تأسیس حزبی فراگیر – مدیریت حزب را به ذهنیت گرایی دچار کرد؟

* آیا نبود وقت به سبب اشتغال رهبران به کارهای مملکتی، آنان را دچار تنگنا کرد؟

* آیا رقابت جناح بازار با شاخه‌ای دیگر – در روزنامه و بخش كارگری – انسجام حزب را خدشه دار كرد؟

* آیا عوامل نفوذی نقش سرنوشت سازی داشت؟

* فزون بر این همه، فریادی‌ست كه آن روز برای ما گوش خراش بود و ناشنیده‌اش گرفتیم! هرچند امروز باید با گوش دیگری آن را شنید. از شرح این اشاره می‌گذرم.

خرد پذیرتر آن که به همین پرسش‌ها بسنده کنم و ویژگی دیگری را از زبان شهید بهشتی بشنویم:

خصوصیت سوم این كه [حزب] در این حال كه می‌كوشد هر چه می‌تواند وسیع‌تر و گسترده‌تر و فراگیرتر باشد، در عین حال انحصارطلب نباشد. یكی از اصول تشكیلاتی در حزب جمهوری اسلامی ــ كه در همین جزوه‌های آموزشی منتشر شده این چند ماه در دو تا از آن‌ها آمده و اخیراً هم یك جزوه خاصی، تكامل یافته تر از آن،  در دست تنظیم است برای انتشار ـ  این است كه حزب جمهوری اسلامی مجموعه‌ای است از عناصر معتقد به اسلام و معتقد به مبارزه كه پاسدار ارزش‌های عالی اسلامی باشند و متعلق به ارزش‌ها باشند؛ به طوری كه برای هر كار، برای هر سِمَت، برای هر مسئولیت، بگردند و ببینند چه كسی صالح تر است؟ می‌خواهد این دوره انتخابات، چه در انتخابات مجلس خبرگان و چه در انتخابات مجلس شورای اسلامی، عملكرد تشكیلات و حزب این را نشان داد. [10]

دریغا دریغ! که در، بر آن پاشنه­ای نچرخید که شهید بهشتی را – در آن اوج خوش بینی و با شادکامی – امیدوار کرده بود! در شرح ویژگی‌های انتخابات و طبقه بندی تجربه‌های مردم از حضور پای صندوق‌های رأی، به پژوهشی بایسته نیاز داریم! اینک به همین اشاره بسنده می‌کنم تا روایت او را – از نقش حزب در نخستین تجربه‌ی انتخابات – بشنویم:

حزب جمهوری اسلامی در دوره انتخابات مجلس خبرگان چند تن از كسانی را كاندید كرد كه عضو حزب نبودند و حتی یكی از كسانی كه كاندیدای حزب شده بود، در یك سخنرانی با مسأله ولایت فقیه مخالفت كرد و به خاطر همین مسأله دوستانِ ما به ما اعتراض كردند كه شما چرا این كار را كردید؟ دوستان ما به ما می‌گفتند كه ما به اعتمادشما به او رأی دادیم. جالب توجه این جاست كه با این كه حزب جمهوری اسلامی از اصول تشكیلاتی‌اش (كه در عمل هم نشان داده) این است كه انحصارطلب نباشد، ولی انحصارطلب‌ها چماق برداشتند كه این حزب و سران آن انحصارطلب‌اند(درست مثل آن دزد كه راه افتاده بود در خیان و می‌گفت آهای! دزد را بگیر!) . پس اصل سوم عدم انحصار طلبی بود. [11]

هرچند از «مطلق گرایی» در بررسی این سخن‌ها نیز پرهیز دارم، براین باور، هم‌چنان پا می‌فشارم که:

اگر نخبگان ما، زندانیِ مطلق گرایی نبودند و نسبیت را باور داشتند، آن روز می‌بایستی به عزیزانی چون شهید بهشتی، دست مریزاد می­گفتند؛ نه آن که هم سو با گروهک رجوی، در شیپور هیاهو بدمند!

کاریزما سازی از او و هر چهره­ای، رنگ و بویی از شرک دارد! با این همه، در ستمی که به او رفت، از فاجعه­های تاریخ است که اینک دود آن به چشم­ها می­رود!

آن روز که بهشتی‌ها خود را وقف سلامت انتخابات کردند و پاداشی جز هیاهوی منافقان دریافت نکردند، لاجرم پی­آمدهایی داشت که به این سنت خدشه ناپذیر الهی

راجع است که:

لئن شکرتم لأزیدنّکم و لئن کفرتم إنّ عذابی لشدید!

بی پرده و بی پروا می‌نویسم: قلم داران این سرزمین، خوب است که سرگذشت جمهوری اسلامی را با یک چشم نبینند! اگر کاستی‌های دولت‌ها را در این سه دهه می‌بینند، بر این واقعیت هم چشم فرو نبندیم که: در مظلومت شهید بهشتی، تنها گروهک‌های محارب نقش نداشتند، هم سویی روزنامه‌های انقلاب اسلامی و میزان با روزنامه­ی مجاهد – در این زمینه – واقعیت انکار ناپذیری­ست.

باز می‌گردیم به شرح ویژگی‌های حزب، از زبان پایه‌گذار آن:

اگر دو نفر از نظر ارزش‌ها از هر جهت مساوی باشند، خوب، آن كه عضو این تشكیلات است، به دلیل این كه هماهنگ تر می‌تواند كار بكند، امتیاز دارد. و اگر یك كسی در خارج از تشكیلات از نظر معیارها و ارزش‌ها مقدم بر او باشد، مسلماً او ارجح است. [12]

اگر در نگاهی، سرگذشت انتخابات – در آن روزها – ستایش‌انگیز بوده است و در این زمینه نمی‌توان بر سخن‌هایی از این دست خرده گرفت؛ در نگاهی دیگر: ائتلاف حزب با روحانیت مبارز، جامعه مدرسین و چند گروه ریز و درشت! بی نیاز از بازنگری و بازخوانی نیست.

بر این باورم که: مشارکت سیاسی در چارچوب قوانینی که معطوف به حقوق شهریاران و شهروندان باشد، پیچیده تر از آن است که «در آن روزها تحلیل و ارزیابی می‌شد» در این زمینه به همین اشاره بسنده می‌کنم که: در خطبه 207 نهج­البلاغه – که موضوع سخن، تبیین حقوق متقابل مردم و حکومت­هاست – نگاه امام علی(ع) به معمای قانون مداری تا امروز ناشناخته است؛ چنان که مضمون چند سطر از آن گفتار تاریخی را می‌توان به شرح زیر ترجمه کرد:

بار قانون مداریِ جامعه‌ای پایبند به حقوق شهریار و شهروند، چنان سنگین است که: برداشتن چنان باری را، جز دوش یک ملت نمی تواند!

بر این پایه می‌پرسم:

آیا با گزینش 30 تن از نخبگان – از قشرهای روحانیت، دانشگاه و بازار – می‌توان دل خوش بود که: مشارکت سیاسی تأمین شده است؟ در این زمینه حرف‌هایی دارم که تا فرصت گفت و گویی با حضور صاحب نظران فراهم نشود، از بیان آن می‌پرهیزم. اینك این شما و این بخش دیگری از آن گزارش خاطره انگیز:

در سال گذشته حزب جمهوری اسلامی از لحاظ اداری عملكردی مثبت و از بعدی دیگر عملكرد منفی [داشته است]. در آن بعدی كه عملكرد حزب دلخواه و مورد قبول نبوده، بعد سازمان‌دهی و آموزش منظم ایدئولوژیك و سیاسی می‌باشد. عدم موفقیت حزب از لحاظ سازمان‌دهی به دو علت بود:

هنگامی كه ما موجودیت حزب را اعلام كردیم، عده‌ای از دوستان كه دارای تربیت دینی و اجتماعی و سیاسی قبلی (كه مدت‌ها در میدان مبارزه با آن بوده ایم) بودند، دعوت شدند تا سریعاً حزب را سازمان‌دهی كنند و بعد با كمك آن‌ها ما بتوانیم به گسترش تشكیلات بپردازیم و با حضور آن‌ها در تغذیه آموزشی و فكری و سیاسی و نیز سازمان‌دهی موفق بشویم (لذا كنگره حزب تشكیل می‌شود) ولی تشنگی جامعه از یك سو و نام و عنوان حزب (كه حزب جمهوری اسلامی بود و مردم مدت­ها شعار جمهوری اسلامی را تكرار می‌كردند) از سوی دیگر، و همچنین سابقه اجتماعی اعلام كنندگان این حزب كه برای بسیاری از مردم در بسیاری از شهرها كم و بیش شناخته شده بود. پس گسترش بیش از حد حزب و استقبال بی‌نظیر مردم لازمه‌اش ایجاد دفاتر متعدد و نیز انتخاب نمایندگان بود.

به همین جهت، برای انتخاب مسئولین حوزه‌های حزبی در چندمورد شتاب زدگی به عمل آمد. یكی از عواملی كه حزب به خوبی نتوانست در بار سنگینی بود كه بر دوش مؤسسین حزب بود. خوب، عضویت در شورای انقلاب كه از همان اول بود و هر پنج نفر عضو بودیم. بعد كارها و مسئولیت‌های جدید به عهده ما گذاشته شد. [13]

در این زمینه نیز نیاز به بازخوانیِ گذشته است هرچند فرهنگ انتقاد پذیری شهید بهشتی و نگاه دوسویه­اش به کاستی­ها و نقطه‌های قوت، گویای روحیه‌ای وارسته از «خودحقیقت پنداری» است، چنین اما نیست که بررسی و نقد کارنامه و کار حزب در آن شرایط، کار آسانی باشد! بر نگاه او به حزب، رنگ و بوی شیفتگی چشم­گیر است.

اگر نشر آثار شهید بهشتی فرصتی را برای گفت‌وگو فراهم کند و دست خوش نگاه منفی نشود، حرف‌هایی در این زمینه دارم. اینک اما سخن از کارنامه حزب است، با نگاهی معطوف به شکل گیری مجلس خبرگان:

مجلس خبرگان پیش آمد، مسئولیت آن جا به عهده بعضی از ماها بود. هنوز این مجلس تمام نشده، دولت موقت هوس كرد كه كنار برود و بار آن بر روی دوش ما افتاد. تا حالا كه در خدمت شما هستیم، ضرورت قبول مسئولیت‌های جاری انقلاب، برای ما فرصتی چندان باقی نمی گذاشت كه به كار آموزشی ایدئولوژیك سیاسی و سازمان‌دهی حزب برسیم. وقتی در ابتدای كار مؤسسین به امور حزب نرسیدند، طبیعی است كه موفقیت هم در حد دلخواه نخواهد بود. [14]

شرح سرگذشت و سرنوشت شورای انقلاب، دولت موقت و زمینه‌های کناره‌گیری آن و آوار شدنِ باری نفس گیر بر دوش روحانیان و نیروهای انقلاب، کاری بس دشوار است: چه کسی می‌تواند با بی­طرفیِ نسبی، تخاصم درون شورای انقلاب را بازخوانی کند؟

امروز هواداران نهضت آزادی، مسئولیت در آن روز را به گونه‌ای می‌بینند و دیگرانی نگاه دیگری دارند. این دو نگاه، در مدار بسته‌ای – با رنگ و بویی از ستیز و ستایش- طلسم است. شاید راه شکستن این طلسم هم از پیچ‌وخم گفت و گویی سالم بگذرد؛ چنان که – اگر فرصت مناسـبی فراهم شود – پندار خود را در میان می­گذارم. آن چه را هم اكنون از نگاه می‌گذرانیم، توجیه پذیرش چند مسئولیت كلان، به صورت هم زمان است:

در مورد مسئولیتی كه اخیراً امام خمینی به عهده این جانب گذاشتند، صریحاً خدمت ایشان عرض كردم كه «آقا» ما قرار است به این كارها (رسیدگی به امور حزب) بپردازیم. ولی باز مؤكداً ایشان فرمودند: «باید قبول كنی». من هم قبول كردم، چون وظیفه من بود و نباید از زیر وظایف شانه خالی كنم. البته این را به شما بگویم (همان طور كه به دوستان دیگر عرض كرده ام) من صبح‌هایم را منحصراً می‌گذارم در اختیار قوه قضاییه، بعدازظهرها هم باید منحصراً در اختیار خدمات اجتماعی و فرهنگی و تشكیلاتی باشد و همین طور هم هست، ان شاءالله. با تشكیل مجلس شورای اسلامی و آمدن دولت منتخب بر سر كار، كه كار شورای انقلاب تمام بشود، بنده حساب كردم كه می‌توانم در هفته حدود 27 ساعت از وقت فعال را در این فعالیت فرهنگی و تشكیلاتی اسلامی حضور داشته باشیم، ان شاءالله. [15]

اگر بتوان معمای ناهم خوانی آن محاسبه با اصلِ «ما جعل الله لرجلٍ من قلبن فی جوفه»[16] را نادیده گرفت یا راه حلی برای آن یافت، آیا با چنین توجیه‌هایی، افکار عمومی قانع می‌شده است؟ بر این باورم که در این زمینه نیز جای نقد، بررسی و بازخوانی سرگذشت و سرنوشت حزب از یک سو و قوه‌ای سرنوشت ساز، از سوی دیگر است! کیست امروز که نداند: این نابسامانیِ دستگاه قضایی­ست که بر فساد روز افزون دولت سایه افکنده است؟! دیگر بار همان سخن مکرر را یادآور می‌شوم که: با پایبندی به حرمت شهیدین و نفرین به گروهک‌هایی که با بی انصافی افکار عمومی را دست خوش فریب کردند، نباید بر واقعیت‌هایی چشم فرو بست! آیا روزی در فضای سالمی می‌توان به گفت‌وگو نشست و گذشته را – با بی­طرفیِ نسبی – بازخوانی کرد؟ می­گذارم ومی­گذرم تا دیگر بار تماشاگرِ اعتراف­هایی صمیمانه باشیم:

آن چه كه گفته شد، جنبه عملكرد حزب در طول یك ساله گذشته بوده است. در اثر این كه ما چه از نظر آموزش دادن و چه از نظر سازمان‌دهی حضور كافی نداشتیم، هواداران حزب گاهی در مبارزات انتخاباتی و در فعالیت‌های دیگر، آن موضع و رفتار و برخوردی را كه اصول تشكیلاتی حزب ایجاب می‌كرده و می‌كند، نداشتند. ما انكار نمی كنیم. ما این را مكرر هم گفتیم، در مصاحبه‌ها هم گفتیم ما به نقایص كارمان همیشه می‌خواهیم اعتراف كنیم. البته اعتراف حرف بدی است؛ برای این كه اعتراف معنایش این است كه نمی خواستیم بگوییم، حالا داریم می‌گوییم. نه، اصلاً پوست كنده باید با مردم در میان بگذاریم. ما مكرر گفته‌ایم كه ممكن است برخی از دوستان هواداران حزب جمهوری اسلامی در مبارزات انتخاباتی همان توصیه‌ها و رهنمودها و سفارش‌هایی را هم كه در زوزنامه حزب و در جاهای دیگر مكرر كرده ایم، دقیقاً رعایت نكرده بشاند؛ چون ما فرصت لازم را برای توجیه علمی و فكری آن‌ها نداشته ایم. [17]

دریغا دریغ! که دیو خشونت، سرمایه‌هایی را از انقلاب و جمهوری اسلامی بلعید که: هر روز بیش از دیروز، جای خالی­شان افسوس برانگیز است! هرچند در آن روز که دشمن برای شنیدن «آخ انقلاب و نظام» گوش تیز کرده بود، به شعار مردم باید آفرین گفت! با این همه، نباید گام بر دام خود فریبی بگذاریم.

در بخش آینده، سخن از ضربه‌ای سهمگین به حزب است؛ چنان که زمزمه‌هایی بر زخم سوته دلان نمک می‌پاشیده است! تا ندانیم که در نخستین انتخابات ریاست جمهوری در آن روزها که آقای بنی‌صدر به دام گروه رجوی افتاد و جبهه‌ای خواب مصادره انقلاب را می­دید! بر «سیدین و شیخینِ انقلاب» چه گذشته است، از نکته­های نهفته در سطرهای آینده، شناخت بایسته‌ای نخواهیم داشت و نمی دانیم : در تجربه حزب در نخستین انتخابات مجلس، چه امیدها و نویدهایی بود؟

تا آن فضا بازسازی نشود، نمی‌دانیم: در سخن‌های آیند، چه رمز و رازهایی‌ست! به هر روی او می‌گوید:

اما عملكرد‌های مثبت حزب: شكستن این طلسم شوم كه مسلمان‌ها قادر به تشكیلات حزب اجتماعی ــ سیاسی ـ اسلامی، برخاسته از توده مردم، آن هم با شركت فعال روحانیت، نیستند. چون نمونه‌های قبلی محدود بود. از خود من مكرراً این سؤال می‌شد كه واقعاً فكر می‌كنید یك چنین تشكیلاتی به وجود بیاید؟ حتی بعضی از دوستان پس از انتخابات ریاست جمهوری در مصاحبه‌هایشان این جمله غیر دوستانه را گفته بودند كه پس از انتخابات ریاست جمهوری، حزب جمهوری اسلامی دیگر مرده؛ ولی انتخابات نمایندگان مجلس شورای اسلامی نشان داد كه این مرده از خیلی زنده‌ها زنده تر است و با حضور متعهدانه شما مردم تا این لحظه بیش از 50 درصد از كسانی كه با اكثریت مطلق نمایندگی مردم را در مجلس شورای اسلامی به دست آورده‌اند، از لیست نامزدهای حزب هستد و بسیاری از كسانی كه به مرحله دوم انتخابات راه یافته‌اند، از لیست حزب می‌باشند. [18]

این سخن‌ها یادآورِ روزهایی خاطره‌انگیز است که انتخابات به دور دوم کشیده شد؛ چنان که نگاه‌ها به سرنوشت مجلس خیره بود. کاش از شائبه‌هایی بیم نداشتم تا می‌نوشتم: آن شهید مظلوم، چه غربت دور از باوری را تجربه کرد؟

فعالیت‌های گسترده اجتماعی دیگر راه پیمایی‌هایی بود كه علیه شیطان بزرگ آمریكا و در جهت حمایت از دانشجویان متعهدی كه لانه جاسوسی را تسخیر كردند، برگزار شد و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام با اقدام انقلابی‌شان به انقلاب اسلامی شتابی تازه بخشیدند. اگر حزب در طول یك سال گذشته هیچ خدمتی نكرده، حداقل این خدمت را كرده است كه با معرفی نمایندگانی كه منتخب شما مردم نیز بودند، قانون اساسی با محتوای جدید به ملت عرضه كرد. همان قانون اساسی كه افشاگری‌های دانشجویان نشان داد كه چه كسانی برای آن و مجلس خبرگان خط و نشان می‌كشیدند. عده‌ای به ما گفتند كه این مجلس خبرگان و پیش نویس قانون اساسی را به دور بیندازید و همان پیش نویس قبلی را برای رفراندوم بگذارید (این خبر به امام هم رسید). علت این همه مخالفت چه بود؟ دست آمریكا در این كار چه می‌كرد؟ جالب توجه این جاست كه آتش بیارانِ معركه آمریكا با گستاخی تمام (قبل از افشاگری‌ها) بدشان نمی آمد كه بگویند حزب جمهوری اسلامی در خط آمریكا قدم بر می‌دارد.

من اخیراً برای سخنرانی به بندرعباس رفته بودم.  چون اولین بار بود كه به آن جا می‌رفتم، عده زیادی از مردم بعد از سخنرانی آمدند و گفتند ما از تو حلالیت می‌طلبیم. ما اصلاً فكر نمی كردیم كه تو در جمع ما بیایی و بایستی و حرف بزنی و صحبت كنی! گفتم مگر یك روحانی و یك مسلمان غیر از این هم می‌تواند باشد؟![19]

در پی پیروزی نسبی حزب در انتخابات مجلس، ورق برگشت و زمینه‌ای برای روشن‌گری‌هایی فراهم شد!

با این همه، بر متن‌هایی از این دست، سنگینی سایه‌ای را از «گفتمان انقلاب» می‌بینیم؛ چنان كه: بخش‌هایی از این متن، با شاكله‌ی گوینده‌اش به دشواری هم‌خوانی دارد:

* داوری راجع به پیش نویس قانون اساسی،

* متهم كردنِ ستایش گرانِ آن به هم دلی با آمریكا،

* ستایش بی چون و چرا از تهاجم به سفارت آمریكا،

* ستایش از موج سواری حزب در آن هیاهو!

این همه، نمونه‌هایی از دوگانگی معماگونه‌ای‌ست كه نمی‌توانم در این فرصت به شرح آن بپردازم.


[1] – بخوانید: انگل های فساد از آن زدوده نمي شود!

[2] – سيد محمد حسيني بهشتي، حزب جمهوري اسلامي، بنياد نشر آثار وانديشه‌هاي شهيد بهشتي، ص 291-293

[3] – آیت الله شهید مطهری و شهید بهشتی

[4] – بخوانید: امام خمینی.

[5] – يعني: ارتداد مجاهدين و انتشار بيانيه اي با قلم بهرام آرام، راجع به پاسخ گو نبودنِ اسلام و نياز مبارزه مسلحانه به ايدئولوژي ماركسيستي!

[6] – سيد محمد حسيني بهشتي، حزب جمهوري اسلامي، بنياد نشر آثار و انديشه هاي شهيد بهشتي، ص294

[7] – همان، ص 295

[8] – همان، ص 296

[9] –  همان، ص 296

[10] – همان، ص 296

[11] – همان، ص 297

[12] – همان، ص 297

[13] – همان، ص 297-298

[14] – همان، ص 298

[15] – همان، ص 299

[16] – برای هیچ انسانی، دو دل درون اش، رقم نزده ایم.

[17] – همان، ص 299

[18] – همان، ص 300

[19] – همان، ص 300-301

منبع:

«حزب جمهوری اسلامی»، عبدالمجید معادیخواه، یاد (نشريه بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران)، شماره 105 و 106، پاییز و زمستان 1391، صص 29-55.


دیدگاه‌ها