1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
از مجموعه انسان شناسی/ سخنرانی منتشر نشده شهید بهشتی با عنوان «پیدایش انسان»

آیات آفرینش انسان همه در پی يك نتيجه‏ است: امكان تصميم گرفتن و اختيار و انتخاب

جناب دکتر سحابی به راستى مردی روحانى است؛ به راستى انس با او ايمان‏آور و ايمان‌زاست؛ به راستى معاشرت با او صفا و ملكات روحى را در انسان تقويت مى‏كند. من مكرر به خود اين مرد جليل هم گفته‏ام. ايشان خيلى متواضع‌اند و خيلى هم نسبت به من لطف دارند. به ايشان گفته‏ام كه بسيار مشتاقم كه با هم به سخن بنشينيم؛ نه به خاطر حل مسأله‌ای علمى، بلكه به خاطر لذتی روحانى كه از انس با يك انسان عالم باايمانى چون شما مى‏برم. اميدوارم روزى در خدمت ايشان بنشينيم و بحث را تمام كنيم. ولى در همان چند جلسه من احساس كردم كه آن روح انصافى كه شايستة يك عالِم مُسلِم و مُسلِم عالِم و حتی مسلِم تنها و عالِم تنهاست، ايشان را وامى‏داشت كه آرام‌آرام در اين مقدار از بحثى كه با ايشان پيش رفتيم، تجديد نظرى بفرمايند.

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ. اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينْ وَ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى جَميعِ اَنْبيائِهِ وَ رُسُله وَ عَلى سَيِّدَنا خاتَمِ النَّبِيّين وَ على الاَئِمَةِ الْهُداةِ مِنْ اَهْلِ ‏بَيْتِهِ وَ الخِيَرَةِ مِنْ آلِهِ وَ صَحْبِه وَ السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِللهِ الصّالِحين.

موضوع بحث پيدايش انسان از نظر علم و قرآن است. ابتدا دربارة پيدايش انسان از ديدگاه علم مطالبى را مطرح مى‏كنم. تحقيقات علوم طبيعى و مطالعات علمى در زمينة شناخت طبيعت، روش و شيوه‏اى دارد كه  بيشتر بر مشاهدات عينى خارجى، تجربيات آزمايشگاهى، بررسى‏هاى تطبيقى، و نتيجه‏گيرى‌هاى علمى از اين مشاهدات و تجربه‏ها و بررسى‏ها تكيه دارد و بايد هم چنين باشد. بايد بپذيريم كه شيوه‏هاى مورد استفاده در قرن‏هاى اخير در زمينة شناخت طبيعت، شيوه‏هایی پيشرفته، آگاهى‏بخش، و پرثمر بوده است.

يكى از چهره‏هاى درخشان طبيعت‏شناسى علمى داروين[i] است. مطالعة زندگى‌نامة او نشان مى‏دهد كه مردى به تمام معنا جست‌وجوگر، علم‏دوست، و عاشق شناخت بهتر جهان بوده است. او به راستى مى‏خواسته است که دربارة جهان طبيعت به آگاهي‌هایی صحيح‏تر دست يابد. روش علمى‌ای كه او براى اين منظور به کار برده، روشى است كه در اصلْ صحيح و عالمانه و علمى است و هنوز به قوّت خود باقى است و در آينده هم بايد از آن استفاده كرد. او با بردبارى قابل تحسينى مجموعة اطلاعات علمى را كه دیگران دربارة پيدايش موجودات طبيعت، مخصوصاً موجودات زنده، تا عصر او در كتاب‌هايشان نوشته بودند، گردآورى و مطالعه كرد. اما يك طبيعت‏شناس ارزنده فقط مُلا كتابى نيست، بلكه كتاب بزرگ‌ترى را كه مورد استفادة دائم و پي‌گير قرار مى‏دهد که همان كتاب پُر راز و در عين حال آگاهى‏بخش طبيعت است. او تلاش كرد تا نه تنها به صورت شخصى، بلكه با تمام امكاناتى كه در اختيار داشت (مجموعه‏هاى ارزنده‏اى از فسيل‏هاى گياهى و حيوانى، انواع سنگ‌ها، و آنچه مى‏توانست در شناخت علمى طبيعت به او كمك كند) به شناخت طبيعت بپردازد. براى اين‌كه پيوند فرهنگ بشرى در طول قرن‌هاى گوناگون محفوظ بماند و فكر نكنيم كه همه‌چيز نو است و بر گذشته‏ها يكسره خط بطلان بكشيم، يادآورى مى‏كنم كه مشابه اين طرز عمل را در طبيعت‏شناسى و زندگى‌نامة ارسطو نقل كرده‏اند. ارسطو هم از محبت و علاقة اسكندر پرقدرت به خودش استفاده‌های فراوان و مهم كرد و آن اين بود كه از او و از كسانى كه با او بودند خواسته بود به هر جا مى‏روند مدارك طبيعى تازة علمى را براى تهية كلكسيون‏هاى علمى و طبيعى براى او بفرستند. به همين جهت است كه او در كتاب‌هاى طبيعت‏شناسى‏اش آگاهى‏هايى مى‏دهد كه از محيط يونان و پيرامون آن بسى فراتر است؛ آگاهى‏هايى ناشى از مشاهدات عينى همراه با نتيجه‏گيري‌هاى نيمه‌علمى. داروين از مجموع مطالعات وسيعش در كتاب‌ها و آثار طبيعىِ گردآورى شدة زمانش، نتيجه‏اى گرفت كه البته سابقه داشت: فرضية تكامل. این فرضيه مخلوق داروين نيست بلكه داروين توانست با مطالعاتش در شناساندن و گسترش نتيجه‏گيري‌هاى علمى از آن يك نقطة عطف و يك جهش به وجود بياورد. به همين جهت فرضية تكامل با نام داروينيسم[ii] معروف شد. ما نبايد بگوييم اين نام‌گذارى‏ها غلط است. نبايد بر سر آنها جدال كنيم. بايد معنى صحيح اين نام‌گذارى‏ها را ياد بگيريم. وقتى مى‏گوييم داروينيسم، نمى‏خواهيم بگوييم فرضيه‏ها و نظريات علمى‌ای كه او خلق و ابداع كرده است. مى‏توانيم بگوييم نظرياتى كه او به بهترين وجه نسبت به زمان خودش و قبل از خودش به آنها شكل داد. بر طبق اين نتيجه‏گيرى نهايى داروين به نتایجی رسيد كه عرض مى‏كنم.

بررسى تحقيقى تاريخ طبيعت در ما اين فكر را به وجود مى‏آورد كه موجودات اين جهان با نظمى خاص از بساطت و سادگى به سوى تركيب و پيچيدگى پيش‏ رفته‏اند. این در صورتی است که ما بر اساس معيارهايى كه براى شناسايى تاريخ طبيعت هست، عمل کنیم؛ چون تاريخ طبيعت را با گفتار مورخان نمى‏شود شناخت. تاريخ طبيعى شيوه‌ای مخصوص به خود دارد كه مهم‌ترينش همان شناخت طبقات، و به خصوص فسيل‌ها بر حسب ترتيبى است كه مى‏توانيم از مقارنة اين دو به دست بياوريم و بعد با واحدهاى تقريبى كه از طريق بررسى‏هاى شيميايى دربارة اين فسيل‌ها به كار مى‏رود، مى‏توانيم مقدار زمان لازم براى پيدايش هر يك از اين طبقات را روى يكديگر و هر يك از اين فسيل‌ها را پس از ديگرى حدس بزنيم؛ چيزى تقريباً شبيه آنچه با تجزية نور خورشيد مى‏كنيم و مى‏توانيم بر اساس آن بگوييم خورشيد از چه موادى تركيب شده است. اين بررسى نشان مى‏دهد پيدايش موجودات ساده (غير زنده‏ها، مثلاً موجودات آلى) در گذشته در يك زمان صورت نگرفته، بلكه از موجودات بسيط‌تر و ساده‏تر شروع شده و بعد در كشاكش تكامل طبيعت موجودات پيچيده‏تر جمادى به وجود آمده‌اند. حتى در پيدايش جمادات نوعی ترتيب تكاملى در تاريخ طبيعت به چشم مى‏خورد. تا این که نوبت به پيدايش حيات و موجود زنده رسيد. نخستين موجود زنده، شايد موجودی تك‌سلولى بوده است ــ اينها را به عنوان «شايد» مى‏گويم چون اگر كسى فراتر از «شايد» بگويد، هم به علم خيانت كرده هم به غيرعلم. شايد يك موجود زندة تك‌سلولى در كنار باتلاق‏ها پيدا شد و اين موجود زندة ساده، باز در بستر تكامل پيش رفت و موجودات زندة پيچيده‏تر از گياهان، و بعد هم پيچيده‏تر از حيوانات و جانوران و بالاخره انسان به وجود آمد.

نشانه‏هاى علمى بر پيدايش تكاملى موجود زنده كه داروين و دنبال‌كنندگان نظرية او به آنها استناد كرده‏اند، سه مورد است:

1. فسيل‌هاى گياهى و حيوانى و احياناً بازمانده‏هاى پيكرهاى حيوانى و انسانى و ترتيبی تاريخى كه با معيارهاى تاريخ طبيعى در پيدايش آنها مى‏توان حدس زد. گاهى مى‏خوانيم در فلان نقطه، استخوان‌هايى از يك انسان باقى مانده كه با تركيب آنها با يكديگر مى‏توانند حدس بزنند اندامش چگونه بوده است؛ و حتى با چهل، پنجاه، یا شصت درصد قرابت، تصوير او را مى‏كشند.

2. يك نشانة ديگر هست كه از نظر جهان‏شناسى و طبيعت‏شناسى بسيار جالب است و آن مشابهت در ساختمان اصلى سلول‌ها و ارگانيسم موجودات زنده و تكامل اين مشابهت در موجوداتى است كه ما آنها را در بستر تكامل تنظيم و رده‏بندى مى‏كنيم. اين مشابهت را الآن هم وقتى در ميان اين موجودات زنده‏اى كه فكر مى‏كنيم پيدايش آنها در تاريخ طبيعت در يك رديف بوده است دنبال مى‏كنيم، اولاً يك مشابهت كلى در ساختمان سلول‌ها و در ساختمان كلى آنها مى‏يابيم و ثانياً تكامل اين مشابهت را می‌بینیم؛ يعنى اين مشابهت هر چه پیش مى‏رود، بين هر رديف با رديف بعد بيشتر مى‏شود.

3. نشانة سوم بسيار جالب است: تجلى تاريخ طولانى تكامل در تكامل جنين. يعنى اگر ما بخواهيم همين سير تكاملى يك جنين را كه معمولاً نُه ماه در شكم مادر است بررسى كنيم، مى‏بينيم مثل فهرست كوتاهى است از آن كتاب مفصل تاريخ طبيعت؛ يعنى همان مراحل تكاملى كه براى موجود زنده از تك‏سلول تا انسان در تاريخ طبيعت هست، همان مراحل به صورت خلاصه و فشرده در جنين انسانى يا در جنين حيوانات ديگر هست. آن تاريخ طولانى تكامل موجود زنده در تكامل جنين و دوران‌هايى كه در رحم يا تخم مى‏گذراند تجلى مى‏يابد؛ به‌خصوص در جنين انسان تا رسيدنش به مرحلة انسان شدن. بنا بر اين، کسانی كه مى‏خواهند از نظر علمى با تكامل آشنا بشوند، نه تنها بايد كتاب‌هاي زمين‏شناسى را مطالعه كنند، بلكه در زمينه‏هاى فيزيولوژى و جنين‏شناسى نيز باید كتاب‌هایى سودمند بخوانند تا اصل مطلب را درست بفهمند.

داروين و ديگران از اين نشانه‏ها نتيجه گرفتند كه همة موجودات اين جهان، حتى انسان، مولود حركتى تكاملى هستند كه در طبيعت به صورت همه‏جانبه وجود دارد. در پرتو اين نتيجه‏گيرى، طبيعت‏شناسان تا كنون موفق به كشف بسيارى از رازهاى نهفتة طبيعت شده‏اند. بنا بر اين، ارزش اين نظريه را از اين ديدگاه هرگز نبايد ناديده گرفت. البته نظرية تكامل به آن صورتى كه داروين عرضه كرد، با همة جزئياتش به قوّت و اعتبار خود باقى نماند ــ كدام نظرية علمى است كه با همة جزئياتش تا ابد معتبر بماند؟ آنچه گاه گفته مى‏شود نظرية تكامل داروين رد شده، اگر منظور اين باشد كه علماى بعدى گفته‏اند اين نظريه به كلى باطل است، بنده از چنين چيزى خبر ندارم؛ اگر كسى خبر دارد نشانى‏اش را بگويد. اين‌كه مى‏گويند نظرية تكامل داروين رد شده، يعنى قسمت‌هايى از آن مورد نقادى قرار گرفته؛ آن هم يك نقادى عالمانه، با همان شيوة عالمانه‌‏اى كه خود داروين دنبال مى‏كرد. كشفيات و بررسي‌ها و شناخت‌هاى تازه، شناخت‌هاى هسته‏اى و ژنتيك، شكى نيست كه همه متعلق به بعد از دوران اوست و همه به فهم صحيح‏تر مطلب كمك مى‏كند. در حقيقت بايد گفت خود نظرية تكامل نيز در بستر تكامل علمى قرار گرفته و آنچه امروز به عنوان نظرية تكامل از نظر علمى مورد تأييد است، با آنچه داروين گفته، در اصول خيلى فرق ندارد؛ گرچه در جزئيات تا حد زيادى فرق دارد. اين است منظور از انتقاد از نظرية داروين.

نتيجه‏گيرى‏هايى كه از تكامل داروينیستى شده، حتى آنها كه امروز مورد تأييد علما و دانشمندان طبيعت‏شناس است، از يك نظر بايد به دو دسته تقسيم شود. يكى نتيجه‏گيرى‏هايى كه بايد گفت از نظر علمى قطعى است؛ يكى نتيجه‏گيرى‏هايى كه بايد گفت حدسى و ظنى و غير قطعى است.

خلاصة سخن ما تا اينجا چنين است:

1. اساس نظرية تكامل از نظر علمى همچنان به قوّت خود باقى است و كمكى مؤثر به پيشرفت‏هاى قابل ملاحظه در شناخت هر چه بهتر و روشنگرتر طبيعت و به‌خصوص موجودات زنده بوده است.

2. اين نتيجه‏گيري‌ها از يك نظر بايد به دو گروه اصلى تقسيم شود:

الف. نتيجه‏گيرى‏هاى قطعى و صددرصد روشن و ثابت شده؛

ب. نتيجه‏گيرى‏هاى حدسى و ظنى كه يك عالم طبيعت‏شناسِ منصفِ طرفدارِ تكامل هم آنها را حدسى و ظنى مى‏داند نه قطعى و يقينى.

ترتيبى كه در اين نظريه هست و به موجب آن موجود تك‏سلولى نخست گياهى بوده، بعد يك گياه پيشرفته‏تر، بعد يك گل، بعد يك موجود تك‏سلولى، بعد یک خزنده، بعد آرام‌آرام يك موجود دريايى زنده مثل ماهى، بعد يك موجود چهارپا مثل گاو يا الاغ، و بعد انسان، از نظر ترتيب و تقدم و تأخر تاريخىِ کلیات مسأله قطعى است. يعنى پيدايش اين موجودات از نظر تاريخ تقريباً بر طبق همين ترتيب گفته شده است. اين يك نتيجه‏گيرى قطعى علمى است. بنا بر اين، رده‏بندى و صف‏بندى ترتيب تاريخى پيدايش موجودات زنده تقريباً بر اساس آنچه در تكامل گفته مى‏شود، جزو نتيجه‏گيرى‏هاى قطعى و يقينى است كه نبايد دربارة آن شك كنيم. اگر كسى شك كند، دور از علم است.

اصل اين ترتيب تاريخى و اين‌كه مطالعة برگه‏هاى تاريخ طبيعت نشان مى‏دهد كه پيدايش حيوان بعد از گياه و پيدايش انسان نيز بعد از حيوانات ديگر بوده، در كليات قطعى و يقينى و علمى و اثبات شده و ترديدناپذیر است. اين نتيجه‏ قطعى است. اما يك سؤال: آيا اين گل چند‌برگی كه زمان پيدايش آن، از نظر ترتيب تاريخى و فسيل‏شناسى، بعد از پيدايش گياهى يك‌برگ بوده، از دل گل يك‌برگ بيرون آمده است؟ يعنى، آيا پيدايش گل چندبرگ به اين صورت بوده كه دانه‏هاى گل يك‌برگ آرام‌آرام آن‌طور جلو رفتند كه از يكى از آنها، گل دوبرگ يا سه‌برگى به وجود آمده، يا اين‌كه گل چندبرگ ايجادی مستقل داشته است؟ به عبارت ديگر، آيا انواع از شكم يكديگر به وجود آمدند يا هر يك بر حسب همين ترتيب تاريخى، جداگانه ايجاد شدند؟

تا آنجا كه من شخصاً كتا‌ب‌هايى در اين زمينه خوانده‏ و با بهترين استادان ايران تبادل نظر داشته‌ام، پاسخ اين سؤال مثبت است ــ البته در حد برداشت‌هاى علمى؛ چون در علوم طبيعى كه قطعيت صددرصد معتبر نيست. همان‌طور كه يك عالم طبيعت‏شناس که در شناخت قسمت‌هاى ديگر طبيعت از بعضی نشانه‏ها يك نتيجة حدسى مى‏گيرد و بعد آن را زيربنا قرار مى‏دهد و بر اساس آن نتيجه‏گيرى‏هاى جديد مى‏كند ــ مثلاً می‌كوشد با ايجاد حركت تكاملى مصنوعى در دانة يك گياه، گياهی پيشرفته‏تر به وجود آورد ــ به اين سؤال پاسخ مثبت مى‏دهد، اما نه در حد يقين صددرصد. يعنى قطعيت‌اش در حد قطعيت خود اين ترتيب تاريخى نيست. ما به طور قطع مى‏توانيم بگوييم اين گل دوبرگى بعد از آن گل يك‌برگى به وجود آمد، اما با همان قطعيت نمى‏توانيم بگوييم كه پيدايش اين مرهون تكامل دانه‏ها و انتقال مختصات تكاملى از نسل قبل به نسل بعد بوده است. نمى‏توانيم بگوييم آنچه در گذشته صورت گرفته حتماً از اين قبيل است. ولى مى‏توانم بگويم كه ما آن‌قدر به اين مسأله گرايش داريم كه الآن در صنعت كشاورزى و صنايع وابسته به آن از اين موضوع استفاده مى‏كنيم و با ايجاد تكامل مصنوعى در يك دانه، مرتباً گياهانى بهتر و دلخواه‏تر به وجود مى‏آوريم.

* آقاى سحابى در كتاب خلقت انسان از این موضوع سخن گفته‌اند.

ايشان از دوستان عزيز من هستند. بعد از نوشتن كتاب خلقت انسان و بحث‏هايى كه دربارۀ آن شده بود، اين استاد مسلّم تكامل و زمين‏شناسى، كه مردى با ايمان و نورانى و با صفا و دوست‌داشتنى است، فرمودند كه دوست دارم با تو دربارۀ نتايج كار در اين زمينه بحثى داشته باشم. اتفاقاً تابستان سال پيش بود كه اين توفيق نصيب شد كه چند جلسة يكى ـ دو ساعته در خدمتشان به صحبت بنشینيم. همان‌طور كه عرض كردم در اين زمينه با استادان مختلفى صحبت شده، با ايشان هم صحبت شده؛ آهنگ صحبتمان هم تحقيقى بود و هيچ‌گونه پرخاشگرى و تعصبی در كار نبود؛ به خصوص اين‌كه ما با ايشان يك دوستى صميمى و شخصى هم داريم. اتفاقاً با آقاى دكتر فرهيخته هم يكى ـ دو بار قرار گذاشتم كه ايشان هم بيايند در اين زمينه با هم صحبت كنيم؛ چون ايشان هم خيلى در اين زمينه داد سخن مى‏دهند. البته هنوز فرصت رو در رو شدن با ايشان دست نداده و وقتمان با هم نخوانده است، ولى با ديگران مكرراً صحبت شده است. آنچه جناب سحابى مى‏گفتند همين بود كه مسأله در حدى است كه ما در علم و در صنعت كشاورزى و مانند آن، از آن استفاده مى‏كنيم. یک عالِم به حکم این‌که عالِم است، سخن گزاف نمی‌گوید.

براى روشن شدن اين مطلب كه چطور ما دربارة اين مسأله نمى‏توانيم جواب قطعى بدهيم، يك كلكسيون مى‏گذاريم كنار كلكسيون‏هايى كه طبيعت‏شناسان دارند: كلكسيون ماشين چاپ. مى‏رويم چين باستان. باستان‏شناس چينى به ما كمك مى‏كند و يكی از آن وسيله‏هاى چاپ خيلى قديمى مصر و چين را در اختيار ما مى‏گذارد. چيزى است شبيه يك قالب سنگى ناهموار. مثل يك مُهر است که وقتى روى آن يك مادة رنگى بمالند و روى كاغذ بزنند، شكلش را منعكس مى‏كند. اين مى‏شود اولين دستگاه چاپى كه تا كنون مى‏شناسيم. سطح اين دستگاه چاپ فرورفته و ناهموار است. جلوتر که مى‏آييم، قطعه‌سنگ‌هاى صافى را پيدا مى‏كنيم كه روى آنها با مركب خاصى نوشته مى‏شود و بعد با كمك یک دارو فرورفتگى‏هایى در آن به وجود مى‏آيد و مى‏شود چاپ سنگى كه تا 200 سال پيش وجود داشت. بعد از مدتى به دستگاه‌هايى با حروف چوبى مى‏رسيم. صفحه‏هايى كه حروف چوبى تراشيده شده را روى آن در كنار هم مى‏چيدند و حروف‌چينى مى‏كردند. اين كار راحت‏تر بود و لازم نبود هميشه به سراغ خطاط‌هاى خوب بروند. يك خطاط خوب پيدا مى‏كردند كه يك بار حروف را قشنگ مى‏نوشت و بعد آنها را با هم جفت و جور مى‏كردند. بعد مى‏رسيم به ماشين حروف سربى. ماشين حروف سربى هم، از نظر تكامل، از ماشين‌هاى دستى شروع شده تا ماشين‌هاى پيشرفتة خودكارى كه امروز هست. يعنى در اين مورد هم بايد سى ـ چهل نوع ماشين را كه به تدريج پيش رفته­اند، در آن كلكسيون رديف كنيم. بعد مى‏رسيم به ماشين‌هاى اُفسِت و سپس به ماشين‌هاى موجى چاپ. اين ماشين‌ها بر حسب ترتيب تاريخى، ترتيب تكاملى هم دارند. اما آيا اين ماشين بعدى از شكم ماشين قبلى متولد شده است؟ يعنى آن ماشين‏هاى قبلى در يك بستر تكاملى طورى پيش رفته كه بالاخره اندام‌هاى آن در بعدى هم وجود دارد؟ در اين مثال، دليل اول و دومى كه در فرضية تكامل به آن استناد مى‏كردم، نهفته است. يعنى اولاً تكامل اينها تاريخى است؛ اول يك ماشين ساده است، بعد پيچيده‏ و پيچيده‏تر مى‏شود؛ يعنى اين ماشين‏ها بر حسب ترتيب تاريخى از سادگى به سمت پيچيدگى پيش مى‏روند. دليل دوم هم هست؛ يعنى در اصل كلى طرح و الگو همه شريك هستند. مثلاً، در همة اينها بايد چيزى را كه مى‏خواهند چاپ شود وارونه نصب كنند تا موقع چاپ از رو چاپ شود. همه در اين اصل مشترك­اند ــ و در بسيارى از اصول كلى ديگر. همان تشابه كلى كه در فسيل‌ها و موجودات مى‏يافتيد، اينجا هم هست. اين تشابه، روزافزون و رو به تكامل است. يعنى وجوه مشابهت بين ماشين‌هاى پيشرفته‏تر با ماشين بعدى خيلى زيادتر است تا بين آن و نخستين ماشين. ولى بالاخره آيا مى‏شود گفت كه آن ماشين از شكم اين به وجود آمده؟ يعنى وقتى خواستند اين ماشين را بسازند آمدند آن يكى را تكه‌تكه كردند و اجزايش را در اين به كار بردند؟ يا اين‌كه نه، انسانِ خالق ماشين چاپ در اولين مرحلة تكاملى خودش (در حقيقت اين خود انسان بوده كه تكامل پيدا كرده) فكرش رسيد به آن ماشين چاپ ساده؛ به آن دستگاه چاپ ساده كه اصلاً ماشين نبود، دستگاه بود. بعد هر چه پیش رفت و توانايى و خلاقيتش بيشتر شد، ماشين كامل‌ترى به وجود آورد، بدون اين‌كه اين ماشين را از شكم قبلى زايانده باشد؟ اگر اين ماشين‏ها نشانة تكاملى باشد، نشانة تكامل در فكر و انديشه و خلاقيت آفريدگار اين ماشين‌ها، يعنى انسان، است. بدين معنا كه علم و فكر بكر سازندة ماشين‏هاى جديد، زاييدة فكر سازندة ماشين‏هاى قبلى است با يك مرحلة تكاملى؛ اما خود اينها از شكم يكديگر به وجود نيامده‏اند.

ما نمى‏خواهيم بگوييم تكامل حتماً نيست. مى‏خواهيم بگويیم اين ادله­ای كه در طبيعت‏شناسى داريم، نمى‏گويد حتماً هست. مى‏شود تكامل باشد، مى‏شود از شكم هم آمده باشد، و مى‏شود نيامده باشد. همين اندازه مى‏شود گفت، بيش از اين نمى‏خواهيم بگوييم. ما مى‏خواهيم بگوييم پيدايش موجود بعدىِ كامل‌تر از شكم موجود قبلى، با اين دلايلى كه گفته شد، قابل اثبات قطعى نيست. آيا اين مى‏تواند اثبات كند كه نخستين انسان از شكم آخرين ميمونِ تكامل‌يافته به وجود آمده است؟ ما نمى‏گوييم الآن در زمان خودمان جنبه‏هاى تكاملى وجود ندارد. ما نخواستيم بگوييم كه اصلاً اين نظريه هم به کلی در مورد گذشته باطل است. ما مى‏گوييم با «شايد» روبه‌رو هستيم. از روى قراين طبيعى، شاید هفتاد درصد انسان نخستين از شكم ميمون به وجود آمده باشد؛ سى در صد هم شايد چنين نباشد. منظور من نفى قطعيت بود.

اما راجع به تكامل خالق. در مثال ماشين چون من انسان هستم و خالقيّت من تكامل تدريجى پيدا مى‏كند، ماشين را هم تدريجاً تكامل مى‏دهم. ولى همه‌جا تدريج نشانة تكامل من نيست. گاهى اوقات تدريج ناشى از تدريج در قابليت است. مثالى مى‏زنم. جناب عالى كه خيلى معلومات داريد، چرا براى بچه‏اى كه به كلاس اول مى‏آيد، يك كتاب سادة فارسى مى‏نويسيد؟ چون شما نمى‏توانيد آخرين اثر ادبى را براى او بنويسيد يا چون او توانايى درك آن را ندارد؟ چون او نمى‏تواند بخواند. هر سال مطلب درسى را تكامل مى‏دهيد. پس همان‌طور كه تدريج ممكن است به تكامل در خالق وابسته باشد، مى‏تواند به تكامل در ظرفيت مخلوق هم وابسته باشد. در مورد خدا اين دومى صادق است.

پس، مِنهاى دين و قرآن و عهدين و روايات و هر فكر دينى، اگر ما بخواهيم از ديد علمى و طبيعى بپرسيم علمای تكامل چه گفته‏اند، چه نتيجه‌هایی به دست مى‏آوريم؟ پاسخ اين است كه قدری نتيجة قطعى و قدری نتيجة غير قطعى. اين مسأله كه موجود كامل‌تر از شكم موجود ناقص‏تر بيرون آمده، غير قطعى است. اما اين‌كه کامل‌تر بعد از ناقص‏تر آمده، از نظر ترتيب تاريخى قطعى است. حالا برويم سراغ نصوص دين و پيدايش انسان از ديدگاه قرآن.

آيات قرآن دلالت صريح بر اين دارد كه:

1. آفريدگار جهان پس از آفرينش زمين و آسمان و همة موجودات زمينى و آسمانى كه ما مى‏شناسيم (از گياه و جانوران و غير آنها) موجودى آفريد به نام «آدم». تا اينجا دلالت قرآن كاملاً صريح است.

2. آيات قرآن ظهور فراوان در اين دارد كه پيكر اين آدم از گل و لاى ساخته شد و او مولود يك موجود زنده نبوده است (اينجا صحبت از صراحت و نص قاطع مشكل است).

3. آنچه در اين آيات مورد توجه اصلى است، اين است كه اين موجود، بر خلاف همة موجودات قبل از خود، از بارقة الهى خاصى كه از آن به روحِ الهى تعبير شده برخوردار بود؛ روحى كه در ميدان عمل به او قدرت شناخت زشت و زيبا و خوب و بد، همراه با آزادى در انتخاب يكى از آن دو، داده شده است. اگر از من بپرسید كه آيا قرآن واقعاً خواسته سرگذشت طبيعى پيكر انسان را بگويد يا نه، با صراحت مى‏گويم نه. قرآن اصلاً در اين صدد نيست. اگر از من سؤال كنيد كه آيا اصلاً آيات قرآن در آفرينش انسان، مى‏خواهد رقيب تاريخ طبيعى باشد، يعنى تاريخ طبيعى چيزى بگويد و قرآن هم چيزى بگويد  ــ حالا يا عين يا موافق يا مخالف آن ــ مى‏گويم نه. هيچ جاى قرآن سرگذشت پيدايش انسان را از نظر طبيعت، براى دادن آگاهى به ما، نگفته است. قرآن اين كار را به عهدة خود ما گذاشته است. همة مواردى كه به صورت اشاره، به صورت دو آيه و سه آيه و چند آيه، دربارة آفرينش انسان و آدم در قرآن آمده، همه در پی يك نتيجه‏ است: اى انسان! خداى آفريدگار به تو دو امكان اختصاصى داد: امكان آگاه شدن و شناخت خير و شر، امكان تصميم گرفتن و اختيار و انتخاب. مواظب باش! در برابر اين امكاناتى كه به تو داده‏اند، از تو انتظاراتى می‌رود. مراقب باش! يك روز حساب اين نعيم و امكاناتى را كه به تو داده‏اند، پس مى‏گيرند. تمام آياتى كه در زمينة آدم در قرآن آمده ناظر به اين است؛ مگر يك یا دو جا كه ناظر به نكته‌ای ديگر است، و آن هم يك اشاره است. بنا بر اين، وقتی گوينده يا نويسنده‏اى مطلب را از اين ديدگاه مطرح مى‏كند، آيا مى‏شود به او گفت كه خوب بود اطلاعات ارزنده‏تر و دقيق‏ترى در زمينة پيدايش پيكر انسان و خود انسان در اختيار ما مى‏گذاشتى؟ اصلاً اين خلاف بلاغت است. صحيح سخن گفتن و صحيح نوشتن در اينجا اين است كه مقدمه‏ها را به نحوى بگويند كه در جهت نتيجة مورد نظر باشد. طرح چيزهايى كه دخالت در آن نتيجه‏ ندارد، اصلاً بي‌جاست. اين‌ هم كه بشر چگونه به وجود آمده، تأثيرى در اين نتيجه ندارد. هر طور به وجود آمده باشد. جهش به صورت طبيعى و به صورت الهى تأثيرى در اين نتيجه ندارد. مهم اين است كه اين موجود در سراسر عالم هستى با يك امتياز پيدا شد. كدام عالم اجتماعى، انسانى، طبيعى، محيطى، و فيلسوف هست كه دربارة اين امتياز چيزی بيشتر از اسلام گفته باشد؟ اين است كه دوستان توجه كنند اصلاً آيات قرآن در صدد بيان يا رد و قبول اين نكته‏هاى پيچيدة علمى و نفى و اثبات آنها نيست. در صدد چيز ديگرى است. همين. فقط بايد ببينيم قرآن، بدون اين‌كه در صدد بيان مطلبى از اين قبيل باشد، عباراتش با چه چيز بيشتر هماهنگ است.

4. نام «آدم» در قرآن نام شخصى معيّن است. نام كلى و نوعى نيست.

5. انسان‏هاى موجود روى كرة زمين، در قرآن با عنوان زاده‏هاى آدم، آدمى‌زادها، بنى‌آدم مورد خطاب و گفت‌وگو قرار گرفته‏اند.

6. آيا قبل از پيدايش اين شخص آدم، موجود جان‌دارى كه از نظر قد و قامت و كارهاى حيوانى شبيه او باشد، وجود داشته يا نه؟ در اين باره مطلب روشنى در قرآن نمى‏توان يافت؛ ولى در چند آيه ايهام‏ها ــ و نه اشاره‏ها ــ‌ يى در اين زمينه هست. در برخى روايات نيز با صراحت از بودن موجوداتى كه مى‏توان آنها را آدم ناميد، قبل از آدم ما، سخن مى‏گويند.

دوست ارزنده‏مان جناب دكتر سحابى در كتاب خلقت انسان فرضيه­ای ديگر را دنبال كردند كه فرضية سومى در اين زمينه است. كار ايشان از نظر تلاش يك انسان مؤمن و عالِم همواره بايد مورد تقدير باشد ــ مخصوصاً شخص ايشان که بايد به خاطر ارزش‌هاى عالى ايمانى و عملى هم مورد احترام باشند ــ ولى تقدير و احترام هيچ منافاتى با نقّادى علمى ندارد. ايشان فرضية سومى را در ميدان بررسى‏هاى فكرى و علمى آورده‏اند. گفته‏اند «آدم» اسم خاص است. قبول مى‏كنيم؛ اما انسان و بشر هم در قرآن آمده كه آنها مسلماً اسم خاص نيست. ايشان مى‏خواهند بگويند بر حسب همان كه قانون تكامل مى‏گفت، پيدايش نسل به نسل موجودات در مسير تكامل منجر شد به پيدايش انسانى كه هنوز از روح الهى برخوردار نبود. يعنى قبل از آدم، انسان نابرخوردار از روح الهى در بستر تكامل به وجود آمد و بعد، همان‌طور كه در موقعی معيّن به جنين انسان در رحم مادر روح الهى دميده مى‏شود و آيات مربوط به جنين در آن مرحله مى‏گويد: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»[iii] در آن مرحله روح الهى در جنين آمد، به ارادة خاص الهى و به صورت جهش در يكى از اين شاخه‏هاى نسل انسان كه در بستر كامل به وجود آمده، از روح الهى برخوردار شد و شد آدم. پس آدم نام آن انسان خاصى است كه در بستر تكامل توانست از روح الهى برخوردار شود. ما انسان‌هاى فعلى روى زمين فرزندان آن آدم هستيم و همين‌طور كه صفات جهشى در نسل‏هاى بعد به توارث باقى مى‏ماند، در نسل اين يك انسان هم در بستر تكامل برخوردارى از روح الهى همچنان باقى ماند.

ايشان مى‏گويند هر جا در قرآن «الانسان» آمده، منظور آدم است. اين «ال» را الف و لام اشاره دانسته‏اند. اين خلاصة نظرية ايشان است. بنا به نظر ايشان، قبلاً انسان‌هايى بودند كه شكل و ظاهر و حركات عاديشان مثل همين آدم بود، ولى از روح الهى برخوردار نبودند. بعد يكى از شاخه‏هاى اين نسل با يك جهش تكامل پيدا كرد. به هر حال نظرية ايشان قابل بحث است.

روايات خلقت انسان ظهور فراوان در اين دارد كه پيدايش آدم از نسل يك انسان‌نما يا امثال آن بوده است. در ميان آياتى كه در اين باره مى‏توانيم به آنها اشاره كنيم، اين آية كريمه است: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون».[iv] مسيحيان به دليل مسألة پيدايش عيسى (ع) بدون پدر، گفتند او فرزند مستقيم خداست و حالا كه پدر معيّنى از بشر براى او سراغ نداريم و تولد انسان هم بدون پدر ممکن نمى‏شود، بنا بر اين پدر او خداست. پس عيسى ابن‌الله است. اين سخن مسيحيت است كه الآن هم مى‏گويند. قرآن گفت نه، عيسى را بايد «عيسى بن مريم» ناميد؛ منتها باردارى مريم بدون دخالت پدر يك معجزه و امری استثنايى و فوق‌العاده است. ولى اين چيزها براى من و شما فوق‌العاده است نه براى خدا؛ براى اين‌كه با مسيحيان در اين باره استدلالى كنيد كه خود آنها هم قبول دارند، از آنها بپرسيد آدم چيست؟ اگر قرار بر ابن‌الله بودن است، حق آدم است كه پسر خدا باشد نه حق عيسى؛ براى اين‌كه عيسى اقلاً مادرى داشت، ولى آدم «خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون».

اگر بخواهيم قرآن را همه‌جا به عنوان كتابی روشنگر قبول كنيم، نه اين‌كه يك‌ جا آن را روشنگر بدانيم و يك جا آن‌قدر آن را بپيچانيم كه حتى علما هم اين معنى را به زحمت از آن بفهمند، ديگر چه توقعى هست؟ در آن زمان كه اصلاً بحثى از اين حرف‌ها نبوده، می‌گويد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَاب» يعنى در يك بستر چند میليون ساله! پدر داشت، مادر هم داشت، و «خَلَقَهُ مِنْ تُرَاب» يعنى يك بستر چند میليون ساله، و اعجازش در روح الهى‏اش بود. انصافاً این با آهنگ فهم قرآن هماهنگی ندارد. خدمت ايشان [سحابى] هم مفصل به صحبت نشستيم و دربارۀ آياتى كه در جهت مقابل از ايشان سؤال كرده بودند، سخن گفتيم. به ايشان و به اين بحث علاقه دارم. به راستى مردی روحانى است؛ به راستى انس با او ايمان‏آور و ايمان‌زاست؛ به راستى معاشرت با او صفا و ملكات روحى را در انسان تقويت مى‏كند. من مكرر به خود اين مرد جليل هم گفته‏ام. ايشان خيلى متواضع‌اند و خيلى هم نسبت به من لطف دارند. به ايشان گفته‏ام كه بسيار مشتاقم كه با هم به سخن بنشينيم؛ نه به خاطر حل مسأله‌ای علمى، بلكه به خاطر لذتی روحانى كه از انس با يك انسان عالم باايمانى چون شما مى‏برم. اميدوارم روزى در خدمت ايشان بنشينيم و بحث را تمام كنيم. ولى در همان چند جلسه من احساس كردم كه آن روح انصافى كه شايستة يك عالِم مُسلِم و مُسلِم عالِم و حتی مسلِم تنها و عالِم تنهاست، ايشان را وامى‏داشت كه آرام‌آرام در اين مقدار از بحثى كه با ايشان پيش رفتيم، تجديد نظرى بفرمايند.

يكى از دوستان سؤال كرده‏اند كه بچه‏ها و فرزندانى كه از آدم و حوا بودند، چگونه به وجود آمدند؟ چگونه تكثير شدند؟ آيا آنها با يكديگر ازدواج كردند؟ بايد عرض كنم از قرآن مطلب صريحى در اين باره به دست نمى‏آيد، ولى در آية اول سورة نساء مى‏گويد: «وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا كَثِيرًا وَنِسَاء»؛ يعنى «از اين آدم و همسرش» ظاهرش اين است كه كس ديگرى در اين پيدايش دخالت نداشته است. بنا بر اين با درصد بالايى ــ گرچه نه قطعى ــ مى‏گويم از قرآن چنین مى‏فهميم كه فرزندان آدم با يكديگر ازدواج كردند؛ اشكالى هم نداشت. چرا اشكالى نداشت؟ براى اين‌كه اين قانون منع ازدواج محارم با يكديگر در وقتى است كه جامعه پيش رفته باشد. شما خودتان مى‏فرماييد قوانين برحسب شرايط اجتماعى دگرگون مى‏شود. بر حسب شرايط محيطى دگرگون مى‏شود. اين هم يكى از آن دگرگونى‏هاى لازم و ضرورى است.

* ولى رواياتى هست دربارة ازدواج فرزندان آدم با اولاد جن و …

من انتظار دارم عادت کنیم به روش علمی. لااقل در همان حد كه در اصول خودمان دليل قطعى را از دليل غير قطعى، حجت قطعى را از حجت ظنى جدا مى‏كنيم، هميشه معيارها را حفظ كنیم. شما توجه داريد كه اين روايات به لحاظ متن خيلى قاطع است، اما به لحاظ سند بسيار درهم و برهم است. اكثر اينها از آن راويان «سم‏دار» دارد. ما در يك بحث فردى فقهى هم نمى‏توانيم به آنها استناد كنيم، چه رسد به يك بحث اعتقادى. شما مى‏دانيد در مباحث اعتقادى، حديث و خبر واحد صحيح، حجت نيست.

* ولى سند اينها مختلف است.

خدا رحمت كند آقاى بروجردى را! از امتيازات درس ايشان در سازندگى ما اين بود كه گاهى پنجاه حديث را با تنظيم سندى براى ما برمى‏گرداندند به پنج حديث و مى‏گفتند كه اينها پنج حديث بيشتر نيست، نه اين‌كه پنجاه حديث متواتر است.



[i]. Charles Robert Darwin

[iii]. سورة مؤمنون، آیة 14.

[iv]. سورة آل عمران، آیة 59.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها