1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
تحزب در اندیشه آیت‌الله بهشتی/ گفت‌وگوی چشم انداز ایران با عليرضا بهشتي

مروری بر تجربه حزب جمهوری اسلامی

در حزب جمهوری اسلامی شورایی از روحانیون بود که هرگاه در شورای مرکزی حزب چیزی تصویب می‏شود، روحانیون نظر دهند تا مغایرتی با احکام شرعی نداشته باشد. مانند آنچه در زمان مشروطه وجود داشت و صورت می‏گرفت؛ نه اینکه روحانیت تصمیم آخر را بگیرد یا حرف آخر را بزند. پایبندی کامل آقای بهشتی به مسئله کار جمعی را می‏توان در حزب دید؛ برای نمونه در مورد کاندیداتوری آقای جلال‏ الدین فارسی

حزب جمهوری اسلامی توسط علمای سطح اول تأسیس شد که حمایت مرحوم امام را هم داشتند. ازآنجاکه فقه رايج در حوزه بیشتر حول مسائل فردی و انفرادی است، این تشکل حزب جمهوري اسلامي از سوی روحانیون و علما چگونه تبیین می‏شد؟

بحث را از اینجا آغاز کنیم که آقای بهشتی ضرورت تحزب را چطور با دیدگاه‏های دینی درآمیخته است؟ آقای بهشتی از اسلام و دین چه می‏فهمد؟ ایشان معتقد بود که اسلام آیین زندگی است؛ یعنی صرفاً به یک‌سری دستورات خاص فردی، محدود و منتهی نمی‏شود. بلکه راه زندگی و شیوه زیستن است. در الگوی زیستی این‌طور نیست که فرد بتواند رفتارهایش را در یک خلأ شکل دهد. طبیعی است که هم از جامعه تأثیر می‏گیرد و هم بر آن تأثیر می‏گذارد. تفاوت جریان نواندیشی دینی با اسلام‌گرایان سنتی (حتی بخشی از آنان که به اسلام سیاسی اعتقاد دارند) این است که نواندیشی دینی در مورد اجتماع، فهم عمیق‏تر و گسترده‏تری دارد؛ یعنی می‏فهمد که نهادهای اجتماعی چیست‌اند و چه تأثیری بر زندگی انسان دارند. می‏داند که فرد در خلأ زندگی نمی‏کند و اگر بخواهد مسلمان باشد و مسلمانی را تجربه کند، حداقل بسترهای جامعه نباید مانع زیست مسلمانی او باشند. اگر این فهم را داشته باشیم و در این نگاه به دین (دین به‌منزله آیین زندگی و الگوی زیستی) به ساختار اجتماعی توجه داشته باشیم، طبیعی است به این مسئله برمی‌خوریم که در این ماجرا اصالت با فرد است یا با جمع یا چیزی غیرازاین؟ آقای بهشتی هم پيش و هم پس از انقلاب به‌طور مفصل در مورد این مسئله بحث کرده بود. اعتقادش به‌طور خلاصه این است که ما به اصالت آمیخته فرد و جمع اعتقاد داریم. در این صورت دین می‏تواند راهنمایی باشد تا نهادهای اجتماعی بتوانند بستر لازم را برای رشد انسان‏ها فراهم کنند، اما در رشد انسان‏ها اجباری در کار نیست.mg1229_90icl

از دید آقای بهشتی، کار نظام اسلامی هم چیزی بیش از این نیست که امکان بروز و ظهور انسانیت انسان را بدهد. انسانیت انسان تعریفش چیست؟ آقای بهشتی به‌صراحت گفتند که انسانیت انسان در انتخاب‌گری است؛ یعنی حق انتخاب. حق انتخاب نباید از انسان گرفته شود. حتی نظام اسلامی هم نمی‏تواند حق انتخاب را از فرد بگیرد. این عین عبارات آقای بهشتی است که فرد با انتخاب مي‌تواند خودش به راه یا به بیراهه برود. نظام اسلامی نظامی نیست که همه راه‏ها را به روی فرد ببندد و فقط یک راه را باز بگذارد. فرد باید امکان اشتباه، خطا و انتخاب نادرست را هم داشته باشد. حتی قوانین اسلام هم این‌طور نیست که بخواهد همه راه‏ها را ببندد. آقای بهشتی می‏گوید اسلام مجموعه‏ای از نتوانستن‏ها نیست؛ مجموعه توانستن‏هاست. درنتیجه راه باید برای انتخاب‏های متعدد و گوناگون باز باشد. به زبان امروزی این پذیرش پلورالیسم است؛ پذیرش تنوع و تعدد. حال اگر قرار است در جامعه تنوع و تعدد وجود داشته باشد، طبیعی است که افراد حول‌وحوش محور مکتب یا آیین زیستی‏ای که انتخاب می‏کنند گرد هم آیند و تلاش کنند تا نهادهای اجتماعی متناسب با ایده‏آل‏ها یا نظام‏های مطلوبی که در ذهنشان است پیش رود. اینجاست که تحزب معنی پیدا می‏کند. بنیان بحث تحزب در افکار آقای بهشتی این است.

اوایل انقلاب گفته می‌شد شورای نگهبان مخالف این بودند که درآمد نفت به خزانه دولت برود چراکه دولت اصالت ندارد، فرد اصالت دارد. اما امام فتوا دادند که درآمد نفت می‏تواند به‌حساب دولت برود. یعنی در این حد روحیه فردی وجود داشت. در چنین شرایطی اینکه آقای بهشتی تشکل و تحزب را تبیین کردند کار پراهمیتی است.

همان‌طور که گفتید و با سبقه بد تحزب در ایران، امام خميني (ره) با تشکیل حزب خیلی موافق نبودند. سه حادثه تاریخی به این تفکر شکل داد که در میان مسلمانان تشکیل حزب ضرورت دارد. یکی انقلاب مشروطه است. چنان‌که در بیانیه موجودیت حزب هم به اینها اشاره شده است. می‏گوید ما دیدیم که در مشروطه، مسلمانان تشکل و حزب نداشتند و سرانجام چه اتفاقی افتاد. حادثه دوم نهضت ملی بود. تشکلی مانند حزب توده به‌خاطر سازمان‌دهی قوی‏ که داشت به‌راحتی می‏توانست افکار عمومی را جهت دهد، اما در مقابل، بچه‏های مسلمان تشکل خاصی نداشتند. این هم حادثه خاصی است که در حافظه تاریخی آن افراد روشن و برجسته است. چون همگی در ماجرای ملی‌شدن نفت شرکت داشتند. بعد هم 15 خرداد مسئله را روشن کرد. زمانی که حزب و تشکلی وجود ندارد، یک قیام ملی عمومی مانند یک شورش بروز می‏کند. اعتراضی بود که به دنبال آن برنامه‏ریزی خاصی نبود.

استقبال از تشکیل نهضت آزادی و پس‌ازآن استقبال نیروهای مذهبی از سازمان مجاهدین خلق به این خاطر بود که بالاخره گروهی از بچه‌مسلمانان‌ها تشکیل شده که برنامه و تشکل دارد و بر اساس آن فعالیت می‏کند. به‌خصوص که در رقابت با گروه‏های مارکسیستی هم بود. ماجرای کودتای ایدئولوژیک سال 54 در داخل سازمان بسیاری را ناامید کرد. جو سرد و ناامیدی حاکم بود. کل امیدها به‌یک‌باره فروریخت. در آن زمان شاه تصور می‏کرد که همه را سرکوب کرده است. همه سازمان‏های مسلح اسلامی و کمونیست سرکوب شده‏اند. مرحوم امام هم که در ایران نیست و به بیرون از ایران تبعید شده است. روحانیت هم منفعل شده است. دستگیری‌ها گسترده و زندان‏ها پر است. آنجاست که رجزخوانی‏های شاه شروع می‏شود. از همان زمان این فکر به وجود می‏آید که باید کاری کرد. اولین جرقه تشکیل حزب جمهوری اسلامی در سال 56، در منزل آقای بهشتی، منزل آقای خامنه‏ای در مشهد و جاهای دیگر زده شد که حالا باید کاری کرد. اعلامیه رسمی حزب در تاریخ 29 بهمن سال 57 بود، اما پيش از اینکه اعلامیه بنیان‌گذاران اعلام شود، اسناد نشان می‏دهد که با سایرین هم رایزنی‏هایی داشتند. برای نمونه در مورد نخستين اساسنامه حزب جمهوری اسلامی که آن زمان هنوز برایش نامی هم انتخاب نشده بود، دست‏نوشته‏هایی از آقای پیمان وجود دارد که آقای بهشتی روی آن نظر دادند و مشخص است که بحث و تعاملی روی آن وجود داشته است؛ حتی در آن زمان آقای بهشتی با مهندس بازرگان و دوستان دیگر هم مشورت کردند. با آقای موسوی خوئینی‏ها مشورت کردند و قرار بود ایشان در این زمینه همکاری‏هایی داشته باشند. شهید باهنر نیز در این زمان فعال بود.

یعنی می‏خواستند در زمان شاه یک حزب رسمی داشته باشند؟

در سال 56 و 57 به علت سیاست‏های حقوق بشر کارتر، فضا مقداری عوض شده بود. بنا شد که از این فضا استفاده شود و یک حزب تأسیس شود. قرار بود 40 نفر آن را امضا و خود را آماده کنند، چراکه ممکن بود دستگیر شوند. سپس گروه دیگری خود را آماده کنند که اگر این 40 نفر دستگیر شدند، این‏ها بدون اینکه هویتشان آشکار شود فعالیت حزب را ادامه دهند. البته این قراری بود که بین آقایان گذاشته شده بود. تا اینکه به ماجرای روز عيد فطر در قیطریه و اوج‌گرفتن ماجرای انقلاب می‏رسیم. در سال 57 بااینکه آقای بهشتی ممنوع‌الخروج بود، اما توانست به بهانه زایمان خواهر من از ساواک اجازه بگیرد و برود، که ما هم بعداً به ایشان پیوستیم.

از اردیبهشت 57 تا یکی دو روز اول ماه مبارک رمضان (نيمه مرداد) آن سال ما در خارج از کشور بودیم. آقای بهشتی به امریکا رفتند و قرار بود اختلاف‌نظرهای بین گروه‏ها از بین برود. در آن زمان آقای بهشتی به فکر این بودند که از بین دانشجویان انجمن اسلامی اروپا و امریکا چه افرادی می‏توانند به تشکیل این حزب کمک کنند. در دفتر یادداشتشان دیدیم که نوشته بودند فلان شخص چنین خصوصیات و توانایی‏هایی دارد و این نقاط ضعف را هم دارد. معلوم بود که ایشان در حال ارزیابی افراد است. نکته دیگر نقش تجربه و حضور مؤثر آقای بهشتی در شکل‏گیری اتحادیه انجمن‏های اسلامی در اروپا و همچنین در امریکاست. من از نقش آقای بهشتی در شکل‏گیری اتحادیه انجمن‏های اسلامی در امریکا اطلاع نداشتم و این را اخیراً شنیدم.

آقای محمد هاشمی که مسئول تشکیلات آن انجمن بود به بنده گفت که ما در سال 48 نامه‏ای به آقای بهشتی در آلمان نوشتیم و گفتیم که ما در امریکا انجمن و تشکیلاتی نداریم. ایشان چند نفر را معرفی کردند و ما فعالیت اتحادیه را آغاز کردیم. دکتر یزدی، مرحوم چمران و دو نفر دیگر که الان اسامی آنان را به خاطر ندارم. کم‌کم این تعداد به 18 نفر می‏رسد و اتحادیه انجمن‏های اسلامی در امریکا اعلام موجودیت می‏کند؛ بنابراین آقای بهشتی تجربه‏ این‌چنینی درباره تشکیلات دارند. افزون بر این تجربیات، خصوصیات شخصیتی آقای بهشتی مانند منظم‌بودن و داشتن برنامه‏ریزی هم به ایشان کمک می‏‏کرد. انصافاً اگر به تجربه زندگی اجتماعی آقای بهشتی نگاه کنیم، می‏بینیم که ایشان از معدود روحانیونی است که تجربه کار جمعی دارند.

ایشان در سال‏های 40 و 41 یک حلقه بسته جمعی پژوهشی داشتند که در آن زمان کار عجیبی بود. این حلقه پژوهشی در مورد حکومت اسلامی مطالعه می‏کردند. فيش‏برداری انجام می‏شد. هر دو نفر بایستی روی یک منبع کار می‏کردند و گزارش می‏دادند. مرحوم آقای علی حجتی و سید هادی خسروشاهی نیز در این حلقه بودند.

در سال‌هاي 39 و 42، دو نشریه در قم منتشر می‏شد. یکی مکتب اسلام و دیگری مکتب تشیع بود. مکتب تشیع فصلنامه بود و آقای بهشتی در آن مطالب پیوسته‏ای درباره تشکیلات در اسلام می‏نوشتند. ایشان اولین روحانی بودند که در مورد تشکیلات مطلب داشتند.

بله. با نزدیک‌شدن به انقلاب، فعالیت حزب نیز بیشتر شد. حزب نخست در میان روحانیون شمیران و سپس در میان روحانیت مبارز تهران ورود پیدا می‏کند. این تشکیلات به دلیل حلقه‏ها و ارتباطات سنتی که داشتند باعث گسترده‏تر‌شدن حزب شدند. به کمک ارتباطاتی که آقایان با شهرستان‏ها داشتند هم عملاً یک ارتباط سراسری با کل کشور به وجود آمد. بعدها از طریق شهید مطهری، دکتر مفتح و آقای بهشتی، دانشجویان هم به این شبکه متصل می‏شوند و شبکه عظیمی را ایجاد می‏کنند.

گزارش‌های ساواک نشان می‏داد که به کمک اعضای حزب، هرکدام از بیانیه‏ها و سخنرانی‏های امام، 48 ساعت بعد در کل کشور منتشر می‏شد. این در حقیقت یک نوع قدرت‏نمایی بود. البته در این زمان هنوز مشخص نیست که چه افرادی می‏خواهند عضو حزب باشند. برای نمونه آقای بهشتی از آقای مهدوی کنی دعوت می‏کنند که بیایند و عضو حزب شوند، اما ایشان نمی‏پذیرند و می‏گویند بنده اعتقادی به این کار تشکیلاتی برای روحانیت ندارم و با همان تشکیلات سنتی پیش می‏رویم. اما آقای موسوی اردبیلی قبول کردند.

بین آقای بهشتی و آقای بازرگان همفکری زیادی وجود داشت. در خاطرات آمده که ایشان در سال 42 گفته‌اند که آقای بازرگان در کتاب راه طی شده به اندازه یک دایره‏المعارف یک‌تنه، به زبان فارسی، آن‌هم روی اصول دین کار کردند. آقای بهشتی تأکید ‏کرده بودند که این کتاب را بخوانید. مهندس عبدالعلی بازرگان گفته است که در آستانه انقلاب، شهید بهشتی به ما پیشنهاد همکاری حزبی دادند و گفتند که تصمیم‏گیری جمعی بشود منتها حرف آخر را باید روحانیت بزند. شما چیزی در این رابطه شنیدید؟

آن چیزی که در حزب جمهوری اسلامی مطرح بود، وجود شورایی بود که هرگاه در شورای مرکزی حزب چیزی تصویب می‏شود، روحانیون نظر دهند تا مغایرتی با احکام شرعی نداشته باشد. مانند آنچه در زمان مشروطه وجود داشت و صورت می‏گرفت؛ نه اینکه روحانیت تصمیم آخر را بگیرد یا حرف آخر را بزند. پایبندی کامل آقای بهشتی به مسئله کار جمعی را می‏توان در حزب دید؛ برای نمونه در مورد کاندیداتوری آقای جلال‏الدین فارسی. آقای بهشتی با این مسئله به‌شدت مخالف بودند. دلیلشان هم این بود که ایشان را از پيش از انقلاب و فعالیت‏هایشان در لبنان می‏شناختند. آقای بهشتی مخالف بودند و دلایلشان را هم اعلام کردند. بعدازاینکه رأی‏گیری انجام می‏شود، باوجود مخالفت آقای بهشتی ایشان رأی می‏آورد. پس از رأی‌آوردن آقای فارسی، آقای بهشتی ایشان را به جلسه دعوت می‏کنند و می‏گویند ما از شما خودرأیی‏هایی دیده‏ایم. لذا کتباً تعهد بدهید که چون کاندیداي حزب هستید، درباره فعالیت انتخاباتی و برنامه‏هایتان به چیزی که خارج از چارچوب حزب باشد عمل نکنید. من شنیدم که آقای بهشتی تعهد کتبی از ایشان گرفتند. جلسه که تمام می‏شود یک کلمه یا یک حرکت که نشان دهد آقای بهشتی با ایشان مخالف است وجود ندارد، اما در دوران پس از آقای بهشتی چنین چیزی را کمتر دیده‏ایم. برای نمونه رئیس مجلس که علاوه بر شخصیت حقیقی، شخصیت مهم‌تر حقوقی هم دارد، در مجلس به چیزی رأی می‏دهد، اما در بیرون از مجلس مصاحبه می‏کند و می‏گوید بااینکه بنده با موضوع مخالف بودم، اما تصویب شد. این‌طور که نمی‏شود. وقتی‌که قرار شد جمع تصمیم بگیرد باید تابع تصمیم جمع بود. درمجموع این صحبت که روحانیت حرف آخر را بزند با رفتار و هیچ‌کدام از باورهای آقای بهشتی سازگار نیست. ایشان روحانیت را به‌عنوان صنف و طبقه قبول نداشتند. در نظر ایشان معمم‌بودن ملاک نیست. ایشان برای تعریف روحانی واژه اسلام‏شناس را به کار می‏برد.

حنیف‌نژاد معتقد بود در روحانیت، قرآن‏مداری و آموزش قرآن نیست. احکام اجتماعی اندکی هم در آنها آموزش داده می‏شود و عمدتاً‌ روي احكام فرعي و فردي كار مي‌شود. او مي‌گويد: «این وجه امتیازات ما نسبت به آموزش‌هاي حوزوي است». بیانیه‏ای که توسط حزب منتشر شد و در اوایل انقلاب همه آن را می‏خواندند هیچ تفاوتی با آموزش‏های حوزه نداشت و وجه امتیازی در آن دیده نمی‏شد. پیش‏بینی می‌شد که حوزه این حزب را استحاله خواهد كرد و همين‌طور شد.

عملاً این‌طور نشد و حوزه حزب جمهوری اسلامی را نبلعید. بگذارید چند نکته تاریخی بگویم. درست است که نظم‏پذیری و سازمان‏پذیری در تشکیلات روحانیت به‌طور سنتی بسیار بعید است. اگر هم باشد بنا به مناسبات اجتماعی مانند سیادت، بزرگ‌تر بودن، مرجع تقلیدبودن و… است، اما آقای بهشتی برای سازمان‌دهی‌کردن و منظم‌کردن دفاتر حزب به‌ويژه در شهرستان‏ها بسیار همت کردند و وقت گذاشتند.

زمانی که حزب تشکیل شد بسیاری از روحانیون نسبت به آن موضع گرفتند، حتی کسانی که از دوستان ایشان بودند؛ به دلایل و انگیزه‏های مختلف. یکی از تلخ‏ترین جلسات مربوط به جلسه در مدرسه شهید مطهری بود. آقایان به خاطر دارند که در آنجا چه اتفاقی افتاد. جایی‌که آقای بهشتی انتظار نداشتند که با ایشان این‌طور برخورد شود. پيش از انقلاب هم همین‏طور بود. مانند جلسه تابستان سال 49 در اصفهان که برخورد تند و تلخی از طرف روحانیت سنتی با آقای بهشتی شد، به‌ويژه درباره اختلافات بین مذاهب. به دلیل اینکه آقای بهشتی از جنس روحانیت عادی که ما می‏شناسیم نبودند. داشتن حزب، مخالفانی را هم در پی دارد. برای نمونه آقای بهشتی از بنیان‌گذاران جامعه روحانیت مبارز بودند و از کسانی بودند که به این تشکیلات قوام دادند، اما همین جامعه روحانیت مبارز در کاندیداتوری ریاست‌جمهوری، در مقابل آقای بهشتی ایستادند و از آقای بنی‏صدر حمایت کردند. درحالی‌که حزب جمهوری از آقای فارسی و پس از کنار ‌رفتن ایشان از آقای حبیبی حمایت کردند. به‌مرورزمان و به‌تدریج جامعه روحانیت مبارز در بسیاری از موارد مقابل حزب قرار گرفت.

آقای بهشتی تلاش داشتند تا فعالیت حزب بر اساس یک‌سری مواضع فکری اعلام شده باشد. زمانی‌که حزب جمهوری اسلامی در 29 بهمن سال 57 اعلام موجودیت کرد، قرار بود که در کانون توحید ثبت‏نام انجام شود. برادر بنده و سایرین به آنجا رفتند و چیزی نزدیک به هزار برگه پلی‏کپی برای ثبت‏نام با خود بردند که تعداد زیادی بود، اما استقبال به‌قدری زیاد بود که مجبور شدند دوباره برگه‏های ثبت‏نام را تکثیر کنند و با آقای بهشتی تماس بگیرند و آنها به کانون بیایند. چراکه انتظار چنین استقبالی را نداشتند. حدود یک ميلیون نفر در تهران ثبت‏نام کردند و بعد هم در شهرستان‏ها که به‌تدریج گسترده‏تر شد. این در حالی است که آقای بهشتی درگیر مسائل شورای انقلاب هم بودند. اگر می‏گویند در زمان اصلاحات هر 9 روز یک بحران پدید می‏آمد، در آن دوران هرروز 9 بحران پیش می‏آمد. مرتب به ایشان و حزب انتقاد می‏شد و ایشان هم می‏پذیرفتند و معتقد بودند که حزب بسیار به‌هم‌ریخته است و باید به آن سروسامانی داد. عده زیادی ثبت‌نام کردند. درحالی‌که این‏ها فقط داوطلب عضویت هستند و هنوز عضو نیستند. باید درباره آن‌ها تحقیق شود. جلسات آمادگی وجود داشت که اگر فرد در جلسات آمادگی پذیرفته می‏شد وارد مرتبه بعدی می‎شد و پس‌ازآن به مرحله بعدی می‏رفت؛ یعنی حزب یک ترتیب تشکیلاتی داشت.

بااینکه فشار کاری زیاد بود، اما ایشان همیشه سعی داشتند که خود را بشاش نشان دهند. به خاطر دارم که هرروز بعد از نماز صبح می‏رفتند و ساعت 11 یا 30: 11 شب به خانه برمی‏گشتند. پس از تیرماه سال 59 که پایان دوران شورای انقلاب بود، یک هفته می‏دیدیم که ایشان خیلی بشاش هستند. به ياد دارم که ‏پرسیدیم چه شده است؟ گفتند من تصمیم خودم را برای آینده گرفته‏ام. گفتیم چه تصمیمی؟ گفتند من دیگر هیچ سمت حکومتی‏ای را نمی‏پذیرم. نیمی از وقتم را به ادامه کار مطالعاتی و فکری و نیمی دیگر را به سامان‌دادن حزب اختصاص می‏دهم (موضوع آن مطالعات بازخوانی اسلام بر اساس مقتضیات زمان بود که در مرکز تحقیقات اسلامی با همکاری آقای موسوی اردبیلی، شهید باهنر و کم‌و‌بیش دکتر مفتح و آقای مهدوی‏کنی در حال انجام بود. متأسفانه آن کار ناتمام ماند و الان چیزی حدود 10 الی 20 هزار فیش از آن مطالعات باقی مانده است). آقای بهشتی می‏گفتند که حزب خیلی کار دارد و با این وقت کمی که ما می‏گذاریم نمی‏توان حزب را اداره کرد.

پس‌ازآن بود که مسئولیت قوه قضائیه به ایشان محول شد. فکر می‏کنم در بهمن سال 58 بود که آن حمله قلبی برای امام پیش آمد و پس از انتقال امام به تهران، در یکی از ملاقات‏ها که امام حالشان بهتر شده بود به آقای بهشتی گفتند که من می‏خواهم هر چه زودتر به وظایف قانونی در قانون اساسی عمل کنم. از این نظر فکر می‏کنم رفتار امام ستودني است. نوعی قانون‏گرایی و گرایش به قانون را در امام زیاد می‏دیدیم.

‌ امام ابتدا گفتند که من باید شورای نگهبان را تعیین کنم. بعد هم به آقای بهشتی گفتند که شما رئیس قوه قضاییه بشوید. می‏دانید که آقای بهشتی و آقای منتظری تنها کسانی بودند که رابطه‏شان با امام رابطه تبعیت محض نبود و با ایشان بحث می‏کردند. قلباً امام را دوست داشتند اما این‌طور نبود که وارد بحث نشوند. آقای بهشتی می‏گویند که اگر اجازه دهید من برای خودم برنامه‏ای دارم و برنامه‏هایشان را هم گفتند. امام گفتند من می‏خواهم کسی آنجا باشد تا قلب من آرامش بگیرد. آقای بهشتی گفتند من کسی را انتخاب می‏کنم که شما قلبتان آرام شود، اما سرانجام امام گفتند که من این را برای شما تکلیف می‏دانم. این حرف برای آقای بهشتی سنگین می‏آید و ایشان احساس می‏کنند که برخلاف میل باطنی‌شان باید این سمت را قبول کنند.

طبق قانون اساسی اول، دادستان کل کشور را هم باید رهبر انتخاب می‏کرد و سه نفر دیگر را هم قضات انتخاب می‏کردند تا شورای‌عالی قضایی شکل بگیرد. اینجا بود که نام آقای موسوی‌ اردبیلی مطرح شد. آقای موسوی اردبیلی می‏گفتند که من در آن لحظه دست آقای بهشتی را فشار می‏دادم که یعنی من نباشم. بعد که آمدیم بیرون به او گفتم بهشتی خودت افتادی در چاه چرا دیگر مرا انداختی؟ خلاصه آقای بهشتی قبول می‏کنند و می‏گویند به شرطی که بعد از وقت اداری بتوانم به امور حزب برسم. چون نمی‏توانم آن را رها کنم. انصافاً هم پس‌ازآن وقت گذاشتند. نوشتن «مواضع حزب جمهوری اسلامی» هم گواهی بر این همین موضوع است. بلافاصله پس‌ازآن هم جلسات تفصیلی این مواضع را شروع کردند. یازده جلسه آن تشکیل شده بود که حادثه هفتم تیر رخ داد؛ حتی این جلسات ثبت تصویری هم شده است.

حزب جمهوری اسلامی یک حزب بود یا جبهه؟ چون از مؤتلفه، زحمتکشان، نیروهای برآمده از انقلاب مانند میرحسین موسوی و عباس شیبانی و طیف بازار در آن بودند. همه طیف‏ها بودند.

به این معنا که این‏ها تشکل‌هایی بوده باشند که بعدها به‌صورت یک جبهه به‌هم‌پیوسته باشند نبود. مؤتلفه با دستگیری‏های سال 43 به بعد تقریباً از هم پاشیده شده بود. پس از آزادی نیروهایشان هم دیگر نتوانستند به‌صورت تشکل دور هم جمع شوند. حالا اگر جلساتی بین خودشان داشتند ما نمی‏دانیم، ولی هر هفته یا هرماه یک جلسه درباره مسائل ایدئولوژیک با آقای بهشتی داشتند. در حقیقت تا سال 60 ارتباطی بین مؤتلفه به شکل سازمانی وجود نداشت. پس از ترورهای سال 60 حلقه‏هایی شکل می‏گیرد که موجب بازسازی هیئت مؤتلفه می‏شود و پس از انحلال حزب جمهوری هیئت مؤتلفه رسماً وارد میدان می‏شود. در مورد آقای آیت باید بگویم که پيش از انقلاب ایشان هیچ‌گونه ارتباطی با آقای بهشتی نداشتند. بعدها به طرق دیگر معرفی شدند. طبیعی است هر زمان که حزبی تشکیل می‏شود، چهره‏هایی که پيش‌تر سابقه کار مشابه داشتند یا خودشان می‏آیند یا از آنان دعوت می‏شود. مانند دعوتی که حزب از آقای پیمان داشتند. آقای بهشتی اعتقاد داشتند که با همکاری و کار جمعی می‏توانیم دور هم جمع شویم. واقعیت تاریخی هم این را نشان می‏دهد تا زمانی که آقای بهشتی زنده هستند، شخصیت، مدیریت و استحکام فکری ایشان عملاً سایه افکنده و اجازه نمی‏دهد که اختلاف‌نظرها بروز کند. چراکه اختلاف‌نظر طبیعی است و در همه تشکیلات وجود دارد. برای نمونه روزنامه، دفتر سیاسی و آقای مهندس موسوی یک افکاری داشتند. شهرستان‏ها و آقای بادامچیان تفکرات دیگری داشتند.

انصافاً آنچه در مواضع حزب، با شرایط جنگ و کشور در آن زمان نوشته شد، بسیار ارزشمند بود و هیچ‌کدام از احزاب پس‌ازآن نتوانستند چنین کاری انجام دهند. ممکن است که آن مواضع قابل نقد باشد، اما اینکه در آن زمان عده‏ای احساس نیاز کنند که باید چنین کاری کرد در نوع خود قابل‌تقدیر است.

پس از شهادت آقای بهشتی، آقای خامنه‏ای دبیر کل حزب شدند که رئیس‌جمهور هم بودند. ایشان مصاحبه‏ای کردند که ما به خدمت امام رفتیم و ایشان چمدانی با حدود پنج ميلیون تومان پول به ما دادند. یعنی با این کار حزب را تأیید و از آن حمایت کردند. همچنین گفتند که بیلان ایدئولوژیک حزب تقربیاً صفر است. این جمله تیتر روزنامه بود. آيا نوآوري ايدئولوژيك در حزب انجام نمي‌شد؟

جمله آخر را اولین باری است که می‏شنوم. نمی‏گویم که نبوده. من نشنیده بودم. برای حزب، مسئله مکان و مسئله هزینه مطرح بوده است. در بحث مکان، اولین مکان پیشنهادی، وزارت کشور کنونی بود. یعنی ساختمان حزب رستاخیز که ساختمانی کاملاً نوساز بود. آقای بهشتی به‌شدت مخالفت کردند که ما به آن ساختمان نمی‏رویم. سرانجام بحث موقوفه مدرسه شهید مطهری که در اختیار دانشکده الهیات بود مطرح شد. در مورد مسائل مالی و هزینه‏ها باید بگویم که آقای بهشتی هیچ‌وقت زندگی‌شان بر مبنای وجوهات نبوده است. از سال‌های اول تدریس زبان انگلیسی می‏کردند، کارمند آموزش‌وپرورش بودند و پس از انقلاب هم کارمند آموزش‌وپرورش باقی ماندند و در جای دیگری استخدام نشدند. از طرفی حق عضویت هم نمی‏توانست برای حزب پشتیبانی مالی ایجاد کند. بازاری‏ها، صاحبان صنایع و تاجرانی که امام مرجع تقلیدشان بود از ایشان اجازه خواستند که آیا می‏توانند وجوهاتشان را صرف کمک به حزب کنند یا خیر، که امام هم اجازه دادند و آنها مبالغ پول جمع‏ شده خود را به امام دادند و ایشان هم آن را در اختیار حزب گذاشتند. البته مسائل دقیق‏تر مالی را مسئولان مالی حزب می‏دانند، اگر مرحوم آقای درخشان در قید حیات بودند می‏توانستند بسیار کمک کنند.


دیدگاه‌ها
  • دانش جو

    با سلام واحترام

    ممنون می شوم مطالب را به ایمیل ارسال نمایید.

    با تشکر

  • تیم تحریریه

    با سلام
    شما با عضویت در خبرنامه سایت می توانید مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید