آخرين حرفي كه آقاي بهشتي به شهيد رجايي زده بود اين بود كه اگر فلسفه علمي مبدأ و يا معاد را قبول كنيد ديگر كار تمام است. ما بعداً به اين رسيديم كه اگر معاد را قبول كنيم و دخالت نكند در كار اقتصاد اين نميشود.بعد از انقلاب جريان شوراي انقلاب بود و مهندس سحابي ميگفت ديدگاه اقتصادي ايشان از همة ما چپتر بود و معتقد بود بين غني و فقير ضريب 6 و يك ششم بايد باشد.
تشكر ميكنم از گردانندگان مؤسسه كه بنده را لايق دانستند دربارة دكتر بهشتي صحبت كنم. ما هر دو در شهرستان اصفهان متولد شده بوديم و اولين خاطرهاي كه از ايشان دارم اين است كه در قيام 1331 در منزل عموي ما همة فاميل جمع بودند از جمله آيتالله شمس اردكاني. ايشان در قيام 30 تير در تلگرافخانه بودند و در حمايت از دولت مصدق فعاليت ميكردند. پليس ايشان را زده بود و عمامهاش افتاده بود روي زمين. ولي خجالت ميكشيد توضيح دهد. يكي از حضار گفت: حاج آقا خجالت ندارد. امام حسين (ع) همه چيزش را از دست داده بود عمامه كه چيزي نيست. بعد صحبت طلبة بلند قدي شد كه بعدها معلوم شد كه ايشان آيتالله شهيد دكتر بهشتي بودهاند و گفتند آقاي بهشتي نيز آنجا مضروب شده بود.
سال 39 كه به دانشگاه آمديم. در يكي از جلسات حركت دانشجويي دكتر بهشتي بيانيهاي خواند و براي دانشجوها خيلي مهم بود كه طلبهاي از حوزه علميه تأييدي بر حركت دانشجوها كند. بعد ديگر نديدمشان تا رحلت آيتالله بروجردي كه بحث بود بعد از ايشان كي مرجع باشد؟ شاه ايران تلگرافي براي سيد عبدالله شيرازي زد و همه ميدانستند شاه ميخواهد مرجعيت را از ايران دور كند و به نجف بيندازد. ما در اصفهان جلساتي داشتيم با آقاي هستهاي، آقاي بهشتي، آقاي خادمي، مهندس استكي راجع به اينكه مرجع چه كسي باشد، بحث ميكرديم عمدتاً تلاش روي آيتالله گلپايگاني و شريعتمداري و امام خميني بود. در آن جلسه آقاي بهشتي بيشتر نظرش روي آيتآلله خميني بود.
ارتباط ديگر ما با ايشان مربوط به جلسات ماهانهمان بود كه منزل آقاي پروين برگزار ميشد و ماهي يك سخنراني داشت. آيتالله غفوري، بهشتي، طالقاني، كمرهاي و اينها. در آن جلسات شركت ميكردند ضمن آنكه شهيد بهشتي مقالاتي در مكتب تشيع مينوشتند دربارة تشكيلات در اسلام. باز در آن زمان براي دانشجوها مهم بود كه يك روحاني دربارة تشكيلات از ديدگاه اسلام مينويسد.
بعد 15 خرداد سال 1342 شد، مدتي دادگاه آيتالله طالقاني تشكيل شد و كارهاي عملي افتاده بود روي دوش حقشناس و من. من به آقايِ حنيفنژاد پيشنهاد كردم برويم قم و ببينيم از ديدگاه علما و براساس موازين اسلامي در شرايط فعلي مؤمن كدام جريان است. كدام جريان را ميتوان منافق دانست و بالاخره جريان كافر كيست؟ در واقع ميخواستيم خطمشي قرآني داشته باشيم. محمدآقا موافقت كرد و رفتيم قم خدمت آقاي بهشتي. دو ساعتي صحبت كرديم، اين مسئله را مطرح كرديم كه يك خطمشي قرآني ميخواهيم. ايشان در دفترچه يادداشت كردند. آقاي بهشتي يك شيوهاي داشتند كه شماره تلفن هر شخص و سؤالي كه پرسيده بود را يادداشت ميكردند و اين بعداً بسيار كمك كرد به ايشان در شناخت افراد. گفتيم بايد چكار كرد گفتند توصيه ميكنم كتاب راه طي شده مهندس بازرگان را خوب بخوانيد؛ وي تنهايي كار يك دائرهالمعارف را كرده و كتاب اصول دين را نوشته.
بعد با آقاي ربانيشيرازي ملاقات كرديم و نماز خوانديم و برگشتيم سوار مينيبوس شديم. در ماشين آقاي حنيفنژاد ميگفت با توجه به صحبت آقاي بهشتي بايد برگرديم به خودمان.
در سال 47 كه با مهندس بازرگان ملاقات داشتيم ايشان از كار تشكيلاتي ما باخبر شد و آموزشها را نشان د اد و گفت شما شاگرداني هستيد كه حال استاد من شديد. بنده بعد از سربازي رفتم شركت نفت لاوان. در آخرين باري كه به آمريكا رفتم برگشتم آلمان و يك هفته ماندم. خيلي مايل بودم آقاي بهشتي را در مسجد هامبورگ ملاقات كنم. آن موقع هنوز مسجد هامبورگ نيمه تمام بود. صحبت كرديم از ايران و مسائل. نشرية مكتب مبارز هم آنجا بود كه بنيصدر با نام مستعار مقاله مينوشت و ديگران هم همينطور. ما سوار ماشينشان شديم و رفتيم قصابيِ. در اين فاصله گفتند ايران چه خبر؟ گفتم به نظر ميآيد جريان مبارزه مسلحانه باشد. گفتن: چرا مسلحانه؟ ما تحصيلكردههاي زيادي داريم كه ميتوانند به قدرت برسند و نفوذ كنند. گفتند از كجا خبر داري؟ گفتم از اطلاعات گذشته. ايشان جمعبندي كردند از قيام 15 خرداد كه اين مقاله كه مسعودي نوشته بود در اطلاعات كه شورش كور بود درستتر بود يعني در واقع سزارين كردند. حركتي كه داشت جلو ميرفت و ابعاد عميق پيدا كرده بود خيلي بزرگتر و آگاهانهتر از 15 خرداد ميتوانست باشد. در آن سفر من براي مسجد هامبورگ يكصد دلار كمك كرده بودم كه بعدها نامهاي نوشتند به منزل ما كه چون مخفي زندگي ميكرديم دوست نداشتيم كارهاي خير هم ردگيري شود.
بعد سال 50 من دستگير شدم و سال 52 آزاد شدم، ازدواج كردم. مجلس عروسياي بود از برادر يك شهيد با خواهر يك شهيد. مهندس توسلي به من گفت آقاي بهشتي ميخواهند شما را ببينند. آدرس گرفتم و رفتم خيابان شريعتي منزل ايشان. بعد از نماز مغرب وقت ملاقات دادند. از شهدا پرسيدند. جملهاي كه گفتند اين بود كه اسلام به ذات خود عيب ندارد، مكتب كاملي است. آنچه نياز دارد عمل است كه مجاهدين انجام ميدهند من گفتم در زندان بچهها به كار ايدئولوژي خيلي احتياج دارند و كار هم ميكنند. گفتند به چي رسيديد؟ گفتم: به اينكه به اين چهار اصل ديالكتيك اصل هدفداري هم بايد اضافه شود و همينطور به تقدم ايمان بر شناخت رسيديم گفتند تصديق بلاتصور نميشود من دفاع كردم و ايشان قبول كردند ديگر صحبت از مسائلي شد كه خودشان ميكردند. گفتند: وزير علوم خواسته كار مذهبي درآوريد كه بچهها راندمانشان بيشتر شود مردم دزدي نكنند. ولي ما معتقديم كه اسلام مكتب راهنماست و ما با وزير اختلاف داشتيم و كار خودشان را انجام دادند. با آقاي باهنر بعداً سال 54 كه من رفتم قرنطينه ديدم كارشان نتيجه داده و چاپ شده. افسوسي هم خوردم كه شايد كار آنها بيشتر از ما نتيجه داده. در آن جلسه موقع خداحافظي گفتم من ميخواهم با خانمم مخفي شوم. خوشحال شدند و دم در كه ميآمدند، گفتند شما در جبهه ما پشت جبهه همه در يك راستا خواهيم شد.
در جريان انقلاب كه آزاد شدم شب رفتم ايشان را ديدم صحبت كردند كه غرضي كجاست؟ گفتم خبر ندارم و نميدانم، ولي بعد از دستگيري من رفت خارج. گفتم حركت عميقي در اصفهان ايجاد شده و سركوب زياد است.
سال 52 كه آزاد شدم و مخفي شدم جلساتي داشتم با ممهندس توسلي و آقاي رجايي. آنها هر دو در جلسات انجمن اسلامي مهندسين شركت ميكردند. در جلسهاي بحث درباره يكي از سورههاي قرآن شد كه در آن به صراحت آمده: «ويل للمطففين» و اين كه در جلسات تفسير قرآن آقاي طالقاني سخنراني گفته بود كه ميشود نفي استثمار انسان از انسان را از اين سوره درآورد.
آقاي بهشتي سخنراني مفصلي كرده بود كه استدلال مرحوم طالقاني درست است و نفي استثمار انسان از انسان هم از اين آيه درميآيد. هر دوي آنها عقيده پيدا كرده بودند كه بهشتي به روزتر است و روشنفكرتر. وقتي مخفي بودم آقاي رجايي ارتباط ما را با ايشان تنظيم ميكرد همينطور با آقاي بازرگان و رفسنجاني و آقاي خامنهاي. آقاي رفسنجاني گفته بودند كه اقتصاد به زبان ساده كه چندان اسلامي نيست. راه انبيا راه بشر كمي بوي اسلام ميدهد. ما گفتيم اقتصاد به زبان ساده براساس نظرات ريكاردو و ماركس و لاسال است جنبة علمي دارد. اگر نقدي هست بگوييد البته جوابي نيامد.
آخرين حرفي كه آقاي بهشتي به شهيد رجايي زده بود اين بود كه اگر فلسفه علمي مبدأ و يا معاد را قبول كنيد ديگر كار تمام است. ما بعداً به اين رسيديم كه اگر معاد را قبول كنيم و دخالت نكند در كار اقتصاد اين نميشود.
بعد از انقلاب جريان شوراي انقلاب بود و مهندس سحابي ميگفت ديدگاه اقتصادي ايشان از همة ما چپتر بود و معتقد بود بين غني و فقير ضريب 6 و يك ششم بايد باشد.
راجع به ملي كردن صنايع نظري بود كه آنها كه بدهي معوقه بيش از حد دارند، ملي شود. دكتر بهشتي نظرشان اين بود كه اصلاً مشروعيت ندارد. مهندس سحابي ميگفتند چپترين نظريه كه عاقبت مبناي ملي شدن صنايع شد؛ مربوط به دكتر بهشتي بود. اين اواخر نامهاي نوشتم به دكتر بهشتي كه ايشان جواب دادند و بنا بود ارتباطمان بيشتر شود ولي متأسفانه ايشان شهيد شدند. يك روز راديوي رجوي را گوش ميدادم گفت ما آمديم كيفيتهاي نظام را از بين برديم كه نظام دچار كم كيفيتي شود و مردم آن وقت با مسئولين درگير ميشوند. اميدوارم اين خلأها كه از نبود ايشان و ديگران در تصميمگيريها مشاهده ميشود هر چه سريعتر پر شود.