1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
خاطرات دکتر ابراهیم یزدی از شهید آیت الله دکتر بهشتی/ بخش دوم

امام گفتند من برای تشکیل شورای انقلاب جز این سه نفر کس دیگری را نمی‌شناسم؛ مطهری و هاشمی و بهشتی

دوستان روحاني در ايران به اين دليل مرحوم طالقاني را كنار گذاشته بودند كه گفته بودند ايشان عضو شوراي جبهه‌ي ملي است. اين خيلي كم‌لطفي بود نسبت به مرحوم طالقاني كه حتي اگر ايشان عضو اين جبهه‌ هم بوده مگر چه کار کرده؟ شخصيت و موقعيت مرحوم طالقاني حتی اگر عضو جبهه‌ی ملی هم بود كمتر از دکتر سنجابی که نبود. به مراتب بیشتر بود. من این را مطرح کردم و گفتم که این‌ها مي‌گويند طالقاني عضو شوراي جبهه ملي است. حضرت امام فرمودند نه!‌ تا آنجا که من می‌دانم طالقانی عضو شورای جبهه ملی دوم نیست چراكه سال چهل بود که آن شورا با نامه دكتر مصدق منتفی شد

توضیح بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی: دکتر ابراهیم یزدی در بخش دوم خاطرات خود درباره شهید دکتر بهشتی به نکاتی در خصوص دیدگاه های سیاسی شهید بهشتی در آستانه انقلاب و سال های صدر انقلاب اشاره کرده اند که تا کنون در مجموعه اسناد بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی یا در خاطرات دیگر شخصیت هایی که معاصر با وی بوده اند – اعم از مخالف یا موافق وی – نظیری بر آنها یافت نشده و از این حیث در حکم خبر واحد به شمار می رود. بویژه اینکه در مقابل، تاکیدات فراوانی از شهید بهشتی در مجموعه آثار ایشان مانند ولایت رهبری روحانیت و پیامبری از نگاهی دیگر و بایدها و نبایدها در دست است که بر رد هر نوع امتیاز ویژه یا خاص صنفی و طبقاتی برای روحانیت و نفی هر نوع برتری در حوزه عمومی و بویژه رای سیاسی یا اجتماعی برای روحانیون به صرف روحانی بودن دلالت می کند. با این توضیح قسمت دوم خاطرات دکتر ابراهیم یزدی از شهید بهشتی را از نظر می گذرانیم.

دکتر ابراهیم یزدی: مرحوم بهشتی در آن زمان و با توجه به عدم حضور آیت الله خمینی در ایران عقیده داشتند با وجود اینکه اطلاعات ایشان از ایران کم است و به آن صورت اشراف ندارند باید با ایشان همکاری و از ایشان حمایت کرد. تا یک جاهایی را هم درست می‌گفتند، یعنی شاید آقای خمینی از جمله رهبران نابغه در قرن بیستم است که نسبت به اوضاع جهانی اطلاعی نداشت،‌ علاقه‌ای هم نداشت. شما در مقابل، ایشان را با افرادی مثل گاندی، جمال عبدالناصر، بوتفلیقه، تیتو و کاسترو مقایسه کنید که این‌ها دنیای بیرون را می‌شناختند، به عنوان مثال بوتفلیقه در فرانسه درس خوانده بود و گاندی در انگلیس. اما آقای خمینی این ویژگی‌ها را نداشت و خب ما می‌دانیم مراجع ما هم خيلي در بند اين نبودند كه بخوانند و ببینند در امریکا چه خبر است، روس‌ها چه مي‌گويند، انگليس‌ها چه مي‌گويند، یعنی نسبت به این مسائل کلاً بي‌اعتنا بودند. شاید در اواسط سال 57 بود که مرحوم بهشتی به واشنگتن و نیویورک رفت و از آنجا می‌خواست برگردد ایران که رفت انگلیس. این زمانی بود که به ما خبر درگذشت شریعتی را دادند. من رفتم انگلیس و ایشان هم آنجا بود و مجدداً با هم سر این مسائل خیلی جر و بحث کردیم. راجع به حوادث و گروه‌هایی که در داخل بودند و اختلافاتی که آن زمان در میان مجاهدین به وجود آمده بود که عده‌ای مارکسیست شده بودند و بقیه التقاطی، مفصل حرف زدیم. در یک سفری که من عازم خاورمیانه بودم آقای دعایی به من زنگ زدند که آقای بهشتی پیغام دادند اگر می‌توانید به لندن بیایید. من گفتم باشد و آمدم به لندن و ایشان را دیدم که پیغام‌هایی برای آقای خمینی داشتند. بعد هم من رفتم و ایشان آمدند ایران و ما همدیگر را ندیدیم تا زمانی که رفتیم پاریس و ایشان هم آمده بودند. وقتی ما با آقای خمینی به پاریس رفتیم همان یکی دو روز اول با آقای خمینی مطرح کردیم که خب آقا! ما باید بدانیم چه می‌خواهیم؟ گفت باید بنشینیم ببینیم چه می‌خواهیم و چه جور می‌خواهیم. همین که شاه برود. ما گفتیم که نمی‌شود اگر همین‌طور شاه برود که مملکت در خلاء می‌ماند. باید بگوییم شاه برود تا این‌طور شود و ما برویم تا آن‌طور شود. این منجر به این شد که بعد از جلسات متعددی که من تنهایی با آقای خمینی داشتم برنامه سیاسی ایشان و چیزهایی را که در این فرصت پیش آمده بود را نوشتم که خلاصه آن هم این بود که شما وظیفه دارید این انقلاب را اداره کنید. به مسائل و مشکلاتی اشاره کردم و گفتم بنابراین شما باید بتوانید در سطح کلان رهبری کنید پس باید یک چیزی مثل شورای انقلاب تشکیل شود که در داخل ایران کارهایش را انجام دهد. این شوراي انقلاب یک دولت موقتی است که ما قبل از اینکه شاه برود باید این را مثل همه انقلاب‌ها پیش‌بینی کنیم. بعد هم سعی می‌کنیم کاری کنیم که کشورهای دوست و مخالف ایران این دولت موقت را به رسمیت بشناسند و در واقع پایگاه پیدا کند، بعضی از وزرا داخل شوند و بعضی خارج شوند. بعد می‌گفتیم که آقا همه مردم می‌گویند حالا این حکومت جمهوری اسلامی چه هست؟! آیا مثلاً ما می‌توانیم یک سمیناری بگذاریم و از متفکرین دعوت کنیم که بیایند بگویند حکومت اسلامی چیست که البته آن وقت تازه اول دعواست! به هیچ جا هم نمی‌رسیم. ولی ما گفتیم که یک قانون اساسی می‌نویسیم و هر کس این قانون اساسی را قبول کرد، می‌شود تأیید جمهوری اسلامی. ایشان خیلی پسندید و با آقای حبیبی هم صحبت کردیم. برای تشکیل شورای انقلاب هم ایشان گفتند من جز این سه نفر کسی دیگری را نمی‌شناسم و آقایان مطهری و هاشمی و بهشتی را نام بردند که این‌ها اشخاص را به من معرفی کنند یعنی آقایانی را از سیاسیون اعم از بازرگان، سحابی و … به من معرفی کنند و تو را هم که می‌شناسیم، همان‌ها بشوند عضو شورای انقلاب. براساس این برنامه آقای خمینی با آقایان شروع به صحبت کردند و ایشان هم در مجموع از این برنامه سیاسی استقبال کردند و از این افراد دعوت شد که به عضویت شورای انقلاب درآیند. مرحوم مطهری آمدند و آقای بهشتی آمد که آقاي خميني در یک سطح دیگری در پاریس با این آقایان صحبت کردند. خوب ایشان از مجموعه‌ی این برنامه سیاسی استقبال و تأییدش کردند و در ملاقات‌هایی که با امام داشتند بحث و قرار شد که امام به ایران برگردد. ایشان هم با نظر امام موافق بودند که در این شورای انقلاب همه باشند. خوب وقتی مهندس بازرگان آمدند در آن دیدار تاریخی که ایشان با آقای خمینی داشتند آقای خمینی به ایشان توضیحاتی دادند و برنامه‌های ما را هم گفته بودند و از آقاي مهندس خواسته بودند ليستي از ۴۰– ۵۰ نفر از فعالين سياسي داده شود كه از ميان آنها اعضاي شوراي انقلاب برگزيده شوند و تأكيد هم كرده بودند كه این‌ها از همه‌ي گروه‌ها باشند. از جمله خود امام تأكيد كردند كه دكتر سنجابي و مرحوم حاج سيدابوالفضل زنجاني هم باشند. آقاي بهشتي هم قبول كردند كه این افراد از همه گروه‌ها باشند بنابراين وقتی ما به ایران برگشتیم مرحوم مطهری مأمور شد با دكتر سنجابي هم صحبت کند كه ايشان هم به عضویت شورای انقلاب درآيد. از اين رو بعضي حرف‌هايي كه بعدها برخي از اين آقايان مي‌زنند بي‌اساس است. خود امام هم از اول به همه می‌گفت همه باشند و به نظر من آن فكر درست بود. خب مرحوم بهشتي هم این مسئله را پذیرفته بود و همه مشغول به کار بودند ولي این گروه سه نفري تا زماني كه ما به ايران بازگشتيم نتوانستند اعضاي شوراي انقلاب را تکمیل کنند یعنی اعضا پانزده نفري که قرار بود انتخاب شوند تكميل نشدند؛ به طوری که هشت نفر را پذيرفتند و از اين هشت نفر غير از مرحوم تيمسار مسعودي كه از افسران بازنشسته ارتش بودند هفت نفر ديگر همه از اعضاي نهضت آزادي بودند كه به اين‌ها مراجعه شد و اين‌ها هم قبول كرده بودند. مهندس بازرگان، دكتر سحابي، صدر حاج سیدجوادی و دكتر شيباني بودند. مهندس كتيرايي عضو نهضت آزادي نبود، ولي چون ايشان با مرحوم مطهري خيلي نزديك بودند معرفی شده بود.

در آنجا يك مسائل ديگري هم پيش آمد كه خيلي با مرحوم بهشتي ارتباط مستقيمي ندارد، از جمله اينكه در میان دوستان روحاني و متدینی که برای برنامه‌های انقلاب معرفی می‌کردند نام مرحوم طالقاني را عنوان نكردند. مرحوم طالقاني وقتي از زندان آزاد مي‌شوند، مورد استقبال عظيمي قرار مي‌گيرند. ايشان به دليل آن ديدگاه‌هايي كه داشتند، از تمام گروه‌ها و احزاب سياسي، یعنی احزابی که چپ نبودند، ملي و ملي مذهبي که جبهه ملي هم جزوش بود، جنبش مسلمانان مبارز، نهضت آزادي، گروه های اسلامی و ازهمه اين‌ها دعوت مي‌كند که آقا يك شورايي درست کنید كه انقلاب را این‌جوری نمی‌شود اداره كرد. بعد آقای دكتر فریدون سحابي از تهران به من زنگ زدند كه آقا مشكل پیش آمده است و آن اين كه دو تا شوراي انقلاب دارد درست مي‌شود. طالقانی این‌طور دارد عمل می‌کند و نهضتي‌ها هم بدجور معضل دارند كه اگر بروند چطور بروند يا اگر نروند چطور نروند و از من خواستندکه به امام گزارش دهم. من هم به امام گزارش دادم. جالب است كه دوستان روحاني در ايران به اين دليل مرحوم طالقاني را كنار گذاشته بودند كه گفته بودند ايشان عضو شوراي جبهه‌ي ملي است. اين خيلي كم‌لطفي بود نسبت به مرحوم طالقاني كه حتي اگر ايشان عضو اين جبهه‌ هم بوده مگر چه کار کرده؟ شخصيت و موقعيت مرحوم طالقاني حتی اگر عضو جبهه‌ی ملی هم بود كمتر از دکتر سنجابی که نبود. به مراتب بیشتر بود، اين حرف‌ها چيست؟ خلاصه این حرف را زده بودند. من که این را مطرح کردم گفتم که این‌ها مي‌گويند طالقاني عضو شوراي جبهه ملي است. حضرت امام فرمودند نه!‌ تا آنجا که من می‌دانم طالقانی عضو شورای جبهه ملی دوم نیست چراكه سال چهل بود که آن شورا با نامه دكتر مصدق منتفی شد. مع‌الذلک من برای اطمینان خاطر شما می‌پرسم که زنگ زدند به طالقانی و به ایشان توضیح دادند و ایشان گفته بودند که نه، من نیستم. تا آنجا که یادم است من یک نوار گرفتم و صحبت‌ها را از روی تلفن ضبط کردم و گذاشتم برای امام. بعد از این جریان خيلي ناراحت شدند كه چرا اين حرف را به ايشان زده‌اند و امام به من گفت كه به مرحوم مطهري زنگ بزن كه از ايشان دعوت كنند و به طالقاني هم بگو كه دعوت مطهري را بپذيرد و ما هم زنگ زدیم و این کار را کردیم ولی مي‌خواهم بگويم كه اين ديدگاه‌ها بود. در مورد مرحوم آقای منتظري هم چنين ديدگاه‌هايي وجود داشت. منتظري هیچ وقت مشكل طالقاني را نداشت اما هيچ‌وقت هم آقایان به عنوان عضو شوراي انقلاب از ایشان دعوت نكردند. آن زمان این‌ها مي‌گفتند كه آخر ايشان در حد مرجعيت است ولي ما كه از نزديك شاهد برخي از مسائل بوديم متوجه مي‌شديم كه مسئله چيز ديگري بود؛ آن آقايان سازماندهي را شروع كرده و روحانيت مبارز تهران ‌را درست كرده بودند حزب جمهوری اسلامی را درست کرده بودند كه در واقع اين پنج، شش نفر بنيان‌گذار بودند و به اين دليل بود که نمي‌خواستند آقاي منتظري وارد شود.

وقتي ما به ايران برگشتيم چون حد نصاب شوراي انقلاب كامل نشده بود در تصميم قبلي نسبت به اعضاي شوراي انقلاب تجديد نظر شد و بنا شد اين پنج شش نفر روحانيوني هم كه براي خودشان جلسات دارند، با آن هفت هشت نفري كه از روشنفكران انتخاب شده بودند جمع شوند و با هم يك كاسه شوند و پانزده نفر شوراي انقلاب تكميل شود و به این ترتیب، زمانی كه ما به ايران بازگشتيم مرتب با اين‌ها و دكتر بهشتي جلسه داشتيم. اما چيزي كه شايد مهم باشد اين است كه مرحوم بهشتي از آنجايي كه قبل از رفتنشان به آلمان هم فرد منضبطي بودند، اقامت ايشان در آلمان موجب شده بود كه از آن انضباط آلماني‌ها هم اثر بگيرند، بنابراين سر بعضي از مسائل ايشان خيلي دقیق بودند و ديسيپلين داشتند كه مثلاً شب‌ها سر يك ساعت مشخصي حتماً‌ تلفن‌شان را قطع كنند؛ همين‌طور در برنامه‌هاي ديگر و فعاليت‌هایشان هم اینچنین بودند و البته ايشان يك ايده‌ها و انديشه‌هايي داشتند كه بعضا‌ً به نظر من اشكال داشت. من احساسم اين است كه شايد آقای بهشتی از جهتی تحت تأثير ديدگاه سياسي هايدگر قرار گرفته بودند. هایدگر با ديدگاه فلسفي فاشيسم را تأييد می‌کرد، يعني نوعي ديكتاتوري كه پايه‌هاي ديگري داشته باشد. مرحوم بهشتي در شوراي انقلاب و برنامه‌هاي ديگر آرام آرام ديدگاه‌هايي عرضه می‌کردند كه اين ديدگاه‌ها به نظر من ريشه‌ي بسياري از این مشكلاتي است كه ما الان با آن مواجهیم.

اولين مسئله‌اي كه مطرح شد اين بود كه شوراي انقلاب طبق اساسنامه بنا بود که فقط قوه‌ي مقننه مقدم باشد. اما در عمل این‌ها شروع کردند در همه کارها دخالت کردن. در خرداد 58 بود که مرحوم اصغرزاده به اين مسئله اعتراض كرد و در شوراي انقلاب مطرح شد و مرحوم بهشتي گفت در برابر اينكه گفتید چه راه حلي وجود دارد؟ ما گفتیم هر دو یکی و با هم ادغام شويم، يعني شوراي انقلاب را بگذارید کنار و با دولت يك كاسه شويد و شماها هم بیایید يك مسئوليتي بپذيريد. اگر خوب است شما بايد پاسخگو باشيد اگر هم بد است شما بايد پاسخگو باشيد. آقايان هاشمي و خامنه‌ای و اين‌ها پذيرفتند اما مرحوم بهشتي گفتند نه، چون انقلاب را آقاي خميني رهبري كردند قدرت بايد دست ماها باشد. خب بحث‌هاي زيادي شد خصوصاً بين ما و ایشان. گفتم اگر شما مي‌خواهيد قدرت دست شما باشد شما بايد مسئول هم باشيد بايد پاسخگو باشيد و بیایید وسط صحنه. گفتند نه، ما باید قدرت داشته باشیم. پاسخ ایشان این بود که ما باید یک جوان‌هایی را پیدا کنیم که آنها را سر كار بگذاريم بعد ما اداره‌شان كنيم. من به ايشان گفتم آقای بهشتی متأسفم! هیچ آدم با ارزشی نمی‌آيد خودش را در این رابطه با شما همراه کند. شما الان با سه گروه در ارتباط هستيد؛ يك، كساني كه بچه‌های خوبی هستند، صادق‌اند. دو، آدم‌هاي قالتاق هفت‌خطِ فرصت‌طلبي كه براي پيشبرد مقاصد خودشان حاضرند هرچه شما بگوييد اطاعت کنند. سه، نفوذی‌هایی که می‌خواهند کارشان را بکنند و خودشان هستند و عقایدشان و روند بیست سال گذشته نشان داده است که هر چقدر جلوتر آمديم آن‌هايي كه ارزش‌هايي داشتند آرام آرام همه كنار رفته‌اند و هر كس هم كه آمده حتی از نظر درجه کارایی به مراتب از آن قبلي‌ها پایین‌تر بوده است وتقریباً این‌ها ریزش نیروهای واجد شرایط را داشتند. از نظر نفوذی‌ها هم معلوم است که آقایان کشمیری نفوذی بودند دیگر. حالا این‌ها کسانی بودند که بمب‌هایشان منفجر شده و به نظر ما کسان دیگری هم بودند و هستند که تکلیف و وظیفه‌شان انفجار بمب بود. خب مرحوم بهشتی این ایده را داشت که به نظر من ایده نادرستی بود. خودشان گفتند که ‌به عنوان مثال یک بار صحبت تخصص و تعهد پیش آمد و ایشان در شورای انقلاب گفت یعنی چه می‌گویید ما آدم نداریم. این حرف‌ها چیست؟ بعد گفتند که این کیانوری آمده بود پیش من. ما می‌دانستیم که کیانوری با برخی از این آقایان می‌رود، می‌آید، ایده می‌دهد، حرف می زند و گاهی هم موش خود را می دواند. با جاسوسان امریکایی این کار را می‌کند و بعد بر اساس گرایشات سیاسی‌اش افراد را به عنوان عامل ایران و … معرفی می کرد. آقای بهشتی در شورای انقلاب تعریف می‌کردند که کیانوری آمد به من گفت که آقای بهشتی! به این حرف‌ها که می‌گویند ما آدم نداریم گوش نکنید. این حرف‌ها را لیبرال‌ها می‌گویند و گفت بعد از انقلاب بلشویک در شوروی رفتند پیش لنین و گفتند که آقا ما می‌خواهیم یک کسی را بگذاریم به عنوان رئیس بانک مرکزی و کسی را نداریم، چه کار کنیم؟ لنین گفت یعنی چه کسی را نداریم! و رو می‌کند به آن کسی که در دفترش چای می‌آورد. صدایش کرد و یک حکم به او داد و کردش رئیس بانک مرکزی.

آقا ببینید می‌شود! ما گفتیم یعنی چه آقا؟ ایشان گفتند که نه، باید این‌ها را ببینند و یاد بگیرند. البته آقای بهشتی زنده نماندند که بعد از هفتاد سال هلاکت انقلاب بلشویک را ببینند. ایشان می‌گفتند اصل تعهد است و ما می‌گفتیم که پس در مورد خلبانی هم تخصص لزومی ندارد و همین استفاده از افراد بی‌تخصص باعث شده است که امروز به اینجا رسیدیم.


دیدگاه‌ها