1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
پارادوکس خاطره بهمن فروتن از دکتر بهشتی و امام موسی صدر

آقای بهشتی: اسلام می‌گوید فقط هر وقت نیاز داشتی شکار کن!/ امام موسی: دل و جگرش را ما می‌خوریم

آقای بهشتی یواشکی در گوشم گفت: «عمو جان می‌خواهی سر به‌ سر بابایت بگذاریم؟» وقتی پدرم جلو آمد، ایشان گفتند: «آقای فروتن! شما باید بیست تومان برای انتشار یک نشریه ضدکمونیستی به مدرسه کمک کنید.» پدرم از این موضوع عصبانی شد ولی بعداً فهمیدم عصبانیتش نه به خاطر ضدکمونیستی بودن نشریه، بلکه به خاطر آن بیست تومان پول بوده است!

بهمن فروتن، از مربیان نام‌آشنای فوتبال در شماره جدید ماهنامه دنیای فوتبال خاطرات کوتاهی را به چاپ رسانده است. این نوشته 10 روایت درباره زندگی کاری و شخصی اوست.

فروتن در یکی از این روایت‌ها خاطراتی با امام موسی صدر و شهید دکتر بهشتی را بازگو کرده است که در زیر می‌آید: «در آن یک سالی که قم بودیم، مدرسه نمی‌رفتم و در خانه درس می‌خواندم. به همین خاطر بیشتر اوقاتم را با دوستان و همکاران پدرم می‌گذراندم، از جمله امام موسی صدر و شهید بهشتی. پررنگ‌ترین خاطره من از این دو بزرگوار در واقع یک‌ جور پارادوکس بود که از دوره بچه سالی همین‌طور در ذهنم مانده است. یک روز دم‌دمای ظهر بود که داشتم در حیاط مدرسه با تیروکمان گنجشک می‌زدم. آقای بهشتی داشتند، رد می‌شدند، چشم غره‌ای رفتند و گفتند: «عمو جان، چرا گنجشک‌ها را می‌زنی؟ اسلام می‌گوید فقط هر وقت نیاز داشتی شکار کن!» خلاصه یک دعوای پدرانه کردند و تمام شد.

img14342422

چند روز بعد با پدرم همراه آقای صدر و خواهرزاده‌های‌شان برای شکار «کل» رفتیم اطراف قم. پدرم و خواهرزاده‌های آقای صدر رفتند دنبال شکار و من و امام موسی ماندیم زیر سایه یک درخت. من بچه بودم و بی‌تابی می‌کردم. امام موسی هم به شوخی گفتند: «عمو جان ما این‌جا می‌مانیم. عرقش را آنها می‌ریزند، دل و جگرش را ما می‌خوریم… خیلی خوش‌مشرب و خیلی با جذبه بودند. هر وقت شکار می‌رفتیم، سر سفره کنارشان می‌نشستم و دستم را تکیه می‌دادم به پای ایشان و همین‌ طور محو تماشای چشم‌های آبی امام موسی صدر می‌شدم و در ذهنم مدام با خودم کلنجار می‌رفتم که بالاخره شکار کردن خوب است یا بد و این تناقض تا امروز هم در من مانده است.

چیز دیگری که از آن دوره به یادم مانده، دموکراسی بومی و نه غربی جامعه آن زمان است. در شهری مذهبی مثل قم، پدر من راحت با امام موسی صدر و شهید بهشتی معاشرت می‌کردند. یک بار با آقای بهشتی پایین پله‌های مدرسه حکیم نظامی ایستاده بودیم که پدرم از راه رسید. آقای بهشتی یواشکی در گوشم گفت: «عمو جان می‌خواهی سر به‌ سر بابایت بگذاریم؟» وقتی پدرم جلو آمد، ایشان گفتند: «آقای فروتن! شما باید بیست تومان برای انتشار یک نشریه ضدکمونیستی به مدرسه کمک کنید.» پدرم از این موضوع عصبانی شد ولی بعداً فهمیدم عصبانیتش نه به خاطر ضدکمونیستی بودن نشریه، بلکه به خاطر آن بیست تومان پول بوده است. من هنوز هم از روابط صمیمانه پنجاه سال پیش جامعه ایران، صفات و فضای خوب انسانی را به یاد دارم.»


دیدگاه‌ها