1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
گفتگو با مرحوم حبیب‌الله شفيق/ قسمت دوم

شهيد بهشتی و هيئت‌های موتلفه اسلامی

در بعضي از جلسات مطرح شده بود كه ما بايستي فكري كنيم كه خانم‌هايي كه چادرشان را برمي‌دارند چه نوع حجابي داشته باشند كه هم وظيفه‌شان را انجام داده باشند و هم اينكه حالا كه چادرشان را برداشته‌اند حجاب نامناسبي نباشد. شهيد بهشتي و ساير دوستان ايشان اعم از آقاي هاشمي رفسنجاني،‌ شهيد مطهري و دیگران، يكي از موضوعاتشان اين بود كه ما بايد يك الگويي را در نظر بگيريم؛ يعني زماني كه خانمي نخواست چادر سرش باشد اين الگو به عنوان الگويي كه اسلام مي‌پسندد و در جامعه‌ي اسلامي مناسب است معرفي شود. اين مسئله منجر به اين شد كه چند نفر از خانم‌ها رفتند خارج، در محضر حضرت امام در نجف و لباسي را كه تهيه كرده بودند پوشيدند و حضرت امام هم تأييد كردند كه اين لباس مورد تأييد است و اشكالي ندارد

 

عليرضا بهشتي: در بعضي از مصاحبه‌ها يا نوشته‌ها و اسنادي كه باقي مانده ظاهراً اختلاف نظري بين مرحوم بهشتي و آقاي انواري در مورد ترور منصور وجود داشته است. البته شما در گذشته اشاره كرديد که اصلاً آقاي انواري به طور مستقيم در ارتباط با ترور منصور تأثير داشتند. محبت بفرمایید اين نكته را توضیح دهید كه ابهامي باقي نماند.

حبیب‌الله شفيق: اما آنچه كه در ارتباط با قتل يا ترور حسنعلي منصور در ذهن من هست اين است كه در شوراي مركزي جمعيت مؤتلفه وقتي به اين نتيجه رسيديم كه ديگر با تبعيد امام (ره) به تركيه كار از اطلاعيه و اعلاميه و سخنراني در جامعه گذشته است، تقاضا اين بود كه عليه نظام موجود يك اقدام عملي انجام گيرد که طبق آنچه قبلاً خدمتتان عرض کردم تصمیم به تشکیل یک کارگروه ویژه گرفته شد با نام «گروه حاد» که مثلاً‌ اگر بنا باشد حتي در يك محلي جمع شوند و شعاري بدهند چنانچه اين‌ها توسط رژيم دستگير ‌شدند و زنداني‌هاي طويل‌المدت به اين‌ها خورد از قبل این آمادگی را داشته باشند. هرگاه در ساواك و همچنين در زندان قزل قلعه یا در زندان عشرت‌آباد یا زندان قصر بازجويي از ما صورت می گرفت راجع به اين جلسه‌ي حاد هم از ما سؤال و جواب می شد. يك شب در زندان قزل قلعه كه فكر مي‌كنم حدوداً در تاریخ 12/12/1344 بود (چون ما دوازدهم اسفندماه 1343 بازداشت شديم و در دوازده فروردين سال  1344 آزاد شدیم كه از قضا بيست و يكم فروردين همان سال هم سوء قصد به شاه در كاخ مرمر صورت گرفت) در همان شب سيزدهم يا دوازدهم اسفند 1344 بعد از نماز مغرب و عشاء من را بردند و خيلي هم کتک زدند كه تا ساعت يك و دو بعد از نيمه شب اين شكنجه‌ها طول كشيد و از من مي‌خواستند كه در آن جلسه‌ي حاد چه تصميماتي گرفته شد و چه كساني در آن جلسه بودند. اگر من از آنچه مي‌دانستم اعترافي مي‌كردم نه تنها آن تعداد دوازده نفري كه در ماجراي قتل حسنعلي منصور دخيل بودند پرونده‌شان توسعه پيدا مي‌كرد بلكه ممكن بود كه ديگر دست از سر تعدادي از روحانيون شوراي مركزي هم كه تا آن زمان هنوز نامشان مطرح نبود برندارند. يعني خيلي‌ها بازداشت مي‌شدند و نهايتاً ما هم حكم سنگين‌تري را به عنوان جريمه متحمل مي‌شديم. خدا آن شب به من لطف كرد كه اعتراف نكردم. در اين حد خاطرم است كه وقتي به سلول بند يك قزل قلعه وارد شدم آقاي سيدمحسن اميرحسيني که يكي از همان برادران بازداشتی بود با ناراحتي و هيجان از من پرسيد مهدي چه كردي؟! كه من با همه‌ي آن ناراحتي كه داشتم خنديدم و گفتم بخند! خوشحال باش. به اين معني كه چيزي نگفتم. فرداي همان شب آمدند سلول حاج‌آقاي انواري كه ردیف روبروي سلول من سه تا آن‌طرف‌تر بود و ایشان را بردند. همه فكر كردند كه دارد آزاد مي‌شود. اين بنده خدا هم هر یک از وسايلش را به یکی از بچه‌هايي كه داخل بند بودند هديه داد از بالش و … و بعضي هم شماره تلفن به ايشان دادند كه مثلاً‌ با ما حتماً تماس بگير و از اين حرف‌ها. وقتي رفت ساعت دو بعدازظهر راديو اعلام كرد پرونده‌ كساني كه در قتل حسنعلي منصور شركت داشتند به دادگاه نظامي ارجاع داده شد كه وقتي نام افراد را خواندند اسم آقاي انواري هم جزو آن افراد بود.

از آن جلسه‌ي «حاد» از کسانی که قرار شد با گروه همکاری کند يكي از برادران شوراي مركزي یعنی حاج مهدی عراقي که بعداً هم شهید شدند. گروهي كه براي كار ترور و دیگر فعاليت­های حاد تصمیم گیری می کردیم – تا این حد كه ما آمادگي ترور شاه را هم داشتيم – برنامه را طوري ترتيب داديم كه يك گروه بروند و چنانچه كار به بن‌بست خورد همان گروه درگیر ماجرا باشند و باقي تشكيلات به هم نخورد.

قرار بود يكي از افراد دستگاه كه از دنيا رفته بود و حالا اسمشان را هم يادم رفته است، فردايش تشييع جنازه شود. قرار بود تشييع جنازه از مدرسه سپهسالار صورت بگيرد تا سر چهارراه سرچشمه و آنجا جنازه را در ماشين بگذارند. يعني در يك تشييع جنازه‌ي رسمي این کار صورت بگیرد. اين زماني بود كه علماء شهرستان‌ها را هم ما به تهران آورده بوديم و حضرت آيت‌الله ميلاني هم آنجا در حدود شميران در منزل يكي از روحانيون تشریف داشتند. آن شب ما با ایشان تا ساعت دو بعد از نيمه شب صحبت مي‌كرديم كه از ايشان مجوز بگيريم بابت شلوغ‌كاري در تشييع جنازه‌ي فردا صبح. آقاي ميلاني فرمودند كه تشخيص موضوع با خود مكلف است و ما مي‌گفتيم كه اجازه‌اش با مجتهد است چراكه ممكن است پيشامدي شود و خوني ريخته شود و ضرب و جرحي صورت بگيرد كه اين نياز به اجازه‌ي مراجع دارد. نهايتاً ما اين مجوز را از ايشان گرفتيم و فردايش هم يك كارهايي انجام شد ولي چون طول كشيد برنامه‌اي كه مورد نظر ما بود انجام نشد فقط يك سري كارهايي صورت گرفت كه بازتاب آن هم در روزنامه‌ها منعكس شد. در هر صورت مي‌خواستم بگويم كه ما تا چه حد به گرفتن مجوزها از مراجع تقليد مقيّد بوديم. در هر صورت تصميم كار عمليات نظامي و يا عمليات ترورآميز توسط شوراي مركزي به همراهي همان گروه روحاني تصميم‌گيري مي‌شد. آقاي انواري در مسجد چهل تن كه مسجد كوچكي بود پيشنماز بودند و صحبت مي‌كردند و دو سه مرتبه صحبت ايشان تند شده بود كه اين‌ها را بايد زد و كشت كه اين برادران هم بهترين راه را اين ديده بودند كه با ايشان تماس داشته باشند. حالا اگر در غياب صحبتي شده و آقاي انواري نظري داشتند و آقاي بهشتي نظري دیگر، من راجع به این مسئله اطلاعی ندارم.

شهرام یوسفی فر: پس آنچه كه آقاي عسگراولادي مي‌فرمايند برای اين مسئله خدمت امام رفتند ديگر منتفي است؟! يعني به اين صورت بوده است كه آن گروه شورای روحاني با اين قضيه موافقت كلي داشته است؟

شفيق: بله، خدمتتان عرض كردم که از بابت شهید بهشتی هم تا این حد در جریان هستم که ایشان با اصل موضوع مخالفتي نداشتند بلكه روی اين مسئله كه اين برنامه بايد به صورت طرحي انجام مي‌گرفت كه سنجيده‌تر باشد و در ابعاد وسيع‌تر صورت پذيرد نظر داشتند. ما كساني را كه براي انجام فعاليت‌هايي اضافه بر كارهاي معمول گروه آمادگي داشتند از باقي جدا كرديم و مسئول آن را هم مشخص كرديم و از فعاليت‌هاشان هم مطلقاً هيچ گزارشي به جمع باقي اعضاء نمي‌دادند. مثلاً اگر جلساتي داشتند یا سلاحي تهيه مي‌شد و … چراكه ما نمي‌خواستيم خطر به ديگر اعضاي گروه گسترش پيدا كند. چه بسا كه ما از نظر مالي هم اين‌ها را تأمين‌ مي‌كرديم يعني با توجه به اين‌كه بنده خودم هم مسئول مالي بودم به هيچ عنوان از اين‌ها سؤال نمي‌كرديم كه حالا اين هزينه‌اي كه انجام شده بابت چه بوده است.

یوسفی فر: در آن جمع روحاني كه شوراي مركزي با آن‌ها كار مي‌كردند طبيعي است كه همه در حد و اندازه‌ي هم نبوده‌اند. يعني نسبتي كه بين شهيد مطهري و شهيد بهشتي و آقاي انواري با ديگران برقرار است شايد براي خود شما هم نسبت برابري نبوده باشد. نظر شما آن زمان نسبت به حضرات چگونه بوده است؟ يعني آيا حرف اين‌ها نسبت به همديگر براي شما ارجحيت داشت يا خیر؟‌

شفيق: چه در آن شوراي دوازده نفره و چه در آن جمعي كه از برادران روحاني در كنار ما بودند هيچ‌گاه در تصميم‌گيري‌هامان به اين صورت نبود كه بخواهيم چيزي را به يكديگر تحميل كنيم، ما همیشه سعي مي‌كرديم همديگر را مجاب كنيم. يعني هر تصميم‌ كه مي‌گرفتيم تقريباً براي همه به اين صورت نبود كه حالا اگر دوازده نفر باشيم هفت نفر بيايند تصميمي بگيرند و باقي مجبور باشند قبول كنند. همواره به اين صورت بود كه مخالفين يا موافقين يكديگر را مجاب مي‌كردند كه در نهايت تصميمي كه گرفته مي‌شد مورد تأييد و توافق همه بود. چه از نظر شهيد بهشتي يا شهيد مطهري بوده باشد چه از طرف آقاي انواري و يا آقاي مولايي كه ايشان با آن‌هاي ديگر خيلي فاصله داشت و يا بين ما دوازده نفر هم اين مسائل اصلاً‌ مطرح نبود. مثلاً در موضوعي از آيات و روايات و قرآن كمك مي‌گرفتيم كه از نظر اجتماعي همه جنبه‌هاي مثبت و منفي آن بيان و توضيحات آن داده مي‌شد و نهايتاً يك تصميمي با توافق همه اعضا گرفته مي‌شد.

بهشتي: سال 49 كه ايشان از آلمان برمي‌گردند چند مطلب هست كه من مي‌خواهم اين نكات را يكي يكي مطرح كنيم و از خدمت شما در رابطه با آن‌ها سؤال شود. يك نكته برمي‌گردد به مسئله‌ي حسينه ارشاد و سخنراني كه ايشان در مورد حجاب كرده بودند و نكته‌ي ديگر كه دوست دارم راجع به آن توضيح دهيد اين بود كه ظاهراً قرار بر اين شد كه يك همكاري مجدد با دوستاني كه در هيئت‌های مؤتلفه بودند انجام شود كه اگر اشتباه نكنم اين همكاري در ابتداي كار به صورت جلسات يكشنبه‌شب‌هاي تفسير قرآن با نام «در مكتب قرآن» بود كه انجام مي‌شد و زمان آن را دقيقاً‌ نمي‌دانيم. درباره نحوه‌ي شكل‌گيري مجدد آن بفرماييد و آيا سابقه‌ي شكل‌گيري داشته است يا خير؟ بعد هم يك سري همكاري‌هايي با بنياد رفاه و مدرسه رفاه هست كه مي‌رسد به تجديد حياتي كه در سال 55 و 56 رخ داده بود.

شفيق: از خصوصيات شهيد بهشتي اين بود كه دلشان مي‌خواست مسائل و مواضع شرعي به آن صورتي كه بايد باشد در جامعه پياده شود و پيرايه‌هاي آن را قبول نداشتند چه از طرف كساني كه تندروي داشتند و چه كساني كه كندروي مي‌كردند.

يادم است در بعضي از جلسات خصوصي و شايد در جلسات چندنفره هم مطرح شده بود كه ما بايستي يك فكري كنيم كه خانم‌هايي كه چادرشان را برمي‌دارند چه نوع حجابي داشته باشند كه هم وظيفه‌شان را انجام داده باشند و هم اينكه حالا كه چادرشان را برداشته‌اند حجاب نامناسبي نباشد. قبل از اينكه اين فكرها پيش بيايد حجاب خانم‌ها به دو صورت بود؛ يا با چادر بودند يا چنانچه چادر را برمي‌داشتند ديگر روسري هم كنار گذاشته مي‌شد و با آستين كوتاه و لباس كوتاه در جامعه حضور پيدا مي‌كردند. لذا شهيد بهشتي و همچنين ساير دوستان ايشان اعم از آقاي هاشمي رفسنجاني،‌ شهيد مطهري و دیگرانی كه با ايشان جلسه داشتند و احياناً در اموري با هم مشورت مي‌كردند يكي از موضوعاتشان اين بود كه ما بايد يك الگويي را در نظر بگيريم كه آن الگو به جامعه پيشنهاد شود؛ يعني زماني كه خانمي نخواست چادر سرش باشد اين الگو به عنوان الگويي كه اسلام مي‌پسندد و در جامعه‌ي اسلامي الگوي مناسبي است معرفي شود. اين مسئله منجر به اين شد كه چند نفر از خانم‌ها رفتند خارج، در محضر حضرت امام در نجف و لباسي را كه تهيه كرده بودند پوشيدند و حضرت امام هم تأييد كردند كه اين لباس مورد تأييد است و اشكالي ندارد. اين يك مسئله و ديگر اينكه در زماني كه شهيد بهشتي آلمان تشريف داشتند در تهران با آقاي هاشمي رفسنجاني و شهيد مطهري به همراه آقاي دكتر باهنر ارتباط داشتند. آقاي باهنر از ديگران جوان‌تر بودند. در سال 1342 که ایشان توسط شهيد بهشتي براي دعوت به مجالس مسجد جامع معرفي شدند طلبه‌اي بودند كه از قم آمده بودند تهران و گفته بودند یک سر برويم مدرسه‌ي «كمال» در محله‌ي تهران پارس. آن زمان ما حتی شهيد رجايي را هم نمي‌شناختيم. به ما گفتند بروید آنجا، ايشان دبير هستند و از آنجا دعوتشان كنيد مسجد بيايند.

در سال‌هاي بعد از آزادی از زندان، آغاز كار ما به اين صورت بود كه جلسات هنوز به طور رسمي و مشخص تشكيل نمي‌شد يعني به صورت نيم‌بند بود ولي در يكي از جلسات كه هماهنگ شده بود آقاي هاشمي رفسنجانی،‌ شهيد رجايي،‌ شهید باهنر و شهيد مطهري و تعدادي ديگر از برادران از جمله شهید علی درخشان، همه شركت داشتند، صحبتي كه آنجا شد اين بود كه با وضعي کنونی چه كار بايد كنيم و نتیجه این شد که خوب است الان كار فرهنگي انجام پذيرد. طبق صحبت‌هايي که داشتیم نتيجه بر اين شد كه مدرسه‌ای تأسیس شود و بهتر است مدرسه‌ي دخترانه هم باشد تا پسرانه؛ چراكه مدرسه‌ي علوي آن زمان تأسيس شده بود. بدین ترتیب آقاي هاشمي رفسنجاني در جلسه‌اي که در ايام عاشورا با حضور صنف فرش‌فروشان برگزار شد اين مسئله را عنوان مي‌كنند كه بهترين كاري كه امروز حتي از ساختن مسجد و حسينيه بهتر است ساختن مدرسه است به این مقصود كه بچه‌ها را از همان كودكي با اسلام آشنا كنيم. در آن جلسه فردي به نام حاج حسين اخوان فرشچي،‌ آمادگي خودشان را براي همكاري اعلام مي‌كند. نتیجه‌ی صحبت‌ها به این صورت شد که ما رفتيم براي تهيه‌ي ملك؛ در همين كوچه‌ي مستجاب پشت مدرسه‌ي شهيد مطهري يك ملكي بود كه مالك آن مرحوم آیت الله كاشاني بود كه ظاهراً شامل 2200 متر بيروني و اندروني بود كه فكر مي‌كنم آن زمان 375 هزار تومان آن را قولنامه كرديم (در سال 1347 كه شهيد بهشتي ايران نبود). بابت قولنامه پولي نداشتيم و قرار شد حدود 140 ـ 150 تومان مبلغ ملک را حاج حسين اخوان تقبل كنند و بقيه‌اش را سفته امضاء كردیم. الان خاطرم نيست كه مبلغ اين سفته‌ها 100 توماني بود يا 1000 توماني اما قرار شد اين سفته‌ها را بدهيم و از ديگران پول بگيريم و بعداً مبالغش را پرداخت كنيم. ملك را به نام حاج حسين اخوان فرشچي ثبت کردیم ولی سه دانگ به نام ايشان و سه دانگ از آن به نام بنده شد. ملك را خريديم و به نام مدرسه «رفاه» آن را تأسيس كرديم.

مدرسه شروع به كار كرد و از كلاس اول دبستان با يك كلاس شروع شد و به همين ترتيب كلاس دوم و سوم و بيشتر معلمين و مدير آنجا كه خانم پوران بازرگان بود بعدها جزو منافقين شدند!‍ به علاوه‌ی خانم افروز كه بعداً همه‌شان فرار كردند، آن زمان جزو معلمين اين مدرسه بودند.

در ارتباط با نظارت‌ها، خود آقاي هاشمي رفسنجاني و شهيد رجايي و شهيد باهنر نظارت داشتند. بیشتر جلسات حوزه‌هاي مؤتلفه هم ديگر در اين مكان كه به عنوان مدرسه‌ي رفاه تشكيل شده بود برگزار مي‌شد. يكی از کارهایی که به عنوان كار صلواتي انجام می‌شد این بود که صندوق‌هايي در تاكسي‌ها در نظر گرفته شد به این منظور که در ارتباط با کاریابی اقدامی صورت بگيرد البته بعداً دولت فهميد و جلويش را گرفت. این حرکت ما به این منظور بود که برای كساني كه در اثر مبارزه طرد مي‌شدند فعاليتي فراهم نماییم. يك سري كارهايي که انجام می‌شد به اين شكل بود. ضمن اينكه يك سري اردوهاي تابستاني هم در نظر گرفته مي‌شد كه خانوادگي در اين اردوها شركت داشتيم و مثلاً به كن و كرج و … می‌رفتیم و اين اردوها از صبح تا عصر با محوريت همين موضوعات سياسي تشکیل مي‌شد. حتي اگر نمايشي در آن اردوها اجرا مي‌شد و يا حتي قصه‌اي گفته مي‌شد با محوريت همين مسائل سياسي بود.

جلسات مؤتلفه در این مکان توسط شهيد باهنر اداره می‌شد تا زماني كه دكتر بهشتی از آلمان تشريف آوردند که از آن زمان به بعد خودشان برای شرکت در مدرسه و در جلسات وقت مي‌گذاشتند. آقاي هاشمي از همان ابتدا كارشان زياد نبود و بعد هم به زندان افتادند. البته بعد از آن جلسه‌اي كه در منزل شهيد رجايي انجام شد. منزل شهيد رجايي نزديك مدرسه رفاه بود كه جلسات ما هم تا ساعت يازده و نيم، دوازده نیمه شب طول مي‌كشيد. ما دور هم جمع مي‌شديم و صحبت‌هايمان را مي‌كرديم و بعد هم تك‌تك افرادي كه در جلسه بودند از محل خارج مي‌شدند كه كسي متوجه تجمع ما نشود و صبح همان روز بود که شهيد رجايي را گرفتند و بردند.

در ارتباط با دستگیری آقای هاشمی یک شب در منزل آقاي حاج شیخ علی اصغر مرواريد حضور داشتیم. منزل ایشان سمت ستارخان بود. آقاي هاشمي رفسنجاني بودند و من هم در آن جلسه حضور داشتم. بعضي جلساتمان به صرف شام بود از جمله آن شب که از قضا خيلي هم بگو و بخند بود و جلسه‌ي شادي داشتيم. گویا ساعت دوازده كه آقاي هاشمي رفسنجاني به منزل برمی‌گردند از قبل منتظرشان بودند كه همان‌جا ایشان را دستگیر می‌کنند.

وقتي كه شهيد بهشتي تشريف آوردند تقريباً كار فرهنگي و كارهاي مدرسه به دوش خود شهيد بهشتي افتاد يعني قبل از اين، كارها بر عهده‌ي شهيد باهنر بود اما از آن زمان به بعد ايشان ديگر در كنار شهيد بهشتي فعاليت مي‌كردند. بعد از آن کم‌کم كار تدوين كتاب‌هاي درسي مطرح شد که این‌ها دو سه نفری با هم جمع می‌شدند و اين كارها را انجام مي‌دادند. بنابراين تشکیل این جلسات ابتدا به جمعيت مؤتلفه مربوط مي‌شد و بعد از تشريف‌فرمايي دكتر از آلمان جلسات كماكان تشکیل می‌شد و محل برگزاری بعضي از جلسات از جمله همان جلساتي كه شما مي‌فرماييد كه به شب‌هاي يكشنبه مي‌افتاد، سيار بود كه گاهي منزل ما بود و گاهي منزل ديگران كه اين روال ادامه داشت تا بعد از پيروزي انقلاب.

بهشتي: در مورد مسائل مالي و حساسيت‌هاي شهيد بهشتي و نظارتی که در مراحل ساخت ساختمان مدرسه‌ي رفاه و بازسازي اين مدرسه داشتند، آيا نكته‌اي را به خاطر داريد؟

شفيق: این ساختمان در يك منزل قديمی بود و كلاس‌هايي كه آنجا تشكيل می‌شد در همان ساختمان قديمي بود. این ساختمان يك بخش بيروني داشت و يك قسمت اندروني. زمانی که در رابطه با لزوم تجديد بنای ساختمان صحبت شد باز در اين مورد پول نداشتيم. ما در امور مالي چه براي اين مدرسه و چه در مورد مسائل مالي در مدرسه‌ي حقاني قم نوعاً با شهيد بهشتي همكاري داشتيم. در بعضي از حساب‌ها امضاي من بود و شهيد بهشتي و الان هم گويا يكي دو حساب هنوز در ذخيره‌ي جاري هست، با اين‌كه پولي به عنوان موجودي در آن‌ها نيست، ولي خود حساب‌ها با امضاي بنده و شهيد بهشتي هنوز هم وجود دارد. دكتر در امور فرهنگي خيلي حساسيت داشتند و همچنین در مورد امكاناتي كه در اختيار جمع ما قرار مي‌گرفت تأکید داشتند که به نحوي از اين امکانات بهره‌برداري شود كه به صورت يك‌بار مصرف نباشد و مثلاً با پرداخت وام و باز دريافت آن بتوانيم مجدد كارهاي ديگري انجام دهيم و نتايج بيشتري به دست بياوريم. مسائل مالي‌ ساختمان مدرسه هم در آن زمان باز زير نظر شهيد بهشتي بود اما به اين صورت نبود كه منحصراً ايشان اظهارنظر كنند؛ گرچه ايشان يك فرد صاحب‌نظر در همه امور بودند، يعني در هر موضوعي چه اقتصادي،‌ چه فرهنگي،‌ چه از نظر ديني و هر موضوعي كه مد نظر شما باشد ايشان در آن صاحب نظر بودند و نظرشان به اين صورت بود كه اهل فن روي آن صحه مي‌گذاشتند و به اين صورت نبود كه ايشان يك نظري بدهد و ديگري بيايد و نظر ايشان ديگر در نظر گرفته نشود. اظهار نظر ايشان هم صرفاً‌ جنبه‌ي اظهار نظر داشت نه به اين صورت كه با نظر تحكم باشد كه حتماً اين كار بايد صورت بگيرد. حتي در مورد طرح ساختمان مدرسه كه چند طبقه باشد و حتي نور مناسب كلاس‌ها و متراژ اتاق‌ها و حتی راجع به موزاييك‌هاي كف هنوز خاطرم هست كه ايشان مي‌گفتند نبايد به اين صورت باشد كه طرح آن چشم را خسته كند كه قرار شد يك حواشي به آن داده شود. اين موزاييك‌ها هنوز هم هست كه طرح آن از شهيد بهشتي بود. مهندس آنجا مهندس حريري بود كه جلساتي که در موضوعات مرتبط با ساختمان تشکیل می‌شد با حضور ايشان بود و نظرات شهيد بهشتي در تصميماتي كه گرفته مي‌شد بسيار مؤثر بود. ايشان در جلسات خيلي منظم بودند و كاملاً مقيد بودند كه چنانچه قراري گذاشته مي شد حتماً سروقت حضور داشته باشند. گاهي اوقات خاطرم هست كه شهيد رجايي يا شهيد باهنر يك مقدار تأخير كردند و دليل آوردند و معذرت خواهي كردند كه به علت ترافيك تأخير داشتند كه ايشان همان‌جا فرمودند «ترافيك را هم بايد در نظر گرفت و حركت كرد!» ايشان خيلي روي اين امر مقيد بودند.

بهشتي: در این زمان دو جریان دیگر هم داریم که فکر می‌کنم شما هم در آن درگیر بودید که از جمله‌ی آن تشکیل شرکت لعاب قائم بود که جزئیات آن ثبت نشده، اگر در این باره هم توضیحاتی بفرمایید ممنون می‌شوم.

شفيق: زماني كه ما زندان بوديم و حضور نداشتيم یعنی در سال‌هاي 44 و 45 كه آن جلسات حوزه‌هاي ده نفره دیگر تقريباً تعطيل شده بود، بعضي از برادران فکر کردند كه يك شركتي را تشكيل دهند كه بتوانند بازدهي و سود آن را در امور فرهنگي هزينه كنند كه آمدند آن سهام 100 توماني را مطرح كردند و اين شركت را با نام قائميان تشكيل دادند. بعد هم که ما از زندان آزاد شدیم تعدادی سهم خریدیم و به این صورت همه در آن شرکت سهام‌دار شدند. فکر می‌کنم شهید بهشتی هم سهم داشتند. این شرکت آن طور که باید و شاید از مدیریت خوبی برخوردار نبود. یعنی هر چند که مدیران و یا هیئت مدیره‌ی این شرکت زحمت خودشان را می‌کشیدند ولی بازدهی را که باید نداشت. در آنجا کسانی که فعالیت داشتند از جمله حاج حسین رحمانی، حاج عبدالله مهدیان، دکتر علی خمسی، آقای حاج محمود مرآتی، حاج آقای علاءالدینی، حاج محمود کریمی نوری، حاج آقای ایپکچی که ایشان هم هنوز جزو سهام‌داران هستند. اینها معمولا در همه زمینه ها بخصوص، گاهی که اختلافاتی در جمع پیدا می‌شد و شهید بهشتی حضور داشتند به ایشان مراجعه می‌کردند. ایشان حرف آخر را می‌زدند و همه هم قبول می‌کردند. شرکت قائمیان هم هنوز هست و جناب آقای دکتر خمسی مدیرعامل این شرکت هستند و دارند فعالیت می‌کنند. اما این شرکت از آن کارخانه‌هایی نیست که سود زیاد بدهد.

بهشتی: یک طرح دیگری هم بود که در قم پیاده شد؛ شهرکی بود در سالاریه، در این مورد هم توضیحاتی را بفرمایید؟

شفیق: بله، بعد از اینکه در دوازدهم اسفندماه 1343 گرفتار شدم بعد از حدود دو سال در دوم اسفند ماه 1345 آزاد شدم. با گروهی از برادران فکر کردیم که یک کار تجاری راه‌اندازی کنیم که امکانات‌مان هم جوابگو باشد. نهایتاً زمین‌هایی را در قم دیدیم که مالک آن مرحوم تولیت بود. ما از آقای تولیت این زمین‌ها را خریدیم و نام آن را شرکت «دژساز» گذاشتیم که سهامدارانش هم آقای هاشمی رفسنجانی، آقای توکلی بینا، من، حاج حسین اخوان فرشچی، آقای ایپکچی، آقای عزیزالله علاءالدینی، آقای محمود میرفندرسکی، آقای خاتمی، مهندس وهاب‌زاده و چند نفر دیگر بودند که اسامی‌شان در خاطرم نیست. بعدها آقای توکلی بینا مدیرعامل این شرکت شدند و شروع کردند به شهرک‌سازی. هر چند که شهرک هم ساخته شد ولی ما باز هم از آنجا سودی نبردیم. به دلیل اختلافاتی که با دخالت مهندس بازرگان و مهندس صباغیان اتفاق افتاد، یک دو دستگی به وجود آمد. گروه آقای هاشمی یک طرف بودند و من و آقای میرفندرسکی و چند نفر دیگر هم در طرف دیگر که بررسی‌‌های ما تقریباً تا زمان پیروزی انقلاب به طول انجامید. یک کار اقتصادی دیگری بود که به همراه آقای هاشمی رفسنجانی انجام شد و من لازم می‌دانم در اینجا به آن اشاره کنم. آقای هاشمی بخشی یا تمام سهمی که از آن زمین‌ها داشت را به طلابی که نیازمند بودند واگذار کرد. البته عاید ما هم چیز زیادی نشد؛ اما ایشان این گذشت را از خود نشان دادند.

درسال‌های 54 ـ 55 یک مقدار ماهیت واقعی گروه منافقین که آن زمان به نام مجاهدین ازشان نام برده می‌شد تا حدودی آشکار شده بود. بعد هم ما مشکلاتی از نظر مبارزین داشتیم که باز با حضور شهید بهشتی – که در این جریان هم خیلی سهم به سزایی داشتند – بنا شد ما محلی را تهیه کنیم که چنانچه از نظر دستگاه محاصره شدیم و تحت مضایقه قرار گرفتیم بتوانیم مواد اولیه‌ی زندگی‌مان را از آن بخش‌ها تأمین کنیم. یعنی ما احتمال می‌دادیم که ممکن است با ما طوری رفتار کنند که در آینده حتی نان‌ هم به ما ندهند بخوریم. لذا ما به دنبال زمین رفتیم که در محل دوراهی بومهن یا رودهن یک زمینی را به ایشان دادند و چون از نظر سندی اشکالاتی داشت نهایتاً زمینی را در قزوین برای انجام کار کشاورزی و دامداری در نظر گرفتیم. زمینی که نسبتاً بزرگ هم بود. چند نفر هم شریک شدیم از جمله  حاج علاء الدین میرمحمدصادقی و من و حاج محمود میرفندرسکی. کسی دیگر را به خاطر ندارم که آن موقع در ابتدای کار، با ما بوده باشد. بعد هم مدیرعامل آنجا من شدم. آن موقع بزرگراه که نبود و برای رفتن به قزوین می‌باید از جاده‌ی قدیم قزوین که یک جاده‌ی خاکی بود حرکت می‌کردیم. من صبح از تهران که راه می‌افتادم طوری حرکت می‌کردم که وقتی می‌رسیدم هنوز کارگرها نیامده بودند و خودم مشغول کار کشاورزی می‌شدم و عصر هم طوری برمی‌گشتم تهران که به جلسات شب برسم. چند سال برنامه ما به این صورت بود که آنجا این کار کشاورزی و دامداری را شروع کردیم و البته این شرکت شکر خدا هنوز هم سرپاست.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها