1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است

مردانگى زينب بر پيشانى تاريخ و سرگذشت كربلا

       مردانگى زينب بر پيشانى تاريخ و سرگذشت كربلا بسى درخشنده، بسى اعجاب‏انگيز و تحسين‏آور است. چهره‏هاى اين مردانگى گوناگون است. يك جا زينب به عنوان بانوى سرپرست يك كاروان، كاروانى متشكل از زنان داغديده، فرزندان پدر كشته و برادر كشته، در يك سفر بسيار طولانى پرنشيب و فراز و پردرد و رنج نمايان است. يك جا زينب، سلام الله عليها، در برابر جمع مردم كوفه به سخن مى‏ايستد و چنان آنها را عتاب و خطاب مى‏كند كه گويى اميرالمؤمنين على، عليه السلام، است كه با اين مردم در مسجد كوفه سخن مى‏گويد. يك جا در برابر عبيداللّه بن زياد چنان با صراحت و قاطعيت سخن مى‏گويد كه او را ناراحت مى‏كند. و يك جا در برابر طاغوت زمان، يزيد بن معاويه، ايستاده است.

امشب مى‏خواهم قسمتى از سخنان زينب را از يك مأخذ تاريخى، از احتجاج طبرسى، براى شما بخوانم. اين خطابه مفصل است و نمى‏رسيم همه آن را بخوانيم. طبرسى در احتجاج مى‏گويد، گروهى از افراد مورد اعتماد نقل كرده‏اند وقتى امام سجاد على بن الحسين، سلام الله عليهما، و همراهان و حرم مقدسش بر يزيد وارد شدند، سر مقدس اباعبدالله را آوردند در برابر يزيد در طشتى گذاشتند. يزيد ناپاك با يك چوبدستى كه در دست داشت شروع كرد به دندانهاى مبارك اين سر زدن، و بعد شروع كرد به تَمثّل و مثل جستن و انشاد و خواندن شعرى كه يكى از نياكان و يكى از پيشقدمان اين گروه در تاريخ اسلام سروده بود:

[لعبت هاشمُ بالملك، فلا             خبرٌ جاءَ و لا وحىٌ نزل]

  ليت اَشياخى ببدر شهدوا      جَزَعَ الخزرج من وقع الاَسل

  لاَهَلّوا و استهلّوا فَرحاً                   و لقالوا يا يزيد لا تشل  

    فجزيناه ببدر مِثلَها                       و اَقَمنا مثلُ بدرٍ فاعتدل    

[لست من خندف اِن لم اَنتقم        من بَنى احمد ما كان فعل]

       اين اشعار كه در زمان پيغمبر به وسيله يك گمراه ديگر گفته شده بود، ياد مى‏كند از انتقامى كه قريش از مسلمانان در برابر شهداى بدر گرفتند. مى‏گويد اى كاش پيرمردهاى ما كه در بدر بودند، بزرگان ما كه در بدر كشته شدند، حاضر بودند و جزع و بى‏تابى خزرج را از اين حادثه دردناك مى‏ديدند و به ما تبريك مى‏گفتند و با شادمانى و سرور مى‏گفتند اى يزيد دستت مريزاد! همين طور اين اشعار را مى‏خواند و پيداست با خواندن اين اشعار در روح ستمديده ناراحتِ زينب، سلام الله عليها، چه غوغايى به وجود مى‏آيد. بعد مى‏گويد: »فقامت اليه زينب بنت علىّ بن ابيطالب و اُمّها فاطمة بنت رسول الله (صلوات الله عيلهم اجمعين) و قالت:

        « الحمدللّه رب العالمين و صلى اللّه على جدّى سيد المرسلين. صدق اللّه سبحانه كذلك يقول: « ثم كان عاقبة الذين اساءوا و السوءى اَن كذبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزئون». اَظننتَ يا يزيد حين اخذتَ علينا اقطار الارض و ضيقت علينا آفاق السماء فاصبحنا لك فى اسار، نساق اليك سوقاً فى قطار، و انت علينا ذو اقتدار. اَنّ بنا من اللّه هواناً و عليك منه كرامة و امتناناً، و اَنّ ذلك لعظم خطرك وجلالة قدرك، فشمخت بانَفك و نظرت فى عطفك، تضرب اصدريك فرحاً و تنفض مذرويك مرحاً حين رأيتَ الدّنيا لك مستوسقة و الامور لديك متسقة و حين صفا لك ملكنا و خلص لك سلطاننا، فمهلاً مهلاً لاتطش جهلاً انسيتَ قولَ اللّه «و لا تحسبن الذين كفروا اَنّما نُملى لهم خير لانفسهم انّما نُملى لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذابٌ مهين»(۲۶).

        «سپاس و ستايش مخصوص خداى جهانيان است. درود خدا بر نيايم، سالار پيامبران. خدا راست فرموده كه مى‏گويد، سرانجام مردم بدكاره آن شود كه آيات خدا را دروغ پندارند و آن را مسخره شمارند. اى يزيد، آيا تو گمان مى‏كنى حالا كه آمده‏اى عرصه زمين را بر ما تنگ كرده‏اى و جاى امن و امان و آزادى براى ما باقى نگذاشته‏اى، و آفاق و كرانه‏هاى آسمان را هم بر ما تنگ كرده‏اى و امروز اسير دست تو شده‏ايم،- ما را در يك قطار رديف مى‏كنند و پيش تو مى‏آورند و تو بر ما قدرت و توانايى يافته‏اى، – آيا تو فكر مى‏كنى كه اين بدان جهت است كه خدا خواسته است ما ذلت داشته باشيم و خدا خواسته است كه تو عزت داشته باشى؟ آيا فكر مى‏كنى كه اين به خاطر مقام والاى تو و جلالت قدر توست كه بينى‏ات را كشيده‏اى و با تكبر به سوى خود نظر افكنده‏اى، دست شادى بر سينه مى‏كوبى و شاخهايت را از غرور تكان مى‏دهى؟ حالا كه مى‏بينى دنيا براى تو جمع شده؛ حالا كه مى‏بينى كارها براى تو رو به راه شده؛ حالا كه مى‏بينى آن فرمانروايى كه از آن ما بود پاك و خالص، بى‏مدعى به دست تو رسيده؛ آن سلطان و قدرتى كه از آن ما بود بدون مدعى در اختيار تو قرار گرفته؛ آى يزيد، آرام! آرام! با جهل و نادانى و از روى جهل و نادانى‏ات چنان خيره‏سرى و سبكى و كم‏ظرفى نشان نده! آيا يادت رفته كلام خدا را كه: كافران خيال نكنند اگر ما به آنها مهلتى مى‏دهيم براى اين است كه ما مى‏خواهيم به آنها خوبى كنيم؛ ما به آنها مهلت مى‏دهيم تا اينها در طغيانشان تا آنجا كه پاى سقوط برسد پيش روند و براى آنها سرانجام شكنجه‏اى خواركننده است؟»

        چه كسى با چه كسى حرف مى‏زند؟ زنى اسير. زنى ناظر صحنه‏هاى كشت و كشتارهاى هولناك كربلا. زنى كه عزيزترين كسانش را در خاك و خون غلتيده ديده. زنى كه او را دهها فرسنگ، صدها فرسنگ، با وضعى نامطلوب، با همسفرانى پرضجه و پرناله به سوى شام برده‏اند، و حالا او را در برابر اين دشمن خودكامه حاضر كرده‏اند و با چشمش مى‏نگرد كه سر عزيزش در برابر اين مرد غدّار و خونخوار است و او با چه غرورى دارد چه جسارتها و اهانتها به آن سر مى‏كند. چنين زنى در چنين حالتى به پا مى‏خيزد و اين گونه با اين فرمانرواى خودكامه مقتدر سخن مى‏گويد.

        در اين خطابه اين بانوى بزرگوار در صدد بر مى‏آيد مقدارى از رفتارى را كه با آنها در اين مدت شده در اين مجلس عمومى بيان كند. گويى در يك دادگاه است كه حضار در آن شركت دارند و اين اسيرِ دستِ تواناىِ انسانِ نابكار و فرمانرواى نابكارى چون يزيد، مى‏خواهد اقلاً از يك راهى به گوش ديگران برساند كه با خاندان پيغمبر به دست مأموران كسى كه خود را خليفه پيغمبر مى‏داند چگونه رفتار شده است.

        «اَ من العدل يا ابن الطلقاء؟ تخديرك حرائرك و اَمائك و سوقك بنات رسول اللّه سباياً، و قد هتكت ستورهنَّ، و ابديت وجوههنّ، تحدوا بهنّ الاعداء من بلد الى بلد و تستشرفهنَّ المناقل و يتبرزن لاهل المناهل و يتصفح وجوههنّ القريب و البعيد، و الغائب و الشهيد، و الشريف و الوضيع، و الدنى و الرفيع ليس معهنّ من رجالهنّ ولى، و لا من حماتهنَّ حمى، عتوّاً منك على اللّه و حجوداً لرسول اللّه و دفعاً لما جاء من عند اللّه(۲۷).»

        «آى يزيد پليد! آيا اين از قانون عدل است؟ اى پسر آزاد شدگان پيامبر! آيا اين قانون عدل است كه كنيزكان تو اكنون در چادر به سر برند و دختران پيامبر خدا را به صورت اسيران به اين سو و آن سو بكشيد؟ پوششهاى دختران پيامبر پاره شده باشد، چهره‏هايشان در برابر بيگانه آشكار شده باشد، دشمنها اينها را سوار شتر از يك شهر به شهر ديگر ببرند، در هر منزل اهل آن منزل بالاى پشت‏بام بروند تا ببينند اينها چه كسانى هستند كه به عنوان اسير به سوى شام مى‏برند، در هر جا كه مى‏خواهند آبى بردارند آنها كه دور و بر آن بركه جمع شده‏اند به اينها نگاه كنند و بپرسند اينها چه كسانى هستند كه اين كاروان را تشكيل مى‏دهند، از نزديك و دور در صورتها و چهره‏هاى پاك و معصوم اينها خيره شوند، شريف و وضيع، اصيل و نجيب و پست و رذل، همگان در صورت آنان بنگرند، در حالى كه مردان آنها با آنها نيستند تا از آنها حمايت كنند. آى يزيد! اين ستم تو، اين تجاوز تو، چگونه بايد تفسير شود؟» «عتوّا منك على اللّه و جحوداً لرسول الله و دفعاً لما جاء من عند الله.»

        «آى يزيد! تاريخ روشن خواهد كرد كه اين كارهاى تو به عنوان سركشى بر خدا… تو طغيان بر خدا كرده‏اى. تو منكر رسالت پيامبر خدا بودى. تو مى‏خواستى نور وحى خدا را خاموش كنى و دست به اين كارهاى زننده زدى.»

        زينب همچنان به سخن ادامه مى‏دهد. اگر فرصت كردم و شرايط بحثمان ايجاب كرد، باز در شبهاى آينده (اين دو شبى كه از اين دوره از بحثمان هست) قطعه‏هاى روشنگر ديگرى را از سخنان اين بانوى بزرگوار براى تقويت شجاعت و مردانگى در زن و مرد مسلمان و شيعه و دوستدار على و خاندان على و پيامبر و خاندان پيامبر، و حسين و خاندان حسين، خواهم خواند.

سلام و درود همه ما بر تو اى بانوى بزرگوار؛ اى معلم بزرگوار مردان و زنان باايمان در پهنه تاريخ و زمان. والسلام عليك يا اباعبد اللّه و رحمة الله و بركاته.

باید‌ها و نبایدها‌، جلسه پنجم

b19


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها