1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
نسبت زیست جهان انقلابی و اصلاح در گفتگو با دکتر علیرضا بهشتی

انقلاب تداوم زيست جهان اصلاحی است

وقتی اصلاحات به بن بست می خورد، باید این مانع برداشته شود. وقتی این مانع برداشته شد، یعنی مثلا نظام شاهنشاهی خودکامه از بین رفت و نظام جدید حاکم شد، حرکت درست این است که دوباره برگردیم به حرکت اصلاحی. برای برخی جریانات سیاسی، این قابل فهم نبود. می پرسیدند یعنی چه که باز گردیم به حرکت اصلاحی؟ فکر می کردند که باید رویکرد و رفتار انقلابی را ادامه بدهند؛ نه به این معنا که از ظرفیت های موجود در جامعه انقلاب کرده استفاده بکنند. اگر این بود، طرزفکر خوبی بود. بلکه به این معنا که هیچ تصوری از نقشه راه پس از برطرف مانع نداشتند. انقلاب خودش ماهیتا نفی وضعیت موجود است و بعد از آن است که باید الگوی جایگزین و بدیل اجرایی و نهادینه شود و این کار پر زحمتی است که باید انجام بشود

احمد عسگری: چگونگی نسبت میان انقلاب به مثابه یک گفتمان و نگرش با رویکرد اصلاح براستی از مباحثی ست که طی تمام 36 سال پس از انقلاب محور منازعه و مناقشه میان نخبگان سیاسی و علمی ما بوده است. به نظر می رسد به دست دادن پاسخی موثق و صحیح به این پرسش، بدون مراجعه به دیدگاهها و جهان بینی نظریه پردازان انقلاب اسلامی چون امام راحل، شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید مطهری و شهید باهنر ممکن و یا دست کم دقیق نخواهد بود. پرواضح است که یادگاران این شهدا هستند که از نزدیک و عمیقا با نظریات آنها آشنا هستند و می توانند راوی نسبت ها و دیدگاههای آنها باشند و نه مدعیان و میهمانان تازه از راه رسیده قطار انقلاب…

دکتر علیرضا حسینی بهشتی، یادگار شهید بهشتی اما در بین تمامی فرزندان شهدای انقلاب بیشترین صراحت لهجه را در بازگویی چالش ها و نقد انحرافات دارد و از همین رو پرونده آسیب شناسی سه دهه انقلاب بدون در میان گذاشتن مسائل مبتلا به با ایشان نمی توانست گویا و مفید باشد. در آخرین ساعات صفحه بندی مجله، دکتر ما را به موزه شهید بهشتی دعوت کردند و در طبقه دوم موزه طی گفتگویی صریح آسیب های گفتمانی و عملی انقلاب و تداوم انقلاب را بیان کردند.

آقای دکتر بهشتی تجربه انقلاب اسلامی ایران را برخی صاحبنظران نخستین انقلاب دوران پسامدرن می شناسند؛ تجربه ای که با شکل گیری یک الگو و خودآگاهی جدید در اذهان ملت ایران همراه بود و البته به استقرار یک نظام سیاسی و نهادسازی نیز منتج گشت. به باور شما بعنوان فرزند و یادگار شهید آیت الله بهشتی بازتعریف خودآگاهی ملت ایران و متمایل شدن آن به سمت ایستارهای زیست جهان انقلابی چگونه شکل گرفت و مولفه های این زیست جهان انقلابی چگونه باید تعریف شوند؟

من خودم انقلاب اسلامی را اینطور می بینم و صرف نظر از اینکه معیار رادیکالیسم یا اعتدال را چه می دانیم – که البته معیار و مقایسه دقیقی برای اتصاف این مفهوم به جریانات سیاسی وجود ندارد – معتقدم انقلاب اسلامی ایران یک پدیده طبیعی است، چون پیامد سلسله ای از وقایع و تحولات گفتمانی است که طی چند دهه شکل می گیرد و به انقلاب اسلامی می انجامد. درست است که زمان وقوع و شکل وقوع انقلاب ها قابل پیش بینی نیست، اما بسترهای آن قابل شناسایی هستند. مثلا درباره انقلاب مشروطه می توان مشاهده کرد که مردم ما از زمانی که با مساله تجدد برخورد کردند و با مفاهیم و مظاهر آن آشنایی پیدا کردند، وضعیت خودشان را با اجتماعات پیرامونی خودشان مقایسه کردند. به همین علت است که نقش و تاثیر یک حادثه تاریخی مثل پیروزی ژاپن بر روسیه آن هم در دوره ای که ایران از روسیه شکست خورده، در شکل گیری این پرسش که چرا آنها توانستند و ما نه و این که ما چرا ما نتوانیم، در تحول نگاه جامعه در دوره ناصرالدین شاه موثر است و همین گونه تغییرات در نحوه تبیین شرایط موجود، منشاء شکل گیری انقلاب مشروطه می شود. این فکر به وجود آمد که ما محکوم نیستیم همین طور که هستیم باشیم و بمانیم. آگاهی هایی که مردم و به خصوص نخبگان از طرق مختلف به دست آوردند، بستر پیدایش مشروطه را می سازد.

به نظر من انقلاب اسلامی بیشترین تاثیر خود را از گفتمان نواندیشی دینی گرفت که در متن همان تحولات دوره مشروطه مجال بروز و ظهور پیدا کرده بود. زمانی که دیگر جریانات فکری اعم از دینی یا غیردینی (مارکسیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و اسلام سنتی) در ارایه الگوی زیستی که اکثریت مردم ایران را به خودش جذب بکند درمانده شده بودند، گفتمان نواندیشی دینی توانایی ارایه الگوی بدیل را داشت. گفتمان نواندیشی دینی، مطالبات تاریخی مردم ما را دربرمی گرفت که می توان در چهار مطالبه اصلی خلاصه کرد: آزادی، استقلال، عدالت و پیشرفت. از طرف دیگر، نواندیشی با هویت ملی ملت ما سازگار بود. این هویت ملی متشکل از دو عنصر است: یکی عنصر دین باوری است. منظورم صرفا اسلام نیست، چون دینداری به اسلام محدود نمی شود. از واژه دین استفاده می کنم و نه مذهب، چون مذاهب مختلفی را شامل می گردد. آنچه که می توانیم بعنوان کانون اجماع همپوش بیشتر ایرانی ها مشاهده کنیم، نوعی دین باوری و خداباوری است که می تواند به اشکال مختلف که بروز کند..عنصر دیگر هویت ملی ما، ایرانیت است که هویت جغرافیای تاریخی مان را در برمیگیرد. گفتمان نواندیشی دینی، با این هویت چهل تکه اما پیوسته، سازگار بود. پیش از وقوع انقلاب اسلامی، بارها نخبگان سیاسی و رهبران اجتماعی خواسته بودند در کشور اصلاحات به وجود بیاورند که هربار با شکست مواجه شد. یکبار جنبش مشروطه را داریم و با شکست عملی مشروطه، یک نظام مستبد که سعی می کند از طریق توسعه آمرانه، نوین سازی کند را داریم. بعد از شهریور 1320 هم نخبگان ما می خواستند از فضای بازی که به وجود آمده بود استفاده کنند و تلاشی بکنند که مجددا با مانع روبرو شدند، اما تلاش آنها به نهضت ملی شدن صنعت نفت منتهی شد. پس از آن کودتای 28 مرداد را داریم و یک دوره خفقان شدید و نهایتا نهضت خرداد 1342. پس از سرکوب آن، نظام شاهنشاهی نشان می دهد متصلب تر از آن است که اصلاحات را در چارچوب خودش بپذیرد و انسداد توسعه سیاسی عیان می شود. بخصوص بعد از جهش قیمت نفت در سال 1353 و بعد از اینکه نتایج زیانبار خودکامگی شاه در همه عرصه ها، حتی در عرصه پیشرفت اقتصادی بروز کرد، همه آن راه ها مسدود به نظر می رسید. پس مطالبات مردم چیزی به جز وضعیت مورد نظر دستگاه حکومت بود و شکل گیری الگوی بدیل و حوادثی که انگیزه های اجتماعی را به طور موثر افزایش می دهد نیز وجود داشت. برای اینکه حرکت اجتماعی شکل گیرد، نقش رهبران حائز اهمیت بسیار است؛ رهبرانی که نماینده الگوی بدیل باشند و در عین حال قابل اعتماد. مردم به رهبرانی اعتماد می کنند که صدای آنها باشند. در آن زمان، اکثریت ایرانیان، پژواک خواسته های خودشان را در بیانات امام خمینی مشاهده می کنند. می بینند که امام فردی است دارای چارچوب و اصول و در نتیجه، قابل پیش بینی. من همیشه گفته ام آن دسته از رهبران سیاسی که قابل پیش بینی نباشند، قابل اعتماد هم نیستند؛ انسان هایی که زیگزاگی حرکت می کنند و شما نمی دانید در حرکت بعدی، جهت گیری شان چه خواهد بود، اصلا توانایی رهبری یک جنبش را ندارند. رهبران جنبش های اجتماعی کسانی هستند که بشود به آنها اعتماد کرد. حرف شان را راحت و صادقانه می زنند، ایستادگی دارند، مقاومت می کنند و هر ریسکی را هم حاضر هستند به جان بخرند. اینها می توانند رهبری یک نهضت یا جنبش را بر عهده بگیرند. بنابراین، پدیده ای که بعنوان انقلاب اسلامی ایران رخ می دهد، در ادامه حرکت اصلاح طلبانه است. وقتی اصلاحات به بن بست می خورد، باید این مانع برداشته شود. وقتی این مانع برداشته شد، یعنی مثلا نظام شاهنشاهی خودکامه از بین رفت و نظام جدید حاکم شد، حرکت درست این است که دوباره برگردیم به حرکت اصلاحی. برای برخی جریانات سیاسی، این قابل فهم نبود. می پرسیدند یعنی چه که باز گردیم به حرکت اصلاحی؟ فکر می کردند که باید رویکرد و رفتار انقلابی را ادامه بدهند؛ نه به این معنا که از ظرفیت های موجود در جامعه انقلاب کرده استفاده بکنند. اگر این بود، طرزفکر خوبی بود. بلکه به این معنا که هیچ تصوری از نقشه راه پس از برطرف مانع نداشتند. انقلاب خودش ماهیتا نفی وضعیت موجود است و بعد از آن است که باید الگوی جایگزین و بدیل اجرایی و نهادینه شود و این کار پر زحمتی است که باید انجام بشود.

پس ما از ذهنیت نخبگان سیاسی و رهبر کبیر انقلاب چگونه نسبتی میان زیست جهان انقلابی و زیست جهان اصلاحی می توانیم استخراج کنیم؟! یعنی از این منظر انقلاب یک مقدمه برای اصلاح است یا اصلاحات در تداوم انقلاب قابل طرح است؟

 من این دو پدیده، یعنی اصلاح و انقلاب را دو مساله متباین به این معنا که در تضاد با یکدیگر باشند نمی بینم بلکه در ادامه همدیگر می بینم: جایی که دیگر امکان اصلاح نیست، شما مجبور به انقلاب می شوید. یعنی مسیر دگرگونی و اصلاح امور آنچنان سد می شود که راه بر هرگونه اصلاحاتی بسته می شود و مجبور هستید انقلاب بکنید. وقتی که انقلاب کردید طبیعی ست که اگر اندیشه اصلاح جامعه را داشتید دوباره برمیگردید به مسیر اصلاح طلبی؛ اما اگر صرفا به دنبال جابجایی قدرت باشید، اینجا دیگر اصلاحات و حتی تداوم انقلاب بی معناست. اینجا همان چیزی اتفاق می افتد که به قول شهید بهشتی، مظلوم دیروز به ظالم امروز تبدیل می شود. اگر برنامه ای برای اصلاحات پیش رو وجود نداشته باشد، چه چیزی از انقلاب می خواهد ادامه پیدا کند؟! آشفتگی ها؟ بی قانونی ها؟ یا می خواهد نظم جدید و تازه ای جایگزین شود که معنای انقلاب هم همین است. ما به حالت نخست می گوییم شورش و براندازی.

اتفاقا شهید بهشتی در یکی از سخنرانی های خود به این موضوع اشاره می کند و می گوید اگر عنوان ” الثوره ” به انقلاب ما اطلاق می شود معنایی دقیق نیست، بلکه انقلاب به معنای دگرگونی هایی است که باید در نهادهای اجتماعی صورت گیرد. ثوره صرفا یک شورش است و براندازی. انقلاب یعنی اینکه شما بیایید و تاکید کنید که آن نهادها باید اصلاح شوند و برای اصلاح آنها تلاش بکنید.

 یکی از حقوقدانانی که در ماههای نخست انقلاب به رسیدگی پرونده ها در دادگاههای انقلاب کمک می کرد برای من تعریف می کرد که در آن دوره، دادگاههای انقلاب هیچگونه تمرکز مدیریتی نداشتند و شورای انقلاب هم در مجموع با روند دادگاههای انقلاب مشکل داشت و برای مهار آن تلاش می کرد، اما نهایتا کار خارج از دست شورای انقلاب بود. چندین بار جلساتی گذاشتند با حضرت امام و امام هم اقداماتی کردند اما بعضی از افراد بودند که کاملا خودسرانه عمل می کردند. ایشان نقل می کرد که ما رفتیم پیش آقای بهشتی و گفتیم ما می بینیم که اسلامی که شما به ما یاد دادید با آن چیزی که دارد در دادگاههای انقلاب انجام می شود تفاوت ماهوی دارد. بالاخره اسلام آن است یا این؟ شهید بهشتی می گوید ما قبول داریم این کارها خلاف اسلام است و داریم تلاش می کنیم این تخلقات و رویه ها را متوقف کنیم، اما توجه داشته باشید که بخشی از این مسائل، در روزها و هفته های اول، نتیجه طبیعی انقلاب است، چون انقلاب یک توفان است. با این همه، مردم برای همیشه نمی توانند در توفان زندگی کنند.

  فکر می کنم خود این نقل قول به اندازه کافی گویا باشد. برای همین، به نظر من، انقلاب صرفا برطرف کننده یک مانع است و در یک دوره کوتاه کارآیی دارد، اما بعد از آن نوبت نقشه راه و آن چیزی که به جای انقلاب می آید، یعنی آرمان های انقلاب، است که برخواسته از گفتمان و اندیشه اصلاحی است و آینده انقلاب را رقم می زند. حتما شما یک الگو یا الگوهای جایگزین دارید و براساس هنجارهایی  که در آن الگو به عنوان آرمان مطرح است، نظامی نو ساخته می شود.

 خوب به طور مصداقی اجازه می خواهم که اشاره ای به مولفه های چهارگانه مطرح شده از سوی حضرتعالی داشته باشم در وهله نخست مسئله آزادی. تبییین آزادی سیاسی و اجتماعی در گفتمان انقلاب با چالشهایی مواجه بوده است البته سوای چالشهای امنیتی و سیاسی دهه نخست در میانه دهه چهارم انقلاب نیز هنوز حدود و ثغور آزادی سیاسی به عنوان یکی از مولفه های اصلی گفتمان انقلاب تبیین نشده است و چالشهای جدی در مورد آن وجود دارد. اما من باورم این است که رهبران و پیشگامان انقلاب نظیر شهید آیت الله بهشتی بیش از نخبگان سیاسی رویکردشان به این سمت بود که ما با برداشت متن جامعه این گفتمان انقلاب را تفسیر و عینیت ببخشیم به باور شما مسیری که طی شده و آسیبی که به این بنیان فکری انقلاب در عینیت وارد شده است ناشی از برداشت های خاص بوده است یا تبیین نشدن آزادی؟!

 تبیین اینگونه مفاهیم مثل آزادی صرفا کار نخبگان سیاسی نیست، بلکه باید حاصل یک گفتگوی جمعی باشد و البته بستر این گفتگوهای جمعی، وجود آزادی بیان است یعنی فراهم کردن بستری که گفتگوهای آزادانه و نقادانه انجام بشود تا آنچه که ما به آن می گوییم عقلانیت جمعی، شکل گیرد. علت مهم و بنیادین عدم تحقق آرمانهایی که در انقلاب مطرح بود که در آن چهار عنوان خلاصه کردم، این است که بستر لازم برای تحقق آنها که عقلانیت جمعی است، فراهم نشد. خطای بزرگی که صورت گرفت این است که به تدریج از عقلانیت جمعی دور شدیم و به جای نهادینه ساختن و فراهم کردن سازوکارها وساختارهای لازم برای عقلانیت جمعی، عملا آن را کنار گذاشتیم و سعی کردیم با دیدگاهها و سلیقه های شخصی، فردی و جناحی کشور را اداره کنیم. در عین حال باید توجه داشت که قطعا آزادی در هیچ نظریه و دیدگاهی نامحدود نیست، اما این محدودیت ها باید روشن شود. از آنطرف هم آزادی از یک حدی که پایین تر بیاید معنی پیدا نمی کند و باید یک حداقل هایی را رعایت شود. آزادی و ارج نهادن به آن در ادامه احترام گذاشتن به تعددگرایی و تنوع گرایی موجود در جامعه هست. هیچ جامعه ای را پیدا نمی کنید  که الگوهای زیستی متنوع و متعددی در آن وجود نداشته باشد. دست کم در جهان معاصر اینطور نیست. آنچه که از دیدگاه شهید بهشتی میتوانم مطرح کنم این است که جامعه آرمانی که ایشان به دنبالش بود جامعه ای است که در آن مفهومی که اسلام از انسان مطرح می کند بتواند تبلور پیدا کند. بر این اساس، انسان موجودی است انتخابگر که باید آزادانه و آگاهانه انتخاب کند و مسئولیت آن انتخاب را هم بپذیرد. ولی اگر شما آزادی و آگاهی را از او بگیرید دیگر انتخاب و مسئولیت معنایی ندارد. به قول ایشان اسلام پیرو چشم و گوش بسته نمی خواهد، پیرو آگاه و چشم و گوش باز می خواهد. به تعبیر امام علی (ع)، پیرویی که زبان داشته باشد و روند کار حکومت و جامعه را رصد کند و بتواند آن را آزادانه نقد کند. جمهوری اسلامی چنین شهروندانی میخواهد. حالا اگر این مفهوم از انسان بخواهد تحقق پیدا کند، باید تا آنجا که میتوانیم دامنه آزادی را گسترش بدهیم نه اینکه آنرا محدود کنیم و نه آنکه صرفا در در حوزه های معینی محدودیت ها را برداریم، با این خیال و گمان که می توانیم انسان ها را به زور هدایت کنیم و بلکه موظفیم آنان را به هر قیمتی به راه راست هدایت کنیم و به بهشت ببریم. این تفکر مغایر با آن چیزی است که در نهضت ما مطرح شد و بر اساس آن انقلاب شکل گرفت.

تا صحبت از آزادی می شود می گویند مگر میخواهید بی بند و باری در جامعه به وجود بیاید؟ اما آیا هر آزادی مساوی با بی بند و باری است؟ این که فرد آزاد باشد بنویسد، حرفی بزند و یا نقدی وارد کند مساوی با بی بند و باری است؟ چه چیزی باید مرز بی بند و باری و آزادی را تعیین کند؟ قانون. قوانینی که ما الان داریم و آزادی ها را محدود می کند، قوانینی است که به لحاظ محتوایی خیلی کشدار است و هر تفسیری را بر می تابد. مثلا گفته می شود که آزادی که مخل مبانی نظام، انقلاب و دین نباشد. آیا هر نقدی را می توان گفت که مخل مبانی اسلام است؟ حتی یک تفسیر جدید از دین میتواند مخل مبانی اسلام تفسیر  شود. اینجاست که جلوی آزادی در تفکر و اندیشه گرفته می شود و دیگر نمی توان انتظار گفتمان پویایی را داشت که دائما خود را با شرایط جدید در دنیای متحول و به طور فزاینده متغیر کنونی وفق بدهد و خود را پاسخگوی نیازهای بشری بداند. جالب این است که در تاریخ تمدن اسلامی مشاهده می کنید دوره های شکوفایی فکری زمانی است که حاکمان، از این فکر که بخواهند طرفدار خوانش خاصی از اسلام باشند دست کشیدند. مثلا نهج البلاغه سید رضی در چنین دوره ای نوشته  میشود و سید رضی از اینکه امکان طرح مسائل به صورت آزاد وجود دارد، تمجید و تعریف می کند. اما آن دوره ای که خلیفه میخواهد طرفدار تفکر معتزلی یا اشعری باشد و آن را رواج بدهد و طرف مقابل را نابود کند، همان دوره ای است که تمدن اسلامی در یک سکوت مرگبار فرو رفته و دیگر از آثار علمی خیلی برجسته در جامعه خبری نیست. این تجربه را در یکصدساله اخیر هم داشته ایم. دوران مشروطه با همه آشفتگی هایش، به خاطر آزادی هایی که بود، آثار فکری قابل توجهی از خود به جا گذاشت. یا شهریور 20 که با فروپاشی دیکتاتوری رضاخان، فضای بازی به وجود آمد که برخی از بهترین آثاری که ما در فرهنگ ایرانی و اسلامی سراغ داریم متعلق به آن دوره است. عملا تجربه تاریخی نشان داده که وقتی جامعه را در اظهار نظرها آزاد گذاشتیم و چوب تکفیر و تفسیررا به سر نوآوران نزدیم، این طور نبوده که نظام از هم گسیخته شود و مثلا باور دینی در میان مردم باقی نماند. تجربه تاریخی، عکس آن را نشان داده است.اگر جامعه ای داشتیم که در آن آزادی ها از آنچه که امروز هست بیشتر محترم شناخته میشد، می توانستیم پیشرفت های چشمگیری داشته باشیم.

یکی از وجوه همین آزادی می تواند همین دسترسی از فرصت های برابر باشد. تصور این است که در چهار دهه ای که از انقلاب اسلامی پشت سر گذاشته ایم به صورت یکسان نتوانسته ایم به عدالت اجتماعی و اقتصادی نگاه کنیم هر چند در دهه نخست انقلاب و به رغم شرایط خاص دوران جنگ عدالت اجتماعی و اقتصادی و حتی توسعه عادلانه به مثابه یکی رویکرد کلان  در دستور نخبگان سیاسی ما بود اما ظرف دهه دوم، سوم و همین امروز عدالت اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک اولویت مورد تاکید نیست  شما دلیل کمرنگ شدن این دو و مولفه هایشان را چه می دانید؟! 

آنچه که در ظاهر میتونیم مشاهده کنیم این است که بیشتر متولیان عدالت گستری، فهم عمیق و همه جانبه ای از مفهوم عدالت نداشته اند. در بسیاری از موارد وقتی صحبت از عدالت می شود متوجه می شوید که منظور افراد از عدالتخواهی، امداد رسانی به افراد ضعیف است، در هر حالی که کم شدن فاصله بین فقیر و غنی نتیجه سیاست های عدالت محور است و نه خود سیاست عدالت محور. یعنی فرصت های برابر در اختیار افراد قرار می گیرد و آنها در برابر قانون برابر هستند و دیگر مهم نیست که ارتباطات جناحی، فامیلی، خویشاوندی، نژادی و مذهبی شما چیست. مسئله این است که به عنوان شهروند، حقوق برابر و فرصت های برابر در اختیار شما قرار می گیرد. حال این که از این فرصت ها استفاده می کنید یا نمی کنید، مسئله ای دیگری است. به هر حال دولت موظف است این کار را انجام دهد. من فکر می کنم آنچه که در ظاهر قضیه می توانیم بگوییم این است که اکثر متولیان امر، درک عمیقی از صورت مساله عدالت اجتماعی نداشته اند. البته گاه دغدعه عدالت خواهی داشته اند، اما چون اساسا این شناخت و درک نسبت به موضوع وجود نداشته، آن را با چیزهای دیگری اشتباه گرفته اند.

برای نمونه، نگاه کنید به این شیوه پرداخت یارانه ها. کمتر کسی است که شک داشته باشد که حذف یارانه ها کاری است که باید انجام میشد. اما تصور غلطی که وجود داشت این بود که باید کاری بکنیم که آن را به طور مستقیم در اختیار شهروندان قرار دهیم تا با آن گذران زندگی بکنند و نام آنرا گذاشتیم سیاست عدالت محور! خوب این کجا و آن تفکری که می گوید باید در جهت ارتقا توانمندی های شهروندان حرکت کنیم، در اختیارشان فرصت های برابر قرار دهیم  و زمینه سازی و بستر سازی کنیم تا بتوانند به عنوان نیروی مولد وارد بازار کار شوند و درآمد حاصل از حذف یارانه ها را در خدمت رونق کسب و کار در عرصه ملی گذاشت کجا.

 در نتیجه کاری که با پرداخت یارانه ها انجام شد، طبق آماری که چند وقت پیش منتشر شد، نشان داد که که نه تنها فاصله فقیر و غنی کمتر نشده بلکه بیشتر هم شده است. خوب این چه سیاست عدالت محوری بود؟ این همان عدم شناخت نسبت به مسئله عدالت است.

این در حالی صورت می گیرد که ما در تدوین قانون اساسی از اندیشه های شهید بهشتی و السابقون انقلاب تاکید زیادی بر آرمان عدالت اجتماعی داشتند بنابراین دسته کم هیچ دوره ای  حتی نخبگان سیاسی خارج از قدرت این اتهام را وارد نکرده اند رویکردهای دولت و ساختار حاکم تکلیفی به عدالت ندارد اما این آسیبی که به عدالت وارد شده به شرح مصداق قابل شناسایی بوده با باور شما اگر در همان متن گفتمان و انقلاب و همان قانون اساسی را مرور کنیم زمینه های اجرای سیاست عدالت محوری تا چه میزان لحاظ شده است زمینه های اجرای سیاست عدالت محوری تا چه میزان لحاظ شده است یعنی آیا ما کاستی هایی در این زمینه داشتیم و یا بعد از تنظیم قانون اساسی و اصلاح آن شرایط دیگری پیدا کردیم؟!

باید توجه داشته باشیم که برای ترسیم سیاستگزاری ها، تفسیر و تشخیص شخصی من و امثال من در رابطه با اینکه چه کاری عادلانه و یا ناعادلانه هست،  نمی تواندتعیین کننده باشد. اینها مواردی است که باید جزء به جزء در حوزه های علمی مختلف مطرح شود و مورد بحث و گفتگوی آزادانه و نقاد قرار گیرد تا تبیین شود. در شرایط کنونی که ما در قرن بیست و یکم قرار داریم، اولا ببینیم دیگر جوامع چه تجربیاتی داشته اند. ببنیم اینها کدامشان با ملاک ها و معیارهای هویتی ما سازگار هست و از آنها بهره ببریم. این اتفاق هیچوقت نیفتاد، یعنی بحث هایی که در مورد عدالت شد در حد کلی گویی باقی ماند و یا اظهار نظرهای شخصی بوده است. فردی تریبونی در اختیار داشته و دغدغه های ذهنی، تجربه های شخصی و یا مطالعات محدود خود را بیان کرده است. واقعیت این است که که این مفهوم عدالت، هیچ گاه به حوزه تفکر جمعی وارد نشده است.

 نکته دیگر این که درست است که این مساله جزء دغدغه های اصلی بنیانگذاران نظام و تدوین کنندگان قانون اساسی بوده، اما آیا هیچ وقت دغدغه اجرای بدون تنازل قانون اساسی هم وجود داشته است؟ دغدغه اجرای کامل قانون اساسی به عنوان منشور این انقلاب، مدتهاست به محاق رفته است. بخش هایی از قانون اساسی اجراء می شود و بخش هایی نه. این در حالیست که قانون اساسی یک مجموعه است و اگر قرار است اجرا بشود باید کل مجموعه اجرا بشود تا معنا پیدا کند. بعضی وقتها که دیدیم در عمل مشکلاتی پیش آمد، برخی از اصول قانون اساسی را نه تنها به تعطیلی اش رضایت دادیم بلکه قلب معنا کردیم. این به راحتی انجام شد بدون اینکه مورد نقادی و بحث و گفتگو قرار بگیرد که آیا این قلب معنا اصلا با روح قانون اساسی سازگاراست یا نه و براساس چه مبنایی صورت گرفته؟ فکر می کنم مشکلات ساختاری ما بیشتر از این بوده که اجازه بدهد این بحث ها شکل بگیرد و بعد بر اساس آن سیاست گذاری صورت بگیرد. این مباحث اغلب در حد مناقشات و مجادله هایی در سطح مباحث مطبوعاتی باقی ماند. به ندرت یک حزب یا گروه و کاندیدای را پیدا می کنید که به طور جدی بگوید که من برای تحقق این چند اصل قانون اساسی که تا به حال تعطیل شده برنامه دارم و بر این اساس میخواهم حرکت کنم. معمولا در حد شعارهایی که یک دوره مصرف خاص یعنی انتخابات است مطرح شده و بعد از آن هم هیچکس نتواسته از آن فرد منتخب طلب پاسخگویی بکند تا معلوم شود چه کار کرده است. بنابراین اصلا زمینه ظهور چنین مباحثی هیچوقت فراهم نشده است. در بهترین شکلش این بوده که در دوره هایی که فضای دانشگاهها و حوزه های علمیه بازتر بوده، مباحثی در شکل انتزاعی و در یک فضای محدود آکادمیک و یا در سطوح ژورنالیستی مطرح و بعد کاملا فراموش شده است. به نظر می آید ما تا آن مشکلات ساختاری را حل نکنیم، نمی توانیم برای توسعه عادلانه و تحقق گفتمان انقلاب بسترسازی کنیم.

وجه سوم گفتمان انقلاب اسلامی که اشاره فرمودید می توانیم آنرا ضمن آرمان پیشرفت شناسایی کنیم یکی از محورهای منازعات فکری بین نخبگان سیاسی و دانشگاهی همواره این بوده که آیا باید پیشرفت را باید بر پایه توسعه و در واقع متدی که برساخته ذهنی و عینی جوامعه توسعه یافته و غربی هست پیگیری کرد یا الگو و شکل جدیدی از الگوی توسعه در انداخت. فراز و فرود این منازعه شاید با پیروزی خود انقلاب اسلامی همزمان شروع شد یعنی از انقلاب تا به امروز این منازعه در جریان بوده که آیا ما می توانیم به الگوی جدیدی از پیشرفت برسیم یا نه به باور شما در گفتمان انقلاب پیشرفت چگونه تفسیر می شود؟!

ببینید دهه هاست که صحبت از «الگوهای» توسعه می شود و دیگر یک الگوی ثابت نیست که در همه جهان به آن بسنده بشود و جامعه در جهت تحقق آن حرکت کند. توسعه محتوایی دارد که آن را نمی توان نادیده گرفت، اما قالب هایی دارد که در زیست بوم های منفاوت به شکل های مختلف در می آید. در مورد الگوی توسعه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حداقل می دانیم بیش از دو یا سه دهه هست که این مبحث جا افتاده که هر کشوری باید الگوی توسعه خود را تبیین کند. این الگو خودش نیازمند این است که به اصول عملی متکی باشد و طبق یک نوع گزینش علمی و کاربردی. اما بهترین الگوها، با وجود فرایندهای تصمیم گیری غیرعقلانی، نتیجه نمیدهد. نمی شود هر مطلبی را هم به شکل فرمایشی صادر کرد بدون این که در یک بستر نقادی قرار گرفته باشد. مثلا مدت هاست این بحث شده که توسعه باید متوازن و همه جانبه باشد و در حوزه های مختلف تحقق یاید. نمی توانیم در یک حوزه هایی که ممکن است ساماندهی آن، اقتدار ما را زیر سوال ببرد توسعه تعطیل بشود و در آن حوزه هایی که ما تشخیص می دهیم توسعه صورت بگیرد. یا در برنامه هایی که ارائه می کنیم به یک جمع محدود و معقول تکیه بکنیم و بقیه را ملزم بکنیم که آن الگوی توسعه را عمل کنند. این که می گویم عقلانیت جمعی شاه کلید حل مشکلات ماست یعنی نظریه های مختلف توسعه مطرح شود و همه آگاهی یابند، گروههای مختلف وارد بحث می شوند و الگوهای مورد نظر خودشان را ارائه می دهند و مورد نقد و بررسی قرار گیرد و بعد وقتی میخواهد کار از عرصه نظر به عمل وارد شود، با سازوکاری روشن، مشخص شود که کدامیک الگوی توسعه کشور است. این را از طریق نهادهای انتخابی و آزاد انجام می دهیم و مردم و اکثریتی که می تواند در قالب مجلس و یا هر قالب دیگر شکل می گیرد، الگویی که مناسب است را تعیین می کنند. بعد از آن که مصوب می شود و به عنوان قانون در می آید، نوبت به نظارت عمومی بر آن است. چون چنین الگویی براساس فرایندی عقلانی و جمعی استوار شده، به آزمون و خطا جلو متکی نخواهد بود. ولی به هر حال در عمل یک جاهایی این الگو مشکلاتی دارد و این نیاز به یک دیده بانی عمومی دارد که مطبوعات رسانه ها احزاب، شوراها و … می توانند انجام دهند. به همین دلیل است که چهار مطالبه ملی که عرض کردم، در هم تنیده است، یعنی شما تا آن آزادی را نداشته باشید، بحث و تفحص در این زمینه و بیان مفاسد احتمالی که  به بار آمده، عملا ممکن نخواهد بود. می دانیم که فساد یکی از معضلات مهمی است که همواره مانع پیشرفت کشور ما شده است. فساد ساختاری و سیستماتیکی که هر بار در نظام های سیاسی که بر کشورحاکم شده رشد کرده و به تدریج نهادینه شده، آنقدر که قبح فساد از بین رفته و به عنوان هنجار شناخته میشود. عدم توجه به این که این چهار مطالبه باید باهم تحقق یابد تا کشور به وضعیت بهتری ارتقا کند، بسیار ضروری است. بنابراین، عرضم این است که ما هیچوقت نمی توانیم نتایج استقلال، آزادی عدالت و پیشرفت را بدون محقق شدن متوازن آنها، مشاهده کنیم. کشوری که آزادی ندارد، استقلال ندارد؛ کشوری که استقلال نداشته باشد، نمی تواند آزادی داشته باشد؛ در کشوری که عدالت در آن نباشد، آزادی نیست و کشوری که شهروندانش از آزادی و عدالت محروم باشد، روی پیشرفت را نخواهد دید. اینها همه باید باهم محقق شود. در تاریخ می بینیم دوره هایی شهروند ایرانی فکر می کرده می توان یک نظام خودکامه داشته باشیم که در جهت پیشرفت کشور کار کند. ما در اندیشه سیاسی، این را خودکامگی خیرخواهانه می نامیم. در کجای دنیا یک خودکامه خیرخواه توانسته کشورش را به توسعه متوازن و پایدار برساند که حالا ما به دنبال آن باشیم؟ به تاریخ که نگاه می کنیم، در هیچ کجای دنیا این اتفاق نیافتاده است. بنابراین، تا عقلانیت جمعی بر کشور حاکم نشود، در یک دور باطل خواهیم ماند که مسبب آن، همین طرز فکرهای غلط است.

در نهایت آقای دکتر مسئله ای که باقی می ماند تمهید عنوان و در واقع شکل جمهوریت و اسلامیت تمهید ساختاری که هم جمهوریت و هم مردمسالاری شریعت را با هم داشته است از سوی عارف پیر جماران و از سوی نظریه پردازان انقلاب اسلامی نظیر شهید آیت الله بهشتی تاکید بسیاری بر تشخیص جایگاه مردم دارد و این که مردم باید تعیین کننده حدود و ثغور حرکت کشور باشند ما شاید در دگرگونی ارزشی که ظرف سه دهه گذشته داشتیم به یک معنا به این سمت جامعه ما متمایل شده که رفاه، امنیت و آسایش به عنوان یک خواست مطالبه مطرح می کند آیا به رسمیت شناختن مطالبات و نیازهای جدید را می توان جزء بطن و حقیقت گفتمان انقلاب اسلامی شناخت و باید به صورت عرضی با آن کنار آمد اگر از درون گفتمان انقلاب اسلامی به جامعه همین امروز چطور میشود گفتمان انقلاب را عرض کرد که با نیازها و خواست جامعه که یکسری دگرگونی ها و تحولات را در خودش دیده کنار آمد؟!

آن مطالبات چهارگانه میتواند تفاسیر جدیدتر و روزآمدتری داشته باشد و گرنه مطالبات همان مطالبات است. وقتی صحبت از رفاه می شود، صحبت از پیشرفت است. وقتی که امنیت میخواهید، صحبت از مطالبه ای به نام آزادی است چرا که هر شهروند جامعه نوین میخواهد آزاد باشد و امنیتش توسط شما مورد تجاوز قرار نگیرد. پس ممکن است که این مطالبات بنابه مقتضیات روز فربه تر شده و یا اشکال جدیدی پیدا کرده باشند ولی در اصل، مطالبه ها یکسان بوده اند و در طول مبارزه یکصد ساله مردم ایران همیشه مطرح بوده اند و فکر نمیکنم هیچ جامعه ای بشود که پیدا کرد که بدون تحقق مطالباتش، بتواند به فعالیت برای پیشرفت و بهروزی خودش بپردازد. نکته جالب این است صحبتهایی که میکنیم، چه سوال هایی که پرسیده می شود و چه جواب هایی که داده می شود، با سوال و جواب های دوران مشروطه تفاوت ماهوی ندارد. این نشان می دهد سوال ها و مساله ها سر جای خودشان هستند و ما هنوز نتوانسته ایم گامهای لازم را برداریم و حداقل بگوییم که ما یک قدم از آن سوال ها جلوتر رفته ایم. از اینجا معلوم می شود که این مطالبات هنوز سر جای خود هستند و هنوز پاسخ داده نشده اند.


دیدگاه‌ها