1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است

نسبت عقل، علم و دین از دیدگاه شهید بهشتی

دکتر اشکان نعیمی

در آستانه سی و دومین سالگرد شهادت آیت­اله شهید دکتر بهشتی قافله سالار شهیدان دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و سیدالشهدای انقلاب اسلامی و با گرامی داشت یاد ایشان و 72 یار و همراه او موسسه مطالعات دین و اقتصاد سلسله نشست­های علمی «واکاوی» روش­شناسی و اندیشه­های راه­گشای شهید بهشتی را برگزار می­کند.

سخنران اولین جلسه این سلسله نشست­ها استاد ارجمند جناب آقای دکتر اشکان نعیمی سخنرانی خود را با عنوان «نسبت عقل، علم و دین» در اندیشه شهید بهشتی به شرح زیر ارائه فرمودند:

برای ورود به این بحث ابتدا راجع به واژگان کلیدی صحبت می­کنیم. یکی از مواردی که موضوع بحث را تشکیل می­دهد «دین» است. دین به عنوان مجموعه تعالیمی که از جانب خدا آمده در سه حوزه اعتقادات یا اصول دین، اخلاقیات و احکام فقهی – حقوقی مواجه هستیم، البته آنچه به عنوان دین در این سه حوزه مطرح می­شود از جهات مختلف قابل تقسیم است مطابق مبنایی که حکمای اسلامی دارند گزاره­هایی را که مربوط به اعتقادات است به مقوله «حکمت نظری» تقسیم­بندی می­کنند چون محتوای این گزاره­ها محتوایی است که به هست­ها و نیست­ها مربوط می­شود و از «واقعیت­ها» خبر می­دهد گزاره­های مربوط به حوزه دوم و سوم را در مقوله حکمت عملی تقسیم­بندی می­کنند چون جنس آنها از جنس «باید و نباید» است این گزاره­ها به تعبیری دستوری هم نامیده می­شود. و در حوزه اخلاقیات و احکام فقهی حقوقی جای می­گیرد مجموع این سه حوزه در واقع حاصلی است به نام دین که از مراجعه به وحی و کلمات معصومین استنباط می­کنیم.

واژه دوم بحث «عقل» است عقل به عنوان قوه مدرکه آدمی وجه تمایز انسان و حیوانات به شمار می­رود حکمای اسلامی عقل را مدرک کلیات می­دانند یعنی محصولات عقل را گزاره­های کلی می­دانند که قابل انطباق­ بر مصادیق متعدد است همچنین حکمای اسلامی عقل را به دو دسته عقل نظری و عملی تقسیم می­کنند که از این جهت با تقسیم­بندی که با حوزه­های دینی انجام دادیم تطابق خواهد داشت.

یعنی قسمتی از عقل که به بررسی هست و نیست­ها می­پردازد عقل نظری و قسمتی که باید و نباید را می­گوید جنبه عقل عملی است. در هر حوزه هم یکسری گزاره­های بدیهی وجود دارد و یکسری گزاره­های غیر بدیهی.

به عنوان نمونه اصل اولی را که در حکمت نظری مطرح می­کنند قضیه امتناع اجتماع نقیضین یا همان اصل تناقض است و سایر قضایا را به این ارجاع می­دهند. همانطور که در قضیه عقل عملی هم حسن عدل و قبح ظلم را بدیهی می­دانند و حسن و قبح سایر افعال را به آن ارجاع می­دهند. از این جهت می­بینیم حوزه مشترکی بین تعالیم دینی و عقل وجود دارد اگر سراغ واژه علم برویم باید گفت علم در زمره مهم­ترین فراورده­های عقل بشر است. تعبیری که آیت­اله شهید دکتر بهشتی راجع به علم دارند این است: «شناخت قاطع، عمیق و روشن». اما طبیعتاً این شناخت­های عقل در حوزه­های متعددی مطرح خواهند بود گاهی شناخت­ها در حوزه­های تجریدی و عقلی صرف است مانند علوم عقلی مثل فلسفه و کلام و گاهی محصول پردازشی است که بشر بر روی اطلاعات و داده­های دیگر دارد این اطلاعات و داده­ها ممکن است از تجربه به دست آمده باشد و گاه ممکن است از نقل به دست آمده باشد.

فکر می­کنم تا حدودی فرق بین عقل و علم را توانستم مطرح کنم که عقل یکسری داده­هایی است که انسان داراست در فطرت خود و علم منحصر به این نیست گاهی اطلاعاتی از خارج داده می­شود که انسان پردازش می­کند. به طور مشخص ایشان در کتاب پیامبری از نگاهی دیگر عقل را به عنوان آگاهی­های فطری و علم را به عنوان آگاهی­های اکتسابی بشر از راه تجربه و اندیشه مطرح می­کنند.

در جاهای دیگر هم ایشان این بحث را به اعتبار شرایط فکری قبل از انقلاب اسلامی مطرح می­کند که در واقع گاهی مطرح می­شود بیاییم درباره دین علمی سخن بگوئیم و بعد گفته می­شود علم یعنی آنچه از راه تجربه به دست می­آید و ایشان می­گوید ما علم را شناخت روشن و عمیق می­دانیم اما چنین شناختی منحصر به تجربه نیست و گاهی اندیشه تحلیل­گر نیز می­تواند شناخت قاطع روشن و عمیق به دست آورد.

اجمالاً این مقدمه­ای بود درباره عنوان موضوع و مفاهیم اصلی مورد نظر با این مقدمه فرض تعارض بین عقل، علم و دین قابل تصور است پس آنچه بعضاً توسط مسیحیون مطرح می­شد که حوزه دین از علم جداست و موضوعاً تعارضی فرض نمی­شود و قابل تصور نیست قابل پذیرش نیست چرا که اینها گرچه نقاط مشترکی دارند که ممکن است هر کدام در آنها حرف مشترکی داشته باشند. اما با این اصل موضوعه 2 سوال مطرح خواهد شد یکی اینکه اساساً چنین تعارضی تحقق پیدا خواهد کرد یا نه؟ دوم اینکه در فرض تحقق چنین تعارضی چه باید کرد؟

ایشان در کتاب پیامبری از نگاهی دیگر ذکر می­کنند که این سه یعنی عقل، علم و دین هر کدام به عنوان سه نورافکنی که در اختیار بشر قرار گرفته­اند باید در نظر گرفته شوند و در ادامه می­فرمایند ما مناقشه­ای نداریم که این عقل و علم را در هم تلفیق کنیم و بگوئیم 2 نورافکن وجود دارد یعنی دانش بشر و دین یا تفکیک نکنیم و همان 3 حوزه عقل، علم و دین قرار دهیم.

در نورافکن بودن عقل و علم تردیدی وجود ندارد که اینها زوایای تاریک زندگی بشر را از گذشته روشن کرده­اند و می­کنند. اما سخن بر این است که کسی ادعا می­کند من از عالمی دیگر اطلاعاتی کسب کرده­ام و نورافکنی دارم که زوایای دیگری از زندگی بشر را نیز روشن می­کند. به نام وحی و دین. ایشان می­گوید مقتضای آگاهی­های پیشین این است که به صدق این مدعی از نورافکن او هم استفاده شود نکته­ای وجود دارد که فرق میان ایشان و اندیشه دیگران در زمینه موضوع بحث است. آنچه که در علم کلام اسلام هست اجملاً استدلال می­کنند برای ضرورت وجود دین با این مضمون که ضرورت دین از این لحاظ است که عقل بشر محدود است و وحی آمده محدودیت مزبور را پر کند.

اما آیت­اله شهید دکتر بهشتی در این زمینه به صراحت می­فرمایند من این تعبیر را قبول ندارم چرا که اگر دین آمده است محدودیت را پر کند ما الان می­بینیم آنچه به عنوان دین مطرح می­شود یک قرائت نیست قرائت­های متعدد است پس کدام قرار بوده تمام کننده و تکمیل­کننده باشد؟

نقطه­ای را ایشان مطرح می­کنند به این مضمون که اعتقاد ندارم دین آمده است همه زوایای تاریک زندگی انسان را پر کند. دین را به چشم یک نورافکن نگاه می­کنم که قرار است نقاطی را روشن کند اما این به معنای آن نیست که قرار است همه زوایا را روشن کند بلکه برخی زوایا هدف هستند همانطور که عقل و علم توانسته برخی زوایا را روشن کند.

پس ایشان چنین نظری دارد که عقل، دین و علم حوزه­های مشترکی دارند و هر کدام حوزه­های اختصاصی­ نیز دارند و بعد هر کدام قرار نیست در حوزه­های اختصاصی­شان دیگری هم وارد شود. مثلاً در جاهایی که حوزه اختصاصی علم است دین وارد نمی­شود لذا ملاحظه می­گردد که تکیه بر رویکرد آیت­اله شهید دکتر بهشتی درباره نسبت عقل،علم و دین یک آزاداندیشی علمی می­دهد به عالمان و اندیشمندان اسلامی که در زمینه علمی کار می­کنند.

در یک حوزه­هایی هم عقل و علم ورود ندارند ایشان مشخصاً به زندگی پس از مرگ اشاره می­کند می­گوید اینها حوزه­های اختصاصی دین است و قرار نیست علم چون ابزار مناسب ندارد وارد شود.

طبیعتاً حوزه مشترکی هم هست که در آن فرض تعارض دین و عقل و علم امکان­پذیر است. مسئله دیگری که در روش­شناسی ایشان می­توان اشاره کرد این است که در حوزه مشترک که عقل و علم و دین با هم دارند ایشان روی این نکته تأکید می­کند که در هر دو حوزه عقل و دین یکسری گزاره­های قطعی داریم یکسری مسلمات داریم و یکسری گزاره­های غیر قطعی مثل فرضیات. در مورد نسبتی که می­توان بین علم و دین برقرار کرد بر اساس روش شناسی شهید بهشتی 4 فرض را می­توان در نظر گرفت، یک فرض این است که قطعیات دین با قطعیات علم در تعارض قرار بگیرد. دیگری این است که قطعیات دین با ظنیات علم در تعارض قرار بگیرد. دیگری این که قطعیات علم با ظنیات دین در تعارض باشد و آخر این که ظنیات 2 حوزه با هم در تعارض باشند.

در فرض اول ایشان در آثار خود مکرراً مطرح می­کنند که تا این لحظه چیزی از مسلمات و قطعیات دین با مسلمات و قطعیات علم را در تضاد و تعارض نمی­بینیم. البته در این زمینه برخی از عالمان اسلامی بحث دیگری مطرح می­کنند که اساساً بین 2 مسأله قطعی تعارض امکان­پذیر نیست چرا که بر می­گردد به اجتماع نقیضین بنابراین اگر 2 مسأله قطعی با هم در تعارض قرار بگیرند معلوم می­شود یکی از آنها قطعی نیست چون نمی­شود 2 امر مسلم قاطع یکدیگر را رد کنند.

اما فرض دوم و سوم هر دو پیش فرضی دارند که این است هم در علم و هم در دین مسائل غیر قطعی وجود دارد پس ما نمی­توانیم هر گزاره دینی را – مثلاً همه فتواهای عالمان دینی- قطعی بدانیم.

گرچه این امر ظاهراً مسلم است یعنی هم به عالمان دینی اگر گفته شود بسیاری تعالیم دینی غیر قطعی هستند می­پذیرند و هم به عالمان علوم غیر دینی اگر گفته شود می­پذیرند اما باوری در هر دو گروه وجود دارد که تمام گزاره­ها را قطعی تلقی می­کنند یعنی گرچه این امر مسلم است اما آنچه در عمل برخورد می­شود خلاف این است یعنی دانشمندان در عمل با گزاره­های علمی به طور قطعی برخورد می­کنند و عالمان دینی هم به همین نحو. در حالی که این خلاف بحثی است که همه پذیرفته­اند درحوزه علم ایشان تعابیر متعدد دارد در جایی مطرح می­کند تاریخ علم نیز پر از دروغ و جا زدن غیر قطعیات به جای قطعیات می­شود مثلاً فرضیات و نظریات علمی را به جای قطعیات مطرح می­کنند، بعد برای این که بحث را روشن­تر کنند مثالی می­زنند. فرضیات علمی که فرضیه هستند و قطعیاتی ندارند، حتی در باب نظریات علمی می­گوید که گاهی اوقات برای استفاده علمی از آنهاست اما این به معنای این نیست که آنها قطعیات علمی است مثال جالبی که در تاریخ علم وجود دارد بحث هیئت بطلمیوسی است در مورد اوضاع و احوال فلک که باور ایشان این بود که زمین در مرکز دنیا قرار گرفته و افلاک به صورت کره­هایی که زمین در داخل آنها قرار گرفته هستند لذا می­گفتند هیئت پوسته پیازی بطلمیوسی. وی چنین ترسیمی از افلاک داشت و مطابق آن جهان را توصیف می­کرد و البته با توجیهاتی که داشت خسوف و کسوف و حرکات سیارات را پیش­بینی می­کرد. شهید بهشتی می­گوید شما 2 چیز را درباره مسائل علمی مطرح می­کنید یکی اینکه از مشاهده و تجربه به دست آمده باشد. دوم این که قابل آزمایش باشد ایشان می­گوید چه چیزی بالاتر از اینکه هیئت بطلمیوسی می­گوید. از داخلش محاسبات را انجام می­دهد ولی اصل آن واقعیت ندارد یعنی اصل فرض این فرد بر خلاف واقعیت بوده و بر اساس مشاهدات و تجربیات به نتیجه می­رسیده. یعنی استفاده عملی که باید از نظریات بشود را می­کرده ولی امر قطعی علمی نبوده است.

پس اول نکته­ای که اینجا مطرح می­شود این است که فرضیات و نظریات علمی را به جای قطعیات علمی نگیریم فرضیات که تکلیفشان روشن است حتی نظریات علمی که استفاده­های علمی هم از آنها می­شو و در تکرار و تجربه آزموده می­شوند و صحتشان به اثبات می­رسد به معنای قطعیت نیست چرا که یک اصل موضوعی است که پذیرفته شده لذا ایشان مطرح می­کنند که علم ارزش دارد، بها دارد اما بهایی هم­تراز خودش.

بحث دیگری که ایشان در کتاب «درس گفتارهای فلسفه دین» مطرح می­کند بحث تکامل است که از تشابه موجودات ساده و پیچیده این بحث مطرح می­شود که موجودات ساده تکامل یافته موجودات پیچیده باشند منتها وقتی از دانشمندان سوال می­کند که این بیان شما از روی چیست؟ می­گویند که ما حدس می­زنیم یعنی این هم یک حدس علمی است نه یک شناخت قطعی.

حتی ایشان مطرح می­کند که حواسمان باشد که یک فرد مسلمان با باورهای اسلامی که دارد اشکالی ندارد فرضیات و اصول علمی را بگیرد و کار تحقیقی کند. و اینها در اصول منافاتی با یکدیگر ندارند.

اینها نمونه­هایی بود که نشان می­دهد نباید در علم قطعیات را با غیر قطعیات اشتباه بگیریم و جایگاه غیر واقعی به گزاره­های غیر قطعی علمی بدهیم. اما نظیر این بحث در مورد دین هم مطرح است در احکام دینی مطابق مذهب شیعه کتاب و سنت و عقل و اجماع منابع اصلی هستند.

عقل که جایگاهی مستقل و مشخص دارد و با توجه به بحث­های قبلی اینجا دیگر معترض آن نمی­شویم ولی سراغ سه منبعی می­رویم که دینی خالص تلقی می­شوند کتاب و سنت و اجماع. در باب کتاب باور ما این است که سند قطعی است و در آن تحریف نشده اما زمانی که می­رویم در فن اصول فقه می­بینیم که این کتاب اگرچه قطعی السند است اما در حوزه دلالت خود به دو قسم تقسیم می­شود آیات و تعابیری که دلالتشان قطعی است و آنها که دلالاتشان ظنی است. که به دسته اول نصوص و به دسته دوم ظواهر می­گویند که البته اغلب آیات از ظواهر هستند.

در حوزه سنت همین مسأله 2 برابر می­شود چون سند هم به قطعی و ظنی تقسیم می­شود یعنی برخی روایات سند قطعی دارند که متواتر گفته می­شوند و برخی سندشان ظنی است که اخبار آحاد گفته می­شوند. پس در حوزه سنت گاهی به انتساب حدیث به معصوم شک داریم و گاهی اوقات دلالتش قطعی نیست.

در حوزه اجماع برخی علما که اساساً به عنوان منبع مستقل قبولش ندارند طبیعتاً این تردید آنجا هم وجود ندارد. پس در مسائل مربوط به دین نیز شبیه این امور یافت می­شود یعنی قسمت قابل توجه یا به عبارتی اکثریت آنها قطعی نیست. که البته این عدم قطعیت در جای خود بحث شده که به معنای عدم حجیت نیست.

لذا ایشان می­گوید اگر می­بینید که گزاره­ای دینی طرح می­شود به خصوص در سنت اگر منافاتی با علم دارد در انتساب آن به ائمه و پیامبر شک کنید اگر روایاتی هست که آنها با علم قطعی منافات دارد در انتساب آن به پیامبر و ائمه تشکیک باید کرد.

ایشان یک پله بالاتر هم می­رود و می­گوید نه تنها در مسائلی که در دین و علم تعارض پیدا می­کند به انتساب آن شک کنید بلکه حتی در جایی که تعارض هم وجود ندارد آنچه که انتسابش به دین ثابت نشده نپذیرید.

لذا در قرآن می­بینیم که مکرر این بحث را مطرح می­کند در 2 دسته آیات. یکی آنها که ما را دعوت می­کنند به پیروی از علم و یقین مثل آیه «لاتقف ما لیس لک به علم». یک دسته دیگر که از پیروی ظن و گمان نهی می­کند: گروهی را نفی می­کند که از ظن و گمان پیروی کنند.

از طرف دیگر در روایات هم پیامبر و ائمه ما را بر حذر داشته­اند که هر روایتی را بپذیریم. پیامبر می­فرماید روایاتی که از ما به شما نقل می­شود را دست کم به قرآن عرضه کنید و اگر مخالف قرآن بودند نپذیرید. شهید بهشتی از این نکته استفاده می­کند که یکی از وجوهی که در روش­شناسی خویش به قرآن اینقدر تأکید دارد که در رأس قرار بگیرد از این جهت است که وقتی ائمه می­گویند آنچه خلاف قرآن است را ما نگفته­ایم لازمه این سخن این است که شما قرآن را خوب بشناسید. پس باید در قرآن شناسی مهارت پیدا کنیم.

بعد مطرح می­کند که کسانی در حوزه دین کار می­کنند مثل مراجع تقلید که سال­ها زحمت کشیده­اند ولی وقتی به کتب آنها مراجعه می­کنید تعبیر احتیاط را می­بینید، یعنی من نمی­دانم حکم قطعی چیست یا سایر تعابیر که در کتب بکار می­رود. اقوی، احوط، اظهر و از این قبیل که افعل تفضیل به کار برده می­شود نشان می­دهد 2 دسته دلیل وجود دارد یعنی از نظر فقیه نیز این نظر روشن­تر، نزدیک­تر یا واضح­تر است اگر یک دلیل روشن بود که دیگر از این لفظ به کار نمی­برد.

اساساً این اختلاف نظرها در حوزه دینی، اخلاقی و فقهی حاکی از غیر قطعی بودن احکام است حتی گاهی می­گویند مشهور است گاهی نیز می­گویند نظر اشهر این است یعنی مشهورتر. به معنی این که نظر در این مسأله قطعی نیست.

پس ایشان در 2 حوزه عقل و دین این مطالب را که در ظاهر از مسلمات است ولی در عمل چندان مورد قبول عالمان و فقها نیست گوشزد کرد که در هر دو حوزه غیر قطعیات دارند.

با این ترسیم فرضیه دوم و سوم را در هر دو حوزه باید بررسی کنیم که یک وقت ظنی را به جای قطعی و قطعی را به جای ظنی حساب نکنیم. بعد از تحلیل و بررسی که معلوم شد آنچه آمده از قطعیات است یا ظنیات، در هر دو حوزه رأی به نفع قطعیات داده می­شود یعنی آنجا که قطعیات دین با ظنیات علم است قطعیات دین ترجیح پیدا می­کند و در حوزه بعد که قطعیات علم با ظنیات دین تعارض پیدا می­کند قطعیات علم اولویت دارد.

در گذشته بحث عقل را مطرح می­کردند و می­­گفتند اگر قطعیات عقل با تعالیم دینی تعارض پیدا کند 2 کار می­کنیم اگر گزاره دینی که با آن مواجه­ایم سند قطعی ندارد و روایت است کنارش می­زنیم اگر سندش محکم است مثل قرآن آن را تأویل می­کنیم یعنی در دلالتش تصرف می­کنیم و می­گوئیم مقصود از این چیز دیگری است.

می­ماند حوزه چهارم که تعارض ظنیات علم با ظنیات دین است در آثار ایشان من چیزی را مرتبط با این فرض پیدا نکردم. اما از منطق بحث ایشان این چنین استنباط می­کنم که در این حوزه 2 شرط دارد یکی اینکه اولاً داده ظنی از نظر دینی معتبر باشد و اگر نباشد این فرض تعارض تحقق پیدا نمی­کند چرا که ایشان گفته بود در صورتی که تعارض هم نباشد چیزی که انتسابش به دین محکم نباشد نمی­توانیم بپذیریم.

دوم این که ما در این تعارض ناگریز به تصمیم باشیم یعنی مجبور باشیم یکی را ترجیح دهیم. مثل این که موردی پیش آمده که موضوع عمل ما هم نیست. مثلاً موضوع خلقت انسان، گزاره­ای هم از روایات پیدا می­کنیم ولی ما این وسط ناگزیر به تصمیم که نیستیم.

روشی را که بیان می­کنم راز روش­شناسی شهید بهشتی، منطق بحث و منش و آثار ایشان استنباط کرده­ام که در اینجا هم آنچه را که ظن قوی­تری دارد و شواهد و قرائن بیشتری تأیید می­کنند را برخواهیم گزید.

با جمله­ای از استاد دکتر شهید بهشتی بحث را خاتمه می­دهم: تضاد بین علم، عقل و دین نیست، تضاد میان جهل علم نما و دین یا گزاره دین نما و علم است.

منبع: سایت موسسه مطالعات دین و اقتصاد


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها