1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است

شهید بهشتی به انسان نگاه قیم مابانه نداشت

گفتگو با محمد هاشمی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام

شهید بهشتی و کسانی که حول محور امام بودند در واقع این دیدگاه و قرائت را داشتند که انسان انتخابگر است، یعنی هم حق طبیعی و هم وظیفه انسان می دانستند. شهید بهشتی اعتقاد داشت که انسان انتخابگر است، انسان موجودی تربیت پذیر و مسئولیت پذیراست که می تواند خود و جامعه را بسازد… بنابراین نگاه شهید بهشتی به انسان از زاویه دین، قیم مابانه نیست، بلکه انسان انتخابگر است و می تواند راه را پیدا کند و خود را تربیت کند و خودسازی داشته باشد و البته مسئولیت اجتماعی هم دارد

شناختن شخصیتهای برجسته سیاسی، دینی، علمی، هنری و… به ما کمک می کند که در تصمیم گیری ها و انتخاب مسیر حرکت با خطای کمتری پیش رویم. انقلاب اسلامی که به برکت الهام جستن از ارزش های والای دینی و انسانی و راهنمایی های انسان های متفکر به گونه ای به بار نشست که در این مسیر باوجود شهید شدن انسان های متکی برهمین ارزشها راه آنان همچنان ادامه دارد؛ سرمایه هایی که اگر باقی می ماندند به مراتب تاثیرگذارتر به جامعه خود خدمت می کردند.آشنایی با اندیشه شخصیتهای والا مقام کمک می کند که جامعه با دانستن و آگاهی نسبت به مسائل مختلف بتواند راه را هم برای خود و هم برای نسلهای آینده بازکند. شهید بهشتی، شخصیتی که نسل بعد از انقلاب در راه شناخت وی و آرمانهایش کم کاری کرده است، فردی که در طول زندگی پربرکتش تلاش کرد ارزشهای انسانی و دینی به گونه ای در جامعه نهادینه شود که جامعه برای نیل به آرمانهایش با هزینه ای کمتر و بازده ای بیشتر گام بردارد.محمد هاشمی از جمله افرادی است که به واسطه حضور در مبارزات انقلابی علیه رژیم ستم شاهی و همراهی با بزرگانی همچون شهید بهشتی، شهید باهنر و رجایی، آیت الله هاشمی و دیگر مبارزان با سلوک و رفتار آنان آشنایی دارد. وی معتقد است که یاران امام خمینی همچون شهید بهشتی در راه نهضت انقلاب و معرفی اسلام اصیل به گونه ای رفتار می کردند که مردم نسبت به مسائل در درجه اول آگاه شوند، بدین معنی که به مردم نگاه قیم مابانه ای نداشته و به این موضع اعتقاد داشتند که انسان خود بر اساس عقل و تدبیر می تواند تصمیم گیری کند. محمد هاشمی در بیان این نوع تفکر از نگاه شهید بهشتی می گوید که به دلیل شناخت و قرائت امام خمینی و یارانشان از اسلام تلاش می شد که مردم با اندیشه های عمیق انسانی و ارزشی آشنا شده و خود در مسیر حقیقت گام بردارند. به همین منظور در مورد الگو و نگاه شهید بهشتی به مسائل مختلف انسانی، دینی و سیاسی همچنین نقش ایشان در راه پیروزی نهضت انقلاب اسلامی و روشنگری ها علیه رژیم ستم شاهی با محمد هاشمی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام به گفتگو نشستیم که در ادامه می آید:

نحوه آشنایی جنابعالی با شهید بهشتی چگونه بود و دیدگاه شما نسبت به ایشان چطور است؟

نحوه آشنایی من با شهید بهشتی به سالهای 1337 و1338 بر می گردد، به این ترتیب که در سال 1336 برای ادامه تحصیل به قم نزد اخویم، آیت الله هاشمی رفتم؛ در آن زمان و به تدریج یک نوع فعالیت جدید در حوزه علمیه قم آغاز شده بود که دو سه جریان فکری همزمان آغاز به کار کرده بودند، یک جریان مکتب اسلام بود که ماهنامه ای تحت همین عنوان منتشر می کردند که بیشتر مخاطبشان نسل جوان بود و مسائل این نسل را مورد بررسی قرار می دادند. آقایان مکارم شیرازی، جعفر سبحانی، خسروشاهی، حجت کرمانی به گروه مکتب اسلامی ها معروف شده بودند که البته شخصیتهای دانشگاهی و مذهبی که به عنوان روشنفکر دینی شناخته می شدند همچون مرحوم سحابی، احمد آرام، جلال الدین فارسی مقاله های مختلفی به این نشریه می دادند. جریان دیگری هم مکتب تشیع نام داشت؛ گروهی که عمدتا شاگردان امام بودند از قیبل آقایان باهنر، آیت اللهی ، هاشمی رفسنجانی و جمعی از طلاب کرمانی؛ فصلنامه و سالنامه ای داشتند و مسائل را به صورت عمیق تر و کلان تر در حوزه تاریخ، نهضت اسلامی، نهضت علوی و مکاتب فکری که در طول تاریخ جهان تشیع وجود داشت،همچنین بیشتر جریان مبارزات و نهضتهای اسلامی مربوط به اهل بیت و شیعه بود را پیگیری و مقاله منتشر می کردند؛ البته به تناسب به مسائل روز نیز می پرداختند که در حقیقت روشنگری و کار تبلیغ نهضت اسلامی را در بررسی تاریخی دنبال می کردند. گروه سومی نیز در حوزه بودند که عمدتا نگاهشان به مسائل روز معطوف بود،کارهای تدریس زبان انگلیسی، فعالیتهای فرهنگی و آموزشی انجام می دادند. حتی عده ای از این افراد از حوزه به دانشگاه رفتند و مدارک دانشگاهی در رشته های مختلف ادبیات، فلسفه و الهیات گرفتند، این گروه کانونهایی تحت عنوان کانون قرآن را تشکیل دادند که به زبان امروزی این کانونها فعالیت فرهنگی البته با محوریت مفاهیم قرآنی را پیگیری می کردند، تا قبل از انقلاب مکتب اهل بیت فرهنگ غالب جامعه نبود و بیشتر این فعالیتها در این کانونها انجام می شد، افراد این مکتب در مدارس تدریس می کردند و دستی در تالیف کتابهای درسی داشتند و در شهرهای بزرگ همچون تهران، شیراز، اصفهان، تبریز و مشهد فعالیت می کردند، آیت الله بهشتی در آن زمان در بخش سوم یعنی همین کانون های فرهنگی فعال بود که در قم دبیرستانی تحت عنوان دین و دانش تاسیس شد که شهید بهشتی از اعضای هیات موسس بود و در آنجا درس می داد و البته در مدرسه حکیم نظامی نیز زبان انگلیسی تدریس می کرد؛ پیشینه این تدریس چنین بود که مرحوم بهشتی در دوران جوان و نوجوانی زبان را یاد گرفته بود و ظاهرا تحصیلات کلاسیک را هم تا دوره اول متوسطه گذارانده و پس از آن وارد حوزه شده بود، پس از آن دوباره به تحصیلات کلاسیک روی آورده به دانشگاه رفته و در رشته فلسفه مدرک گرفت، بعد از اینکه علامه طباطبایی به قم آمدند و مباحث عمیق فلسفی را مطرح کردند شخصیتها و فضلایی همچون شهید بهشتی پای درس علامه طباطبایی نشستند؛ در واقع نگاه شهید هم به سمت فلسفه بود. در کنار این تفکرات جریانهای دیگری همچون سید قطب در مصر، سید جمال الدین اسد آبادی و یا اقبال لاهوری که از مبارزین جهان اسلام محسوب می شدند یک نوع همبستگی ایجاد کرده بودند؛ این چند جریان در حوزه نیز فعالیتهای جدیدی را آغاز کرده بودند که نسبت به گذشته متفاوت بود و در واقع آنها تنها به دروس فقهی اکتفا نمی کردند، با اینکه شاگرد شخصیتهایی همچون امام خمینی، آیت الله بروجردی، آقای محقق داماد بودند، طلاب با استعداد و فاضل این گروه ها تنها به درس حوزوی قناعت نمی کردند و برای اندیشه ها و ارزشهای اسلامی وارد یکسری فعالیتهای دیگری شدند که بدنه سنتی حوزه کمتر به آن می پرداخت. در سال 1336 آیت الله هاشمی که شخصیت شناخته شده ای در حوزه به شمار می رفت که هم شاگرد امام و آیت الله بروجردی بود و از دست آیت الله بروجردی هم جایزه گرفته بود و چون در کانون مکتب تشیع به عنوان یک شخصیت محوری در آنجا فعالیت می کرد، آشنایی من با دیگر جریانها طبیعی بود. همه ما با شخصیتهایی که در مکتب اسلام ،تشیع و کانون های فرهنگی فعالیت می کردند

آشنا شده بودیم از جمله شهید بهشتی، جلسات ضربدری با هم برگزار می کردیم و عمده آشنایی من با شهید بهشتی به واسطه آیت الله هاشمی رفسنجانی بود و به دلیل حضورم در قم این ارتباط شکل گرفته بود.

این گروه های فعال در حوزه هیچگاه اصطکاکی با هم نداشتند؟

به هیچ وجه، در حقیقت این گروه ها یک نوع فعالیت جدیدی در حوزه ها شروع کرده بودند که هر کدام بر اساس توانایی و سلیقه اش کار می کردند و البته این گروه ها به هم کمک می کردند. مثلا همین آقایانی که در مکتب تشیع فعالیت می کردند آثار قلمیشان در مکتب اسلام هم منتشر می شد یا بالعکس، در واقع نه تنها این گروه ها با هم اصطکاکی نداشتند بلکه آنها به نوعی تقسیم کار تعریف نشده ای را انجام می دادند که مثلا اگر مکتب تشیع موضوعی را مورد بررسی قرار می داد گروه دیگر کار موازی و تکراری با آن انجام نمی داد و به سراغ موضوع دیگری می رفت و درواقع کار مکمل را انجام می داد، چون حوزه کاری به قدری وسیع بود یا کار انجام نشده زیاد بود که گروه ها به دنبال کار تکراری نمی رفتند.

تفکر شهید بهشتی به لحاظ دینی و سیاسی بر چه پایه ای شکل گرفته بود و نقطه بارز تلاش ایشان در راه انقلاب و مبارزات چه بود؟

جریان مبارزه ای حول محور امام شکل گرفت و عموما کسانی بودند که بیشتر به پیروی دیدگاه و قرائت امام از اسلام جذب مبارزه هم شده بودند، به یاد دارم در سال 1339 که هیات های موتلفه خدمت امام رسیدند و درخواست ایجاد شورای افتاء داده بودند، امام چند شخصیت را تعیین می کنند که یکی از این شخصیتها شهید بهشتی بود و یا در اصفهان که به لحاظ شرایط مبارزه ای بسیار مهم و حیاتی محسوب می شد، باز هم در اینجا امام شهید بهشتی را به اصفهان می فرستند؛ در واقع جدای تفکرات فردی نسبت به مسائل مختلف همه یک خط فکری داشتند و نهضت امام را دنبال می کردند و در سالهای بعد چندین جریان در

حوزه به وجود آمد که حول محور امام حرکت می کردند ؛ مثلا در مورد مسائل و ارزشهای اسلامی، موضوعات اجتماعی،سیاسی که در جهان اسلام هم وجود داشت نظرات مشابهی داشتند که البته به طور شخصی تفاوتهایی وجود داشت، شهید بهشتی همانطور که گفتم در دوران جوانی به مسائل فلسفی همچون فلسفه ملا صدرا بیشتر گرایش پیدا کرد،به مرور و پس از آشنایی با علامه طباطبایی که در قم درس فلسفه و اسفا را شروع کردند، نگاه متفاوتی نسبت به فلسفه در ایشان به وجود آمد که آن سالها فلسفه کانت و مسائل اینچنینی بیشتر مطرح بود. شهید بهشتی پس از آشنایی با درس های علامه طباطبایی بیشتر جستجوگر فلسفه اسلامی شد. در مورد دیدگاه های سیاسی و مبارزاتی ایشان هم همانند دیگر شخصیتها مثل حضرات آقایان هاشمی، موسوی اردبیلی، باهنر و دیگر افراد از نظر فکر سیاسی تشابهاتی وجود داشت. در زمانی که شهید بهشتی در کانون های فرهنگی فعالیت می کرد، به این موضوع اعتقاد داشت که اسلام را باید به جهان معرفی کرد و برای چنین کاری به ابزار نیاز است که دانشجویان مسلمان و طلبه ها همین ابزار معرفی اسلام به جهان هستند که زبان می دانند و باید برای معرفی اسلام دست به فعالیت بزنند. نمونه دیگر زمانی بود که مسجد هامبورگ ساخته شد و آقای محققی که به ایران آمد، بزرگان حوزه شخصیتی همچون شهید بهشتی را برای حضور در آلمان و فعالیتهای فرهنگی و اسلامی معرفی می کنند که به نظرم ایشان حدود پنج سال در هامبورگ حضور داشت. آشنایی من و تعاملم با آقای بهشتی تنها به قم مربوط نیست و آغاز ارتباط از آنجا بود و در سال 1348 که هنوز شهید در هامبورگ بود، من برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم. در آنجا اولین نامه را به ایشان نوشتم که در این کشور چگونه فعالیت کنیم و کارهای انقلابی و اسلامی را پیگیری کنیم که ایشان توصیه هایی در باب فعالیتهای فرهنگی و چگونگی تشکیل انجمن اسلامی ارائه کرد و پس از پیروزی انقلاب هم با شهید بهشتی در حزب جمهوری اسلامی هم به فعالیت پرداختیم که ایشان به همراه آقایان هاشمی، اردبیلی، خامنه ای از اعضای هیات موسس حزب بودند و در واقع قرابت فکری آنها از همان زمان فعالیت نهضت تا پس از انقلاب هم ادامه داشت. این نکته را بگویم که در دهه 1340اسلام به گونه ای که الان می شناسیم و در واقع از آن سخن گفته می شود، نبود، در آن زمان بیشتر توجهات به تفکرات مارکسیستی بود و کسانی که پیرو چنین تفکری بودند به دلیل مادی گرایی با اسلام مخالف بودند؛ اسلام را تریاک اجتماع و دین را عامل عقب ماندگی می دانستند و بیشتر از آموزه های غرب پیروی می کردند. گروهی هم بودند که در غرب تحصیل کرده بودند و طرفدار مکتب غرب بودند و دین را به تقلید از کلیسا تنها رابطه فردی با خدا می دانستند و عده ای کمی در جامعه وجود داشت که به تبعیت اسلام روی آورده بودند و اعتقاد داشتند که دین در عرصه اجتماعی هم قابلیت دارد. در جریان مبارزات امام کم کم بحث دین در عرصه اجتماعی و سیاست مطرح شد که دین عامل موثری در راه مبارزه و دارای ارزشهای درونی است که می تواند جامعه را اداره کند. در همینجا مباحثی مثل ایمان چیست، نگاه اسلام به آزادی چگونه است و …،عده ای تفکراتشان از نگاه دین نسبت به مسائل به صورت قیم مابانه برای مردم بود؛ این عده عقیده داشتند که علمای دینی قیم مردم هستند و باید آنها را هدایت کنند و انسان انتخابگر نیست و نیاز به هادی دارد و در واقع اینطور بیان می کردند که مردم قیم می خواهند. نگاه دوم به انسان و مقابل این تفکر این بود که انسان انتخابگر است؛ خودش می تواند راه را انتخاب کند و انسان تربیت پذیر است و انسان می تواند هم در انتخابگری خودش را بسازد و هم سازنده جامعه باشد و در جایی پا را فراتر گذاشتند به این معنی که انسان مسوول ساختن جامعه خودش است و نمی تواند نسبت به هم نوع خود بی تفاوت باشد. تفکر شهید بهشتی و کسانی که حول محور امام بودند در واقع این دیدگاه و قرائت را داشتند که انسان انتخابگر است، یعنی هم حق طبیعی و هم وظیفه انسان می دانستند. من و دوستانی که در آمریکا بودیم همواره در سخنرانی ها و برنامه های مختلف به این آیه قرآن اشاره می کردیم که ” ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم یعنی خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند” و در زبان عامیانه هم می

گفتیم که از ” تو حرکت از خدا برکت”، بدون حرکت چیزی تغییر پیدا نمی کند و خواستی باید باشد؛ بنابراین نگاه گروه دوم اسلام را اینطور شناخته بودند و شهید بهشتی به آن اعتقاد داشت، چنین بود که انسان انتخابگر است، انسان موجودی تربیت پذیر و مسوولیت پذیراست که می تواند خود و جامعه را بسازد، پس در این دیدگاه انسان مسوولیت اجتماعی دارد و انسان وظیفه فردی ندارد؛ نه مثل غرب و کلیسا که اعتقاد داشت دین تنها رابطه انسان و خداست و نقش اجتماعی ندارد ؛ انسان علاوه بر وظیفه فردی مسوولیت اجتماعی هم دارد. مساله امربه معروف و نهی از منکر به همین موضوع اشاره دارد که انسان در قبال خود و جامعه مسوولیت دارد و براساس آدابی خاص بر همه واجب است. بنابراین نگاه این گروه از جمله شهید بهشتی به انسان از زاویه دین قیم مابانه نیست، بلکه انسان انتخابگر است و می تواند راه را پیدا کند و خود را تربیت کند و خودسازی داشته باشد و البته مسوول اجتماعی هم دارد. با این دیدگاه مفاهیمی همچون عدالت، ایمان به خدا، انجام امور برای رضای خداوند و … به طوری دیگری تحلیل می شد. شهید بهشتی یک جمله ای دارد که می گوید ” اگر ما نتوانیم در جامعه عدالت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی پیاده کنیم در واقع نتوانسته ایم این بخش از رسالت انبیاء الهی را در انقلاب و جامعه پیاده کنیم، شهید بهشتی حرکت در جامعه اسلامی را بر اساس عدالت محوری می دانست. در راستای همین دیدگاه مفهوم آزادی با هرج و مرج و فساد مغایرت پیدا می کرد، شهید بهشتی در مورد آزادی می گفت که ما آزاد نیستیم هر دروغی را بیان کنیم. می خواهم بگویم که آزادی بسته به شرایط زمانی و مکانی تعاریف متفاوتی دارد، آزادی که در صدر اسلام وجود داشت اگر در شرایط کنونی اعمال بشود در جامعه امروزی ما مفهوم دیگری دارد. آزادی مفاهیمی است که در بستر زمانی و مکانی با شرایط تغییر می کند و شهید بهشتی به آن اشاره می کرد.

مکتب اصلی برای حرکت نهضت اسلامی مکتب اهل بیت بود، در واقع امام خمینی و نیروهای حول محور ایشان هم به دنبال توسعه فقه پویا بودند؛ برای درک این موضوع مثالی می زنم: فرض کنیم ما الان قانون اساسی داریم که بسیاری از اصول و موازین مبتنی به اسلام در آن تدوین شده است، ولی در اینجا شورای نگهبانی وجود دارد که قوانین مصوب شده در مجلس را با قانون اساسی تطبیق می دهد که خلاف موازین شرعی و قانونی نباشد که کاملا این وظایف درست دیده شده است، اما به مرور زمان به مسائل و قوانینی مصوبی می رسیم که از نگاه شورای نگهبان خلاف شرع و قانون اساسی دیده می شود که در واقع اجرای آن در جامعه لازم است، یعنی مصلحتی ایجاب می کند که این قانون اجرا شود؛ به همین منظور امام خمینی مجمع تشخیص مصلحت نظام را تاسیس کردند که در اینجا مجمع وقتی به قانونی رای می دهد که ممکن است خلاف قانون اساسی و شرع باشد، دیگر به این صورت نخواهد بود. در واقع مجمع هیچ وقت بحث محتوایی نمی کند، مجمع با این عقیده پیش می رود که شرایط زمانی و مکانی جامعه طوری است که اجرای قانون به مصلحت کشور است، مثلا شورای نگهبان ایراد می گیرد که ربه دادن به کشورهای خارجی برای دریافت وام اشکال دارد؛ زیرا معامله ربوی از نگاه اسلام حرام و خلاف شرع است. وقتی اینچنین موضوعی به مجمع می آید بدین شکل بحث می شود که ما در شرایط کنونی بیکار داریم، منابع مالی کافی برای اشتغالزایی نداریم به سرمایه نیاز داریم که طرح ها را اجرا کنیم و…، در شرایط کنونی باید از خارج قرض بگیریم تا

این مشکلات رفع بشود و بهره پول هم پرداخت کنیم. حقیقتا این معامله از نظر اسلام حرام است اما این شرایط همیشگی نیست و تا زمانی ادامه پیدا می کند که مشکلات رفع بشود و پس از آن دیگر موضوعیت پیدا نمی کند. در واقع با ذکر این مثال می خواهم بگویم فقه پویا و احکام ثانویه به نوعی بن بست شکنی است که امام خمینی و یارانشان از جمله شهید بهشتی نیز به دنبال چنین فقه پویایی بودند. نگاه این گروه از افراد به اسلام چنین نیست که همیشه در بن بست باشیم. اینها یکسری اندیشه های مختص به شهید بهشتی نبود، در واقع حرکت آغاز شده این افراد به سالهای دهه 30 بر می گردد که جمعی از علما و فضلا نگاهشان به اسلام به گونه ای است که با حفظ اصول به دنبال بن بست شکنی هستند.

با توجه به فعالیت و نقش شما در ارتباط با د انشجویان خارج و داحل کشور برای آشنایی دانشگاهیان با نهضت مبارزه علیه رژیم، دیدگاه شهید بهشتی به این نوع فعالیت و ایجاد جنبش دانشجویی چگونه بود به ویژه زمانی که شما در آمریکا بودید و با ایشان ملاقات هم داشتید؟

نگاه اجتماعی سیاسی بود که همچون دیگر تفکرات در دنیا جوان را سرمایه آینده کشورمی دانند که جوان باید تربیت، دانش و آداب زندگی را فراگیرد، شهید بهشتی هم مستثنی از این موضوع نبود و به جوانان واقعا اهمیت می داد و معتقد بود که جوان امید آینده است که باید کشور را بسازد. بر همین جهت یکسری موارد هم مطرح می شد؛ مثلا در زمانی که در آمریکا بودیم و در آن شرایط عده ای از دانشجویان پیرو خط و مکتب غیر از اسلام بودند که در کنفدراسیون دانشجویان ایران گرد هم جمع شده بودند؛ در همان زمان گروه دیگری از بچه مسلمانها نیزحاضر به حضور در چنین جمعی نبودند و در تشکیلاتی به نام انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشورعضو بودند که بعدها به نام اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا تغییر نام داد و

پس از ائتلاف به اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان اروپا، آمریکا و کانادا نام گرفت. تفاوت دانشجویان مسلمان با کنفدراسیون در موارد گوناگونی بود که در انجمن های اسلامی آنچه شهید بهشتی و امام خمینی بر آن تاکید داشتند این بود که دانشجو باید حتما درس بخواند و برای دانشجویان این را تکلیف می دانستند که اگر ما به خارج کشور آمده ایم در هر رشته ای هستیم خوب درس بخوانیم، اما در کنفدراسیون بیشتر بر روی مبارزه تاکید داشتند که علیه شاه این اقدام صورت گیرد که در واقع نوع مبارزات آنها هم موثر نبود؛ در خیابانی و یا ساختمانی جمع می شدند و شعار می دادند که اینجور حرکات سیستم حکومتی شاه را به چالش نمی کشید. اما انجمن اسلامی چنین اقدامی نمی کرد و برنامه های متفاوتی را با توجه به شرایط زمانی و مکانی انجام می داد؛ گاهی بیانیه ای صادر می کرد، گاهی برنامه ای درادیویی، همایشی برگزار می کرد که به صورت عمیق رژیم را به چالش می کشید؛ تمامی این اقدامات با توصیه ها و رهنمودهایی همچون شهید بهشتی، شهید چمران و در راس همه امام انجام می شد. یک تفاوت دیگر انجمن اسلامی با کنفدراسیون وجود داشت که در انجمن آموزش مفاهیم قرآنی، نهج البلاغه، مسائل فرهنگی از اولویتهای آن محسوب می شد؛ مثلا اگر دو ساعت جلسه برگزار می کردیم زمانی را به فعالیتهای انجمن مثل اخبار روز،تحلیل مسائل و بخش دیگر را به مباحث دینی اختصاص می دادیم. در انجمن های اسلامی به تناسب مخاطبین کار آموزشی فرهنگی و سیاسی می شد، اما کنفدارسیون دانشجویان با وجود داشتن گروه های کوچک به مسائلی همچون دیدگاه های مارکسیستی می پرداختند.

خط و ارتباط شما که در آمریکا بودید و شهید بهشتی در آلمان و نحوه تعامل با سایر گروه های غیراسلامی چگونه بود؟

در واقع وجود دشمن مشترک که همان رژیم شاهنشاهی بود، سبب شد که در پاره ای موارد مثل برگزاری راهپیمایی گروه ها هماهنگ می شدند و البته گروه های اسلامی و غیراسلامی در همه مسائل و موارد به صورت یکپارچه حرکت نمی کردند

و فقط این نوع مسائل در فصول مشترک بود که البته شهید بهشتی هم نسبت به این مسائل منعی نمی دیدند و تعارضی هم نداشتیم. فضا در سال های 1344 و 1345 حاکم بر دانشجویان خارج از کشور غیراسلامی بود، توده های انقلابی و گروه های اینچنینی وجود داشت و عده ای هم بورسیه بودند یا اینکه خیلی به خیر و شر مسائل کاری نداشتند و درس می خواندند و دنبال تفریحات غربی می رفتند و به مبارزه کاری نداشتند و در اعیاد ملی در جشن های سفارتخانه ها شرکت می کردند؛ به تدریج اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان که تشکیل شد تبدیل به محوری برای دانشجویان مسلمان شد؛ فعالیت شهید بهشتی هم در

راستای همان کانون های فرهنگی بود و شبیه اقدامات آموزشی که در ایران انجام می داد در انجمن های اسلامی نیز به کار می گرفت و بر این نوع فعالیتها تاکید داشت. ایشان اعتقادی به استفاده ابزاری از دانشجویی نداشت؛ شهید بهشتی تا زمانی که در اروپا بود عمدتا محوریتشان بر اساس کارهای آموزشی رشد و تعالی فرهنگ اسلامی در جامعه دانشجویی بود و به مطالعه اهمیت می داد و مدام دانشجویان را توصیه به کتابخوانی می کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و وجود دیدگاه و سلایق مختلف در جامعه شهید بهشتی در مورد حفظ حرمت انسانها، مکاتب و رقبای سیاسی در جامعه حقوق مخالفین چه نظری داشت و اصولا نوع تعامل با چنین مسائلی چگونه بود؟

تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یک وجه مشترکی بین همه گروه های مبارز وجود داشت که شاه به عنوان نماد دشمنی تبدیل شد که به تدریج هدف مبارزین نیز شده بود. در همین راستا عده ای خواستار اجرای قانون اساسی و برخی حکومت مارکسیستی بودند، اما با ورود امام به این عرصه محور تغییر کرد و هرکس با هر ایده ای در مبارزه شرکت می کرد و تعارض جدی بین مبارزین وجود نداشت که استثنا هم البته در این مسیر دیده می شد. همه علاقه مند بودند که حکومت با دیدگاه سلیقه خودشان تشکیل شود اما در پایان کار مبارزه امام پیروز شد و مردم خواست ایشان را پذیرفتند و پس از آن به تعداد گروه ها در جامعه به دلیل برآورده نشدن خواسته هایشان تفرق ایجاد شد؛ عده ای کار شکنی می کردند، عده ای به دنبال براندازی بودند و به جای اتحاد قبل از انقلاب افتراق به وجود آمد؛ عده ای نظریه پردازی می کردند. شهید مقابل این افراد بسیار محترمانه برخورد می کرد و با آنها بحثهای اغنایی می کرد که می توان به مناظره شهید بهشتی با کیانوری رهبر حزب توده اشاره کرد که از تلویزیون این مناظره پخش شد. شهید با یک سعه صدر و اطمینان به راه خود وارد بحث با نظریه پردازان می شد و با حفظ حرمت طرف مقابل و عقایدش ،باورهای طرف مقابل را به سخره نمی گرفت؛مشی شهید بهشتی برابر گروه های غیرهمراه نظام چنین بود. اما اگر کسانی دست به اسلحه می برد و مردم آزاری می کرد حکمش جدا بود؛ در اینجا افرادی که عقیده را بیان می کردند ایشان به هیچ عنوان هتک حرمت نمی کرد، آنجایی که بحث اندیشه ای بود شهید بهشتی به خوبی وارد می شد و بسیار مسلط نسبت به مسائل و محترمانه با رقیب برخورد می کرد.

تاثیر این برخورد در جامعه چگونه بود؟

وقتی مردم پای این مباحث می نشستند طبعا برداشتها متفاوت بود ولی به نفس کار احترام می گذاشتند و می پذیرفتند. در قرآن کریم هم آیه ای داریم که ” فبشر عبادی الذین یستمعون القول و یتبعون الاحسنه یعنی بندگانی را بشارت ده که همه سخنان را می شنوند و بهترین آن را انتخاب می کنند”. مفهوم این جمله همان قرائت انتخابگری مردم است که شهید بهشتی به تفکر قیم مابانه برای مردم اعقتاد نداشت و تاکید می کرد که مردم هستند که حق انتخاب دارند؛ مرحوم بهشتی در بحث اندیشه ای به این اعتقاد داشت که ممکن است فردی جریانی حرف درستی زده بزند، اما نباید به زور این عقیده را به مخاطب انتقال داد که باید این نظر پذیرفته شود و شهید بهشتی به نظرات مختلف احترام می گذاشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی خیلی سریع مبارزان از جمله شهید بهشتی و دیگر افراد به سوی تشکیل حزبی منسجم و فراگیر روی آوردند، لزوم فعالیت حزبی و تنوع سلایق در جامعه از دیدگاه ایشان چطور بود، در واقع چه موضوع هدف و عقیده ای سبب شد که افرادی همچون شهید بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی و دیگر شخصیتها بر تحزب تاکید داشته باشند؟

اگر به خاطرات آقای هاشمی نگاه کنیم می فهمیم که ایشان درواقع به این نکته اشاره کرده بود که قبل از پیروزی انقلاب یاران امام به ایجاد تشکیلاتی برای اداره جامعه احساس نیاز کرده بودند که جامعه را نمی توان بدون سازماندهی نیروها مدیریت کرد و بر همین اساس پس از پیروزی انقلاب اسلامی یا با ورود امام به ایران بحث تشکیل حزب نزد امام تاکید می شود که ایشان هم موافقت می کنند و آقایان هاشمی، خامنه ای، بهشتی، موسوی اردبیلی و باهنربه عنوان موسسین حزب عمل می کنند و در اسفندماه رسما حزب فعالیت خود را آغاز کرد و در کانون توحید و مکانهای مختلف اقدام به ثبت نام کردند که حدود 12 میلیون نفر به عضویت حزب درآمدند که چنین حرکتی بی سابقه بود. در واقع می خواهم بگویم که شاگردان امام خصوصا این پنج نفر به جمع بندی رسیده بودند که حزب لازمه اداره کشور است و به دلیل همین قرابت فکری بود که این افراد در کنار هم و در حزب جمهوری اسلامی قرار گرفتند. اتفاقا در زمان بنی صدر و در سال1358 تا 1360 ما می بینیم که گروه هایی با حزب جمهوری مخالفت می کنند. شورای مرکزی حزب جمهوری متشکل از 30 تن از شخصیتهای برجسته بود که در واقع ترکیب جمعیتی از نمایندگان همه اقشار مثل کسبه، دانشجویان، کارگران، کشاورزان، مهندسان و…. بود و پنج نفر هیات موسس نیز مورد وثوق امام و عضو شورای انقلاب بودند. در زمان بنی صدر مخالفتها بیشتر به سمت حزب معطوف و حزب به نمادی از جمهوری اسلامی تبدیل شده بود که افکار و مواضع حزب عمدتا مواضعی است که قبل از انقلاب امام و این گروه اتخاذ کرده بودند و در حوزه های مختلف سیاسی، اجتماعی شامل می شد که در همین راستا کتاب “مواضع ما” توسط شهید بهشتی و دیگران منتشر شد؛ حزب جمهوری اسلامی به نمادی از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی تبدیل شده بود. اما گروه هایی که می خواستند با نظام جمهوری اسلامی مخالفت کنند دست به مقابله با حزب می زدند و می بینیم که شخصیتهای برجسته به خصوص موسسین حزب مورد تخریب و تعرض قرار می گیرند. در آن سالها شاهد بودیم که چقدر به مرحوم بهشتی فحاشی و هتاکی می کردند که البته این تخریب نسبت به دیگران و آقای هاشمی هم وجود داشت و حتی اکنون هم ادامه دارد. در همین راستا آقای

هاشمی و خامنه ای را ترور کردند که این افراد زنده ماندند و در حرکت دیگری با انفجار دفتر حزب آیت الله بهشتی شهید شدند، با آقای موسوی اردبیلی نیز به نحو دیگری برخورد می کردند ؛ باید بگویم که ارکان و استوانه های انقلاب جان و حیثیت خودشان در راه انقلاب دادند و همچنان کسانی باقی مانده اند، مثل آقای هاشمی که مورد توجه خاص امام (ره) بود، همچنان در نوک پیکان کینه و خشم و غذب دشمنان و بدخواهان هست و این موضوع داخلی و خارجی ندارد و آن جریان مخرب که از سال 1358 شروع شده بود که مخالفت با جمهوری اسلامی را در قالب مخالفت با حزب و با تخریب شخصیتها شروع کرده بود، ادامه دارد و اگر شهید بهشتی زنده بود این تخریبها علیه وی هم ادامه می یافت و مستثنی هم نبود. می توانم بگویم که در این رابطه هر کس در انقلاب موثرتر بوده بیشتر مورد تخریب و تهمت قرار گرفته و یا با اقدامات کور نیروهای خدوم و دلسوز را کنار زدند که در همین راستا 72 نفر از نخبگان حزب جمهوری اسلامی شهید شدند و شهید باهنر و شهید رجایی هم به گونه ای دیگر از مسیر برداشته شد. خشم دشمن هنوز خاموش نشده و لابد تا از پا درآوردن این افراد باقی مانده از انقلاب ادامه دارد.

مدیریت سیاسی و اسلامی جامعه از دیدگاه شهید بهشتی چه الزاماتی داشت؟

وقتی بحث مدیریتی می کنیم، یکسری تعاریف و فاکتورها وجود دارد، در مدیریت اسلامی که مرحوم بهشتی به آن اعتقاد داشت دو موضوع مطرح بود یکی اینکه مدیری می خواهد همراه با دیگرعوامل اجرایی عمل می کند یا می خواهد بر دیگران مدیرت بکند که این دو موضوع تفاوت جدی با هم دارد؛ وقتی مدیری می خواهد با دیگرعوامل اجرایی عمل کند، لازمه است که از همه ویژگی ها مدیریتی برخوردار باشد از جمله صلاحیتهای شخصی، تقوا، اخلاق و نظم درکار. شهید بهشتی به این اعتقاد داشت که مدیر باید همراه عوامل دیگر باشد با این خصوصیت که خداترس باشد، نظم در هرکاری را از خود شروع کند، ساده زیست باشد و… مهمتر دانش در کار را داشته باشد که اگر طرف تخصصی ندارد کار را قبول نکند یعنی بر دانایی افراد در امور تاکید می کرد و اینکه مسوول نسبت به عملی که انجام می دهد باشد . در واقع مدیرانی که به مردم پاسخگو نیستند با تفکر شهید بهشتی همخوانی ندارد. موضوع دیگری که آیت الله بهشتی بر آن تاکید می کرد صلابت در بحث مدیریتی بود که به واقع ایشان در این خصوصیت ویژگی والای داشت و بسیار منظم بود که زمان خود را به بخشهای مختلفی تقسیم می کرد ، بخشی به مطالعه، بخشی به زندگی شخصی، بخشی به انجام کار مردم و نکته دیگر اینکه بسیار مسوولیت پذیر بود.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها