1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
مصاحبه با آقای حسین شاه حسینی - بخش چهارم (پایانی)

اعتقاد دکتر صدیقی بر این بود که مرحوم بهشتی به این دلیل که با محافل خارجی و مسائل جهانی هم آشنایی داشت، واقع‌بین‌تر و واقع‌نگرتر بود

آقای مهندس هویدا یک انتساب مختصری با خانم جناب آقای ادیب برومند داشت که هم آقای برومند و هم آقای هویدا هر دو اصفهانی بودند. شاید حدود یک سال و نیم بود که آقای بهشتی تازه از اروپا به ایران بازگشته بودند. زمینه بسیار زیاد بود و فعالیت جبهه‌ی ملی هم تقریباً‌ در کنار آقای ادیب برومند بود چراکه آقای صالح گفته بودند که دیگر هر کار دارید به دکتر سنجابی مراجعه کنید. دکتر سنجابی رهبری می‌کرد و باقی هم از ایشان تبعیت می‌کردند و آقای برومند هم از دکتر سنجابی تبعیت می‌کردند. آقای ادیب ما را به صرف یک ناهار دعوت کردند و این هم به این دلیل بود که بنده در جبهه ملی ایران از ابتدا هم به عنوان کسی که از طریق مذهب آمدم و این راه را انتخاب کردم معرفی شده بودم. در کنگره‌ی جبهه ملی‌ هم از همین طریق بنده را انتخاب کردند( یعنی [توسط] آنها که بیشتر پایبندی به مذهب داشتند نه اینکه دیگران نداشته باشند اما این‌ها بیشتر روی من تکیه داشتند و از این جهت هم عضو شورا شدم). آقای ادیب هم ما را در آن مهمانی دعوت کرده‌اند. هدفشان، نزدیک کردن نیروهای سیاسی جبهه‌ی ملی و نیروهای مذهبی به یکدیگر بود. بنده هم به این دلیل که کار سیاسی را از طریق مذهب آموختم، به این مراسم دعوت شدم. پس از مدتی متوجه شدم که آقای بهشتی هم تشریف آوردند و آن دوست عزیز که امام جماعت مسجد چیذر و همچنین مسجدی که در ابتدای خیابان نیاوران، سمت راست که به سمت پایین می‌رود، بودند (که متولی آن امام جمارانی بود و نام مسجد «جوستان» است). آن مسجد هم جزو اماکن وقفی است؛ مانند مسجد در خیابان امیرکبیر( که آنجا هم میخانه‌ای بوده است که بعداً تبدیل به مسجد شد که مرکز خوشگذرانی تمام لوطی‌ها و مشتی‌های روزهای جمعه‌ی تهران و در واقع پاتوق این‌ها به حساب می‌آمد). یک دسته‌ی دیگر این‌ها هم به «ناودانک» می‌رفتند که آن هم در منطقه‌ی شمالی تهران، سر پل تجریش بود که معروف به «کنار گوگَل» بود و مرکز تمام گاو‌هایی بود که در دهات اطراف تجریش بودند. این‌ها همه، عصرها آنجا جمع می‌شدند، می‌رفتند کوه، شب هم که برمی‌گشتند و دوباره همگی از همانجا از هم جدا می‌شدند. امام جماعت آنجا را هم اگر اشتباه نکنم آقای موسوی خوئینی‌ها بود، که ایشان را هم دعوت کرده بودند. آقای شیخ علی‌اصغر مروارید هم بود. آقای دیگری هم از معممین بودند. و می‌توان گفت که منزل آقای ادیب حقاً یک نمایشگاه هنری است، به‌طوری که وقتی از در وارد راهرو می‌شوید تمام دیوارها، [پوشیده از] تابلوهای نقاشی‌ زمان قاجار و مینیاتورهای بسیار زیادی است که همه دورتادور اتاق‌ها و همچنین در اتاق مهمان‌خانه‌ نصب است. طبقه‌ی بالا هم که وارد راهروها می‌شوید به همین ترتیب نقاشی‌ها دیده می‌شود و کار ایشان کاری هنری است.

زمان ناهار صحبت از مسائل انقلاب پیش آمد. آقای ادیب از بنده پرسید ما که با آقایان روحانی ارتباطی نداریم، آنها هم به ما لطفی ندارند و نسبت به مسائل مذهبی ما درست نگاه نمی‌کنند. تو را که به عنوان مسلمان می‌شناسند، بگو تکلیف ما با این آقایان روحانی چیست؟ با اینکه صحبت در این مورد نه در شأن و نه در وزن بنده بود، من قبول کردم. ما جناب آقای بهشتی را از مدرسه‌ی کمال می‌شناختیم و بعد هم در تاریخ، زندگی ایشان را اینگونه دیدیم که شخصی آزاداندیش و یک روحانی خوش‌فکر و مدرن بودند. منتها نه آن مدرنی که در برخی موارد مثل بعضی‌ها بخواهند خیلی سنت‌گرایی کنند. ایشان در سنت‌گرایی کمتر سنت‌گرایی داشتند. یک مرتبه ایشان گفت آقا حالا وارد این حاشیه‌ها نشوید و ادامه داد حالا که آقایان می‌خواهند حکومت اسلامی را در ایران احیا کنند یعنی چه کار می‌خواهند بکنند؟ گفتم از آقای بهشتی باید سؤال کنید. از آنجا که میزبان، یک رابطه‌ی قوم و خویشی هم با همسر آقای هویدا داشتند، آقای هویدا هم در مجلس نشسته بود. ایشان از آقای بهشتی شروع کردند به پرسیدن اینکه شما با امر موسیقی و حجاب چه کار می‌خواهید بکنید که مرتب دم از حکومت اسلامی می‌زنید؟ آقای بهشتی گفتند اجازه دهید قدم اول را برداریم تا به این مرحله هم برسیم. خانم شما که چنین آزادی را قبلاً داشته‌اند، هنوز هم دارند. ما تکلیف آن جوانان را مشخص می‌کنیم، به شرطی که شما جلوی آنان را نگیرید. چراکه شما نمی‌توانید چیزی به اینها ارائه دهید که برای جذب جوانان کشش داشته باشد. آقای مروارید شروع به صحبت کردند و گفتند که بنده جلساتی را که در خیابان امیر نزدیک پل تاج در مسجد آنجا داشتم (در عین حال که ما دیگر از مسجد کناره‌گیری کردیم) آنجا هم بحث بر سر این است که ما با اینکه نیروهای مذهبی که در کادر جبهه ملی هستند، و در کادر جبهه ملی در مورد مسائل مذهبی زیاد کوششی انجام نمی‌شود و از این جهت این‌ها در قالب جمعین نهضت آزادی می‌روند و به ایشان گرایش پیدا می‌کنند، در عین حال که اعتقاد ما بر این است که کادر جبهه ملی درک بیشتری نسبت به مسائل مملکتی دارند تا کادر نهضت آزادی که بیشتر باید به این‌ها بها دهیم. چراکه طبقه‌ی تحصلیکرده‌ای که هم بتواند مسائل بین‌المللی را درک کند با آن قدمت [تنها] در جبهه ملی [چنین] سابقه [ای وجود] دارد و … . بگو مگو و بحث در اینجا زیاد شد و بنده خنده‌ام گرفت که هنوز خاطرم است که آقای بهشتی چندبار روی میز کوبیدند و گفتند آقا بگذارید ما به اولین قدم برسیم که بگوییم آقا[یان پهلوی] تشریف بردند! بعد بنشینیم و با هم دعواهایمان را حل کنیم. امر مسلم آن است که بالاخره رفقای ما بیشتر از شما هستند و دربست حرف ما را قبول می‌کنند اما این آقایان روشنفکرها اگر حرف یکدیگر را قبول می‌کردند مسئله‌ی ملی شدن اصلاً به این صورت در نمی‌آمد. از این رو برخی از مسائل که دارای اولویت بیشتری هستند را باید در مرحله‌ی اول به آن‌ها بپردازیم. نسبت به این مسئله توافق شد که آقای ادیب با راهنمایی از طرف دکتر سنجابی به بنده گفتند که شما همان رابطه‌ای را که با روحانیت داشتید را ادامه دهید. ما از آن تاریخ به بعد در مسائل بیشتر از نظریات آقای دکتر بهشتی و همچنین آقای مطهری استفاده می‌کردیم، چراکه بهرحال نظریات هر دو مثبت بود، اما این کجا و آن کجا. از این جهت به این صورت زندگی می‌کردیم و از آنجا که بنده ارادت خاصی به مرحوم آقای دکتر صدیقی و خانواده‌شان داشتم در دیدارهای بسیاری خدمت ایشان رسیدیم و با هم صحبت می‌کردیم. ایشان می‌گفت بله خیلی از این آقایان را دیده‌ایم که برخی از دانشکده‌ها و برخی از دانشکده معقول و منقول به آنجا آمدند و بعضی را هم دیده‌ایم که تنها یک مدرک دکتری گرفته‌اند و رفته‌اند اما برخی دیگر هستند که هم می‌فهمند هم می‌فهمانند و نیامده‌اند قشری‌گرایی کنند. شما توجه داشته باشید که نیایید در جبهه ملی قشری‌گرایی کنید اما نوگرایی می‌توانید داشته باشید و همواره فاصله‌ای میان این دو اندیشه‌ی نوگرایی و قشری‌گرایی وجود داشت. این امر موجب شده بود که رفقای نهضت آزادی ما که خدا همه‌شان را بیامرزد – همه‌شان را که رفته‌اند- که این‌ها همه به بهانه‌هایی یک مقدار فاصله می‌گرفتند. این فاصله را به مقدار زیادی آقای علی امینی از نظر سیاسی در ارتباط با مقام روحانیت آقای میزقدیر کمره‌ای که در ارتباط با خانواده‌ی امینی بودند روزبه‌روز گسترش می‌دادند. در عین حال مرحوم بهشتی هم از این طرف کوشش می‌کردند که با نیروهای آزاداندیش ملی ارتباطاتی داشته باشند. چندین بار در منزلی در خیابان رشت ملاقات‌هایی بین مرحوم دکتر سنجابی و مرحوم بهشتی انجام شد و بنده به دلیل آنکه عنوان نماینده‌گی جبهه ملی را داشتم با ایشان می‌رفتم. ایشان ساعت‌ها آنجا می‌نشستند و با آقایی که در آن خانه بود که فرد معممی بود که روابط بین‌المللی داشت صحبت می‌کردند که گمان می‌کنم ایشان جناب آقای خسروشاهی بودند یا فرد دیگری بود [صحبت می‌کردند]. زمانی که در میان صحبت‌ها حرفی بود که نمی‌خواستند ما متوجه شویم زبان را عوض می‌کردند و با زبان دیگری صحبت می‌کردند، همین امر موجب شده بود که جناح روشنفکری که در جبهه ملی بودند خوشبینی زیادی به مرحوم بهشتی داشته باشند. نه اینکه نسبت به آقای مطهری بدبینی داشته باشند اما بیشتر با مرحوم بهشتی ارتباطات زیاد داشتند و در نطق‌ها و گفتارها نسبت به اندیشه‌های آقای بهشتی سمپات بیشتری داشتند. بهترین تاریخی را که می‌توان از این بابت بیان کرد زمانی بود که مسئله‌ی نوژه پیش آمد و روزنامه‌ها شدیداً به دکتر صدیقی حمله کردند و ایشان به عنوان رهبری ملی در این امر نقش داشته و جزو عناصری بوده است که نقش مؤثری در این کار داشته است و بعد حمله به ایشان شد، طوری که دکتر صدیقی بیمناک شده بودند. آن زمان بنده در حاکمیت دولت آقای بازرگان بودم، ایشان فقط با من تماس گرفتند و گفتند که آقا این‌ها چه می‌گویند و به من گفتند شما عصر بیا بنده شما را ببینم. من رفتم خدمت ایشان و آقای داریوش فروهر هم که وزیر کار بودند آمد. گفتند این آقایان از جان من چه می‌خواهند؟ من که دخالتی در این کارها نداشته‌ام. رفتیم خدمت آقای بازرگان؛ آن زمان بنده و آقای داریوش هنوز در دولت ایشان کار می‌کردیم. ایشان هم اظهار بی‌اطلاعی کردند. بعد هم آقای صدیقی مقاله‌ای نوشت و در آن شدیداً از نظام جمهوری اسلامی حمایت کرد ولی به شدت هم نسبت به مدیریت آن اعتراض کرد. این را برای شخص آقای دکتر بهشتی نوشتند برای روزنامه و گفت دیگر شما خودتان می‌دانید. به محض اینکه این نامه برای روزنامه فرستاده شد آقای دکتر بهشتی دستور دادند که این نامه در صفحه اول روزنامه جمهوری قرار گیرد و این مطلبی بود که دکتر صدیقی را نجات داد و بعد خیلی هم از ایشان تجلیل کرد. زمانی که من خدمت ایشان رسیدم گفتند بله این مرد که اهل این حرف‌ها نبود. ما درس ایشان را خوانده بودیم و دانش ایشان را می‌دانستیم و حق نداشتیم نسبت به او چنین بی‌مهری داشته باشیم. گفتم بله به دلیل ناراحتی که داشتند ایشان حتی چند شب نتوانستند بخوابند. پس از این ماجرا دیگر احترام نسبت به دکتر صدیقی بی‌حد و حصر صورت می‌گرفت و این از بابت لطفی بود که آقای بهشتی نسبت به ایشان کرده بودند. دکتر صدیقی می‌گفتند این‌ها افرادی درس‌خوان هستند که عبا و عمامه دارند اما آن عبا و عمامه به آنها این آبرو و حیثیت را می‌دهد که از اسلام خوب دفاع کنند، برخلاف برخی که از این راه تنها نان خوبی می‌خورند. ایشان نهایت احترام را برای مرحوم بهشتی قائل بودند. به بعضی از ما هم توصیه می‌کرد که ببینید ایشان چه می‌گوید. مرحوم بهشتی به دفعات در کنار آقایان نهضت آزادی و انجمن مهندسین اسلامی ـ که در آن زمان جناب آقای کتیرایی و دوستانشان اداره آن را در دست داشتندـ حضور داشتندکه گاهی به منظور ادای فریضه نماز عید فطر یا خواندن قرآن یا برای برگزاری اعیاد می‌آمدند؛ گاهی که ما ایشان را تنها گیر می‌آوردیم باز هم بحث جبهه ملی را با ایشان راه می‌انداختیم. ایشان می‌گفتند که دکتر صدیقی هستند اما شرایط و اوضاع و احوال فعلی به نحوی است که آن کششی که نسبت به این گروه باید وجود داشته کمتر و نسبت به سنت‌گراها بیشتر است و آنها نمی‌آیند عمقی‌گرا باشند و این گرفتاری است که ما با آن مواجهیم. همچنین جناب دکتر صدیقی کوشش می‌کردند که بین روحانیتی که در ارتباط با حاج‌ سیدرضا زنجانی (نه حاج ابوالفضل) و آقا مهدی حائری به همراه برادرشان آقا شیخ رضا حائری بود حسن نیتی نسبت به این‌ها پیدا کنند که در حدود دو یا سه بار در مجلس میهمانی که در منزل حاج سیدرضا زنجانی برگزار شد، مرحوم بهشتی به علاوه جناب آقای لواسانی ،که نمایندگی از طرف آقای خمینی را عهده داشتند، حضور داشتند.. آقایی به نام جناب آقای مولوی عرب‌شاهی هم که سیدی بود بسیار فاضل و ادیب در مراسم فوت آقای زنجانی حضور داشتند. به علاوه آقا شیخ مرتضی حائری و یک آقای لواسانی دیگری هم حضور داشت که من ایشان را به نامی که در گذر امامزاده یحیی نماز می‌خواند می‌شناختم. ایشان قد کوتاهی داشتند و آدم موجهی هم بودند.] همچنین در آن مراسم[خانمی بودند به نام خانم روستا که از شاگردان این آقای لواسانی بودند و تقریباً تمام خانم‌های محدوده سرچشمه از ارادتمندان این خانم به حساب می‌آمدند. در آنجا هم با حضور مرحوم بهشتی دو یا سه جلسه مراسم نهار داشتیم و زمانی که آقای محلاتی به تهران آمده بودند مذاکراتی در ارتباط با حکومت با ایشان می‌شد و همه این‌ها تأسف را می‌خوردند که دارد روی واقعیت‌ها پرده کشیده می‌شود و بایستی پوششی داده شود و اعتقادشان بر این بود که باز هم اگر آقای مطهری در قید حیات بودند از طریق ایشان می‌شد اقداماتی کرد. اما، حسن نیتی که آنها نسبت به آقایان داشتند دیگر وجود نداشت و ایجاد مسائل خاص و بدبینی‌های خاصی می‌کرد، در غیر این صورت نهایت احترام را برای روحانیت قائل بودند. حتی در ارتباط با خود آقای خمینی و آن مسئله‌ی ارتداد که در مورد آقای پسندیده پیش آمد زمانی که ما به همراه دکتر غنی‌زاده (که ایشان مدیر یک روزنامه‌ای بود که در تبریز منتشر می‌شد) و آن آقای غنی‌زاده که رابط بود ما آمدیم در این مدرسه در این باره صحبت کردیم، آقای خمینی گفتند که حالا این‌ها گفته‌اند و خود من هم شنیده‌ام که ایشان مرد فاضلی است و در رابطه با فضایل ایشان بسیار شنیده‌ام اما نمی‌شود زیاد روی این مسئله تکیه کرد اما آقایان دیگر این خوشبینی سیاسی را نسبت به ایشان ندارند -که این مطلب تابه حال در جایی منعکس نشده و اینجا اولین باری است که می‌گویم- که درباره ایشان گفته می‌شد که این‌ها در داخل در ارتباط با یک گروه فراماسیونری بودند که در آن علی امینی و همچنین دکتر یحیی مهدوی و دکتر جلال عبدو و سیدجلال تهرانی با این گروه‌ها در ارتباط هستند. که می‌گفتند دکتر صدیقی با این گروه در ارتباط بودند. این در حالی است که دکتر صدیقی چنین گروهی را به هیچ‌وجه قبول نداشتند. خلاصه اینکه می‌گفتند چه یحیی مهدوی، چه حتی رضازاده شفق و چه سیدجلال‌الدین تهرانی، این‌ها به هیچ‌وجه از گروه‌های فراماسیون نیستند اما این‌ها به این دلیل که می‌خواهند آزار و اذیت کنند چنین برنامه‌ای را ایجاد کردند. حتی زمانی که در دانشگاه تهران آقای شیبانی ریاستی داشتند و آقای ملکی هم آنجا بودند آمدند یک لیستی از ارتباطات دانشگاه با فراماسون اعلان کردند و یحیی مهدوی، علی امینی و سیدجلال تهرانی را هم در آن لیست جای دادند. که بعدها یحیی مهدوی عصبانی شده بود و به سراغ صدیقی آمد به نشانه‌ی اعتراض که ببینید این‌ها چه می‌کنند که به چه وسیله نمی‌دانم اما دکتر صدیقی در این رابطه فقط به دکتر بهشتی این پیغام را دادند که در پاسخ آقای بهشتی هم به ایشان گفته بودند بگویید این‌ها نزد آقای شیبانی بروند که بعد آقای دکتر صدیقی به بنده تماس گرفتند که تشریف بیاورید کارتان دارم. من رفتم و ایشان به من گفتند که در مورد آقای یحیی مهدوی کم‌لطفی کردند، چیزی به ایشان گفتند که او از ناراحتی دارد می‌میرد. شما بروید و به آقای شیبانی این مطلب را بفرمایید. بنده رفتم و آقای شیبانی گفتند بله! اشتباهی در این مورد رخ داده است که آن لیست را از بین بردند.

اعتقاد دکتر صدیقی بر این بود که مرحوم بهشتی واقع‌بین‌تر و واقع‌نگرتر است به این دلیل که با محافل خارجی و مسائل جهانی هم آشنایی دارد اما سایرین به دلیل اینکه چنین آشنایی را نداشتند نمی‌توانستند چنین دیدگاهی را داشته باشند. سایرین به دلیل ارتباطات قوی‌ترشان بهتر از آقای بهشتی می‌توانند از این روابط بهره ببرند. و ایشان این تعلیم را به ما می‌دادند که سعی کنید در موارد اینچنینی بیشتر از مرحوم بهشتی کمک فکری و کاری بخواهید به همین دلیل هم ایشان دستور داده بودند قبل از اینکه بنده وارد تربیت بدنی شوم معاون آقای هویدا به منظور نظارت بر تمامی اموال مصادره شده، اولین حکمی که به من دادند این بود که تصدی مصادره اموال تمام مناطق شمال ایران از کرج تا تمامی مناطق شمالی ایران را برعهده داشته باشم، از آنها صورت‌برداری کنم و تحویل کسانی که مسئولیت بالاتر داشتند بدهم. که در این مسیر تا تونل کندوان رفتم و از آنجا بنده را برگردانند و مسئولیت تربیت بدنی را به من سپردند. یک روز در زمان تصدی مسئولیت تربیت بدنی، ایشان بنده را احضار کردند و گفتند که آیا تا به این تاریخ را شما صورت‌برداری‌اش را انجام داده‌ای و آن را داری؟ گفتم بله. تا آن تاریخ طبق آخرین بخش که صورت‌برداری آن انجام شده بود در حدود ۳۲۰۰۰ (سی و دو هزار) رأس میش وجود داشت که متعلق به آقایان بهایی بزرگ (هژبر یزدانی) بود که این‌ دام‌ها در مناطق تونل کندوان در حال چرا بودند و اکثراً‌ این میش‌ها هم آبستن بودند؛ البته غیر از گوسفندانی که بودند. بنده به همراه آقای حاج سرخوانی از این‌ها صورت‌برداری کرده بودیم. بنده پیش ایشان رفتم که صورت این‌ها را چطور تحویل حاج‌آقا دهیم؟ گفتند از من خواستند و بنده به شما حواله‌شان کردم. شما هر چه زودتر این لیست را تهیه‌ کنید و تحویل دهید که ضروری است. ما در ظرف حدود ۳-۴روز آمار دقیق این‌ها را گرفتیم که در نهایت متوجه شدیم ما اشتباه کردیم و تعداد کمتر از این آمار است و این تعداد بیشتر در حدود ده هزار رأس گوسفند می‌شد. بدین ترتیب آمار از سی هزار تبدیل به ده هزار شد چراکه ما بره و بز و میش و همه این‌ها را حساب کرده بودند. آمدیم و به ما گفتند این صورت را شما تهیه کرده‌ای؟ گفتم خیر. گفتند آقای حاج طرخوانی؟ گفتم ایشان هم خیر. که ایشان گفت حالا چه کنیم که هیاهویی به وجود آمد که این تعداد گوسفندان چه شده است.

-در آن شلوغی بهمن و اسفند انقلاب ۵۷ چه کسی به فکر گرفتن آمار و شمارش از این گوسفندان افتاده بوده است؟

ما این مسئولیت را داشتیم و زمانی که حرکت کردیم به منظور بررسی این موارد به منطقه‌ای رسیدیم که یک باغی در جاده چالوس بود که مال اشرف پهلوی و مرکز خوش‌گذرانی‌اش بود. یک آقای ابراهیمی آنجا حضور داشت. صبح که ما ‌رفتیم صورت‌برداری کردیم، تا نزدیک ظهر این کار تمام ‌شد. سپس مستقیماً رفتیم به آن سدّی که آنجا برای شنا می‌رفتند. آنجا را هم تحویل یک آقایی به نام مدیر دادیم؛ منتهی گوشزد کردیم که خانم‌ها دیگر حق شنا ندارند. سپس رفتیم به تونل کندوان در آنجا با هم آشنا شدند که این‌ها از دامداران آنجا و از وابستگان به نظام قبل بودند و در نظام جدید ما از طریق این‌ها توانستیم بابت شمارش گوسفندان آن محدوده، به منطقه تسلط پیدا کنیم. ما دیدیم که آنجا سه منطقه است و متوجه شدیم دو سوم این گوسفندها دست این‌هاست که آن هم دست همین آقای هژبر یزدانی است و باقی را هم بین دامداران دیگر خرد کرده‌اند. از آنجا که ما قدرت شمارش تمام این‌ها را نداشتیم در آن زمان بیشتر از روی حدسیات جلو می‌رفتیم، به صورتی که در طول ۱۲-۱۳ روز این آمار را به دست آوردیم و به تهران برگشتیم.

چیزی که کاملاً مشخص بود این که زمانی که برای کمیته استقبال از امام ما را انتخاب کردند گفتند شما به دستور آقای مطهری انتخاب شده‌اید. در اولین جلسه نه، دومین جلسه ما احساس کردیم که دودستگی بسیار زیادی وجود دارد. به صورتی که مثلاً تصمیماتی اینجا گرفته می‌شد اما کسان دیگری هم در جای دیگری بودند که آنها هم کارهایی انجام می‌دادند و به این دلیل که ما رسمی بودیم می‌خواستند این دودستگی را گردن ما بیندازند. دیدیم که چنین تضادی وجود دارد. آقای بهشتی نسبت به تیمی که انتخاب شده بود خوشبین بودند و آمده بودند با این‌ها همکاری کنند اما سایرین با این تیم همکاری نمی‌کردند. به عنوان مثال افرادی مانند آقای آلادپوش و آقای بادامچیان را آوردند و تحقیق کردیم و دیدیم که ما تیمی هستیم که این طرف در مدرسه‌ی رفاه هستیم که شب‌ها گاهی آقای بهشتی و گاهی هم آقای مطهری به آنجا تشریف می‌آوردند و از تصمیماتی که گرفته می‌شد مطلع می‌شدند. اما کسان دیگری هم بودند که در جای دیگر در خیابان عین‌الدوله، ابتدای کوچه روحی در خانه‌ای که جلساتی هم آنجا تشکیل می‌شد که این آقای صادق اسلامی که ایشان را کشتند به علاوه یک سری از تجار بازار آنها هم یک کمیته استقبال در آنجا داشتند شکل می‌دادند. متوجه شدیم که حرف‌ها به شکل دیگری دارد اتفاق می‌افتد و دیدیم که در حدود سه یا چهار روز آقای بهشتی اصلاً به مدرسه تشریف نیاوردند و از آنهایی که در مدرسه‌ی رفاه بودند حمایت می‌کردند؛ به این صورت بود که ما به دو دسته‌ی مدرسه رفاهی‌ها و مدرسه‌ی علوی‌ها تقسیم شدیم. رفاهی‌ها را منتسب به آقای دکتر و علوی‌ها را منتسب به آقای مطهری می‌کردند. بنابراین به این صورت شد که این دوگانگی به همین صورت به شاخه‌های بالا سرایت پیدا کرد، به‌طوری که در شاخه‌های بالای نهضت آزادی می‌دیدیم که کم کم این‌ها اسیر شاخه‌های آقای مطهری شدند و آقای بهشتی تقریباً تنها شده بود. یعنی این مسئله‌ی دودستگی در آنجا کاملاً به چشم می‌خورد و این امر حتی در کابینه آقای رجایی، در دستورات حکومتی و در انتخابات‌ها نیز اثر گذاشته بود. طبق آنچه ما احساس می‌کردیم مرحوم بهشتی یک سمپاتی نسبت به نیروهای ملی داشتند و خودشان از تفکر و اندیشه‌های ملی تبعیت می‌کردند. اما در مورد مرحوم مطهری چنین اندیشه‌ای وجود نداشت و به این دلیل هم بود که کادر نهضت آزادی و نه بدنه‌ی آن می‌توانستند از این طریق نفع بیشتری ببرند. به این شکل بود که آن مشکلات اتفاق افتاد و دیگر اینکه شعارهای نامناسبی برعلیه آقای مطهری می‌دادند و اتهامات بسیار زیادی برعلیه او می‌گفتند و او براساس خوشبینی که به جامعه داشت از جامعه‌ی روشنفکر جدا شد، به طوری که حرکت را به این صورت به سمت قشری‌ها سوق داد. از این جهت می‌دیدیم که در آن اواخر، شکست‌ها و ناکامی‌ها چه در دولت، چه در کابینه و چه در مسائل انتخابات پای آقای بهشتی و نه آقای مطهری را وسط می‌کشیدند،‌ در صورتی که ریشه‌ها از آنجا آب می‌خورد. و همین‌طور یک مقدار زمینه‌هایی که در آقای منتظری وجود داشت که ما می‌گفتیم قم و تهران که قمی‌ها در ارتباط با آقای منتظری و اعاعم هستند که ریشه‌ی کار از آنجا خراب شده است وگرنه اینکه آقای طالقانی آمده وسط راه چالوس در باغی نگهداری شده که در آنجا یک دفعه می‌بینید که در آن ده، چند نفر راه می‌افتند و می‌گویند مگر آقای طالقانی را آقای بهشتی نکشته که بعد وقتی می‌گویند به این صورت نبوده است مسائل روشن می‌شود. روی هم رفته این ریشه‌ی خودخواهی و خودپسندی و قدرت‌طلبی بوده که در قالب قدرت‌طلبی آن خوشبینی را نسبت به آقای بهشتی آلوده کردند و نسبت به سایرین، به خصوص در مورد کشته شدن آقای مطهری، ایشان مظلوم جلوه کردند. وگرنه این دسته‌بندی‌ها از همان روز اول صورت گرفته بود. خیلی عذر می‌خواهم این مطالب را عرض می‌کنم. آن شبی که آقای خمینی دستور دادند که من دیگر به هیچ وجه دکتر بختیار را نمی‌پذیرم آن شب بنده در مدرسه‌ی رفاه پای تلفن بودم و شب کشیک من بود. حاج مهدی عراقی از فرانسه تماس گرفتند و گفتند که فلانی! به آقایانی که در بالا هستند اطلاع دهید که آقایان فرموده‌اند به هیچ وجه بنده آقای دکتر بختیار را نمی‌پذیرم چنانچه ایشان بخواهند تشریف بیاورند اینجا و مواظب باشید و گول نخورید که توطئه‌ای در کار است. در حالی که توطئه‌ای در کار نبود، چراکه این کار در همان‌جا صورت می‌گرفت که ما در آنجا امیرانتظام را داشتیم که از دکتر بختیار حمایت می‌کرد و بنده این‌ها را از نزدیک می‌شناختم. من از آن روز که عضو جبهه نهضت ملی نبودم، نهضت مقاومتی‌ها و این‌ها همه را می‌شناختم و کمتر دوستانی بودند که چنین شناختی داشته باشند. تفاهمی که آنجا داشت صورت می‌گرفت به این صورت بود که آقای بهشتی در چنین نقشی بودند که بدون کشتن و بدون قتل و غارت مسائل تمام شود، در صورتی که افراد دیگر رعایت این مسئله را چنان که باید و شاید نمی‌کردند و تندروی‌های بسیار زیاد می‌کردند. آن روز که موافقت شد آقای حاج سیدرضا زنجانی و آقای داریوش فروهر و جناب آقای صدوقی و این‌ها در اسرع وقت سه نفری به پاریس تشریف ببرند و از آقا بخواهند که آقا هم با این کار موافقت شفاهی کردند واسطه‌ی این‌ها در این میان آقای بهشتی بود که این طرح را تأیید هم کرد که با این طرح به آنجا بروند و آقا به دکتر تسلیم شوند و ایشان دستور دهند که فعلاً خودتان تا رسیدگی‌های بعدی نگه دارید. بنابراین داریوش فروهر و حاج سیدرضا زنجانی آماده شدند. تا آمده شدن این‌ها این خبر به آقا رسید و پیرو آن آقایانی در تهران به رهبری آقای منتظری و آقای خلخالی در شورای انقلاب شدیداً شروع کردند به حمله کردن. در این زمان آقای بهشتی از طرف شورای انقلاب در آنجا نبود که مانع شود که این کار به هیچ وجه نباید انجام شود. بنابراین این‌ها سریع تلفن را برداشتند و به پاریس تلفن کردند و آقا هم گفتند که نه! دیگر نیایند. اعتقاد ما که یک مقداری کار سیاسی کرده بودیم این بود که آقای بهشتی به دلیل درک مسائل سیاسی جهانی از اینکه در مسائل ایران هم اطلاع دارند و می‌توان گفت که حتی طبقات روشنفکری حتی چپ را هم به نحوی نمایندگی می‌کردند و اعتقادی داشتند به اینکه تمام این نیروها واقعاً باید در کنار هم باشند به این دلیل، ما نسبت به ایشان معتقد بودیم و حتی برخی رفقای سیاسی ما تماس‌هایی با مرحوم بهشتی گرفته بودند که حتی در مورد مسائل جزیی از قبیل موسیقی و حجاب و در مورد قوانین دیگر با ایشان مذاکراتی کرده بودند.در تمام این مسائل حتی مهندس خلیلی در جلسه‌ی امام می‌گفت که آقا حداقل با این آدم می‌شود حرف زد؛ ما با ایشان حرف می‌زنیم و ایشان هم می‌فهمند ما چه می‌گوییم و ما را درک می‌کنند و از این جهت مخالفت کردن به هیچ وجه جایی ندارد و تقریباً باید به شکلی متعادل با این آقایان رفتار کرد؛ در حالی که در آن طرف این تساوی به هیچ وجه چنین چیزی امکان ندارد. و در عین حال توصیه مرحوم زنجانی در این موارد بسیار برای ما مؤثر بود؛ بسیار زیاد. ایشان می‌گفت به هیچ وجه تحت تأثیر قشری‌گری و قدرت‌طلبی حوزه قرار نگیرید. نمایندگان حوزه، نمایندگانی هستند که خودبه‌خود می‌خواهند حاکم باشند و بنابراین زیاد به آن‌ها بها ندهید و در مقابل بیایید با کسانی که غیر از حوزه، دیگرانی را هم قبول دارند، با آنها همکاری بیشتری داشته باشید. این‌ها حرف‌هایی بود که سربسته در این رابطه زده می‌شد. چه ایشان و چه آقا سیدابوالفضل که ایشان خیلی در این موارد اظهار نظر نمی‌کردند. همچنین یک آقایی بودند که امام جماعت میدان گمرک بودند و یک آقایی هم بود که هم به چپ می‌زد هم به راست، و بنده از نزدیک می‌شناختم‌شان به نام آقای مرتضی جزایری که ایشان هم حرف‌های دیگری می‌زدند. مسائلی که پیش آمد این کلیت را نشان می‌داد که به هیچ وجه تفاهمی بین این دسته نیست و خصوصاً اینکه آن قشری که آمدند بحث‌های ولایت فقیه و این مسائل را مطرح کردند باعث شدند پای آقای بهشتی بیشتر در کار کشیده شود. در حالی که آقای منتظری در این میان نقش اساسی داشتند اما ایشان خواستند از این امر برائت جویند که درباره این مسئله وقتی با آقای مطهری صحبت شد ایشان گفتند که آقایان در قم نسبت به این مسئله تصمیم گرفته‌اند.

 


دیدگاه‌ها