1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
دکتر سید علیرضا حسینی بهشتی

شهید بهشتی به ضرورت ترویج و نهادینه سازی فرهنگ کار دسته جمعی باور داشت

 

 

از مقطع مشروطه تا انقلاب اسلامی، به دلایل مختلف تاریخی و سیاسی، نوعی دل‌زدگی و فرار از تحزب و تشکل نزد روحانیون و علما به چشم می‌خورد. با این وصف چرا و چگونه آیت‌الله بهشتی به تحزب اعتقاد راسخ پیدا کردند؟ این تفکر از کجا آمد و آیا ریشه‌های مذهبی داشت یا به دلیل تحصیلات ایشان، می‌توان ریشه عرفی برای آن یافت؟

 

شاید بشود گفت که ریشه اصلی پیدایش چنین نگرشی در شهید بهشتی به تجربه تاریخی که با واسطه یا بی واسطه داشت و درس مهمی که سیاست ورزی جمعی ما ایرانیان طی یکصد و پنجاه سال گذشته به ما داده است باز می گشت: نهضت مشروطه خواهی، نهضت ملی شدن نفت، قیام پانزده خرداد و مبارزات سیاسی و اجتماعی منجر به انقلاب اسلامی، همگی نشان داد که تنها آن نیروی اجتماعی که دارای هدف، برنامه و تشکل باشد، می تواند در ایجاد تغییر و تحول گام های مؤثر بر دارد و نتایج پایدار به وجود بیاورد. در یکی از جلسات درون حزبی، شهید بهشتی به این نکته اشاره می کند که نهضت ملی شدن نفت دو رهبر داشت: رهبر دینی که آیت الله کاشانی بود و رهبر ملی یعنی دکتر مصدق. بعد اضافه می کند که پس از کودتای 28 مرداد سال 1332، در جمع های مختلف به جمع بندی و تجزیه و تحلیل حوادث پرداخته اند و به این نتیجه رسیده اند که نه تنها کاشانی، که حتی مصدق هم از همکاری یک مجموعه متشکل سازمان یافته دارای خط معین سیاسی محروم بوده است و دستاوردهای نهضت توسط گروه های متشکل دیگری که خط معین داشتند مصادره و بر باد داده شد. برای همین، تشکیل حزب جمهوری اسلامی را به عنوان شکست طلسم شوم این که مسلمان ها قادر به برپایی تشکیلات حزبی اجتماعی سیاسی اسلامی برخاسته از توده مردم با شرکت فعال روحانیت نیستند تعبیر می کند.IMG_6567

دیگر این که شهید بهشتی به عنوان یک مصلح اجتماعی، به ضرورت ترویج و نهادینه سازی فرهنگ کار دسته جمعی به منظور پیشرفت و توسعه باور داشت. بارها و بارها اعلام کرد که هدف تشکیل تشکل های اسلامی و به طور خاص حزب جمهوری اسلامی شناخت، جذب و پرورش استعدادها است و واقعا هم منش و شیوه مدیریت او در حزب نشان می داد که مهم ترین هدفش برای تشکیل حزب همین بوده است. متأسفانه تاریخچه آن حزب با تکیه بر تاریخ شفاهی اعضای آن پس از گذشت 38 سال از تأسیس آن تدوین نشده است تا تجربیات ارزنده آن به نسل کنونی منتقل شود.

در کنار این دو، می توان به تجربه اجتماعی شخص شهید بهشتی و تلاش های وی برای شکل دادن به تشکل های گوناگون اشاره کرد. «کانون اسلامی دانش آموزان قم» و «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا» دو نمونه مهم هستند که در دو زمان مختلف و دو سطح متفاوت شکل گرفت و تأثیرگذار هم بود. در مورد تاریخچه «کانون» من هنوز ندیده ام کاری شده باشد اما تاریخچه و اسناد «اتحادیه» خوشبختانه طی سال های اخیر توسط برخی از اعضای آن زمان اتحادیه تنظیم و تدوین شده که تا به حال چهار جلد آن توسط مؤسسه اطلاعات منتشر شده و می توانید به آن مراجعه کنید.

و بالاخره باید شناخت نظری شهید بهشتی به آفات فقدان احزاب سیاسی در روند توسعه سیاسی جامعه اشاره کرد. در عرصه رقابت های سیاسی، هرگاه احزاب دارای مواضع اعلام شده و روابط شفاف موجود نباشند، جای شان را باندهای قدرت غیرپاسخگو و ناشفاف پر می کنند و قدرت را از دست شهروندان خارج و به محافل دربسته منتقل می کنند.

 

ظاهرا ایشان تجربه عضویت و پایه‌گذاری چندین و چند تشکل را داشته‌اند. آیا تعداد دقیق این تشکل‌ها احصا شده است؟

 

هنوز شمارش کامل آنها به اتمام نرسیده و هر از چندی به اسناد یا افرادی بر می خوریم که از مشارکت شهید بهشتی در قالب تلاش برای شکل گیری، مشاوره برای هدایت، یا همیاری فعالانه برایمان حکایت می کنند. اما تاکنون در حدود سی مؤسسه و تشکل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی عام المنفعه را پیدا کرده ایم که ایشان به نحوی با آن مرتبط بوده است.

 

شهید بهشتی تعبیری دارند با این مضمون که حزب باید معبد باشد و نه معبود. این تفسیر یعنی چه و ‌آیا با تجربه زیست بشری و تجربه خودشان در این همه تشکل، این تعریف و تفسیری فوق‌العاده ایده‌آلیستی نبود؟

 

ببینید! مهم ترین مسئله در تعیین نوع سیاست ورزی که شما به آن می پردازید، پاسخی است که به این پرسش اساسی می دهید: دستیابی به قدرت، وسیله است یا هدف؟ اگر هدف باشد، حزب «معبود» می شود. یعنی میزان و معیار ارزش و موفقیت اعضای حزب و فعالیت های حزب این خواهد بود که آیا می توانید در روابط قدرت رسمی وارد شوید یا خیر و آیا توان حفظ آن را برای مدت طولانی دارید یا نه. وقتی حزب «معبود» شد، تمرکز قدرت، نظم آهنین، برخوردهای غیراخلاقی، حذف رقبا، شکل گیری دسیسه چینی ها و تخلف از روش های دموکراتیک در اداره آن به عناوین و بهانه های گوناگون، مجاز می شود.

اما اگر تحزب و تشکل وسیله ای شد برای شناخت، کشف، جذب، و پرورش نیروهای مستعدی که تحقق یک گفتمان و آرمان را برای نسل های پیاپی پیگیری کنند، آن وقت حزب «معبد» می شود. در این حالت، «سیاست ورزی جامعه محور» اصل و «سیاست ورزی حکومت محور» فرع می شود. اینجا دیگر، به تعبیر شهید بهشتی، عضو ساده مهم ترین رکن حزب به شمار می رود و پایبندی به اصول دموکراتیک و شفاف در اداره آن حیاتی می شود. البته از شهید بهشتی به عنوان یک اسلام شناس انسان گرا تفسیری جز این هم از تشکل اسلامی انتظار نمی رود.

 

همه آرمان‌ها و آرزوهای شهید بهشتی درباره ایجاد یک تشکل سیاسی شناسنامه‌دار، با تشکیل حزب جمهوری اسلامی در بهمن 57 رنگ واقعیت پیدا کرد. آیا حزبی با مشخصات حزب جمهوری و عملکردهایی که اینک پیش چشم ماست، با منظور و مطلوب آیت‌الله همخوانی داشت؟ به عبارت دیگر حزب جمهوری ایده‌ال شهید بهشتی بود؟

 

نه، نمی توان گفت همه آرمان هایش تحقق پیدا کرد. کتابی از مجموعه آثار ایشان منتشر شده با عنوان «حزب جمهوری اسلامی: گفتارها، گفتگوها، نوشتارها» که دغدغه مستمر ایشان برای این که حزب هر چه سریع تر به آنچه باید باشد نزدیک شود در سطر سطر آن آشکار است. بهشتی یک مصلح اجتماعی باتجربه و یک سیاستمدار واقع بین بود و می دانست که بدون تلاش مستمر دسته جمعی  و بدون شکل گیری روابط دموکراتیک در فرایندهای تصمیم گیری، حزب چیزی جز گعده ای آشفته از چهره های سیاسی نخواهد بود. دلیل این که بعد از اتمام کار شورای انقلاب و پایان مسئولیتش به عنوان رئیس آن، تا آنجا که می توانست در مقابل پبشنهاد امام برای پذیرش ریاست قوه قضائیه ایستادگی کرد (که البته ناکام ماند)، اولویت و اهمیتی بود که برای سامان دادن به حزبی که به یکباره رشد کمی کرده بود، قائل بود.

 

حزب جمهوری بعد از شهید بهشتی عملا از حرکت بازایستاد. این به یک معنا اثبات‌کننده قائم به فرد بودن حزب است که اتفاقا با نقطه نظرات ایشان همخوانی ندارد. چه شرایطی این وضعیت را رقم زد و باز هم این نشانه‌ای از ایده‌ال‌گرایی فوق‌العاده در نظرات حزبی شهید بهشتی نیست؟

 

به نظر من اگر دکتر باهنر به شهادت نرسیده بود، همان دیدگاه شهید بهشتی استمرار پیدا می کرد. چهره واقعی دکتر باهنر هنوز شناخته نشده است. ما هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب از شهید بهشتی پرسیدیم نزدیک ترین و شبیه ترین فرد به شما چه کسی است و ایشان جواب داد دکتر باهنر. به هر حال، شهادت این دو نفر، تجربه دو سال و چندماه حزب را به مخاطره جدی انداخت. شهید بهشتی در هیچ کار تشکیلاتی از خطر قائم به شخص نبودن آن غافل نبود. اصرار او بر تشکیل شورای رهبری و شورای عالی قضایی و مانند آن در هنگام تدوین قانون اساسی بر همین اساس بود. از قضا، هنگام مرور زندگی شهید بهشتی در می یابیم که در همان روزهایی که به شهادت او نزدیک می شویم، شاهد تلاش گسترده ایشان برای فراهم کردن تشکیل کنگره حزب جموری اسلامی هستیم؛ کنگره ای که قرار بود اولین دبیرکل و شورای مرکزی و دیگر ارکان را انتخاب کند تا ارکان موقت منحل شوند.

 

چه خوانشی از تفکر شهید بهشتی می‌توان داشت که برای امروز جامعه ایران مفید و موثر باشد؟

 

باید عرض کنم که متأسفانه در این جهت، یعنی توسعه سیاسی، امروز ماهیتا در همان خانه اول قرار داریم و همان ضرورت هایی که در سال های منتهی به انقلاب اسلامی باعث شد شهید بهشتی به فکر کار تشکیلاتی و سازماندهی شده جمعی بیفتد، هنوز هم وجود دارد. پس از گذشت نردیک به چهار دهه، هنوز هم احزاب سیاسی در کشور ما در نازل ترین شکل و محدودترین درجه تأثیرگذاری و کم رنگ ترین نقش آفرینی در عرصه سیاست قرار دارند. جالب این که در حالی که حزب جمهوری اسلامی در بحبوحه تلاطمات سیاسی کشور توانست مواضع خود را تدوین و منتشر کند («درسگفتارهای مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی» را در کتابی با همین عنوان منتشر کرده ایم)، هنوز از هیچ تشکلی که طی این چهار دهه تأسیس شده، مواضع اعلام شده رسمی سراغ نداریم. در حالی که شکل گیری حزب جمهوری اسلامی از سال 1356 دنبال می شد و حزبی «دولت ساخته» محسوب نمی شود، اگرچه «دولت ساز» بود، اکثر احزابی که طی سال های اخیر شکل گرفته «دولت ساخته» بوده اند که این خود به روند نهادینه شدن تحزب در ایران آسیب زده است، چرا که احزاب غالبا تا زمانی که مؤسسانش در رأس قدرت هستند فعالیت جدی دارند. احزاب سیاسی ما به «سیاست ورزی جامعه محور» بی اعتنا هستند و بیشتر آنها در درون خودشان فاقد سازوکار چرخش قدرت بر اساس فرایندهای دموکراتیک هستند. البته موانع مهم محیطی و سیاسی نیز در برابر فعالیت آزاد احزاب وجود دارد که نمی خواهم منکر اهمیت آنها شوم، اما ضعف های ساختاری و فکری احزاب را نمی توان به این بهانه توجیه کرد. یه نظر من، مرور انتقادی (یعنی ارزیابی منصفانه ای که ضعف ها و قوت ها را با هم ببیند) تفکر حزبی شهید بهشتی و کارنامه حزب جمهوری اسلامی، برای همه کسانی که تفکر حزبی را دنبال می کنند و دغدغه توسعه سیاسی کشور را دارند، ضروری است. انتخابات های انجام شده در طی دهه های اخیر، به خوبی ضرر و زیان های ناشی از نبود احزاب سیاسی سامان یافته را آشکار کرده است. ببینید! در حال حاضر عملا دو جریان سیاسی در کشور شکل گرفته که نه حول بنیان های فکری، مواضع، و حتی برنامه های روشن و تبیین شده، بلکه حول چهره های سیاسی شکل گرفته و در نتیجه، رقابت میان اصولگرایی و اصلاح طلبی روز به روز از رقابت میان گفتمان های تبیین شده و هدفمند دور و به رقابت باندهای سیاسی شبیه تر شده است. احزاب تنها در ایستگاه های انتخاباتی فعال می شوند و کمتر سراغ دارید که کادرهای تمام وقت و نیمه وقت برای دوره های زمانی مابین انتخابات ها برنامه ای داشته باشند. شاید به همین خاطر است که رسانه های حزبی و نیمه حزبی، عملا جایگزین تشکیلات حزبی شده اند. بارها در بحث ها و مصاحبه هایی که موضوعشان آسیب شناسی فعالیت حزبی در ایران بوده عرض کرده ام که سایه پدرخوانده ها آنچنان بر احزاب نصفه و نیمه موجود سنگینی می کند که نیروهای جوان تر در عمل عرصه ای برای بروز و ظهور پیدا نمی کنند. از طرف دیگر، کاندیدهای معرفی شده از طرف احزاب معمولا نه تنها پیوند تشکیلاتی با احزاب ندارند، بلکه انتخاب شان برای کاندیداتوری نیز نه بر اساس همفکری، مواضع نزدیک یا برنامه های مشابه، بلکه صرفا بر اساس رایزنی ها و بده بستان های سیاسی و مصلحت بینی های بی مبنا و معیار و عمل زدگی صورت می گیرد که به غلط با عنوان «عملگرایی» یا «پراگماتیسم» بزک می شود. هنوز نه اصلاح طلبان و نه اصولگرایان منشور مدونی ارائه نکرده اند که من شهروند عادی بتوانم بفهمم اصلاح طلبی یا اصوالگرایی یعنی چه و چه ملاک و معیارهایی برای بازشناختن این دو از یکدیگر وجود دارد. اغتشاش هویتی که طی انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی عیان شد، حاصل همین توسعه نیافتگی جریانات سیاسی است؛ جریاناتی که قرار است به وضعیت نابسامان کشور سامان ببخشند. از مبادی تفکر و تجربه عملی شهید بهشتی در این زمینه می توان درس های زیادی آموخت. چند سال پیش که جمعی از همفکرانم قصد ورود به عرصه سیاست داشتند، سعی کردند با بهره گیری از همین مبادی و اصول حرکت کنند و مواضع خودشان را با عنوان «الگوی زیست مسلمانی» منتشر کردند که هرچند عیب و نقص هایی داشت، گامی بلند در راه توسعه یافتگی سیاسی بر اساس تحزب به شمار می رفت که البته امکان ادامه نیافت. در یک کلام باید بگویم که ملتی که گذشته را چراغ راه آینده خودش فرار ندهد، محکوم به محبوس ماندن در چرخه های تکرار شونده توسعه نایافتگی خواهد ماند.

منبع: هفته نامه کرگدن

 


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها