1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است

نسبت علوم اسلامی با علوم انسانی(۲)

گفتاری منتشر نشده از شهید آیت الله دکتر بهشتی

خوب آرام آرام از مقدمه رسیدیم به ذی‌المقدمه و آن این‌که علوم اسلامی به هر حال از علوم انسانی است. موضوع اصلی در علوم اسلامی چیست؟ انسان! این‌ها را عیناً از روی این یادداشت‌ها می‌خوانم که منظم باشد.

      زمینه‌ی اصلی در ادیان و علوم انسانی، انسان است. شناخت انسان، بافت‌های گوناگونی که در هستی اوست، تاروپود او، خواست‌ها و نیازها از یک سو، توان‌ها و کارآیی‌ها از سوی دیگر. انسان در ارتباط با محیط طبیعی‌اش یعنی جهان، انسان در ارتباط با محیط اجتماعی‌اش، با تارهایی که خود انسان در طول تاریخ مثل عنکبوت دوروبر خودش تنیده، جامعه. سازندگی انسان نسبت به خود و محیط خود، حدود این سازندگی، هدف این سازندگی، جهت‌ها و راه‌های عملی این سازندگی، زمینه‌های اصلی علوم انسانی و اسلامی است. تفاوت اصلی علوم انسانی متعارف با علوم اسلامی در چیست؟ تفاوت اصلی علوم انسانی متعارف مثل جامعه‌شناسی، اقتصاد، حقوق، روانشناسی، تاریخ، ادبیات، هنر و امثال آن با علوم اسلامی، کجاست؟ عرض شد که زمینه‌ی علوم انسانی متعارفِ غیراسلامی که امروز در مدارس گوناگون دنیا می‌خوانند با زمینه‌ی علوم اسلامی که شما جزو خیل پاسدارنش هستید، یکی است. انسان، بافت‌های هستی او، نیازهای او، توان‌های او، میزان و حدود کارآیی او، هدف این کارآیی، جهت این کارآیی، میزان خودسازی و محیط‌سازی‌اش، راه‌های علمی این خودسازی و محیط‌سازی، موضوع و زمینه‌ی همه‌ی علوم انسانی است. زمینه‌ی علوم اسلامی هم همین است. تفاوت اصلی شان در چیست؟ در این است که علوم انسانی متعارف در این راه تنها از مشاهده و تجربه و تحلیل استفاده می‌کند. یکی از دوستان فرمودند «آنچه هست را می‌نگرد». خیر، علوم انسانی امروز می‌خواهد علاوه بر آنچه هست، آنچه باید باشد را هم  بر مبنای آنچه هست پیش‌بینی کند. همین‌طور که ما در علوم طبیعی پیش‌بینی علمی می‌کنیم، در علوم انسانی پیش‌بینی خودبه‌خود با «چه باید کرد؟» همراه است. ولی ابزار کارش، متد کارش، مبنای شناختنش، سرچشمه‌ی شناختش صرفاً چیست؟ مشاهده، تجربه و تحلیل آن. در روانشناسی، انسان را مشاهده می‌کند، روی او تجربه هم می‌کند، تحلیل هم می‌کند و در انتها، جمع‌بندی می‌کند. اجازه دهید به جای مسئله‌ی تحلیل اضافه کنیم «و جمع‌بندی».

      در علوم اسلامی، قبل از هر چیز، یک کاوشگر سخنش این است که ببینم نخست سرچشمه‌ی وحی در این زمینه چه می‌گوید. انسان چیست؟ بافت‌ها، نیازها و توان‌هایش چیست؟ یک عالم اسلامی اول می‌خواهد ببیند وحی در این زمینه چه گفته است. میزان کارآیی و اختیار انسان چقدر است؟ اول‌ می‌خواهد ببیند وحی در این زمینه چه گفته است. هدف لایق زندگی انسان چیست؟ اول‌ می‌خواهد ببیند وحی در این زمینه چه گفته است. جهت‌ها و راه‌های عملی رسیدن انسان به آن هدف چیست؟ اول‌ می‌خواهد ببیند وحی چه گفته است. پرسش هایی داریم قبل از وحی، پرسش هایی هم داریم بعد از وحی. قبل از وحی می پرسیم اصلاً وحی‌ای در کارهست تا من سراغ آن بروم؟ باید شناخت و معرفت انسانی را به کار انداخت تا به وحی برسیم؛ معارف مربوط به اثبات خدا، یافتن خدا در جهان، پی بردن و راه بردن به خدا یا هر چیزی دیگری که می‌خواهید اسم آن را بگذارید. خداشناسی، معارفی است که ما را به وحی می‌رساند و این‌که وحی یکی از واقعیت‌هاست و می‌تواند تکیه‌گاه بشر  قرار گیرد. این‌ها همه قبل از وحی است.

      بعد به وحی می‌رسیم. شناخت محتوای وحی. محتوای وحی را از کجا باید شناخت؟ امروزه گاهی می‌گویند برای محتوای وحی چند نفری در یک اتاق دربسته می‌ نشینیم بحث می کنیم تا ببینیم مصلحت بشریت چیست، آن وقت می‌گوییم این همان محتوای وحی است! عرض من را فهمیدید؟ چهار نفر، می‌خواهد صدساله، می‌خواهد پانزده‌ساله یا بیست‌ساله، می‌خواهد عمامه به سر، می‌خواهد غیرمعمم، فرق نمی‌کند، می‌گویند می‌رویم در یک اتاق دربسته با هم می‌نشینیم و درباره‌ی مصلحت بشریت اندیشه‌ی آزاد می‌کنیم! آن روزها می‌گفتند بچه‌ها دور هم جیغ بنفش می‌کشند، بنده می‌خواهم بگویم اندیشه‌ی بنفش ترسیم می‌کنند! بعد هم می‌پزیم و می‌سازیم و می‌کشیم و سفره‌مان را پهن می‌کنیم و به تمام بشریت می‌گوییم هر که خواهان سعادت است بسم‌الله، وحی همین است که ما می‌گوییم! به نظر شما این راه صحیحی است؟ هیچ عاقلی پیدا می‌شود که بگوید این راه صحیحی است؟البته که صحیح نیست.

      بحث ما در وحی اسلامی، منعکس است در دو آیینه ی متمم یکدیگر: کتاب و سنت. برای شناخت وحی باید رفت سراغ کتاب و سنت. بله، امروز برای کتاب‌فهمی و سنت‌فهمیِ زنده‌ی پویا و نه متحجر و ایستا یا حتی ارتجاعی، علاوه‌ بر همه‌ی آنچه تاکنون برای فهم کتاب و سنت به آن احتیاج داشتیم، به یک سلسله معلومات دیگر نیز به صورت کمک نیازمندیم. یعنی اگر انسان بخواهد ببیند وحی درباره‌ی روند جامعه چه می‌گوید، تا الفبایی از جامعه‌شناسی نداند نمی‌تواند اصلاً بفهمد وحی درباره‌ی روند جامعه چه می‌گوید. اگر بخواهد ببیند وحی در زمینه‌ی تعلیم و تربیت چه می‌گوید، تا آشنایی کلی با روانشناسی و علوم تربیتی به صورت کلی و در حد معلومات عمومی نداشته باشد، اصلاً نمی‌شود. از کنار آیه و حدیث عبور می‌کند. آیه و حدیث مطلب را گفته، اما گوش او نمی شنود. او گفته است، اما گوش این نشنید. مگر نه این است که یک حدی از امواج صوتی را گوش سگ می‌شنود اما گوش بنده و شما نمی‌شنود؟ پس معلوم می‌شود که می‌شود گوینده‌ای بگوید، آدم با گوش و چشم باز هم عبور کند، ولی نه ببیند و نه بشنود.

      بنابراین، اگر امروز انسان بخواهد استنباط زنده از کتاب و سنت داشته باشد، به یک مقدار و در حد ابزار، به معلومات عمومی متناسب با زمان، احتیاج دارد. در قرآن آیاتی هست به منظور خداشناسی (نه به منظور طبیعت‌شناسی). به منظور خداشناسی، درباره‌ی کیفیت پیدایش باران سخن می‌گوید. آن کسی که با کیفیت طبیعی پیدایش باران و نقش باد و باران در یکدیگر ناآشناست،این آیات را می‌خواند و رد می‌شود و برایش هم خیلی جاذبه و گیرایی ندارد. اما کسی که لااقل در حدّ معلومات عمومی در زمینه‌ی باد و باران مطالعه دارد، می‌بیند که در این آیات که هدفش خداشناسی است، اشاراتی در زمینه‌ی پیدایش باد و باران است که بسیار جالب و گیراست!

      «الف. لام. میم. غُلِبَتِ الرُّومُ .فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ  بِنَصْرِ اللَّهِ» تا آدمی تاریخ را خوب نخوانده باشد، در همین حد که مورد نیازمان است، نمی‌گویم تاریخ همه اقوام، بلکه لااقل تاریخ زمان اسلام، محیط اسلام، اطراف اسلام، اصلاً این آیه را نمی‌فهمد و بعد هم نمی‌تواند بفهمد که چطور می‌شود که این آیات به صورت یکی از نشانه‌های اعجاز قرآن تلقی می‌شود.[۱] بنابراین، یک مقدار معلومات احتیاج داریم تا وحی را خوب بفهمیم. ولی سرچشمه کجاست؟ کتاب و سنت.

یک مطلب هم داریم که مربوط است به بعد از وحی. گیرم که وحی را شناختیم، وحی تمام جزئیات مربوط به همه‌ی زمان‌ها را مو به مو که نگفته است. برای پیاده کردن نقشه‌ی مدون وحی بر روی عرصه‌ی زمان ما که ناظر به نسل آینده و سرنوشت آینده باشد، خیلی معلومات نیاز است. اینجاست که معلومات عمومی هم دیگر به درد نمی‌خورد، اینجا دیگر معلومات تخصصی می‌خواهد. اسلام و وحی در زمینه‌ی تعلیم و تربیت، چه مسائل و تعالیم و بنیادهایی را به دست می‌دهد؟ می‌خواهیم براساس این بنیادها فنّ تعلیم و تربیت اسلامی درست کنیم. بسیار خوب، اینجا متخصص تعلیم و تربیتی می‌خواهیم که علوم اسلامی‌اش را هم تا حدّ خوبی فرا گرفته باشد. می‌خواهیم جامعه بسازیم، چه کار بکنیم؟ اقتصاددان می‌خواهیم؟ سیاست‌دان می‌خواهیم؟ یا به معنی امروز که علوم اجتماعی را دیگر آنقدر گسترش داده‌اند که همه‌ی علوم انسانی را در خود جای داده، علوم اجتماعی می‌خواهیم که بتواند در شاخه‌های آن برمبنای این پایه‌های اسلامی، طرح اجرایی برای امروز و فردا بدهد؛ طرحی که امروز می‌دهد و ممکن است فردا معلوم شود که اشتباه است، چون طرح است. اسلام او اشتباه نیست، پیاده‌کردنش اشتباه است. مشاهده می‌خواهد، تجربه هم می‌خواهد، تحلیل هم می‌خواهد، جمع‌بندی هم می‌خواهد. ملاحظه می‌کنید که در مسئله بعد از وحی باز برگشتیم به مشاهده، تجربه، تحلیل، جمع‌بندی.

      پس برای کسب این شناخت مربوط به انسان از دو راه می‌توان استفاده کرد: از آورده‌های اندیشه و تجربه‌ی بشری، از آورده‌های وحی. علوم انسانی به اصطلاح امروز، شاخه‌های مختلف راه اول است. علوم دینی برای پیروان وحی در ادیان مختلف در درجه‌ی اول مربوط به راه دوم است و چه بهتر که این شناخت با استفاده‌ی از هر دو صورت گیرد، چون با هم تضادی ندارند. آنچه فعلاً بخش اصلی برنامه‌ی کار ما را تشکیل می‌دهد، خودبه‌خود مربوط به وحی، آن هم از دیدگاه قرآن است. منبع اساسی برای آگاهی بر آورده‌های وحی محمدی -‌صلوات الله و سلامه‌ علیه- چیست؟ کتاب و سنت. بنابراین می‌توان گفت هدف اساسی ما فهم صحیح و زنده و پویای کتاب و سنت است، در حدودی که این فهم در دسترس ماست. و همچنین (‌روی این کلمه‌ تکیه دارم) میزان و حدود روشنگری معلوماتی از اسلام که در دسترس ماست، برای بشر امروز و فردا. درس نمی‌خوانیم که ملاّ بشویم، درس می‌خوانیم که بفهمیم بشر امروز و فردا چه باید بکند؛ در جهت خواست‌ها و نیازها و در ارتباط با توان‌ها و کارايی‌های بشر.

haghani2

      چه علومی در این زمینه مورد نیاز است؟ اولین آن که معلوم است؛ زبان عربی، به خصوص عربی کتاب و سنت با ریزه‌کاری‌های آن. می‌گویند چرا در درس عربی در این مدرسه صرفاً به کتاب‌هایی از قبیل مبادی و امثال آن اکتفا نمی‌شود؟ برای این‌که بسیاری از ریزه‌کاری‌های عربیِ مورد نیازِ اصلی ما، یعنی فهم کتاب و سنت، با این مقدار معلومات ادبیِ کتاب‌های عربی جدید قابل تعمیم نیست. مُغنی را هم باید خواند. بنده خودم از آن‌هایی هستم که روز اول که به حوزه آمدم، دنبال این هدف آمدم. نه دنبال حرفه آمدم، نه دنبال فن آمدم، نه راه عالی‌ترین مدارس کشور به رویم بسته بود. آزادانه آمدم. نه حتی چون بچه‌ی اهل علم بودم یا پدرم مجبورم کرد. نه، هیچکدام. پدرم هم، خدا رحمتش کند، من را آزاد گذاشت. آزادانه‌ آمده‌ام، راهی را رفته‌ام، محصول تجربه‌ای را که از آغازش تاکنون سی و شش سال می‌گذرد را می‌توانم برای شما بازگو کنم، شاید مفید باشد. طلبه‌ای که می‌خواهد عربی کتاب و سنت را با ریزه‌کاری‌هایش بفهمد، باید مغنی بخواند. اگر می‌خواستم فقط عربی بخوانم که با عرب‌ها حرف بزنم، مغنی خواندن لازم نیست. مسئله را برای خودتان روشن کنید که چه عربی‌ای می‌خواهید بخوانید؟ تشریف آورده‌اید به حوزه که زبان و ادبیات عرب بخوانید، مترجم شوید، نویسنده شوید؟  یا تشریف آورده‌اید وحی‌ را بفهمید؟ کدامیک؟ اگر اولی است، مغنی لازم نیست. ما گفتیم مغنی لازم است، محاوره عربی هم لازم است. چقدر زشت است که یک کسی عالمِ کتاب و سنت باشد و آن‌وقت که بخواهد با یک عالم دیگر عربی صحبت کند، مترجم برایش بیاورند! این خیلی زشت است. این قابل تحمل نیست. بنده عالم کتاب و سنتی را دیده‌ام که می‌خواست با یک عالمِ اهل یک جای دیگر حرف بزند و زبان مشترکشان می‌توانست عربی باشد. آقا برای عربی مترجم می‌خواست. مغنی لازم است، محاوره هم لازم است. دیگر چه می‌خواهیم؟

      اگر زبان عربی قرآن را یاد گرفتیم، آیا با یاد گرفتن زبان عربی قرآن می‌شود قرآن را فهمید؟ اگر این‌طور بود همه‌ی عرب‌ها راحت قرآن را می‌فهمیدند. چه چیز دیگر می‌خواهیم؟ آشنایی با محیط نزول قرآن، برای فهم صحیح قرآن؛ و آشنایی با محیط صدور سنت در زمان پیغمبر و ائمه، برای فهم صحیح سنت. شما فکر کردید آسان است؟ حتی یک نوشته‌ی مربوط به چهل سال پیش را که به فارسی هم باشد و در آن اشاره هایی باشد، مثلاً قصه‌ای باشد درباره‌ی تهران، مثلاً یکی از این نوشته‌های جمال‌زاده. نوشته‌های جمال‌زاده را بردارید بخوانید، اگر شما مثلا اهل ملایر باشید، تا حالا هم با تهران آشنایی نداشته باشید، چه می شود؟ آنجا می‌نویسد من از زرگنده رفتم به گلاب‌دره و از آنجا رفتم به دره‌ی رستم‌آباد و از آنجا رفتم به دروازه دولاب؛ همه‌اش برایتان نامفهوم است. فارسی هم هست. ولی برایتان نامفهوم است.

      علاوه بر این، سنت صادره از پیغمبر و ائمه، سنت صادره از ملاّ نیست؛ اشتباه است. سنت صادره از ملاّی رهبر است. پیغمبر، امام است، پیشوا است. امام هم که امام است. می‌دانید که قرآن هم می‌گوید ابراهیم را امام قرار دادیم؛ «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً». بنابراین تا کسی با فوت و فنّ و مسائل و ریزه‌کاری‌های رهبری آشنا نباشد، مقداری از سنت پیغمبر و امام برایش درست قابل فهم نیست. نهضت، حرکت، مراحل نهضت، مراحل نخستین، مرحله باروری ایدئولوژیک، مرحله‌ی سازندگی عناصر نخستین، روندگان نخستین، «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»، پیشتازان، مرحله‌ی گسترده شدنش، مرحله‌ی مخفی‌اش، مرحله‌ی علنی‌اش، مرحله‌ی بی‌قدرتش، مرحله‌ی در دست گرفتن قدرتش، بعد از در دست گرفتن قدرت، مرحله‌ی صلح‌آمیزش، قهرآمیزش؛ تمام این‌ها ریزه‌کاری دارد.[۲] بدون این‌ها هم فهم صحیح کتاب و سنت در برخی از بخش‌ها میسر نیست. اسلام، قرآن، کتاب و سنت وقتی آمد، در یک محیط بی‌سابقه‌ی سفید نیامد. سطور نهضت اسلام، در یک صفحه‌ی سر تا پا سفیدِ‌ بی‌رنگ نوشته نشد. صفحه‌ی انسانیت در آن روز رنگ‌ها داشت. کتاب و سنت ناظر به آن رنگ‌ها هستند. بنابراین فهم قرآن بدون آشنایی با زمینه‌های فرهنگی قرآن، به‌طور کامل –حتی در حدّ نساب هم- میسر نیست. بنده همیشه عرض کرده‌ام، هر کس می‌خواهد تفسیر شروع کند، اول باید یک دوره تورات و انجیل را بخواند. می‌گویید پر از مزخرفات است؛ باشد! ولی متأسفانه قرآن آمده ناظر بر همین‌ها؛ با خوب‌هایش یا مزخرفاتش. گاهی می‌بینید که در تفاسیر بر سر مطلبی، بیست صفحه مطلب سیاه کرده‌اند در حالی که اگر یک‌بار به مطلب در عهدین مراجعه می‌کردند، آن بیست صفحه می‌شد بیست سطر؛ بقیه‌اش زیادی است. کتاب ناظر به آن است؛ «مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ» (مائده: ۴۸). قسمت‌هایی‌ از آن را تصدیق کرده، قسمت‌هایی را نقد. اصلش را تصدیق کرده، زوایدش را نقد کرده، بعضی قسمت‌هایی را هم که صحیح بوده نسخ کرده است. آشنایی با آیین زردشتی، و اوستا، حتی کم و بیش با آیین‌های هندی، البته خیلی کمتر. خلاصه باید با ملل و نِحل و فِرق تا حدودی آشنایی داشت. حدودی از آن عمومی است، حدودی دیگر تخصصی است. وای به حال نقال حدیثی که به خودش اجازه دهد بر مبنای رجال کنونی، نقادی حدیث کند بی‌آن‌که آشنایی کافی با فِرق مذهبی باعده، یعنی فرق مذهبی از بین رفته، داشته باشد. برای این‌که او زبان بسیاری از روایات را نمی‌فهمد. خلأ بسیاری از سندها را درک نمی‌کند. نمی‌داند چه دستی در کار بوده که این حدیث یک‌مرتبه از بیست جا سر در آورده، تا آنجا که حدیث‌شناس ارزنده‌ای مثل مرحوم محمدبن یعقوب کلینی هم آن را در کافی آورده است. بله! تا آنجا که زبان‌شناس و حدیث‌شناس و عالم دینی ارزنده‌ای هم مثل مرحوم سیدرضی هم در نهج‌البلاغه آورده است. به نام نهج‌البلاغه یا به نام کلام امام صادق(ع) در دست بنده و شما هنوز هم رایج است. یکی از شرایط اصلی نقادی حدیث، آشنایی با ملل و نِحل فِرقی است که اصلاً دیگر یک نفرشان هم در این روزگار نیست. هیچکس‌ از آنها نمانده است، ولی مورد ابتلاء بنده هست. اگر می‌خواهم بفهمم که این حدیث، حدیث امام صادق است یا به نام امام صادق جعل کرده‌اند، بدون آشنایی با اینها برای من میسر نیست. حالا اگر یک روزی بخواهیم در برنامه‌ی مدرسه مِلل و نحل شهرستانی بگذاریم، داد همه بلند می‌شود که آقا اگر هم قرار بر ملل و نحل است، لااقل بحثی پیرامون مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، یا چیزی مثل آنها باشد. این‌ها که دیگر نیستند. مثلا کیسانیه به چه درد من می‌خورد؟ برای مسلمان مصرف‌کننده، کیسانیه یک پول هم نمی‌ارزد. ولی مگر شما آمده‌اید که مصرف‌کننده‌ی آگاهی‌های اسلام باشید؟ رسالت آقایان چیست؟ شما می‌خواهید آگاهی‌دهنده باشید یا می‌خواهید مصرف‌کننده‌ی آگاهی‌هایی باشید که به شما می‌دهند؟ کدامیک؟ اگر قرار است آگاهی دهنده باشید، بدون نقادی حدیث، وارد بحر موّاج سنت شدن، یعنی غرق شدن! نقادی سنت، بدون آگاهی بر ملل و نحلی که معاصر سنت است یعنی بی‌سلاح و بدون اسلحه به میدان جنگ رفتن.

      بعد از زبان عربی، چه چیزهایی می‌خواهیم؟ زیست‌شناسی عمومی و مقدمات آن از علوم طبیعی، فیزیک و شیمی و زمین‌شناسی و ریاضی در حدود متعارف، لااقل در حد یک دیپلم ادبی. روانشناسی عمومی، زیبایی‌شناسی عمومی، دین‌شناسی عمومی (که غیر از اسلام است)، مردم‌شناسی، تاریخ تمدن بشری، انسان از دیدگاه مکتب‌های مختلف بشری و از دیدگاه اسلام که خودبه‌خود مستلزم آشنایی کافی با جهان‌بینی‌های گوناگون و مکتب‌های فلسفی است که این جهان‌بینی‌ها از آن برخاسته است. جرم‌شناسی، حقوق جزا، حقوق اساسی، حقوق مدنی، به این منظور که خیلی از مسائل فقه را اینقدر بی‌پایه تلقی نکنیم. اقتصاد عمومی و مکتب‌های اقتصادی، لااقل در حد تاریخ عقاید اقتصادی. جامعه‌شناسی و شاخه‌های مرتبط با آن به خصوص علوم سیاسی. آشنایی کافی با یک یا دو زبان اروپایی که امروز خودبه‌خود در بعضی از این رشته‌ها جز استفاده از کتاب‌های آن‌ها فعلاً راهی نداریم. همه‌ی این‌ها مقدمه است برای رفتن سراغ کتاب و سنت. ملل و نحل اسلامی، و حتی تا آنجا که به آن‌ها مربوط است، ملل و نحل غیر اسلامی، مذاهب فقهی، روند اسلام‌شناسی در این مذاهب، نقادی این روندها برای دستیابی به یک شیوه‌ی فقهی اصیل و زنده.

[۱] نک.: شهید آیت الله دکتر بهشتی، محیط پیدایش اسلام، تهران: بقعه، ۱۳۸۷
[۲] نک.: «مراحل اساسی یک نهضت» در شهید آیت الله دکتر بهشتی، سه گونه اسلام، تهران: بقعه، ۱۳۸۵


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها